🌹🌹
🌹
🌱برگ هفتاد و نهم
اغلب شب ها یا او خانه ما بود یا من به خانه آن ها می رفتم.اتفاقاً آن شب مهمان داشت و خواهر شوهرش پیشش بود.یک دفعه گفت:《فکر کنم امشب بچه ات به دنیا می آید.حالت خوب است؟!》
گفتم:《خوبم خبری نیست.》
گفت:《می خواهی با هم برویم بیمارستان؟!》
به خنده گفتم:《نه...این دفعه تا صمد نیاید،بچه دنیا نمی آید.》
ساعت دوازده بود که برگشتم خانه خودمان با خودم گفتم:《نکند خانم دارابی راست بگوید و بچه امشب به دنیا بیاید.》
به همین خاطر همان نصف شبی خانه را تمیز کردم.لباس و وسایل بچه را آماده گذاشتم، بعد رفتم بخوابم. اما مگر خوابم می برد.کمی توی جا غلت زدم که صدای در بلند شد.خوشحال شدم.گفتم حتماً صمد است.اما صمد کلید داشت.رفتم و در را باز کردم.خانم دارابی بود.گفت:《صدای آژیر آمبولانس شنیدم، فکر کردم دردت گرفته،دنبالت آمده اند.》
گفتم:《نه،فعلا که خبری نیست. 》
خانم دارابی گفت:《دلم شور می زند.امشب پیشت می مانم.》هنوز نیم ساعتی نگذشته بود که حس کردم واقعاً درد دارد سراغم می آید.یک ساعت بعد حالم بدتر شد.طوری که خانم دارابی رفت خواهرشوهرش را از خواب بیدار کرد،آورد پیش بچه ها گذاشت.
ماشینی خبر کرد و مرا برد بیمارستان. همین که معاینه ام کردند،مرا فرستادند اتاق زایمان و یکی دو ساعت بعد بچه به دنیا آمد.
فردا صبح همسایه ها آمدند بیمارستان و آوردندم خانه. یکی اتاق را تمیز می کرد،یکی به بچهها می رسید،یکی غذا می پخت و چند نفری هم مراقب خودم بودند. خانم دارابی کسی را فرستاد سراغ شینا و حاج آقایم. عصر بود که حاج آقا تنهایی آمد. مرا که توی رختخواب دید،ناراحت شد.به ترکی گفت:《دختر عزیز و گرامی بابا! چرا این طور به غریبی افتادی. عزیز کرده بابا!تو که بی کس و کار نبودی.》
بعد آمد و کنارم نشست و پیشانی سردم را بوسید وگفت:《چرا نگفتی بچه ات به دنیا آمده گفتند مریضی! شینا هم حالش خوش نبود نتوانست بیاید.》
همان شب حاج آقایم رفت دنبال برادرشوهرم، آقای شمس الله که با خانمش همدان زندگی می کردند. خانم او را آورد پیشم بعد کسی را فرستاد دنبال شینا و خودش هم کارهای خرید بیرون را انجام داد.
یک هفتهای گذشته بود.شینا حالش خوش نبود. نمی توانست کمکم کند.می نشست بالای سرم و هی خودش را نفرین می کرد که چرا کاری از دستش بر نمی آید.حاج آقایم این وضع را که دید،شینا را فرستاد قایش. خواهرها هم دو سه روز اول ماندند و رفتند سر خانه و زندگی شان. فقط خانم آقا شمس الله پیشم بود،که یکی از همسایه ها آمد وگفت:《حاج آقایتان پشت تلفن است با شما کار دارد.》
معصومه، زن آقا شمس الله، کمکم کرد و لباس گرمی تنم پوشاند و چادرم را روی سرم انداخت. دستم را گرفت و رفتیم خانه همسایه.
گوشی تلفن را که برداشتم، نفسم بالا نمی آمد.صمد از آن طرف خط گفت:《قدم جان تویی؟!》
گفتم:《سلام. 》
تا صدایم را شنید،مثل همیشه شروع کرد به احوالپرسی!
می خواست بداند بچه به دنیا آمده یانه؛اما انگار کسی پیشش بود و خجالت می کشید.به همین خاطر پشت سر هم می گفت:《تو خوبی،سالمی، حالت خوب است؟!》
من هم از او بدتر چون زن همسایه و معصومه کنارم نشسته بودند،خجالت می کشیدم بگویم:《آره،بچه به دنیا آمده. 》می گفتم:《من حالم خوب است. تو چطوری؟!خوبی؟!سالمی؟!》
معصومه با ایما و اشاره می گفت:《بگو بچه به دنیا آمده،بگو.》
از همسایه خجالت می کشیدم .معصومه از دستم کفری شده بود،گوشی را گرفت و بعد از سلام و احوالپرسی گفت:《حاج آقا! مژده بده بچه به دنیا آمد. قدم راحت شد.》
صمد آن قدر ذوق زده شده بود که یادش رفت بپرسد، حالا بچه دختر است یا پسر. گفته بود:《خودم را فردا میرسانم.》
از فردا صبح چشمم به در بود. تا صدای تقه در می آمد، به هول از جا بلند می شدم و می گفتم حتماً صمد است. آن روز که نیامد،هیچ .هفته بعد هم نیامد.دو هفته گذشت.از صمد خبری نشد. همه رفته بودند و دست تنها مانده بودم؛با پنج تا بچه و کلی کار و خرید و پخت وپز و رُفت و روب.
خانم دارابی تنها کسی بود که وقت و بی وقت به کمکم می آمد.اما او هم گرفتار شوهرش بود که به تازگی مجروح شده بود.صبح زود بنده خدا می آمد کمی به من کمک می کرد.بعد می رفت سراغ کارهای خودش.گاهی هم می ایستاد پیش بچهها تا به خرید بروم.🍂
#دختر_شینا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قشنگ ترین عشق
نگاه خداوند بر بندگان است
هر کجا هستی به همان نگاه میسپارمت🌺
شبتون پر از آرامش☺️
دختران فاطمی 👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/662700063C6b3c7b3eca
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دلگرم کننده ترین آیه ای که خوندم اینجا بود
که گفت: "وَإِنْ يُرِدْكَ بِخَيْرٍ فَلَا رَادَّ لِفَضْلِهِ"
یعنی اگر #خدا برای تو خیری بخواهد
هیچکس نمیتواند مانع لطفش شود
به همین قشنگی!
#سلام_صبح_تون_بخیر
دختران فاطمی 👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/662700063C6b3c7b3eca
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸بار خدایا🙏
✨دوشنبه ی تابستان
🌸 عطـا کن بر عزیـزانم
✨ یه خیال راحت
🌸 یه خاطـر جمع
✨ یه فکـر آروم
🌸 یه دل خـوش💓
✨یه خانواده گرم و صمیمی
🌸 یه دنیــا سـلامتی
✨و یه عالمه خبـرای خوب...🙏
آمین🙏🌸🍃
#صبحتون_بخیر❤️
دختران فاطمی 👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/662700063C6b3c7b3eca
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃