eitaa logo
『 دختࢪاݩ زینبـے 』
1هزار دنبال‌کننده
6.9هزار عکس
3.2هزار ویدیو
430 فایل
بسم‌تعالے^^ [شھدآ،مآروبه‌اون‌خلوتتون‌راهےبدین!💔:) ـ خاک‌پاۍنوکراۍمادر! مجنـون‌شده.. عاشق‌اهل‌بیت¡ ‌سایبرۍکانال↯ @sayberi_313 پشت‌جبهہ↯ @jebhe00 متحدمونہ️‌↯ @Nokar759 @Banoyi_dameshgh @mim_mobtalaa کپے! ‌صلوات‌براآقامون‌ ودعابراۍبنده‌حقیر
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃با همان چادر پاکی که به سر داری میتوانی غم مهدی زتنش برداری دوره جنگ وجدال است وزمان نا پاک است چادرت روی سرت است تو سنگر داری 🌿♥️] زینبی زمانی
‹❄️🦋› -حاج‌آقــٰاپناهیان‌‌میگھ:🍂 دوست‌داشتن‌آدم‌هاۍ‌بزرگ‌انسان‌را‌بزرگ می‌ڪند🥀 و‌دوست‌داشتن‌آدم‌هاۍ نورانی‌ بھ انسان نورانیت می‌دهد...✨ اثر وضعۍ‌محبوب، آن قدر زیاداست، ڪه آدم باید مراقب باشد مبادا به افراد بی‌ارزش علاقه‌ پیدا ڪند...📚 -مراقب‌انتخابت‌باش :)💚🔗 🌼 🍓 @dokhtaranzeinabi00
گفتند: ازخدایت‌بخواه‌کہ خصوصیت‌گـاورا‌براۍما معیّن‌ڪند.موسےگفت،خـدا می‌فرماید:گاوی‌نہ‌پیراز ڪاࢪافتـاده‌ونہ‌جوان‌ڪاࢪ نکرده،بلڪہ‌میانـھ‌ایـن‌دو حال‌بـاشد،حال‌انجام‌دهید آنچه مأمورید.☝️🏻📌 سوره‌بقره/آیہ٦۸📙 🌿 @dokhtaranzeinabi00
•°🕊🥀°• توے‌تدارکات‌لشڪࢪ‌یکی‌دو‌شب‌می‌دیدم ظرف‌هاےشـام‌رایکی‌شستہ. نمی‌دانستیم‌ڪارکیھ!🤔 یک‌شب‌مچش‌راگرفتیم،آقامھدی‌بـود.🍃 گفت: من‌روزهانمی‌رسم‌کمکتون‌ڪنم، ولے‌ظـرف‌های‌شب‌بامن..:)🙂⚡️ 🌸 @dokhtaranzeinabi00
《💔🌿》 اونمے‌خواست‌دسـت‌فرزند‌شھیدراردڪند....✋🏻⛅️ حتی‌موقع‌نماز!🌹 🍊 @dokhtaranzeinabi00
رفقا رمان امشب یکم دیرتر قرار میگیره ✋🏻..
• 💚🌿💚🌿💚🌿💚 • °•○●﷽●○•° ✍️بھ قلمِ |میـم . علےجانپور پوزخندۍ زد که نمیدونم معنیش چے بود ؟! میدونستم دارم خودمو کوچیک میکنم ..اما تحمل دیدن این حالش براۍ منے که دلم رو باخته بودم سخت بود !!.. بدون برنامه ریزۍ لب باز کردم :+آقا مجتبے ... انتظار نداشت حرفے بزنم ! یک نگاه گذرایے کرد اما چیزۍ نگفت که ادامه دادم :+الان فکر میکنید با این کارهاتون مادر و خواهرتون برمیگردن ‌؟ با این حرفم حیدر با عصبانیت بدون اینکه چیزۍ بگه به طرف در ورودۍ بیمارستان حرکت کرد .. یه نگاه به ورود حیدر به بیمارستان کردم و چشم ازش گرفتم ، فکر کنم نمیخواست عصبانیتش فوران کنه و آبروم بره .. چون تنها چیزۍ که از بچگی میترسیدم غیرتے شدن حیدر بود چون هیچ چیزۍ نمیتونست جلوشو بگیره .. نگاهمو دوختم به مجتبے ؛ که حالا با اون چشماۍ وَرَم کرده و به شدت قرمزش قرآنشو که تو جیبش بود در آورد ¡ بازم بدون توجه به من شروع کرد به قرآن خوندن .. واقعا این قرآنے که الان دستشه از کے بود که انقدر بهش وابسته بود .. تقریبا در همه روز هایے که تا حالا دیدمش دستشه ! حتما براش مهمه .. یا خیلے به قرآن علاقه داره یا .. یا هدیه اس !.. کلافه شده بودم تقریبا با توپ پر گفتم :+ از تحقیر کردن خوشت میاد مگه نه ؟ انتظار هر سوالے رو داشت الا این .. چون از چهره داغون و مبهمش معلوم بود . یکم تو صندلیش جا به جا شد و با همون بغضے که بعد از شنیدن خبر فوت خانواده اش تو گلوش مونده بود گفت :_چے باعث شده که .. که شما اینطورۍ فکر میکنید ؟! +بدم میاد از جمع بستن .. این همه بی توجه‌اۍ اصلا برات مهم نیست دیگران بخاطر تو ... بخـ..ـاطر تو دارن جونشونو میدن ! میدونے چرا بعضے ها ازت متنفرن ؟! سوالے نگام کرد هه چه عجب +بخاطر اینکه خیلے دوست دارن مثل تو باشن خیلے دوست دارن مثل تو انقدر صبور و خونسرد باشن .. چیزۍ نگفت و همین صحبت نکردنش باعث میشد بیشتر عصبے بشم :+از صحبت کردن بدت میاد ؟ بازم سکوت کرد :+چرا حرف نمیزنے ! نکنه بخاطر ظاهرمه ؟ همیشه آدما رو از رو ظاهرشون قضاوت میکنے ؟! کلافه زیر لب گفت :_لا الا اله الله .. خانم محترم .. بخدا درست نیست ؛ سوالاتتون الان .. تو این موقعیت ! فکر نمیکنید وقت مناسبے نیست ؟ شما که حالو روز منو میبینید ؟! +آره میبینم .. اما من میشناسمت میدونم راحت میتونے با این قضیه کنار بیاۍ اشکے که در حال چکیدن از چشمش بود رو با دست پس زد و پیاده شد :_من .. اونطورۍ که شما فکر میکنید نیستم من .. ببخشید .. بعد از گفتن این حرف به طرف بیمارستان رفت .. مثلا اونده بودۍ دلدارۍ بدۍ ! الان چیکار کردۍ ؟؟ بدترش کردۍ .. دیگه حتے نمیخواد اسمتو جلوش بیارن .. اصلا .. اصلا چرا اینطورۍ شد ؟ کیفم رو محکم تر گرفتم و وارد بیمارستان شدم .. ادامـه داࢪد ... ڪپـے بـھ هـࢪ نحـوۍ ممنـوع و پیگـࢪد قـانونـے داࢪد ❌ پـرش به پـارت اول ↯ http://eitaa.com/dokhtaranzeinabi00/23825 لینـک کانـالمونِ ↯ https://eitaa.com/joinchat/3764518990C8dcd051ac8 • 💚🌿💚🌿💚🌿 •
میفرماد که : مادر به بچه گفت : اگه یبار دیگه هم لباساتو کثیف کنی دیگه راهت نمیدم تو خونه بچه بی اعتنا دو زد و رفت پیش دوستاش .. بازی کرد و بازی کرد ، لباساش کثیف شد ! برگشت .. مادرش با اخم و تخم گفت : بازم که لباساتو کثیف کردی !!! و لباساشو عوض کرد و بچه بازم بی اعتنا برگشت تو کوچه پیش رفقاش .. بازی کرد و بازی کرد ، بازم لباساش کثیف شد ! غروب بود ، رفقاش همه خداحافظی کردن و رفتن .. دو زد سمت خونه .. تق تق تق .. مادر از رو پشت بوم نگاه میکنه ! محکمتر : تق تق تق ! نا امید برمیگرده سمت خونه رفقاش .. همه رفقا جوابش میکنن و راش نمیدن تو خونشون ! نا امید تر از هر نا امید برمیگرده سمت خونه ! در و آروم میزنه : مامان ! چرا درو باز نمیکنی ؟! من که جز در این خونه جایی رو ندارم که برم .. 💔 مادر باز خودش رو نگه میداره و نمیره درو باز کنه ! پسر یه گوشه میشینه و آروم آروم اشک میریزه .. مادر آروم میاد درو باز میکنه میگه : دیدی گفتم ؛ هرجایی بری باز برمیگردی پیش خودم همه جوابت میکنن ، جایی رو جز اینجا نداری ! پس چرا بد قلقی میکنی ؟! همه اونایی که بهت میگفتن "رفیق" جوابت کردن .. 💔 و بعد پسر رو تو آغوش میگیره و آروم آروم گریه میکنه ! [ گفت : ندا اومد : ]
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم‌تعالــے 🌱
قبل‌فعالیت‌ڪانال‌یه‌چند‌،دقیقہ‌بیشتر‌ طول‌نمیکشہ‌بجاش‌بہ‌حرف‌رهبرت‌ احترام‌گذاشتے‌رفیق🙂🌱
!! طرف‌هم‌شلوار‌خاکی‌بسیجو‌میپوشه؛ هم‌نگاش‌دنبال‌دختر‌مردمه!! - خفن‌اونیه‌که‌بخاطرناموس‌خودش موقع‌روبروشدن‌بانامحرم‌سرشو میندازه‌پایین .. ((((: 《@dokhtaranzeinabi00
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
CQACAgQAAx0CWTEf3AACap9h9VgaG5WJ62OMnyY4iIg-JS8p3wACiQADt67gUVkek94dCkNjIwQ.mp3
2.52M
🌿🌱 📝 داستان تکان دهنده علی گندابی از زبان حجت الاسلام 🌱
سعۍڪن‌بہ‌وسیلہ‌اےڪه‌ما‌ل خودت‌نیست نزدیك‌نشےخیلےمراقب‌باش‌ "خدا"توے قیامت‌ازهرچۍبگذرھ‌از.. 🕊
دلم یه گریه و یه خنده از تهِ تهِ دل میخواد .. :)
📎 هـدف مـا رسیـدن بہ جـایۍ است ڪہ بتـوانیـم بہ راحتـۍ از بگـذریـم..!✨ :)
خدایا به هارت و پورت‌مون نگاه نکن ! ما بدونِ تو دست و پا چلفتی تر از این حرفاییم :))
• 💚🌿💚🌿💚🌿💚 • °•○●﷽●○•° ✍️بھ قلمِ |میـم . علےجانپور بعد از گفتن این حرف به طرف بیمارستان رفت .. مثلا اونده بودۍ دلدارۍ بدۍ ! الان چیکار کردۍ ؟؟ بدترش کردۍ .. دیگه حتے نمیخواد اسمتو جلوش بیارن .. اصلا .. اصلا چرا اینطورۍ شد ؟ کیفم رو محکم تر گرفتم و وارد بیمارستان شدم .. …… ﴿مجتبے﴾ آیـه خانم هم تو این موقعیت بهرانے اومده بود و شده بود .. استغفرالله موندم تو دو راهے .. ولے چرا این فکر ها رو در مورد من کرد ! مگه من چیکار کرده بودم که باعث شد اینطورۍ فکر کنه ! خدایا نمیخوام کسے از من چیز بدۍ بخاطر داشته باشه هر چیزۍ هست خودت درستش کن .. با دیدن بیمارستان دوباره داغ از دست دادن مامان و مـ..ـائده .. الهے فدات بشم آبجے کوچولوۍ من ... الهے قربونت برم کجا رفتے .. نگفتے داداش نا لایقت دلش برات تنگ میشه .. نگفتے نمیتونه بدون خانواده اش زندگے کنه ؟.. مامان جان مگه نگفتے میخواۍ دامادیمو ببینے ؟! ها نگفتے ؟؟ خدایا من خواهر جوونمو لحظه آخر سپرده بودم دست خودت .. یادته ؟ خدایا خواهش میکنم خواهرمو بهم برگردون ؛ اصلا هر چے شما بگے .. من که تو این ²⁴ سال رو حرف شما حرفے نزدم .. اصلا من .. من نمیرم سوریه .. خوبه ! میخواۍ قیدش رو بزنم .. اگه لیاقت ندارم بهم بگو .. خواهش میکنم یه طورۍ بهم بفهمون .. فقط خواهرمو بهم برگردون . چون میدونم مادر عزیزم نمیتونه برگرده .. هم بیماری زمینه اۍ داشته و هم .. هم دو شب پیش .. یادته وقتے فهمید تصمیمم جدیه خودش سر سجاده اش دعا کرده بود .. دعا کرده بود قبل اینکه .. قبل اینکه .. پسرش بمیره خودش .. خودش !.. آرزوشو برآورده کردۍ ؟ یعنے قراره منم همراش برم یا اینم امتحانه ؟! با چشم هاۍ اشکے وارد بیمارستان شدم که دیدم چند پرستار با تخت خالے به همراه حیدر دارن به سمت درۍ که بالاش نوشته شده بود سردخونه میدوند .. اسم سردخونه میومد تنم میلرزید .. آخه مادر و خواهرم رو .. مبهوت به حیدر که حالا با خوشحالے و چهره اۍ وصف نشدنے بهم نگاه میکرد خیره شدم .. چرا میخنده !؟ نکنه دیوونه شده ؟ با این حرفم که جنگ و جدال با خودم بودم حیدر به سمتم دوید و با نفس نفس گفت :_داداش یه خبر خوب .. خوب که چه عرض کنم معجزه .. با بهت بهش نگاه کردم که ادامه داد :_خواهرتون ! چشام درشت شد :+خواهرم چے ؟ حیدر لب باز کن ببینم چے میگے ! خندید :_یکے از پرستار ها براۍ تحویل یکے از خانم هایے که فوت کرده بود رفتن که دیدن کاورۍ که خواهرتون بودن رو بخار برداشته .. و دیدن که خواهرتون نفس میکشن .. با تعجب به لب و صورت حیدر نگاه میکردم تا ببینم شوخے میکنه یا نه ؟ وقتے چیزۍ دستگیرم نشد بدون در نظر گرفتن جایے که بودم براۍ اولین بار به روۍ رفیقم .. داداشم داد زدم :+حیدر الان وقت شوخے نیست خب ؟! چهره اش در هم شد :_چے میگے .. میگم .. ادامـه داࢪد ... ڪپـے بـھ هـࢪ نحـوۍ ممنـوع و پیگـࢪد قـانونـے داࢪد ❌ پـرش به پـارت اول ↯ http://eitaa.com/dokhtaranzeinabi00/23825 لینـک کانـالمونِ ↯ https://eitaa.com/joinchat/3764518990C8dcd051ac8 • 💚🌿💚🌿💚🌿 •
بہ‌نام‌خداۍِ‌گمنام‌هــا . .🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
● .. چادری شدن دختران .. توسط خواهر شهید ابراهیم هادی و مادر شهید بهروز صبوری🌱 @dokhtaranzeinabi00
💔 همیشه توی خوابم صحن و سراتو مےبینم یه بوسه خیالی، از ضریحِ تو مےچینم حرم شده خواب هر شبم حسین حسینه رو لبم بخاطر دوری از حرم دلـــــــــگیرم 🥀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا