eitaa logo
🌺 پاتوق دختران مروارید 🌺
1.4هزار دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
748 ویدیو
10 فایل
اینجا دل به دریا بزنید و از میان صدف های طلایی و نقره ای لحظه ها مروارید درخشان استعدادهایتان را صید کنید 🌱 ارتباط با ما @dokhtarane_morvarid
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
8.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🇮🇷انقلاب ادامه دارد... انقلاب تمام نمی‌شود، انقلاب استمرار دارد انقلاب ادامه دارد...انقلاب متوقّف نمی‌شود.🌊 یک صیرورتی وجود دارد؛ صیرورت یعنی شدن، شدنِ دائم، تحوّل دائمی؛ در مسیر انقلاب یک صیرورت دائمی‌ای وجود دارد که این صیرورت دائمی، به ‌تدریج آن آرزوهای بزرگ را، آن ارزش‌های والا را، آن آرمان‌ها را در جامعه تحقّق می‌بخشد. ۱۳۹۷/۳/۷ - رهبرانقلاب 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷✌✌🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷            ─┅─✵▪︎✵─┅─           @Dokhtaran_morvarid               ─┅─✵▪︎✵─┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دهه فجر انقلاب اسلامے مبارک باد✌️🇮🇷 @Dokhtaran_morvarid
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هر وقت حس کردی خیلی بدشانسی..😕 به این فکر کن که تو این مملکت هر شاهزاده‌ای بالاخره یه روزی شاه شد؛ به رضا پهلوی که رسید انقلاب شد 😂 😄😉😊 👉 @Dokhtaran_morvarid
اندر احوالات کلاس های مجازی🙄😂 😄😉😊 👉 @Dokhtaran_morvarid
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
27.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌺 🎞 🎞 🌺 اختتامیه‌ششمین‌جشنواره‌شبیه‌یاس با حضور همسران و مادران محترم شهدا و تجلیل از مقام والای این اسوه های صبر و مقاومت و حضور مسئولین و فرهیختگان محترم خراسان رضوی و تقدیر از برگزیدگان جشنواره با اجرای مجری توانمند کشوری سرکار خانم نرجس شایان همراه با اجرای استندآپ توسط هنرمند عصر جدید جناب آقای عباس رثایی و اجرای خواننده انقلابی جناب آقای ایمان حیدری                 ─┅─✵🕊✵─┅─              @Dokhtaran_morvarid                 ─┅─✵🕊✵─┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨✨📒✨✨ ✨✨📒✨✨ 📖 📋 📝 تو آینه خودم رو نگاه کردم... به به چی شد!😎 یه تیپی زده بودم که امشب همه انگشت به دهان بمونن! مثل همیشه، موهام رو از شال بیرون آوردم و بهشون حالت دادم کفش نقره ای رو به پا کردم و شلوار لی لوله تفنگی رو از کمد بیرون کشیدم ... لباس مجلسی آستین بلندم رو تنم کردم ... با دیدن تیپم سوتی زدم ...😯🤩 کیفم رو برداشتم و از اتاق خارج شدم ... ⊱ کمی بعد ⊰ به خونه خاله زهره که رسیدم دم در خیلی شلوغ بود... بعد از رفتن کامران، رفت و آمد من هم به این خونه خیلی کم شده بود به طوری که شاید سالی یکبار اون هم برای سال نو می اومدیم خونه شون مثل همیشه خیلی شیک بود ... محله خاله زهره اینا فرمانیه بود عاشق محلشون بودم منطقه یک تهران و جزو بهترین محله های تهران به شمار می اومد. ماشین رو پارک کردم و دست از برانداز کردن خونه برداشتم🙄 وارد خونه که شدم یکی از خدمتکارا به سمتم اومد و پالتو و وسایلم رو ازم گرفت در همین حین خاله زهره رو دیدم. مثل همیشه خیلی شیک و مرتب بود. البته کمی پیر شده بود ولی با وجود اون همه آرایش، چروک های صورتش خیلی دیده نمی شد! یک شومیز و دامن خیلی شیک به تن کرده بود ، شومیزش پر از گل های سرمه ای ‌،قرمز و خاکستری بود و دامن سیاهی به پا کرده بود. همینطور که در حال رصدش بودم متوجه شدم داره به سمتم میاد... +ببین کی اینجاست ! سلام مُروای خاله چقدر خوشگل شدی فدات شم . ماشااللّٰه . خوبی عزیزم؟😍 _سلام خاله جان ،ممنون نظر لطفتونه . شما خوب هستید؟ +فدات عزیزم، کامران مامان! بیا ببین کی اینجاست... رد نگاه خاله رو گرفتم و رسیدم به چند تا پسر چهره یکیشون آشنا بود حالت صورتش به کامران می خورد... کامران با شنیدن صدای مادرش، از پسرا خواست از خودشون پذیرایی کنن تا برگرده... هر لحظه نزدیکتر می شد و صورتش واضح تر، خودش بود ، دوست بچگیای من و کاوه ، چقدر تغییر کرده!😶 یه پیراهن دیپلمات چسب که دو دکمه یقه شو نبسته بود و یه کت و شلوار نسبتاَ جذب و البته ته ریش.. باصدای کامران ، دست از برانداز کردنش برداشتم و نگاهم رو به طرفشون سوق دادم ... +کامران جان یادت اومد؟ ~ معلومه مامان جان مگه میشه دوست دوران بچگیامو فراموش کنم؟😃 دستاش رو از هم باز کرد تا بغلم کنه و ابراز دلتنگی ، که با نگاهم به خاله فهموندم مانعش بشه...😒 من اهل این کارا نبودم ‌، خاله زهره با سیاست خاص خودش بحث رو خیلی خوب جمع کرد و کامران رو به دست دادن و احوال پرسی ساده، قانع کرد... ~ وای دختر چقدر بزرگ شدی ! باورم نمیشه ... یعنی تو همون مروا کوچولویی که همیشه با پسرا فوتبال بازی میکرد؟😂 با یاد آوری گذشته لبخندی روی صورتم شکل گرفت ...🙂 کامران ، همیشه و همه جا هوامو داشت... حتی بیشتر از کاوه _چرا باورت نمیشه پسر خاله؟ آره من همون مُروام ! خاله که دید ما گرم حرف زدن شدیم تصمیم گرفت تنها مون بذاره ... + خب کامران جان من تنهاتون میزارم، مُروا عزیزم از خودت پذیرایی کن نبینم دست خالی نشستی ها! 😊 _چشم خاله جان ... ممنون. ~ خب مروا جان چه خبرا ، چیکار میکنی؟!😁 از لفظِ "جان" که بعد از اسمم آوُرد؛ حس بدی بهم دست داد ولی ترجیح دادم یه امشبو چیزی نگم تا بخیر بگذره ...😑 ..... ⏱                            ─┅─✵🕊✵─┅─                  @Dokhtaran_morvarid                    ─┅─✵🕊✵─┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا