eitaa logo
💌 دخترونه حرم امام رضا علیه السلام
8.8هزار دنبال‌کننده
10.9هزار عکس
2.6هزار ویدیو
300 فایل
💌 کانال رسمی «دخترونه حرم امام رضا علیه السلام» 💌https://www.haram8.ir/dokhtar_razavi معاونت تبلیغات اسلامی آستان قدس رضوی 💚👈 راه ارتباطی با دخترونه رضوی: @dokhtar_razavi_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
داستان #اولین_زیارت
💌 دخترونه حرم امام رضا علیه السلام
داستان #اولین_زیارت
💌 💕 ✨ . خاطره‌ی اوّلین زیارتم را هیچ‌وقت یاد نمی‌رود؛ یک تابستان گرم بود و ما با ماشین قدیمی‌مان که شبیه لاک‌پشت حرکت می‌کرد، به سمت مشهد راه افتادیم. . ماشین آرام آرام حرکت می‌کرد و قلب ما تند تند می‌تپید؛💓 مثل این بود که قلبمان در ماشین نباشد و زودتر، خود را به حرم رسانده باشد. من آن روز فقط ۸ سال داشتم. مادر یادم داده‌بود وقتی به حرم رسیدیم، هر چه آرزو دارم به امام (ع) بگویم. برای همین، با یک دنیا آرزو، لحظه‌شماری می‌کردم به حرم برسم. ✨ . بعد از یک مسیر طولانی، به مشهد رسیدیم. درست یادم هست که ساعت، ۷ بعد از ظهر بود. بعد از این‌که وسایلمان را در مسافرخانه‌ای که پدر گرفته بود، گذاشتیم، به طرف حرم راه افتادیم. با خودم فکر می‌کردم وقتی رسیدم اوّل فلان آرزویم را می‌گویم؛ بعد فلان آرزو را 💓 . به حرم که رسیدیم، صدای اذان مغرب می‌آمد. حس می‌کردم همه‌ی زیبایی‌های دنیا کنار هم جمع شده‌اند: یک حرم پر از نور💫، صدای خوش اذان 🔔، یک آسمان و یک ماه زیبا 🌙 . من آن شب، کنار آن‌ صحن زیبا و آن‌همه نور و زیبایی، انگار دیگر خودم نبودم؛ انگار به همه‌ی آرزوهایم رسیده بودم و تمام آرزوهای قبلم یادم رفته بود؛ برای همین از امام رضا تنها یک آرزو خواستم: این‌که بــاز هــم، بـــارها و بـــارها بـــه حـــرم بیـــایم 💕 . . . . 🌸🍃 ⛅ دخترونه حرم رضوی @dokhtar_razavi
💌 #عاشقانه_با_خدا 💜 گاهی انگار هیچ‌کس در دنیای من نیست ⚡ دنیای من خالی‌تر از همیشه می‌شود 🍃 گاهی احساس می‌کنم در مسیر سردی که راه می‌روم، تنها، سایه‌ی من است که همراه من می‌آید ⛅ امّا همان لحظه‌ها وقتی خوب نگاه می‌کنم، گرمای مهربانی‌ات تمام وجودم را فرا می‌گیرد 🍀 من تنها نیستم! تو همیشه کنـــار مـــن هستـــی 💕💕 #تنها_نیستم 💫 #خدای_تنهایی‌ها 💚 دخترونه حرم رضوی @dokhtar_razavi
تمرین کنیم رو 🌸🍃 دخترونه حرم رضوی @dokhtar_razavi
💌 دخترونه حرم امام رضا علیه السلام
تمرین کنیم #ساده‌زیستی رو 🌸🍃 دخترونه حرم رضوی @dokhtar_razavi
💌 ‍ 🌸 💫🌙 . دوران جنگ بود و روزهای عملیات. برایم یک انگشتر عقیق خریده بود؛ شاید برای اینکه علاقه‌اش❣️ را به من نشان دهد. روز خواستگاری از من پرسید: «اگه من جانباز شوم، بازم پای من می‌مانید؟» نگاهش کردم و گفتم: «تا دم شهادت، همراهت هستم...» 🍀 . خرید عقدمان خیلی ساده بود. او یک حلقه💍 خیلی کم‌قیمت انتخاب کرد؛ طوری‌که مادرم از من ناراحت شد و با ابراهیم تماس گرفت که لطفا یک حلقه‌ی گران‌تر انتخاب کنید؛ اما ابراهیم به مادرم گفته بود «من حق همین حلقه‌ی ساده را هم نمیتوانم ادا کنم»⛅ . روز عقد یک جفت کتانی👟👟 پوشیده بودم و یک لباس ساده تنم بود. به ابراهیم هم گفتم دوست دارم با لباس سپاه در مراسم عقدمان🎉 حاضر شوی. وقتی مراسم شروع شد، دیدم لباسی که پوشیده، اندازه‌اش نیست و خیلی برایش گشاد است. . بعد از عقد فهمیدم لباس سپاه خودش نو نبوده و این لباس را از دوستش امانت گرفته بوده‌است. زندگی ما اینطور شروع شد؛ خیــلی ســاده، خیــلی راحــت، امّا بــا عشــق 💕💕 🔹خاطره ازدواج شهید همت، از زبان همسرش . 🍃🌸 دخترونه حرم امام رضا علیه السلام @dokhtar_razavi
💌 #موفقیت 🎈 #کنکور زندگی همیشه در یک مسیر حرکت نمی‌کنه؛ راههای موفّقیت بی‌شمارند 🎁 اگه جزء کنکوری‌ها بودی و امروز رتبه‌ت رو دیدی؛ اگه رتبه‌ت اونی نیست که انتظارش رو داشتی🍃 هم تصمیم بگیر برای شروع دوباره، هم به ایده‌های خوب فکر کن 💕 فکر کن به راههای خوبی که هنوز نرفتی هنوز ندیدی... ✨💫 اگه هم رتبه‌ت خوب شده، که: یک دنیا #تبریییک 🌸🎉🎉🎊 #موفقیت❤ #راههای_خوب💜 دخترونه حرم رضوی @dokhtar_raz
#دوتا_فرش_آسمانی💕💕
💌 دخترونه حرم امام رضا علیه السلام
#دوتا_فرش_آسمانی💕💕
💌 🌸 💫✨ شوق زیارت تمام وجودم را فراگرفته بود. هوا خیلی گرم بود؛ امّا گرم‌تر از هوا، قلب بیتاب من بود که از شوق، تند تند می‌تپید.💜 در مسیر، هیچ‌چیز جز آن گنبد طلایی 💛 که از دور پیدا بود را نمی‌دیدم؛ هیچ چیز...نه آن مغازه‌ها با سوغات‌های رنگارنگشان🎁، نه بستنی‌فروشی‌ها و رستوران‌ها را.🍰 حس می‌کنم آن روز فقط مثل یک رود پیش می‌رفتم تا به دریا برسم. . وقتی به حرم رسیدم، دلم می‌خواست هیچ‌کس کنارم نبود تا مثل بچگی‌هایم در صحن‌ها بدَوم. . سلام دادم و وارد اتاقی شدم که خادمان حرم، وسایل زائرها را بازرسی می‌کردند. چقدر در آن صف طولانی، لحظه‌‌ها آرام و کُند می‌گذشت...؛ مثل فیلم‌هایی که صحنه‌های آهسته پخش می‌کنند.💤 یک چشمم به صف بود و زائرها؛ یک چشمم به آن فرشی که جلوِ همان اتاق بود.🍃 با خودم فکر می‌کردم کاش این فرش نبود و در این صف انتظار، چشم می‌دوختم به صحن؛ کاش هیچ مانعی نبود و فقط حرم را می‌دیدم و حرم را💫 وقتی بازرسی تمام شد، ناگهان یک تصمیم جدید گرفتم: پشت آن فرش قرمز خوش‌رنگ چند لحظه ایستادم و چشم‌هایم را بستم. بعد، با همان حالت، فرش‌ها را کنار زدم و چشم‌هایم را باز کردم؛ دنیـــا آن لحظـــه، چقـــــدر زیبــــا بود... این بهترین تصویری بود که می‌شد دید؛ تصویر یک حرم پر از نور✨ تصویر یک صحن، پر از عطر گل‌های بهار 🍃🌸 . بعد از آن روز، هر وقت به حرم می‌رسم، تجربه‌ی آن روز خوب را تکرار می‌کنم؛ تجربه‌ی چند لحظه مکث، و بعد: تماشای بهشت، از پشت دوتا فرش خوش‌رنگ؛ دو تـــا فـــرش آسمـــانی 💕💕 . . . . . 💚 دخترونه حرم رضوی @dokhtar_razavi
💌 #یه_روز_خیلی_خاص امروز 👇 دومین پنج‌شنبه از دومین ماه از دومین فصل سال‌ه 🌸🍃 امروز رو بهانه‌ای کن برای خاص بودن، برای بهههترین بودن، برای پاشیدن یه رنگ خدایی به تموم زندگی‌ت 💕 امروز یه روزه ویژه‌ست؛ یه روز پر از عطر خدا 💜 . . . . #به_رنگ_خدا دخترونه_حرم_رضوی @dokhtar_razavi
💌 دخترونه حرم امام رضا علیه السلام
💌 🌸 💫🌙 . از وقتی آقاجان از دنیا رفته‌بود، خانم‌جان حسابی تنها شده‌بود و از بین همه بچّه‌ها و نوه‌هایش دلش به ما سه نفر خوش بود؛ به من و علی و زهراسادات. 🍀 . من و علی، دختر عمو و پسر عمو بودیم. یادم‌ است مادرجان از علاقه ما دو تا به هم کم و بیش خبر داشت، برای همین، آنقدر پا در میانی کرد تا عاقبت دستمان را در دست هم گذاشت. زهراسادات که به دنیا آمد و آقاجان که از دنیا رفت، دیگر دلش دوری‌مان را تاب نمی‌آورد؛ می‌گفت خانه سوت و کور است، وقتی شماها نباشید.⛅ . هر پنج‌شنبه صبح با علی تماس می‌گرفت و با اصرار از او می‌خواست، بعد از ظهر، به خانه‌اش برویم. وقتی به خانه‌اش می‌رفتیم، برایمان خاطره می‌گفت و قربان‌صدقه‌مان می‌رفت و وقتی می‌خواستیم خداحافظی کنیم یک مشت آجیل توی جیبمان می‌ریخت و تا سر کوچه بدرقه‌مان می‌کرد. 🌸 پنج‌شنبه‌های این ماه‌های آخر، دیگر علی حوصله نمی‌کرد مسیرش را کج کند و تا خانه مادرجان برود؛ اصرار هیچکداممان هم فایده نداشت؛ می‌گفت «همین تلفن کفایت می‌کند. می‌خواهیم از حال هم خبر داشتیم، حالا چطورش چه فرقی می‌کند؟!» 🍃 . زندگی ما با وجود مادربزرگ شیرین و دلپذیر بود؛ حرف که می‌زد قلبمان آرام می‌شد و لبهامان پر می‌شد از لبخند. با همه خوبی‌هایش، او تنها از ما در کنارش بودن را توقّع داشت.💕 . از آن‌روزها یکی دو سالی می‌گذرد و این روزها که صدای مادربزرگ نیست و خودش هم نیست، به تلفن خانه که نگاه می‌کنم به این فکر می‌کنم که پنج‌شنبه‌ها چقدر زود گذشتند؛ پنج‌شنبه‌ها چقدر زود تمام شدند! کاش قدر مادربزرگ را بیشتــــر می‌دانستیـــم.... 💕 🌱 دخترونه حرم رضوی @dokhtar_razavi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💌 💕 فاصله‌ام با شما کم یا زیاد اگر باشد، من با همین قلب پر امید تا روز رسیدنتان لحظه‌شماری می‌کنم ظهـور حکـومت عدلتان را.. @dokhtar_razavi
💌 دخترونه حرم امام رضا علیه السلام
💌 🔔🔔 دخترونه‌ای‌ها، دخترونه‌ای‌ها 💕 سلام از امروز شما می‌تونید دل‌نوشته‌ها و آثار خودتون، اعم از 🎼 شعر،📝 داستان، (و 📷 عکس‌‌های باکیفیت و زیبا) از حرم و پیرامون حرم یا انتظار رو از طریق دایرکت اینستاگرام، برای ما ارسال کنید. . توجّه داشته باشید که آثار شما برای انتشار، در مرحله‌ی اوّل، باید توسط کارشناس، مورد بررسی قرار بگیره. 👈 پس آثارتون رو با اسم خودتون و اسم شهرتون برای ما ارسال کنید و جمعه‌عصرها، منتظر انتشارش باشید😊 💕 🌺 دخترونه حرم رضوی (نورالهدی) @dokhtar_razavi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💌 💚 با یاد شما بدون غم بود دلم از لطف شما، غرق کرَم بود دلم چندی‌ست بهانه‌گیر و بیتاب شده ای کاش کبوترِ🕊 حرَم بود دلم... 💕 🍃🌸 @dokhtar_razavi
💌 دخترونه حرم امام رضا علیه السلام
💌 💕 🌙 . هر روز مادرم وقت ناهار، سفره را به نیت یکی از معصومان پهن می‌کرد. روزی سفره را می‌انداخت و می‌گفت: «بچه‌ها، امروز مهمان رسول اکرم (ع) هستیم» 💚 . روزی مهمان امیر مؤمنان علی (ع) بودیم و روزی مهمان حضرت فاطمۀ زهرا، و روزهای بعد مهمان مابقی این خانواده؛ به این ترتیب، در خانۀ ما نام تمام معصومان، سر سفره برده می‌شد.💓 . مادرم دست‌پخت خوبی داشت و من در همان کودکی، لذّتی را که در طعم غذای مادرم می‌چشیدم، از جانب اهل‌بیت می‌دانستم. ⛅ . خانۀ ما هر روز برای معصومان، سفرۀ نذری می‌انداخت و بچه‌های خانه، این نذری را می‌خوردند. وقتی بزرگتر شدیم، یقین و باورمان شد که عالم سر سفرۀ احسان و نعمت اهل بیت نشسته است و آنها به معنای حقیقی کلمه «اولیاء‌النعم» هستند.🌸 . امام صادق (ع) در حدیثی، به داوود رِقّی فرموده‌اند: «داوود، اگر اسم و روح من نبود، نه نهرها جاری می‌شد و نه میوه‌ها می‌رسید و نـــه درختـــها سبـــز می‌شـــدند» 🍀🍀 . . . . . 🍃🌸 💚💜 📚 «صفحه‌ی صداقت». نعیمه استیری. انتشارات آستان قدس رضوی دخترونه حرم رضوی @dokhtar_razavi . دوستانتان را به دخترونه‌ی حرم رضوی دعوت کنید 💙 .
💌 امروز اگه چه اتّفاقی بیفته، خوشحال می‌شی؟ امروز اگه کي رو ببینی، قلبت با شادی می‌تپه؟ راستی امــــروز اگه کدوم خبر رو بشنوی، حــالِت عــــاالی‌تر می‌شه؟ به همین اتّفاقاتِ خوب فکر کن تا روزت رو با یه انرژی فوق‌العاده همراه بشه 💕💕 #روز_بخیر 💜💜 دخترونه حرم رضوی @dokhtar_razavi
💌 #امیدوار_باش🎉 توی قاب زندگی، کسی که امیدوارتره و به بقیه بیشتر امید میده، از همه خوش‌عکس‌تره از همه جـــذّابتـــره 💕💕 . . #لطفا_لبخند...📷 . . . . . دخترونه حرم رضوی #روز_خوب 🌸🍃 @dokhtar_razavi
اعمال #دحوالارض دخترونه حرم رضوی @dokhtar_razavi این پست را برای دوستانتان ارسال کنید🌸
💌 دخترونه حرم امام رضا علیه السلام
💌 🌸 💫🌙 . مادربزرگ، قلب پاکی داشت. حرف که می‌زد حس می‌کردی از صورت زیبایش، نور می‌بارد.✨ یادم است بچّه که بودم، وقتی به خانه‌اش می‌رفتیم، یک کیسه‌ی بزرگ دارو می‌آورد و برای این‌که یادش بماند قرص‌هایش را خورده، به بابا می‌گفت: «این یکی، قرص فشار خون است💊؛ امروز، یکی صبح، یکی عصر از این قرص‌ها خورده‌ام. این هم، قرص برای پا درد است؛ دکتر گفته هفته‌ای دو بار باید آنها را بخوری. دیروز یکی از قرص‌ها را خورده‌ام🎈» . امّا آن روز، حرفهایش که تمام شد، با همان پادردش از جا بلند شد و به صندوق‌خانه رفت.🍃 بعد، یک بسته‌ی کوچک نبات آورد و با همان لهجه شیرین و دوست‌داشتنی‌اش به بابا گفت «امّا پسرم، این نبات‌های حرم، از همه‌ی آن قرصها حالم را بهتر می‌کند»❤ می‌گفت نبات‌ها را سکینه‌خانم، همسایه‌ی کناری‌شان از مشهد آورده و تبرّکی حرم است. . مادربزرگ همیشه مشهد که می‌رفتیم می‌گفت «آب سقّاخانه که جای خود، حتّی دود اسفند خادم‌ها، حتی هوای حرم شفابخش است»💚 راست هم می‌گفت. من هم هنوز هر وقت حرم می‌روم، هر غم و بیماری که داشته باشم، انگار فراموش می‌شوند؛ انگار خوب می‌شوند.🍀 اصلاً من فکر می‌کنم این حرم، یک داروخانه است؛ یک داروخانه، که دوای همه دردها را دارد؛ یک داروخانه، پر از حسّ زندگی، پـــر از حـــال خــــوب 💕💕 . . . . 💜 🌸🍃 دخترونه حرم رضوی @dokhtar_razavi
💌 دخترونه حرم امام رضا علیه السلام
💌 💞 همه به عشق بین من و آقامحسن غبطه می‌خوردند یادم هست سر سفره عقد که نشسته ‌بودیم، به من گفت «الان فقط من و تو، توی این آینه مشخص هستیم، از تو می‌خواهم که کمک کنی من به سعادت و شهادت برسم.» من هم همانجا قول دادم که در این مسیر کمکش‌ کنم 💕 . محسن واقعاً راحت از من و فرزندمان دل کند؛ چون عشق اصلی‌اش خدا بود. همه می‌دانستند که چقدر من و محسن به همدیگر علاقه داشتیم، همه غبطه می‌خوردند به عشق بین من و شوهرم. امّا او همیشه می‌گفت: «زهرا در عشق من به خودت و پسرمان علی شک نکن، ولی وقتی که پای حضرت زینب (س) بیاید وسط، زهرا جان من شماها را می‌گذارم و می‌روم.»🌸🍃 . حالا به هر کسی هم که به مجلس محسن می‌آید و گریه می‌کند، می‌گویم بگذارید اشک‌تان هدف‌دار باشد؛ برای حضرت زینب(س) اشک بریزید، برای امام حسین(ع) اشک بریزید، تا دل شهید من هم راضی بشود....💚 . . . . . (گزیده‌ای از سخنان همسر شهید محسن حُجَجی) دخترونه حرم امام رضا(ع) @dokhtar_razavi