#تیک_تاک_زندگی_با_کتاب
#مارادونا_در_سنگر_دشمن
👈درباره کتاب #مارادونا_در_سنگر_دشمن 👉
📚در این زمان که شور و نشاط بازی های کودکانه جایش را به نشستن و خیره شدن به صفحات موبایل و تبلت و کامپیوتر و فوقش حرکات انگشت داده، خواندن داستان هاو خاطرات طنز و زیبا میتواند کمی بچه هارا شاد کند و علاقه مند به مطالعه و شاید هم تفکر .
به هر حال برای شروع یک گام بلند در راستای کتاب خوانی، مراجعه به کتب داود امیریان کمک بزرگی است .
✂️بریده کتاب :
📖فرشاد کل گوسفند های پدرش را نذر روز عاشورا کرد . امیر بیست و پنج سال نذر کردم که تا آخر عمر روز های دوشنبه و پنج شنبه را روزه بگیرم . حالا فکر می کنید ما چند سالمان بود چهارده سال!
#داوود_امیریان
#مارادونا_در_سنگر_دشمن
#واحد_تربیتی_خواهران
#مکتب_عشق_مکتب_شهداست
#تیک_تاک_زندگی_با_کتاب 🕒
#رفاقت_به_سبک_تانک
👈درباره کتاب #رفاقت_به_سبک_تانک 👉
📚بیان دوران ناخوشایند و تلخ با زبانی طنز و شیرین😉
✂️بریده کتاب:
📖چشم باز کرد و خودش را روی تخت بیمارستان دید۰ همه چیز سفید و تمیز بود. بدنش کرخت بود و چشمانش خوب نمی دید . فکری شد که شهید شده و حالا در بهشت است. پرستاری که به اتاق آمده بود متوجه او شد.آمد بالا سرش. سرنگ در دستش بود. مجروح با دیدن پرستار اولشم تنگ کرد بعد با صدای خفه گفت تو حوری هستی؟ 🤩پرستار که خیلی به حالش شده بود که خیلی زیباست و هم احتمال میداد که طرف موجی است و به حال خودش نیست ریز خنده ای کرد و گفت بله من حوری ام.😇
مجروح با تعجب گفت پس چرا اینقدر زشتی ؟😅
#داوود_امیریان
#رفاقت_به_سبک_تانک
#واحد_تربیتی_خواهران
#مکتب_عشق_مکتب_شهداست
#تیک_تاک_زندگی_با_کتاب
#مهمانی_باغ_سیب
👈درباره کتاب # مهمانی_باغ_سیب👉
📚داستان حماسه...
حماسه ای تاریخی ،
بی نظیر و پر از افتخار
✂️بریده کتاب:
📖همه از فریاد حمزه از جا پریدند. از چشمان حمزه انگار آتش زبانه میکشید . پوست گندمگونش تیره و کمان در دست راستش می لرزید. حمزه رو به ابولهب فریاد زد:
تو برادر منی ،عموی محمّدِ اَمین هستی؟
فرزند عبدالمطلب هستی؟ ننگ بر تو.
غیرتت کجاست؟
به او حمله کنند، دشنامش بدهند وتو لال شوی و هیچ کاری نکنی ؟ کجاست آن بی غیرتی که جرئت کرده به عزیزتر از جان من توهین کند؟
#داوود_امیریان
#مهمانی_باغ_سیب
#واحد_تربیتی_خواهران
#مکتب_عشق_مکتب_شهداست
#تیک_تاک_زندگی_با_کتاب
#برادر_من_تویی
👈درباره کتاب #برادر_من_تویی 👉
📚رمانی از دریایی بی پایان … زیبا و جذاب …
حضرت عباس (ع) را هر قدر هم مرور کنی باز کم است. او دریایی است بی پایان که هر کس اندازه وسعت وجودی خودش از او بهره می گیرد.
این بار امیریان با قلمی روان و نثری دلچسب کوشیده این بزرگمرد را از کودکی تا شهادت برایمان روایت کند.
این اثر زندگینامه داستانی است که در عین وفادار بودن به منابع تاریخی جذابیت های فراوان داشته و خواننده را تا آخر با خود همراه نگه می دارد.
✂️بریده کتاب:
📖علی(ع) با دست اشاره کرد که چابک سوار نزدیکش شود. چابک سوار در نزدیکی مولا علی(ع) از اسب پایین آمد. سرش را پایین انداخت و در برابر ایشان ایستاد. بازوی راستش زخمی شده بود. همه در تاب و انتظار بودند که بدانند این دلاور کیست که ابوشعشاء مدعی و هفت پسرش را به هلاکت رسانده است.
مولا علی(ع) دستار از صورت چابک سوار کنار زد. محمد حنفیه با شگفتی گفت:عباس!
عباس که هنوز چهارده ساله نشده بود به امیرالمومنین گفت:
از خدا حیا کردم که شما و برادرانم را تنها بگذارم. فکر کردم اگر اجازه نبرد ندهید، لااقل می توانم برایتان سقایی کنم و آب بیاورم تا تشنه نمانید.
#برادر_من_تویی
#داوود_امیریان
#واحد_تربیتی_خواهران
#دختران_مکتب_عشق
#تیک_تاک_زندگی_با_کتاب
#مارادونا_در_سنگر_دشمن
👈درباره کتاب #مارادونا_در_سنگر_دشمن 👉
📚تعریفی جذاب و شیرین از روزهایی نه چندان جذاب و البته تلخ
در این زمان که شور ونشاط بازی های کودکانه جایش را به نشستن و خیره شدن به صفحات موبایل و تبلت و کامپیوتر و فوقش حرکات انگشت داده، خواندن داستان ها و خاطرات طنز و زیبا می تواند کمی بچه ها را شاد کند و علاقه مند به مطالعه و شاید هم تفکر.
به هر حال برای شروع یک گام بلند در راستای کتاب خوانی، مراجعه به کتب داود امیریان کمک بزرگی است.
✂️بریده کتاب:
📖زن تخت کناری، جیغ زنان برگشت طرفم.
با دیدن من، جیغش ناتمام ماند. چند لحظه برو بر نگام کرد بعد چنان جیغ بنفشی کشید که زنان دیگر دست از جیغ کشیدن برداشتند.
– یک مرد اینجاست!
زن گفت و ملحفه را کشید روی صورتش. نگام افتاد به شکم برآمده اش. همه چیز را فهمیدم. من در زایشگاه بودم!
#داوود_امیریان
#مارادونا_در_سنگر_دشمن
#واحد_تربیتی_خواهران
#دختران_مکتب_عشق
#تیک_تاک_زندگی_با_کتاب
#فرزندان_ایرانیم
👈درباره کتاب #فرزندان_ایرانیم 👉
📚جنگ را طنز کرده است که هم خواندنی تر شود هم مفرح…
✂️بریده کتاب:
📖اتوبوس ها از جا کنده شدند و ما از پادگان بیرون رفتیم.
رحیم اتوبوس را رو سرش گذاشته بود. هرچه شعر آبکی بود، می خواند و ما را مجبور می کرد جواب بدهیم. اول از شعرها و سروده های حماسی شروع کرد. وقتی کفگیرش ته دیگ خورد، شروع به خواندن شعرهای کودکانه کرد. ما هم سینه می زدیم و جواب می دادیم.
یه توپ دارم قلقلیه. سرخ و سفید و آبیه…
بعد آخر سر به پیسی خورد و شروع به خواندن شعرهای من درآوردی کرد.
از اون دورا میاد یه دسته حوری
همه چادر به سر گوگوری مگوری!
فرمانده که کنار راننده نشسته بود و تا آن لحظه لب می گزید و سرخ و سفید می شد، بلند شد…
#داوود_امیریان
#فرزندان_ایرانیم
#واحد_تربیتی_خواهران
#دختران_مکتب_عشق
@dokhtarane_maktabeyar
#تیک_تاک_زندگی_با_کتاب
#فرزندان_ایرانیم
👈درباره کتاب #فرزندان_ایرانیم 👉
📚جنگ را طنز کرده است که هم خواندنی تر شود هم مفرح…
✂️بریده کتاب:
📖اتوبوس ها از جا کنده شدند و ما از پادگان بیرون رفتیم.
رحیم اتوبوس را رو سرش گذاشته بود. هرچه شعر آبکی بود، می خواند و ما را مجبور می کرد جواب بدهیم. اول از شعرها و سروده های حماسی شروع کرد. وقتی کفگیرش ته دیگ خورد، شروع به خواندن شعرهای کودکانه کرد. ما هم سینه می زدیم و جواب می دادیم.
یه توپ دارم قلقلیه. سرخ و سفید و آبیه…
بعد آخر سر به پیسی خورد و شروع به خواندن شعرهای من درآوردی کرد.
از اون دورا میاد یه دسته حوری
همه چادر به سر گوگوری مگوری!
فرمانده که کنار راننده نشسته بود و تا آن لحظه لب می گزید و سرخ و سفید می شد، بلند شد…
#داوود_امیریان
#فرزندان_ایرانیم
#واحد_تربیتی_خواهران
#دختران_مکتب_عشق
@dokhtarane_maktabeyar