نیمه شب از قلبم پرسیدم: چرا اندکی خواب هم به چشمان من نمی آید؟ 🥺
.
.
.
گفت: چون بعدازظهر مثل چی خوابیدی! 😐
الکی هم ادای عاشقارو درنیار! 😒
واقعا از قلبم انتظار نداشتم
خیییلی بی احساس شده…😞😂😂
#یخ_در_بهشت
#عصرونه #لبخند #سرگرمی #لطیفه
😄😉😊 @Dokhtaran_morvarid
6.69M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❤️🌱
مثلا بری روبروی گنبدش وایستی
و بگی:
آمده ام بنگرم،گریه نمی دهد امان 🙂✨
-السَّلامُ عَليكَ أيُّها الامام الرَّئوف-
#امام_رضا_جان😍
#دهه_کرامت
─┅─✵🕊✵─┅─
@Dokhtaran_morvarid
─┅─✵🕊✵─┅─
🌺 پاتوق دختران مروارید 🌺
✨✨✨✨✨✨#عین_شین_قاف✨✨✨✨✨✨ توجه : داستان زیر با اقتباس از تجربه یکی از مخاطبین کانال نوشته شده است😇😍
✨✨✨✨✨✨#عین_شین_قاف✨✨✨✨✨✨
#ادامه:
حدود نیم ساعت بعد، وسط صحن انقلاب ایستاده بودم ... روبروی گنبد، اشک می ریختم و توی دلم به امام رضا شکایت می کردم :
آقا ! خودت بهتر میدونی این چند سال با چه سختی رفتم دانشگاه و درس خوندم ! چقدر حرف شنیدم و به خاطر عقایدم مسخره شدم! همه اینا به کنار ...
آقا ! من شیعه شمام... میدونم نباید خواسته های نابجای دلم رو انجام بدم !
اما منم آدمم ! میترسم... میترسم به گناه بیفتم ! خودت که میدونی چقدر امروز اذیت شدم😞 راستش... خواستگار زیاد میاد و میره... اما اکثراً مشهدی نیستن و بابام قبول نمیکنه ! میگه : نمیخوام دخترم رو بفرستم شهر دیگه !
امام رضا ! میشه لطفاً یه آدم خوب و همشهری برام پیدا کنی ؟! یکی که هم دنیا باهاش قشنگ باشه هم آخرت ! یکی که به سلیقه خودت باشه !🙂✨
اون روز، بعد از کلی درد و دل با امام رضا، برگشتم خونه
آروم شده بودم...حس میکردم کار رو سپردم به کار بلدش ! 🙃
فرداش، بعد از اینکه از دانشگاه برگشتم؛ مادرم با دو لیوان چای اومد تو اتاقم :
+وقت داری باهم حرف بزنیم؟🙂
خندیدم : خیره مامان خانوم! 😁
لبخند مهربونی زد : انشالله که خیره 😊
کمی مکث کرد . انگار نمیدونست از کجا شروع کنه :
+ دیروز دم دمای غروب بود که خانم رضوی به گوشیم زنگ زد... بعد از کلی احوالپرسی و تعارف، از من خواست که با هم بریم حرم! تعجب کردم آخه از اون سالها که باهمدیگه همسایه بودیم؛ تا حالا... فقط مُحرم ها همدیگر را می بینیم؛ اونم به بهانه ی پخت نذری توی حسینیه !
ازش پرسیدم که چی شده ...جواب درست و حسابی نداد و گفت دلش برام تنگ شده میخواد حتماً ببینتم !
خلاصه ... قبول کردم و امروز بعد از اینکه تو رفتی دانشگاه ، خانوم رضوی اومد دنبالم و جات خالی با هم دیگه رفتیم زیارت ☺️
چشمکی زدم : به به ! قبول باشه ! عجب دوستای با معرفت داری مامان خانوم 😉 خدا شانس بده 😁
در حالی که با لیوان چای توی دستش بازی میکرد؛ گفت :
+ چاییت رو بخور نمک نریز ! هنوز حرفم تموم نشده !
متعجب از اینکه یک قرار دوستانه ی مامان به من چه ارتباطی میتونه داشته باشه؛ کمی از چاییم خوردم که ادامه داد :
+ این خانم رضوی ، خیلی آدم بزرگوار و باسوادیه... همسرش همون سال های دفاع مقدس شهید شد بنده خدا...
از کل دنیا یک پسر داره... فکر می کنم کوچکتر که بودی دیده باشیش ! خیلی آقاست ! سربه زیر و درسخون !
اتفاقاً مادرش میگفت توی دانشگاه شما درس میخونه !
با این حرف مامان یاد اتفاق دیروز افتادم... داشتم توی دلم خداروشکر میکردم واسه داشتن امام رضا ! اگه ایشون نبود؛ دیروز زده بودم جاده خاکی! 😞
با صدای مامان به خودم اومدم :
+کجایی فرناز ! 😐
با تعجب گفتم :
همین جا ! صدام کردی ؟! 🙄
مامان با خنده، نگاه خاصی بهم کرد و گفت :
+عروس خانوم کجا سیر می کنی ؟! 😂
از این حرفش جا خوردم ! سوالی نگاهش کردم که ادامه داد :
+علیرضا_ پسر خانم رضوی رو میگم_ تو رو، توی دانشگاه دیده ... روش نشده بیاد با خودت صحبت کنه ... با هزارتا واسطه، شماره خونه مون رو از دوستات گرفته .. بعد هم داده به مادرش... مادرش هم شماره رو که میبینه میشناسه و قرار زیارت میزاره با مامانِ عروس ... یعنی بنده !😌
امروز صبح، توی صحن انقلاب، جلوی گنبد، تو رو واسه پسرش خواستگاری کرد !😍
باورم نمیشد ! اتفاقات ۲۴ ساعت گذشته مثل جورچین کنار هم قرار می گرفت ! عجیب بود ! یعنی پسر خانم رضوی همونیه که بچه ها ازش حرف می زدن ؟! 😶
مامان اون شب، با دیدن سکوت رضایتبخش من، با بابا صحبت کرد
بابا ، علیرضا رو میشناخت ... همرزم پدر شهیدش بود ! بر خلاف خواستگار های قبلی، از این یکی خیلی خوشحال شد !
همه چیز به سرعت پیش میرفت و من فقط نظارهگر کار امام رضا بودم ! 🙂
فردای اون روز، اولین قرار دیدار مون رو با اطلاع خانواده ها توی حرم گذاشتیم
وسط صحن انقلاب-روبروی گنبد !
خودش بود ! همون پسری که دیروز، با کمک امام رضا، بهش نگاه نکردم ! 🙂❤️
#با_اقتباس_از_عشق😍
#امام_رضا✨
#دخترونه
─┅─✵🕊✵─┅─
@Dokhtaran_morvarid
─┅─✵🕊✵─┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️🌱
«بعيدًا ولكن بجوار قلبي...»
دوری اما کنار دلمی 🙃
-السَّلامُ عَليكَ أيُّها الامام الرَّئوف-
#امام_رضا_جان😍
#دهه_کرامت
─┅─✵🕊✵─┅─
@Dokhtaran_morvarid
─┅─✵🕊✵─┅─
رفتم دکتر گفتم:
بیزحمت دو ورق سفکسیم با یه دگزامتازون و یک سیتریزین واسه آبریزش بنویس.
دکتره گفت:
داداش آدرس مطبتو بده، برا درد زانوم بیام پیشت😳🤣😁😆😅😂
#یخ_در_بهشت
#عصرونه #لبخند #سرگرمی #لطیفه
😄😉😊 @Dokhtaran_morvarid
✨✨✨✨✨✨#عین_شین_قاف✨✨✨✨✨✨
⊱ زیارت اولی ⊰
پیرزن با دستهای لرزانش استکانهای چای را از جلوی ما جمع میکرد که باز دوباره با حسرت گفت: «خوش به حال شما که مشهدی هستید و به زیارت امام رضا میروید، هروقت رفتید زیارت سلام من رو هم به آقا برسونید.» و ما هم برای چندمین بار به او قول دادیم که حتماً یادش کنیم!
به طور بسیار اتفاقی مهمان این پیرزن شده بودیم. خرابی ماشین و گشتن دنبال یک شیشهی آب برای رادیاتور و زنگ در خانه یک پیرزن روستایی اطراف سبزوار، ما را به هم رسانده بود.
وقتی فهمید مشهدی هستیم اصرار کرد یک استکان چای مهمانش شویم. هر گاه شوهرم اتاق را ترک میکرد، پیرزن بدون هیچ بهانهای من و دخترم را میبوسید و التماس دعا میگفت. یک عکس کهنه از گنبد امام رضا علیهالسلام زیبایی اتاق روستایی او را صد چندان کرده بود.
میگفت فرزندی ندارد که پسر یا دامادش او را به زیارت ببرند و دست و پای فرتوتش هم توانایی این سفر را نداشت.
به هر ترتیبی که بود از پیرزن خداحافظی کردیم و سوار ماشین شدیم،
و چادر نماز مندرس و وصلهدار پیرزن بود و اشکهای جاری او...
هنوز چند قدمی از منزل پیرزن فاصله نگرفته بودیم که یک حرف دخترم ما رو میخکوب کرد و همسرم با شدت روی ترمز کوبید. او گفت: «باباجون! این خانوم میگفت که تا حالا به حرم امام رضا نرفته.» بهت زده شدیم، باورمان نمیشد کسی در چند کیلومتری مشهد باشد و موفق به زیارت نشده باشد. دخترم دوباره گفت: «آره به خدا راست میگم. بیاین برگردیم و اونو با خودمون ببریم مشهد.»
...........................
تمام طول مسیر روستا تا مشهد را پیرزن میگریست و ما را دعا میکرد. سر دخترم را در آغوش گرفته بود و تمام عشق و علاقهی یک مادر به فرزند یا یک مادربزرگ به نوهاش را نثار او میکرد و من خوشحال از این که این فکر زیبا به ذهن دخترم رسیده و الآن ما زیباترین کار ممکن رو داریم انجام میدهیم :
«قربونت برم امام رضا! میدونستی ماشین کجا باید خراب بشه.»
و نجوای پیرزن در گوش ما میپیچید؛ «یا امام رضا! یا امام رضا!»
خیلی دوست داشتم اولین برخورد پیرزن با گنبد طلا را توی حرم ببینم و لذت ببرم. اولین دیدار عاشق با معشوق خودش!
من و دخترم زیر بغلهای او را گرفته بودیم و کمکم وارد صحن حرم میشدیم. لرزش بدنش کاملاً تعادل او را به هم زده بود و اشکهاش لحظهای قطع نمیشد. رو به گنبد طلا ایستاد، صداش به وضوح میلرزید. عارفانهترین سخن دنیا را آن روز از زبان یک پیرزن شنیدیم:
( سلام امام رضا، حالت خوبه آقا جون؟ الهی فدات بشم ! )
#با_اقتباس_از_عشق😍
#امام_رضا✨
─┅─✵🕊✵─┅─
@Dokhtaran_morvarid
─┅─✵🕊✵─┅─