🚩🚩 #جانم_فدای_رهبرم
فروغ عشق در چشم تو پیداست
دلت آیینه ای شفاف و گویاست
بتاب ای مظهر نور ولایت
کلامت روشنی بخش دل ماست
اللهم عجل لولیک الفرج
💌|#حدیث_روز
🌹|#امام_باقر(؏)
راھ «خود پسندے» را با «خود شناسے» ببند 🕊🌱
#دلتنگی_شهدایی♥️🌿
_________________
ای #شهید
هوای دلم ابری است...
موج دلم را ...
روی امواج عاشقی تنظیم کن
باشد خدای مهربان خریدارم شود...
#شهید_مصطفے_صدرزاده🌿
#نوکرانحسینۡ؏🖤
#واکسن🚫
『 دختࢪاݩ زینبـے 』
#دلتنگی_شهدایی♥️🌿 _________________ ای #شهید هوای دلم ابری است... موج دلم را ... روی امواج عاشقی تن
#سخن_شهید😍✨
___________
تا وقتی شیعه ای هر جای دنیا نیاز به کمک داشته باشه من میرم ✌️🏻✨
『 دختࢪاݩ زینبـے 』
#دلتنگی_شهدایی♥️🌿 _________________ ای #شهید هوای دلم ابری است... موج دلم را ... روی امواج عاشقی تن
#خاطره_شهید 🎤🌿
_____
تلویزیون فیلم دفاع مقدس گذاشته بود...📺
و تو کانال یاب از دستت نمی افتاد! با چه شوقے نگاه میکردی!😍
بعد از تمام شدن فیلم از این کانال به آن کانال میزدے تا شاید فیلم دیگرے با همین مضمون ببینے...
_کاش بازم فیلم دفاع مقدس نشون بدن!😕 دیدنش برای نسل امروز خوبه✨
+آقا مصطفے خیلے دنبال جبهه و جنگے ها! جریان چیه؟!
_بعدا میفهمی عزیز💞
بعد ها فهمیدم که وارد فاطمیون شدے و در سوریه خودت را افغانستانی جا زدے (:
همچنین فهمیدم که در آنجا کسے جز حفاظتی ها خبر نداشتند تو ایرانی هستے!
فهمیدم که روزی تو را میخواهند و میگویند به تو شک دارند!
اما فرمانده ات ابوحامد ( #شهید_علیرضا_توسلی 🌱) وساطت میکند و نمی گذارد تو را برگردانند🖐🏻
دلیل اینکه تمام تلاش تو این بوده که حتے حفاظتے ها را گول بزنی و در سوریه بمانے ؛
"عشق به خانم زینب س بوده :)♥️"
#شهید_مصطفے_صدرزاده
راوی همسرشهید
#نوکرانحسینۡ؏🖤
قبلنا #تلگرام نبود ، اما کانال بود
نمیدونم اسم این کانال چی بود!
ادمینش کی بود؟
چند تا عضو داشت؟
اما دم همه شون گرم
که تا آخر کانالو ترک نکردن
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این صحنه تا ابد میمونه😭
السلام علیک یا اباعبدالله الحسین✋🏻
گقتم محرم که بیاد واست قیامت میکنم
گفتم که هرجا که باشم اونجا رو هیئت میکنم
من همه خونواده مو نظر رقیه ات میکنم
میشه ازم راضی باشی دردت به جووونم؟😭
تا زنده باشم از تو و روضه ات میخووونم😭
『 دختࢪاݩ زینبـے 』
▫️بابا طرف رئیس جمهورهها، 😳😳رئیس جمهور.... یه خورده تعجب کنید حداقل.....
چقـدر شمـا با معرفتـے حاجــے ^^..♥️ 🌿
تـا حـالا دیـدید کـه روحـانی جلـوی این مردم انقـدر راحت نمـاز بخونـن ؟
راستــش من اصـلا تـا حالـا نمـاز خونـدنشون رو ندیـدم 🤦🏻♂
حالـا تهمــت هم نمیــزنیم ولــے این مدلـے ایـن جـور جایے نمـاز نخونـدن 🤷🏻♂ 🙄
بزرگواران ناشناس هاتون رو در یک کانال جداگانه جواب میدیم !...
لینک کانال در بیوگرافی موجوده 🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مگر میشود چنین آقایے با چنین سوادی نتواند کشوری را، ملتے را به بهترین درجات برساند؟😍
#عجبحلوایقندیتو❤️
مےگفت:
بہجاۍاینڪھعڪسخودتونو بزارید
پروفایلتابقیہبادیدنشبہگناھبیفتن؛
یہتلنگرقشنگبزاریدڪہبادیدنش
بہخودشونبیان..!👌🏻
#شہیدابومہدےالمہندس
سیمخـاردارِنفـسمیدونیینیچی؟🤔
یعنــــی👇🏻
واردِهرکانالینشـی❌
واردِهرگپینشـی🚫
واردِهرپیوینشـی❗️
واردِهربحثینشـی⚠️
[هر=فضاییکهازخـدادورتکنـه]
آره!توفضـایمجازیهممـیتونـی
جلوینفـستروبگیـری😇😉😉
🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃
#فالی_در_آغوش_فرشته
#قسمت_صد_و_سی_و_ششم
به قلم آیناز غفاری نژاد
کپی به شرط گذاشتن نام نویسنده...
کلید ماشینم رو برداشتم و از خونه خارج شدم که با یاد آوری اینکه هیچ پولی در بساط ندارم آهی کشیدم .
حالا چی کار کنم ؟!
آها داداش کاوی جون !
خنده ای کردم و با زدن بشکنی دوباره برگشتم به سمت خونه .
خیلی سریع در هال رو باز کردم و وارد خونه شدم .
به سمت تلفن رفتم و شماره کاوه رو گرفتم .
آهنگ پیشوازش شروع کرد به خوندن ...
کرب و بلا نبر ز یادم جوونیمو پای تو دادم .
کرب و بلا نبر ز یادم جوونیمو پای تو دادم .
از ما که گذشت اما غمم همینه الهی هیچکس داغ حرمت نبینه .
قدم قدم میگم ای دل ای دل .
حرم حرم میگم ای دل ای دل .
امان امان ای دل .
امان امان ای دل .
امان امان ای دل .
صداش توی گوشی پیچید .
+ بله .
با خنده گفتم :
- امان امان ای دل .
امان امان ای دل .
با صدای بلندی داد زدم :
- امان امان ای دل .
ببین دختر مردم چه بلایی سرت آورده .
+ زهر مار !
چته تو !
از پشت تلفن هم میشد خجالتش رو حس کرد ـ
خنده ی بلندی کردم و گفتم :
- آقایی که جوونیت رو پای کربلا دادی یه زحمتی بکش یکم پول برای ما واریز کن .
+ چقدری لازم داری ؟
- حدودا ده میلیون .
+ ده میلیون !
- چته ؟
مگه نداری ؟!
ماشین زیر پات که صد میلیون می ارزه !
خسیس .
من کارتم گمشده .
حالا داری یا نه ؟!
+ دارم .
ولی الان نمی تونم واریز کنم .
یه کارت توی کشوی میزم هست همون جایی که صبح مهر و جانماز در آوردی .
اون رو بردار .
- حله داداچ .
فقط رمزش چنده ؟!
+ تاریخ تولد خودم .
- آخه اینم شد رمز !
حله کاوی جون .
فدات داداشی .
جوابمو نداد و گوشی رو قطع کرد .
من هم سریع به سمت اتاقش دویدم و بعد از برداشتن کارت از خونه خارج شدم .
پام رو ، روی پدال گاز گذاشتم ...
بسم اللهی زیر لب گفتم و با سرعت به سمت خونه کاملیا حرکت کردم .
ادامه دارد ...
🍃💚🍃💚🍃
دختـرانزینبــے
🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃
#فالی_در_آغوش_فرشته
#قسمت_صد_و_سی_و_هفتم
به قلم آیناز غفاری نژاد
کپی به شرط گذاشتن نام نویسنده...
بعد از یک ساعت رانندگی به خونه کاملیا رسیدم ، حسابی متروکه شده بود به طوری که اول شک کردم خونه کاملیا هست یا نه.
از ماشین پیاده شدم و درهاش رو کاملا قفل کردم .
چند تا پسر بچه داشتند توی کوچه فوتبال بازی می کردند به سمتشون رفتم و با صدای بلندی گفتم :
- آهای ...
یه لحظه یاد آراد افتادم .
من نباید دیگه از ادبیات قدیمیم استفاده کنم .
به همین خاطر ، رو به پسر بچه بوری گفتم :
- پسر خوشگله .
میشه چند لحظه بیای اینجا ؟
پسره توپ فوتبال رو از روی زمین برداشت و به سمتم اومد .
با صدای خنده داری گفت :
+ چی کارم داری خانوم خوشگله .
تک خنده ای کردم و گفتم :
- تو که خیلی خوشگل تر از منی .
ببین خوشگله این ماشین منه ، من میرم تو این خونه .
حواست به ماشینم باشه ، زیادم طرف این ماشین نیاین و توپ بازی نکنید .
متوجه شدی !
+ حله چشم قشنگ.
از شیرین زبونیش خندم گرفت و دستی توی موهاش کشیدم و به سمت در حیاط خونه کاملیا حرکت کردم .
با کلید ماشین چند باری محکم توی در زدم .
آیفون برداشته شد و کسی با صدای خماری گفت :
+ کیه ؟
- منم مروا .
+ وایسا اومدم .
- آنالی تویی ؟
+ پ ن پ عممه !
وایسا اومدم .
صدای گذاشته شدن آیفون اومد .
خدای من !
چرا صداش اینجوری بود !
بعد از گذشت چند دقیقه منتظر موندن در حیاط باز شد .
با تعجب نگاهی به آنالی کردم و هین بلندی کشیدم .
دهنم تا آخر باز شد و با تعجب بهش زل زدم .
+ چته ؟
بیا تو تا آبرومون رو نبردی .
آنالی چنگی به مانتوم زد و هلم داد داخل خونه .
در حیاط رو هم محکم بست .
دستم رو محکم از دستش جدا کردم و با صدای بلندی گفتم :
- چه غلطی کردی !
ا ... این چه وضعیه ؟!
آنالی به سمتم حمله ور شد و مچ دو تا دستام رو گرفت :
+ خفه شو مروا خفه شو !
صداتو برای من بالا نبر که همین جا چالت میکنم !
با همه ی توانم دستام رو از دستش جدا کردم که روی زمین افتاد .
به سمتش رفتم و در حالی که روی زمین افتاده بود کنارش زانو زدم و با داد گفتم :
- آنالی چه غلطی کردی تو ؟!
بنال آنالی !
بنال بنال بنال !
با خودت چی کار کردی دختره نفهم !
آنالی شروع کرد به گریه کردن و با داد گفت :
+ بدبخت شدم مروا !
مروا بدبخت شدم !
دستش رو ، روی زانوهام گذاشت و از روی زمین بلند شد .
ادامه دارد ...
🍃💚🍃💚🍃
دختــرانزینبــے
🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃
#فالی_در_آغوش_فرشته
#قسمت_صد_و_سی_و_هشتم
به قلم آیناز غفاری نژاد
کپی به شرط گذاشتن نام نویسنده...
من هم خیلی سریع از روی زمین بلند شدم و به سمتش رفتم که با صدای پر از بغض گفت :
+ نیا مروا .
نیا .
برو .
- چ ... چی میگی ؟!
حرف بزن !
چرا اینجوری شدی ؟!
چه بلایی سر خودت آوردی ؟
لبخند تلخی زد و با گریه گفت :
+ خیلی دوست دارم مروا .
خیلی دوست دارم .
بهترینی !
نگاهی بهم کرد و با سرعت به سمت گلدون های کنار حوض رفتم .
متوجه شدم میخواد چی کار کنه برای همین با جیغ به سمتش دویدم .
گلدون رو بالای سرش گرفت و با داد گفت :
+دیگه خسته شدم .
برو مروا برو !
با صدای بلندی داد زدم :
- نـــه !
و به سمتش دویدم همین که خواست گلدون رو به سرش بکوبونه با دستم سیلی به صورتش زدم که تعادلش رو از دست داد ،
توی همین حال گلدون رو از دستش گرفتم و گوشه ای انداختم که خورد شد .
یقه اش رو گرفتم و با صدایی که رگه های عصبانیت توش موج میزد گفتم :
- آنالی حرف بزن که به جون آراد قسم میکشمت !
سرشو بلند کرد و با چشمای پر از اشکش بهم نگاهی کرد که متوجه حرفم شدم .
ای لعنت بهت آراد .
لعنت .
+ م ... میگم .
- بگو .
حرف بزن ...
بگو چرا اینجوری شدی ؟!
دستم رو زیر چونش زدم و با ناخن های بلندم سرش رو بلند کردم .
- د آخه بنال دختره نفهم !
چرا صورتت اینجوری شده .
هق هقش بلند شد ...
دستام رو از یقش جدا کرد و روی زمین نشست که سریع کنارش نشستم.
+ م ... مروا .
هق هقش رو از سر گرفت که با داد گفتم :
- خفه شو .
فقط خفه شو .
صدات رو ببر ، صدات رو نشنوم .
گریه نکن ، حرف بزن ، حرف !
ادامه دارد ...
🍃💚🍃💚🍃
دختـرانزینبــے
🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃
#فالی_در_آغوش_فرشته
#قسمت_صد_و_سی_و_نهم
به قلم آیناز غفاری نژاد
کپی به شرط گذاشتن نام نویسنده...
با آستینش بینش رو تمیز کرد و در حالی که فین فین می کرد گفت :
+ ب ... باشه .
از اول میگم .
خواست گریه کنه که گلدونی که کنارم بود رو ، روی زمین زدم که شکسته شد .
آنالی تکونی خورد و با ترس آب دهنش رو قورت داد.
+ اون روزای اولی که رفتی خیلی حالم خراب بود .
خیلی خیلی ...
یه روز توی دانشگاه حالم بهم خورد .
کاملیا اتفاقی دیدم و ازم پرسید چرا حالم بد شده .
منم بهش گفتم که بخاطر تو اینجوری شدم .
بهم گفت تو ارزش این همه حال بد رو نداری ، بهم گفت باید قوی باشم و روی پای خودم بایستم .
هق هقش بلند شد و من بیشتر کنجکاو شدم ببینم قضیه از چه قراره .
بعد از چند دقیقه ادامه داد :
+ کاملیا گفت قراره یه پارتی برگزار کنن و از من خواست که دعوتش رو قبول کنم و همراهش برم .
مروا غلط کردم ، بخدا غلط کردم ...
در حالی که گریه می کرد گفت :
+ من هم باهاش رفتم ...
اولاش همه چیز خیلی خوب پیش رفت خیلی خوب بود اما کم کم خیلی ها رفتن و جمعیتی که اونجا بودن رفته رفته کمتر و کمتر شد .
دیگه نصف شب بود منم رفتم تا کاملیا رو پیدا کنم و بهش بگم منم میخوام برم خونه ...
با داد گفت :
+ مروا مروا بدبخت شدم .
و با دستاش به صورتش ضربه زد ، سریع به سمتش رفتم و جلوش رو گرفتم .
- بعدش چی شد آنالی ؟
بعدش چی شد ؟!
یالا بگو .
+ پیداش کردم ، کنار ساشا و چند نفر دیگه گوشه ای نشسته بودند ، صدای خنده هاشون خیلی روی مخم رژه میرفت خیلی ...
بهش گفتم میخوام برم خونه .
که گفت تازه جمع خودمونی شده بمون .
به اجبار موندم و کنارشون نشستم .
کاملیا سیگاری به سمتم گرفت و ازم خواست که سیگار بکشم .
چشمام گرد شد و با داد گفتم :
- نگو که اون لامصبو کشیدی !
فین فینی کرد و گفت :
+ اولش گفتم نمیخوام اهل این کارا نیستم .
خیلی اصرار کرد و گفت همین که باره .
یه شب که هزار شب نمیشه !
منم ازش گرفتم و یکم کشیدم .
اطرافیانش خیلی تشویقم کردن که بکشم .
اون شب تموم شد و موقعی که خواستم برگردم خونه کاملیا یه پاکت سیگار بهم داد منم ازش گرفتم .
در حالی که می نالید ادامه داد :
+ اون شب تا صبح سه تا دیگه کشیدم .
مروا دیگه بهش عادت کرده بودم ، عادت .
مصرفم توی روز خیلی زیاد شده بود خیلی ...
رفته رفته زیر چشمام سیاه شد و هر کاری میکردم که با آرایش بپوشونمش اصلا فایده ای نداشت .
دهنم هم مرتب بوی سیگار می داد !
مامانم چند باری متوجه شد اما به روم نیاورد ...
این مدت هرچی لازم داشتم کاملیا و ساشا برام آماده میکردند و کم وکسری نداشتم پول خرید سیگارم اونها بهم میدادن .
یه روز خدمتکار خونمون داشته اتاق من رو تمیز میکرده که چند تا پاکت سیگار توی کشو میبینه .
میره نشون مامانم میده و مامانمم همه چیز رو متوجه میشه .
ادامه دارد ...
🍃💚🍃💚🍃
دختــرانزینبــے
🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃
#فالی_در_آغوش_فرشته
#قسمت_صد_و_چهل_ام
به قلم آیناز غفاری نژاد
کپی به شرط گذاشتن نام نویسنده...
+ مامانم دقیقا یک روز قبل از اینکه بهم زنگ بزنی و ازم پول بخوای همه چیز رو متوجه شد و بهم هشدار داد که اگر ادامه بدم از خونه بیرونم میکنه !
منم همه چیز رو به کاملیا گفتم
اونم گفت که خودش ازم حمایت میکنه ، بهم گفت بیام پیش خودش .
صبح همون روزی که بهم زنگ زدی من فرار کردم و اومدم پیش کاملیا .
همه چیز خیلی خوب پیش رفت ...
ازم حمایت می کرد هم خودش هم ساشا .
تا اینکه ...
به اینجای حرفش که رسید هق هقش بلند شد .
با صدای بلندی فریاد زدم :
- د حرف بزن .
جون به لبم کردی .
با دستاش اشکاش رو پس زد و با صدایی پر از بغض گفت :
+ تا اینکه دو روز پیش یکی در زد فکر کردم کاملیاست ، رفتم دم در دیدم خودش نیست و یه پسر جوونه .
هق هقش بلند شد اما این بار مانع گریه کردنش نشدم .
بعد از چند دقیقه گفتم :
- ادامه بده .
با چشمای قرمزش نگاهی بهم کرد .
+ گفت از طرف کامیا اومده و کاملیا گفته همراه اون پسره برم .
میدونستم چه نقشه کثیفی توی سرشه برای همین خواستم از خونه بیرونش کنم ولی چاقو کشید .
شالش رو از سرش در آورد که با دیدن گلوی زخمیش هین بلندش کشیدم .
+ میبینی !
از دو روز پیش تا حالا کاملیا اصلا اینجا نیومده ، مروا خیلی حالم بده خیلی ...
بدنم خیلی درد میکنه ، خیلی ...
اصلا چیزی نخوردم از دو روز پیش ، خونه خالیِ خالیه .
کاملیا امروز صبح بهم زنگ زد ...
حرفش رو خورد و چیزی نگفت که با داد گفتم :
- چی بهت گفت ؟!
+ مروا عصبانی نشو !
خواهش میکنم عصبی نشو !
گفت امشب همون خونه قبلی پارتی دارن ، گفت که برم .
گفت اگر نیای هر چیزی دیدم از چشم خودم دیدم .
در حالی که از روی زمین بلند شدم دستی به موهای پرشونم کشیدم و گفتم :
- غلط کرده دختره ...
استغفرالله .
دستم رو زیر بازوی آنالی گذاشتم و گفتم :
- بلند شو .
یالا بلند شو .
+ چی کارم داری ؟!
میخوای چی کار کنی ؟
- آنالی هیچی نگو !
یه کلمه دیگه حرف بزنی خودمو این خونه رو به آتیش می کشم .
کلید ماشینم رو به سمتش گرفتم و گفتم :
- میری توی ماشین میشینی تا بیام .
فهمیدی !
هیچ جا نمیری فقط بشین تا بیام .
آنالی به ولای علی قسم ،ا گه بیام و توی ماشین نباشی ...
+ باشه باشه فهمیدم .
با رفتن آنالی ، روی زمین افتادم .
تحمل این درد خیلی سخت بود .
این که از خواهرت ، از رفیقت .
از تنها پشتیبان این همه سالت ، بخوان سوءاستفاده کنن ، کمرت رو میشکونه .
ادامه دارد ...
🍃💚🍃💚🍃
دختـرانزینبــے
#صرفاجهتاطلاع🌱
+ از اون کبابفروشی که بهت گوشت الاغ داده میگذری؟!
- معلومه که نه...
+ گوشت سگ چی؟!
- نه...
+ اطرافت رو نگا...
خیلیا دارن بهت گوشت آدم مرده میدن!
#غیبت_نکنیم