#تلنگر 🕯
روزی یکی از نیرو های شیطان به او گفت :
فرمانده چرا اینقدر خوشحالی/ مگر گمراه کردن اینها چه فایده ای داره ؟
شیطان جواب داد : اینها را که غافل کنیم امامشان دیر تر می آید.
دوباره پرسید: آیا ما موفق بوده ایم ؟
شیطان خنده ای کرد و گفت : مگر صدای گریه امامشان را نمیشنوی ...🤦🏻♂
« چقدر این جمله دردناکه 🥺😭 »
@dookhtaranehmohajjabe
سلام دوستان چند رنگ تسبیح اوردم😁 یکی رو انتخاب کنید به اندازهی مهره هاش صلوات بگین
التماس دعا 😇
اللهم صلی علی محمد و آل محمد🥀
🎋
🎋
🎋
🌕
🌕 🌕
🌕 🌕
🌕 🌕
🌕 🌕
🌕 🌕
🌕 🌕
🌕 🌕
🌕 🌕
🌕 🌕
🌕🌕
🎋
🎋
🎋
🔵
🔵 🔵
🔵 🔵
🔵 🔵
🔵 🔵
🔵 🔵
🔵 🔵
🔵 🔵
🔵 🔵
🔵 🔵
🔵🔵
🎋
🎋
🎋
🔴
🔴 🔴
🔴 🔴
🔴 🔴
🔴 🔴
🔴 🔴
🔴 🔴
🔴 🔴
🔴 🔴
🔴 🔴
. 🔴🔴
🎋
🎋
🎋
⚫️
⚫️ ⚫️
⚫️ ⚫️
⚫️ ⚫️
⚫️ ⚫️
⚫️ ⚫️
⚫️ ⚫️
⚫️ ⚫️
⚫️ ⚫️
⚫️ ⚫️
⚫️⚫️
🎋
🎋
🎋
⚪️
⚪️⚪️
⚪️ ⚪️
⚪️ ⚪️
⚪️ ⚪️
⚪️ ⚪️
⚪️ ⚪️
⚪️ ⚪️
⚪️ ⚪️
⚪️⚪️⚪️⚪️
♡
♡
@dookhtaranehmohajjabe
رفته بودیم سر جلسه
استاد میگفت یه ذکری هست میونبر همه مشکلات...🌿
حلال همه مشکلات...(:
اصلا این ذکر جادو میکنه💭
دفتر و مداد دستم گرفتم ذکر رو یاد داشت کنم...✏️
استاد گفت میدونید این ذکر چیہ؟!
اللهم عجل لولیک الفرج...🌱
♡
♡
@dookhtaranehmohajjabe
🍃 #امام_صادق علیه السلام :
🍃اگر دوست دارى كه خداوند عمرت را زياد كند، پدر و مادرت را شاد كن.
📚 #وسایل_الشیعه ج 18 ، ص 372
♡
♡
@dookhtaranehmohajjabe
| #طنز_جبهه |
😂🍃😂
----------------------------------
وارد مسجد شدیم 🕌
سر و صدای زیادی بود.🗣 همه نشسته بودند.
🧔یک بسیجی گوشه ای نشسته، دستش را ستون کرده و به آن تکیه داده بود....🙂
مجید بدون آنکه متوجه باشه ، پای مصنوعیش رو روی دست بسیجی گذاشته بود و سعی می کرد انتهای صف رو ببینه.🤦♂🙄
بسیجی ابتدا طاقت آورد، اما بعد سروصدایش بلند شد و گفت: برااادر، مگه این پا مال شما نیست که نمی دونی کجا گذاشتی؟ 😐🤔دستم رو له کردی. 😶😑
مجید نگاهی به بسیجی کرد وگفت:
نه برادر این پا مالِ #بنیاده! 😂😂
♡
♡
@dookhtaranehmohajjabe
#طنز_جبهه 😅
همه برن سجده..!!!😲
شب سیزده رجب بود🍃. حدود 2000 بسیجی لشگر ثارالله در نمازخانه لشگر جمع شده بودند.🌷
بعد از نماز محمد حسین پشت تریبون رفت و گفت امشب شب بسیار عزیزی است و ذکری دارد که ثواب بسیار دارد و در حالت سجده باید گفته شود.😇 تعجب کردم😮! همچین ذکری یادم نمی آمد!🤔 خلاصه تمام این جمعیت به سجده رفتند که محمد حسین این ذکر را بگوید و بقیه تکرار کند.😁 هر چه صبر کردیم خبری نشد🙁. کم کم بعضی از افراد سرشان را بلند کردند و در کمال ناباوری دیدند که پشت تریبون خالی است و او یک جمعیت 2000نفری را سر کار گذاشته است.😶😐😑😂
بچه ها منفجر شدند از خنــ😂ـــده و مسئولان به خاطر شاد کردن بچه ها به محمد حسین یک رادیـ📻ــو هـــ🎁ــدیه کردند!😅
♡
♡
@dookhtaranehmohajjabe
#طنز_جبهه 😅
تو که مهدی رو کشتی ...😱
آقا مهدی فرمانده گروهان مان درست و حسابی ما را روحیه داد و به عملیاتی که می رفتیم تو جیه مان کرد🙂. همان شب زدیم به قلب دشمن و تخته گاز جلو رفتیم.😎 صبح کله سحر بود و من نزدیک سنگر آقا مهدی بودم که ناغافل خمپاره ای💣 سوت کشان و بدون اجازه آمد و زرتی خورد رو خاکریز🤯.زمین و زمان بهم ریخت و موج انفجار مرا بلند کرد و مثل هندوانه🍉 کوبید زمین. نعره زدم: یا مهدی😰! یک هو دیدم صدای خفه ای از زیر میگوید: «خونه خراب، بلند شو، تو که مهدی را کشتی😶!»
از جا جستم. خاک ها را زدم کنار. آقا مهدی زیر آوار داشت می خندید.😂😂😂
♡
♡
@dookhtaranehmohajjabe
#طنز_جبهہ
🌸مرخصی
وقتی می رفتند پیش حاجی برای مرخصی، میگفت:«من پنج ساله پدر و مادرم رو ندیدم..شما هنوز نیومده کجا میخواین برین؟!»
کلی سرخ و سفید می شدند و از سنگر می آمدند بیرون.ما هم می خندیدیم بهشان
بنده های خدا نمی دانستند پدر و مادر حاجی پنج سال است فوت شده اند!!
♡
♡
@dookhtaranehmohajjabe
✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨
✨✨✨✨✨✨✨✨✨
✨✨✨✨✨✨✨✨
✨✨✨✨✨✨✨
✨✨✨✨✨✨
✨✨✨✨✨
✨✨✨✨
✨✨✨
✨✨
✨
#رمان_امنیتی_سربازان_گمنام
"مدافع عــ♥️ــشق"
#پارت_19
#رسول
آروم در اتاقو باز کردم...
آخ خدا...
الهی بمیرم براش...
پاشو پانسمان کرده بودن و واسه دستش آتل بسته بودن...
رنگش پریده بود...
براش سرم وصل کرده بودن...
ساعد دستشو گذاشته بود رو سرش...
چشماش بسته بودن...
خواب بود...
اشک تو چشمام جمع شد...
حاضر بودم بمیرم، اما اینجا و تو این وضعیت نبینمش...
دستی رو شونم نشست...
برگشتم عقب...
دکتر بود...
- سلام.
+ سلام. حالش چطوره؟
- شما چه نسبتی باهاشون دارین؟
یاد پرونده ی گاندو۲ افتادم. وقتی تصادف کردم، محمد اومد بیمارستان و خودشو برادرم معرفی کرد...
+ من برادرشم.
- خوشبختانه آسیب جدی ندیدن. الانم حالشون بهتره. فقط باید استراحت کنن.
+ خیلی ممنون.
- خواهش می کنم.
دکتر رفت تو اتاق محمد تا معاینش کنه.
گوشیم زنگ خورد. سارا بود.
از اتاق فاصله گرفتم و جواب دادم.
+ سلام.
- سلام. خوبی؟
+ خوبم. تو خوبی؟
- منم خوبم. چی شد یهو رفتی؟ نگران شدم.
+ چیزی نیست. یه مسئله کاریِ. نگران نباش.
- آها. باشه. مواظب خودت باش.
+ تو هم همین طور. خداحافظ.
- خداحافظ.
گوشیو گذاشتم تو جیبم.
دکتر از اتاق محمد بیرون اومد.
رفتم تو اتاق...
#محمد
با صدا های بیرون، چشمامو باز کردم. رسول و دکتر دم در اتاق بودن و داشتن با هم حرف می زدن.
نگرانی تو چهره ی رسول، موج می زد.
دکتر به رسول گفت: شما چه نسبتی باهاشون دارین؟
رسول جواب داد: من برادرشم.
لبخندی کنج لبم نشست.
خوش به حال من که همچین رفیقی دارم. رفیقی که مثلِ برادرمه و حتی از برادرمم بهم نزدیک تره.
دکتر اومد تو اتاق. معاینم کرد و گفت: واسه اینکه مطمئن بشیم جاییتون نشکسته، باید برین رادیولوژی.
نفس عمیقی کشید و گفت: قدر برادرتونو بدونید. واقعا برادر خوبیه. خیلی نگرانتون بود.
با سر حرفشو تائید کردم.
دکتر رفت.
رسول اومد تو اتاق و کنار تختم نشست...
ادامه دارد...
✍🏻 به قلم: م. اسکینی
پ.ن1: آخ... خدااا... دلم واسه رسول و محمد کباب شد...😢😭💔
پ.ن2: رفیق یا برادر...؟!🙃🙂❤️
پ.ن3: این قسمت، برادرانه های محمد و رسول...❤️
لینک کانال👇🏻
@dookhtaranehmohajjabe
✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨
✨✨✨✨✨✨✨✨✨
✨✨✨✨✨✨✨✨
✨✨✨✨✨✨✨
✨✨✨✨✨✨
✨✨✨✨✨
✨✨✨✨
✨✨✨
✨✨
✨
#رمان_امنیتی_سربازان_گمنام
"مدافع عــ♥️ــشق"
#پارت_20
#محمد
- سلام آقا.
+ سلااااااام استاد رسول. خوبی؟
- چطور می تونم خوب باشم وقتی شما رو تو این وضعیت می بینم...
+ من که خوبم. چیزیم نیست.
- آقا رنگتون شده عینه گچِ دیوار. امکان داره خدایی نکرده جاییتون شکسته باشه. بعد میگین خوبین؟
+ رسول...
- جانم...
+ من شماره پلاک ماشینی که بهم زدو حفظ کردم. یادت باشه فردا حتما بهت بگم بزنی تو سیستم ببینیم صاحبش کیه. هر چند که حدس می زنم اونی که بهم زد، صاحب ماشین نیست.
- چشم. فقط من می تونم یه سوال بپرسم؟
+ آره، بپرس.
- الان خواستین بحث رو عوض کنین؟!
+ معلوم بود؟
- خییییلی.
هر دو خندیدیم.
- به نظرتون تصادف عمدی بود؟
+ آره...
پرستار اومد و گفت: آقا لطفا آماده شید برای رادیولوژی.
+ چشم.
با کمک رسول از تخت پایین اومدم و نشستم رو ویلچر...
.................
دکتر عکسا رو دید و گفت: خدا رو شکر هیچ گونه شکستگی ندارید. فقط باید استراحت کنید. البته امشب رو واسه اطمینان بیشتر مهمون ما هستید.
اصلا دلم نمی خواست بمونم...
از نظر خودم حالم خوب بود...
اما خب چاره ای نبود... باید می موندم...
.........
اثر آرام بخش داشت از بین می رفت...
دستم، پام، همه بدنم درد می کرد...
انگار رسولم متوجه حالم شد که گفت: آقا... آقا محمد خوبین؟
+ آره........ خوبم....
- من الان بر می گردم.
از اتاق بیرون رفت... می دونستم حرفمو باور نکرده...
گوشیم زنگ خورد. مجید بود. صدامو صاف کردم و جواب دادم...
+ سلام مجید جان.
- علیک سلام. محمد معلوم هست کجایی؟ چرا گوشیت خاموشه. بابا مردیم از نگرانی.
+ برو یه جا که تنها باشی، تا بهت بگم.
چند ثانیه بعد گفت: الان تو حیاطم. کسی پیشم نیست. بگو.
+ خب........ راستش.... من تصادف کردم.... الان بیمارستانم...
صداش بالا رفت.
- تصادف...؟!
+ هیس.... آروم.... نمی خوام فاطمه و عزیز و عطیه چیزی بفهمن و نگران شن.
صداش پائین اومد.
- الان حالت چطوره؟
+ خدا رو شکر خوبم.
- کدوم بیمارستانی؟
+ چه فرقی می کنه؟
- خب بگو کدوم بیمارستانی من بیام پیشت.
+ آخه برادر من، این وقت شب می خوای به چه بهانه ای از خونه بزنی بیرون؟ نگران نباش. یکی از رفیقام پیشمه. فردا هم مرخص میشم. از طرف من، از خانما عذرخواهی کن. مجید اگه بفهمم چیزی بهشون گفتی، من می دونم با تو.
- خیل خب. باشه. چیزی نمیگم. مراقب خودت باش.
+ تو هم همین طور. امشب هم عطیه و عزیز نرن خونه. حتما خونه شما بمونن.
- قدمشون رو چشم. کاری نداری؟
+ نه. ممنون. یا علی.
- علی یارت...
#رسول
معلوم بود درد داره. اما مثل همیشه سعی داشت بروز نده...
رفتم پیشِ دکتر...
+ سلام.
- سلام. بفرمائید.
+ ببخشید، برادرم خیلی درد داره.
- خودشون گفتن؟!
+ نه. هیچ وقت از درداش نمیگه. اما معلومه که درد داره.
- نگران نباشین. طبیعیه. دو سه روز اول بدنشون کوفتست و درد دارن... کم کم خوب میشن... البته به شرط اینکه استراحت کنن...
+ ممنون.
- خواهش می کنم.
برگشتم به اتاق.
داشت با تلفن حرف می زد...
تلفنش که تموم شد.
یکم با هم حرف زدیم. دکتر اومد و یه آرام بخش به سرمش تزریق کرد.
دردش کمتر شد و خوابید.
به سعید و فرشید و داوود خبر دادم تا واسه احتیاط بیان بیمارستان که اگه لازم بود، پوشش بدن...
ادامه دارد...
✍🏻 به قلم: م. اسکینی
کپی فقط با ذکر نام نویسنده و لینک کانال آزاد✅
پ.ن1: رسول چطور می تونه خوب باشه وقتی محمدو تو این وضعیت می بینه؟!🙃🙂❤️
پ.ن2: محمد بحثو عوض کرد... به قول رسول، اصلانم که تابلو نیست...😐😶😂
پ.ن3: اگه به محمد باشه، همیشه خوبه...😐💔🤦🏻♀🙂😂
پ.ن4: آخی... محمد درد داره... هیچ وقت از درداش چیزی نمیگه...😔😭💔
پ.ن5: بچه ها هم میان...😌😎✌️🏻
لینک کانال👇🏻
@dookhtaranehmohajjabe
✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨
✨✨✨✨✨✨✨✨✨
✨✨✨✨✨✨✨✨
✨✨✨✨✨✨✨
✨✨✨✨✨✨
✨✨✨✨✨
✨✨✨✨
✨✨✨
✨✨
✨
#رمان_امنیتی_سربازان_گمنام
"مدافع عــ♥️ــشق"
#پارت_21
#رسول
خیلی دلم می خواست بدونم کدوم نامردی آقا محمدو زیر گرفته. اگه می دونستم کیه و پیداش می کردم، زندش نمی زاشتم.
گوشیم زنگ خورد. سریع از اتاق بیرون اومدم و جواب دادم.
+ سلام سعید.
- سلام. رسول ما الان بیمارستانیم. شما کدوم بخشین؟
+ به داوود بگو بیاد اورژانس، اتاق ۱۵. خودتم تو محوطه ی بیمارستان بمون. به فرشید هم بگو بره نگهبانی. دوربینای این اطراف و محل تصادفو چک کنن. شاید کسی رو فرستاده باشن اینجا و بخوان همه ی ما رو شناسایی کنن. بهتره با هم نباشیم.
- باشه. راستی، آقا محمد چطوره؟
+ خدا رو شکر بهتره. الانم خوابیده.
- خب خدا رو شکر. پس فعلا خداحافظ.
+ خداحافظ.
چند دقیقه بعد، داوود اومد.
+ سلام.
- سلام. خوبی؟
+ بد نیستم. تو چطوری؟
- وقتی گفتی آقا محمد تصادف کرده، حال هممون خیلی خراب شد. اصلا نفهمیدیم چطور خودمونو رسوندیم اینجا. تصادف عمدی بوده؟
+ به احتمال زیاد، آره.
- الان حالش چطوره؟
+ بمیرم براش. خیلی درد داشت. یه مسکن براش زدن. دردش کمتر شد. خوابید.
- مورد مشکوکی ندیدی؟
+ نه. به آقای عبدی گفتین؟
- آره. خیلیم نگران بودن. به فرشید گفتم باهاشون تماس بگیره تا از نگرانی دربیان.
گوشیم زنگ خورد. فرشید بود. جواب دادم.
+ جانم فرشید؟
- رسول جان من هیچی دستگیرم نشد.
+ چرا؟
- اون خیابونی که تصادف توش اتفاق افتاده، دوربین مداربسته نداشته. دوربینای بیمارستان و اطرافشو هم چک کردم. هیچ مورد مشکوکی ندیدم.
+ خب اون ماشین چی؟ همون ماشینی که زده به آقا محمد؟! مشخصاتشو بهم گفت. برات می فرستم. بیمارستان و خیابونای اطراف رو چک کن ببین می تونی پیداش کنی.
- باشه.
مشخصاتو براش فرستادم.
چند دقیقه بعد، تماس گرفت.
+ فرشید چی شد؟
- هیچ ردی ازش نیست.
نفس سنگینی کشیدم.
+ لعنتی...
- رسول آقا محمد بهتره؟
+ آره. خدا رو شکر بهتره. فردا صبح مرخص میشه.
- خدا رو شکر. من تو ماشینم. اگه کاری بود، خبرم کن.
+ باشه. خداحافظ.
- خداحافظ.
داوود تو اتاق محمد بود.
رو صندلی، رو به روی اتاق نشستم.
سرمو به دیوار تکیه دادم و چشمامو بستم...
نفهمیدم کی خوابم برد...
ادامه دارد...
✍🏻 به قلم: م. اسکینی
کپی فقط با ذکر نام نویسنده و لینک کانال آزاد✅
پ.ن1: خدا به محسن رحم کنه... رسول پیداش کنه، زندش نمی زاره...🤦🏻♀😅
پ.ن2: چقدر بچه ها نگران محمد شدن...🙃🙂❤️
پ.ن3: هیچ ردی ازش نیست...😞
لینک کانال👇🏻
@dookhtaranehmohajjabe
✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨
✨✨✨✨✨✨✨✨✨
✨✨✨✨✨✨✨✨
✨✨✨✨✨✨✨
✨✨✨✨✨✨
✨✨✨✨✨
✨✨✨✨
✨✨✨
✨✨
✨
#رمان_امنیتی_سربازان_گمنام
"مدافع عــ♥️ــشق"
#پارت_22
#رسول
- رسول... رسول جان... رسووووللل... پاشو دیگه...
آروم چشمامو باز کردم. داوود کنارم نشسته بود...
+ سلام
- علیک سلام.
+ ساعت چنده؟!
- یه ربع به ۵ صبح
+ آقا محمد بیداره؟
- آره. از من و تو هم زودتر بیدار شد.
+ سعید و فرشید کجان؟
- فرستادمشون سایت.
+ آها.
- پاشو بریم نماز بخونیم، بعدم کارای ترخیص آقا محمدو انجام بدیم.
+ باشه.
آقا محمد به خاطر دردش، نمی تونست زیاد سر پا وایسه. واسه همینم نشسته نمازشو خوند.
بعد از نماز، کارای ترخیص آقا محمدو انجام دادیم...
#محمد
چشمامو باز کردم. ساعت ۴ و ۳۰ دقیقه صبح بود.
داوود رو صندلی کنار تختم نشسته بود و خواب بود...
۱۵ دقیقه بعد، صدای اذان اومد. داوود بیدار شد.
- سلام آقا.
+ سلام داوود جان.
- بهترین؟
+ الحمدلله خوبم.
- درد ندارین؟
+ نه.
- مطمئنین دیگه؟!
+ بله.
- من برم دنبال رسول. بر می گردم.
داوود رفت.
گوشیمو برداشتم.
دیشب ساعت ۱ یک پیامک از طرف عطیه برام اومده بود.
- سلام. خوبی؟ فردا میای خونه؟
خواستم جواب بدم که داوود و رسول اومدن تو اتاق.
بعد از نماز کارای ترخیصمو انجام دادن.
داوود رفت تا ماشینو بیاره جلو در بیمارستان.
لنگان لنگان و با کمک رسول رفتیم سمت ماشین.
رسول درو برام باز کرد و آروم نشستم.
خیلی درد داشتم. دکتر گفته بود طبیعیه و باید استراحت کنم...
استراحت... این کلمه برام معنی نداشت... اصلا دوست نداشتم یه جا بشینم و هیچ کاری نکنم... اعصابم خورد می شد...
..............
بعد از ۱۵ دقیقه، رسیدیم سایت.
همه بچه ها با دیدن من و رسول و داوود، به سمتمون اومدن.
سلام و احوال پرسی کردن و جوابشونو دادیم.
سعید گفت: آقا الان بهترین؟
+ شکر. خوبم.
- خدا رو شکر. خیلی نگرانتون بودیم.
لبخندی زدم.
فرشید گفت: آقا چهره ی راننده رو دیدین؟
+ نه. هم ماسک و عینک داشت، هم کلاه سرش بود.
رسول گفت: بچه ها، آقا محمد باید استراحت کنه ها. شما سر پا نگهش داشتین.
سعید در جوابش گفت: خودمون می دونیم آقای خود شیرین.
رسولم آروم گفت: من واسه تو یکی دارم.
+ الان که من اینجام، دارین واسه هم خط و نشون میکشین و شیطنت می کنین. اگه من برم خیر سرم استراحت کنم، چیکار می کنین؟
همه خندیدن.
داوود گفت: آقا شما برین نمازخونه استراحت کنین. خیالتون راحت. من خودم حواسم بهشون هست.
رسول گفت: هِه... آقا رو...... یکی باید حواسش به تو باشه.
+ اینو راست میگه.
همه خندیدیم.
به سختی از پله ها بالا رفتم. وارد نماز خونه شدم. فقط حسین و مصطفی تو نمازخونه بودن و هر کدوم یه گوشه خوابیده بودن.
لباسام همش خاکی و خونی بود. عوضشون کردم و دراز کشیدم.
انگار این درد لعنتی ول کن نبود...
چشمامو بستم.
نفهمیدم کی خوابم برد...
.................
چشمامو باز کردم. دیدم...
ادامه دارد...
✍🏻 به قلم: م. اسکینی
کپی فقط با ذکر نام نویسنده و لینک کانال آزاد✅
پ.ن1: داوود و رسول خروس بی محل می شوند...😐😑🤦🏻♀💔😂
پ.ن2: محمد مرخص شد...😍
پ.ن3: استراحت براش معنی نداره...😌😎✌️🏻😜😂🙃🙂❤️
پ.ن5: رسول خودشیرین می شود..😜😂
پ.ن6: یکی باید حواسش به داوود باشه...😐😑🤦🏻♀😂
پ.ن7: آخی... درد لعنتی ول کن نیست...😢😔
پ.ن8: محمد چی دیده؟🤔 حدساتونو در ناشناس بگین. هشتگ مخصوص هم فراموش نشه که بشناسمتون.😉😊💫
لینک کانال👇🏻
@dookhtaranehmohajjabe
سلاااااام😉
هر کس عضو این کانال بشه بهش پرداخت ایتا میدم😍💸
@dookhtaranehmohajjabe
هر کسی هم اینو👆🏻 فوروارد کنه در کانال های دیگه بهش پرداخت ایتا میدم😜🔮
هر کس فوروارد کرد بیاد پی وی بهش پرداخت ایتا میدم💎
@zahra1299
.•⛅️✨🌈•.
وقتی مروارید زیبایی هایت را به صدف حجاب و عفاف میسپاری، خدا تو را آبی میکند. آنقدر آبی که آسمان به تو رشک میبرد….
❁پناه بر تو که بی واژه مرا میشنوی ❁
#ریحانه 🦋
#چادرانه
❤️🌹
#اصکے آزاد است
با صلواتی بر حضرت مهدی عج🌱
@dookhtaranehmohajjabe
#پروفایل
#مذهبی
#فانتزی
#پروفایل_مذهبی
🌿🌸
#اصکے آزاد است
با صلواتی بر حضرت مهدی عج🌱
@dookhtaranehmohajjabe
#پروفایل
#مذهبی
#فانتزی
#پروفایل_مذهبی
🌿🌸
#اصکے آزاد است
با صلواتی بر حضرت مهدی عج🌱
@dookhtaranehmohajjabe
من تنها نیستم...
چون خدا با من است و حجابم را دارم🌹✨
#چادرانه
❤️🌹
#اصکے آزاد است
با صلواتی بر حضرت مهدی عج🌱
@dookhtaranehmohajjabe
هدایت شده از دختران محجبه
سلاااااام😉
هر کس عضو این کانال بشه بهش پرداخت ایتا میدم😍💸
@dookhtaranehmohajjabe
هر کسی هم اینو👆🏻 فوروارد کنه در کانال های دیگه بهش پرداخت ایتا میدم😜🔮
هر کس فوروارد کرد بیاد پی وی بهش پرداخت ایتا میدم💎
@zahra1299
سلام دوستان،خوبیت
از همه دوستانی که درکانال دختران محجبه مارو همراهی می کنند تشکر و قدر دانی میکنم
از این پس در کانال حکایت های کوتاه ،داستانک ،پند آموز ،رمان های امنیتی 🚨 ،رمان های مذهبی🕋 ،کلیپ های نظامی🪖 ،کلیپ های مذهبی📿 و استوری های نظامی🚓 و مذهبی🕋 و جوک های با مزه😂😍 گذاشته می شود
از دوستان عزیزم می خوام که ما رو حمایت کنند که کانال نو نهال ما روز به روز بزرگ و بزرگتر شود
لینک کانال رو به اشتراک بزارید تا به تعداد اعضا افزوده شود🌹
@dookhtaranehmohajjabe. ❤️❤️
آیدی بنده
@God4131. 👑👑
آیدی مدیر
@zahra1299. 👑👑👑
❤️ 🧡 💛 💚 💙 💜 🤎 🖤 🤍
🔴 🟠 🟡 🟢 🔵 🟣 🟤 ⚫ ⚪
🟥 🟧 🟨 🟩 🟦 🟪 🟫 ⬛ ⬜
هدایت شده از دختران محجبه
سلاااااام😉
هر کس عضو این کانال بشه بهش پرداخت ایتا میدم😍💸
@dookhtaranehmohajjabe
هر کسی هم اینو👆🏻 فوروارد کنه در کانال های دیگه بهش پرداخت ایتا میدم😜🔮
هر کس فوروارد کرد بیاد پی وی بهش پرداخت ایتا میدم💎
@zahra1299
📛 اگر نمازشب بخوانيم ولی صبحش گناه كنيم، هیچی نمیشیم و به موفقیت نمیرسیم. خوشبخت کسی است که ریشه های گناه را از زندگی خود بِبُرَد..
استاد جاودان
#زیــارتعــاشـورا😔
#زیــارتعــاشـورا😔
زیارت عاشورا بخونیم
برای آخرت مون بدرد میخوره شاید در آخرت حسرتشو بخوریم😔
#پــیــشــنـهـاددانـلـود👉🏻
#زیــارتعــاشـورا
اگر در اربعین چله زیارت عاشورا بگیریم مطمئن باشید بعد از چهل روز حاجت های بزرگ مون برآورده میشه🤲
ببنید زیارت عاشورا هم به درد دنیا میخوره و هم به درد آخرت مون🔴
#پــیــشــنـهـاددانـلـود👉🏻