#تلنگر🍃....
#عشق یعنے:♥️
خدا با اینکه این
همه گناه ڪردیم بازم
مثلہ همیشه،
انقدر آبرومون رو حفظ ڪرد🤍
ڪه همه بهمون میگن↓💔
#اݪتماسدعـا
❤️🌹*ﷺ اللَّـهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وآلِ مُحَمَّد ﷺ*🌹 ❤️
.•°°•.¸.•°°•
@dookhtaranehmohajjabe
•.¸ ¸.•
°•.¸¸.•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•🌷🤍•
#تلنگر♨️....
#عشق یعنے:♥️
خدا با اینکه این
همه گناه ڪردیم بازم
مثلہ همیشه،
انقدر آبرومون رو حفظ ڪرد
ڪه همه بهمون میگن↓
#اݪتماس_دعا
•🌷🤍•
#تلنگر♨️....
#عشق یعنے:♥️
خدا با اینکه این
همه گناه ڪردیم بازم
مثلہ همیشه،
انقدر آبرومون رو حفظ ڪرد
ڪه همه بهمون میگن↓
#اݪتماس_دعا
•••
#تلنگـر ⚠️🍃
یادمان باشــد
گناه ڪہ ڪردیم
آنرا بہ حسابِ
جوانے نگذاریمـ..
مےشود
جوانے ڪرد بہ
#عشق مهدے"عج"
بہ #شهادت رسید
فداےِ مهدے"عج"❣
التــ🙏ـماس تفکر
نـݜـر_پیـام_صدقہ_جاریہ🌿
#اَلَّلهُمـّ_عجِّللِوَلیِڪَالفَرَج_اَلــــــسٰاعة 🌤
@dookhtaranehmohajjabe
•••
#تلنگـر ⚠️🍃
یادمان باشــد
گناه ڪہ ڪردیم
آنرا بہ حسابِ
جوانے نگذاریمـ..
مےشود
جوانے ڪرد بہ
#عشق مهدے"عج"
بہ #شهادت رسید
فداےِ مهدے"عج"❣
التــ🙏ـماس تفکر
نـݜـر_پیـام_صدقہ_جاریہ🌿
#اَلَّلهُمـّ_عجِّللِوَلیِڪَالفَرَج_اَلــــــسٰاعة 🌤
@dookhtaranehmohajjabe
•••
#تلنگـر ⚠️🍃
یادمان باشــد
گناه ڪہ ڪردیم
آنرا بہ حسابِ
جوانے نگذاریمـ..
مےشود
جوانے ڪرد بہ
#عشق مهدے"عج"
بہ #شهادت رسید
فداےِ مهدے"عج"❣
التــ🙏ـماس تفکر
نـݜـر_پیـام_صدقہ_جاریہ🌿
#اَلَّلهُمـّ_عجِّللِوَلیِڪَالفَرَج_اَلــــــسٰاعة 🌤
#گمنامے یعنی درد...
دردے #شیرین...
یعنے با #عشق یڪے شدن...
یعنے اثبات اینکه از همه چیزت براے #معشوقت گذشتے...
یعنی فقط #خدا را دیدی و #رضای او را خواستی نه تعریف و #تمجیدمردم را
گمنامی یعنی .......
اے کاش همه ے ما گمنام باشیم
#شهید_گمنام
15.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
15.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#عشق حجاب
#پارت_1
راحیل :کلاس استاد تموم شد و اومدم
بیرون محوطه دم در منتظر دوستام بود
که بیان
اتی و متین نزدیک من اومدن
"اتی" اسم دوستم هست که مخفف
میکنم
ولی اسمش ( اتنا) هست
و همچنین دوست دیگرم اسمش
( نازنین)
هستش ولی بهش میگیم " نازی"
با اتی و متین دست دادم و احوال پرسی
سلام اتی جونم چطوری خوبی؟ خوبم
عزیزم تو چطوری
منم خوبم
تو چطوری متین چرا تو همی چیزی شده؟ خوب نیستم
چرا؟؟؟
باز این استاد گیر داده این ترم هم باید بیایم
راحیل: ولش کن اون یه حرفی میزنه
نازی و آرش هم به جمع ما اضافه شدن با اونا هم دست دادیم احوال پرسی کردیم
پیشنهاد دادم بریم کافی شاپ همه موافقط کردن سوار ماشین شدیم و راه افتادیم
ادامه دارد........................
#عشق حجاب
#پارت_2
آرش راننده بودو متین هم کنارش نشسته بود
ما ۳تا رفیق ها هم پشت بودیم سکوت عجیب در ماشین بود
که با گذاشتن موزیک توسط آرش سکوت عجیب شکست
ما دخترا هم زمان با موزیک می خوندیم و دست می زدیم
تا اینکه رسیدیم به کافی شاپ
بچه ها پیاده شدن و به در کافی شاپ هجوم بردیم
هم زمان با رسیدن ما دختر خانم چادری هم رسید اما فک کنم مارو ندید
چون سریع دستگیره ی در کافی شاپ رو گرفت هل داد به تو و رفت توی کافی شاپ
هنوز قدم دوم رو می خواست برداره که آرش صدایش را پشت گلویش انداخت و
گفت ؟؟؟؟
ادامه دارد........................
#عشق حجاب
#پارت_3
گفت ؟؟؟؟
آ های دختر کوچلو یه ذره روسری تو ببر عقب ببینی ما رو
دختر چادری بدون اینکه بر گردد سمت میز رفت و نشست
آرش خیلی کفری شده بود کارد میزدی خونش در نمی یومد
متین دستش رو گرفت گفت
اروم باش پسر بیا بریم بشینیم راه افتادن ما هم پشت سرشون راه افتادیم روی صندلی نشستیم
گارسون به طرف میز مان امدو گفت چی
میل دارین؟؟
اتی :نسکافه
نازی:قهوه
متین و ارش هم نوشابه
راحیل :قهوه با شکلات تلخ
گارسون سفارشات رو یاداشت کرد و رفت تا بیاورد
ارش هنوز هم عصبی بود و گفت ؟
من باید این دختر رو سر جاش بشونم وگرنه ارش نیستم و چند تا حرف بار دختر چادری کرد
من چشم انداختم ببینم این دختر چادری کجا نشسته
که دیدم با یک دختر چادری دیگر هم سن سال خودش نشسته
گارسون چیز هایی که سفارش داده بودیم اورد و ما شروع به خوردن کردیم وقتی که تمام شد
ارش میز را حساب کرد و راه افتادیم
ولی اون دختر چادری هنوز نشسته بود
ادامه دارد........................
#عشق حجاب
#پارت_4
آرش هر کدوم مون رو به خونه هامون رسوند اول نفرمن بودم
با رفقا دست دادم و خداحافظی کردم
خدافس رفقا تا فردا می بینمتون خیلی خوش گذشت
کلید رو از کولم در اوردم وبه در چرخوندم در باز شد
نسیم سرد بهاری صورتم رو نوازش میکرد پا تند کردم به سمت درحال دوییدم
در و باز کردم رفتم تو انگار کسی خونه نیست ....
مامان . مامان. مامان جوابی نمی شنوم
به طرف تلفن میرم شماره مامان رو میگیرم بعد چند تا بوق جواب نمیده
شماره مطب رو میگیرم
بوق دوم : سلام بفرمایید مطب خانم کیان دخت
سلام با خانم دکتر کار دارم
خانم دکتر مریض دارن نیم ساعت دیگه کارشون تموم میشه
لطفا بگید با دختر شون تماس بگیرن
چشم خدانگهدار
تلفن رو گذاشتم سر جاش
به طرف اتاقم رفتم لباس هام رو عوض کردم یک بلوز خرگوشی مخمل با یه شلوار راه راه خرگوشی
پوشیدم
تلوزیون رو روشن کردم با یه بسته چیپس روی مبل لم دادم
خودم رو به یه فیلم مشغول میکنم
با صدای در به خودم اومدم فک کنم
مامانه
به سوی در به استقبال مادر میرم
سلام مامی خسته نباشی
سلام عزیزم
مامان من گشنمه
خب زنگ بزن دوتا پیتزا سفارش بده
چشم
مامان من وقت برای اشپزی نداره بیشتر تو مطب هستش
الو سلام اقا
سلام خانم بفرمایید
۲تا پیتزا می خواستم
ادرس بدید میفرستیم
ادرس و دادم
خدافط
خدانگهدار
پیتزامون رسید با تمام مخلفات
پیتزا رو به طرف اشپز خونه بردم با مامان نشستیم به خوردن
هنوز ۵ قاچ نخورده بودم که به مامان گفتم خستم می خوام برم بخوابم
مامان :تو که هنوز چیزی نخوری
میل ندارم شبخیر
شبخیر عزیزم
به طرف پله ها رفتم به در اتاقم رسیدم در و باز کردم رفتم تو لباس های راحتی
مو پوشیدم روی تختم دراز کشیدم
ولی فکرم همش پیش اون...
ادامه دارد........................
#عشق حجاب
#پارت_5
ولی فکرم همش پیش اون...
دختر چادری بود
تو کافه که بودیم
از دور که نگاش میکردم
بر عکس همه بلند نمی خندید بلند صحبت نمی کرد
عکس العملش برام جالب بود
نمی دونم کی خوابم برد
صبح با صدای آلارم گوشیم بلند شدم
ساعت ۶ صبح بود سریع یه دوش گرفتم
لباسامو پوشیدم یه تیشرت عروسکی با یه شلوار گل گلی
رفتم پایین مامان نبود
مامان صبح زود مطب میره مریض هاش زیادن سرش خیلی شلوغه
صبحانه رو حاظر کردم چند لقمه خوردم
رفتم بالا لباسامو پوشیدم
یه مانتو ابی نفتی تهش نقش گل آستین پف دار
یه مقنعه با یه شلوار جین ابی
یکم ارایش ملایم به خاطر اینکه صورتم خیلی زیباست
و نیازی به ارایش غلیظ روی صورتم نبود
یه اُدکلون به خودم زدم
و کولمو برداشتم و از پله ها اومدم
پایین
کفش های کتونی سفیدم رو به پا کردم و از خونه اومدم بیرون
یه تاکسی گرفتم تا دانشگاه رسوندم
حساب کردم و پا یین شدم
مثل همیشه دوستام جلوی در دانشگاه
منتظر من بودن پاتند کردم و
رسیدم
بهشون
سلام رفقا خوبین؟؟
رفقا یک صدا گفتن؟؟ سلام عالی
گفتم ؟ عالی پرتغالی بریم تو که دیر شد همه خندیدیم و رفتیم تو
از پله های دانشگاه بالا رفتیم روی بُرد
یه بنر زده بودن که همه ی دانشجو ها جمع شده بودن
ماهم رفتیم تا ببینیم چی نوشته
نزدیک تر که شدیم نوشته شده بود
کسانی که این ترم نمی خوان به دانشگاه بیان باید تو این مسابقه شرکت کنند
حالا مسابقه چی بود؟؟؟
ادامه دارد........................
#عشق حجاب
#پارت_6
حالا مسابقه چی بود؟؟؟
باید عضو بسیج حلال احمر میشدیم به عرض ۲ هفته
به بهترین گروه جایزه می دادند
جایزه بردن به سفر کربلا به مدت ۳ هفته
بچه ها خیلی خوشحال شدن مخصوصا متین که می خواست بال در بیاره چون از این ترم راحت شده بود
نازی با صدا بلند گفت اخ جونننن ما اکیپ پنج نفره هم با هستیم
استاد بچه ها رو صدا زد همه رفتیم به کلاس استاد درس و شروع کرد
بعد از ۱ ساعت کلاس تموم شد
بیرون محوطه دانشگاه قدم میزدم که
چشمم به همون دختر چادری توی کافی شاپ دیدم خورد رفتم پیششش
راحیل : سلام سلام عزیزم
روی نیمکت نشسته بود وبه جزوهاش نگا میکرد
گفتم :میتونیم با هم دوست بشیم
گفت: بله چرا که نه
اسم شما چیه = راحیل هستم
و اسم شما =فاطمه هستم
از دوستی باشما خیلی خوشبختم فاطمه جون
منم همچنین راحیل جان
گرم صحبت با فاطمه بودم بهش گفتم
تو هم نوشته ی روی بُرد رو خوندی میای؟؟؟
فاطمه:اره میام دیگه خسته شدم
گفتم : چه خوب
فاطمه : اینکه خسته شدم
راحیل:نه نه 😂 اینکه میای
فاطمه :اها
بهش گفتم :میتونم تو گروه شما باشم با شما بیام
فاطمه :بله که می تونی اتفاقا خیلی هم خوشحال میشیم گفتم :خیلی ممنون
نگاه سنگینی رو روی سرم حس کردم
سرم رو بالا گرفتم
با اخم های گره خورده دست های مشت کرده آرش روبروشدم
آرش دستاش و باز کرد و
جزوه های فاطمه رو از دستش کشید و ریز ریز شون کرد
بلند شدم و گفتم؟؟؟؟
ادامه دارد........................
#عشق حجاب
#پارت_7
بلند شدم و گفتم؟؟؟؟
آرش این چه کاری بود کردی
خیلی کارت بد بود
ارش بدون اینکه حرفی بزنه روبه من کردو
گفت: بریم راحیل
گفتم :برو ارش هیسسسسس فقط برو
ارش راهشو کج کرد و رفت
فاطمه همین طور اروم نشسته بود بدون اینکه حرفی به ارش بزنه
گفتم : فاطمه عذر خواهی میکنم ببخشید من نمی دونم این چِش بود
از جزوه هام چاپ میگیرم برات میارم
فاطمه :نمی خواد عزیزم از بقیه میگیرم
گفتم :نه گلم خودم برات میگیرم
فاطمه بلند شد منم بلند شدم
از هم خدا حافظی کردیم و اون رفت
من هم جزوه های ریز ریز شده رو توی سطل زباله ریختم
و رفتم پیش دوستام ارش و بخاطر کار زشتش خیلی دعوا کردم
ارش گفت: دلم خنک شد خوب کارش کردم
گفتم: کینه تو اخر خالی کردی کینه شُتری
بچه ها من نمی تونم با هاتون بیام لطفا خودتون برید
نازی ::اخه چرا راحیل جون بدون تو خوش نمی گذره
گفتم : عزیزم من می خوام با فاطمه اینا برم
ارش : اره دیگه بایدم بره از وقتی با اون دختره گشته مارو ادم حساب نمی کنه
راحیل : ارش زود قضاوت نکن
من فقط به خاطر این می خوام با اونا برم که ببینم رفتار و کردار یه دختر مذهبی چطوریه فقط همین
از دستم ناراحت نشین خداحافظ
از محوطه بیرون اومدم یه دربست گرفتم رفتم جزوه ها مو برا فاطمه چاپ کردم
رفتم خونه لباس ها مو عوض کردم
به طرف اشپز خونه رفتم
مامان مثل همیشه خونه نبود
مامان من دندون پزشک هست و بیشتر وقت تو مطب کار میکنه
پدرم هم برای یه سفر جهادی به کانادا رفتن تا ۲ ماه اینده نمی تونن بیان
شغل پدرم فیزیوتراپی هست
و من هم به خاطر شغل مامان بابا و همچنین این رشته رو خیلی دوست دارم
پزشکی می خونم امسال سال اخر کنکورم هست
سریع برا خودم یه لازانیا درست کردم و خوردم
به طرف اتاقم رفتم کتاب زیست مو برداشتم تا یه فصل تست زدم
نمیدونم کی خوابم برد
با صدای پیامک گوشی بیدار شدم
فاطمه بود نوشته
سلام راحیل جون فزدا ساعت ۷ دم در دانشگاه منتظرت هستیم
این پیا مو که خوندم خیلی خوشحال شدم به طرف سالن رفتم
مامان روی مبل نشسته بود
سلام مامان سلام عزیزم
مامان می تونم با دوستام یه اردوی ۲ هفته ای برم
مامان :: مامان جان امسال سال اخر کنکورت هستااااا
گفتم : مامان اطرف خود دانشگاه هستش
مامان : اها باشه عزیزم برو فقط مواظب خودت باش
رفتم پیششش:چشم مامان جون یه بوس از لپ خوشگلش گرفتم چقد تو ماهی مامان
مامان : برو خودتو لوس نکن دختر
رفتم توی اتاقم یه ساک کوچیک به اندازه لباسام برداشتم لباسا مو توش گذاشتم و همچنین وسایل لازم
چند تا از کتاب ها مو برداشتم
از شوق سفر تا صبح خوابم نبر تا صبح فکر میکردم
با آلارم گوشیم بیدار شدم
ادامه دارد........................
#عشق حجاب
#پارت_8
با صدای الارم گوشیم بیدار شدم
یه دوش نیم ساعته گرفتم و
لباسامو پوشیدم یه مغنعه سرمه ای یه مانتو جیگری استین پف دار یه شلوار مشکی
با کفش مشکی اسپورت
رفتم جلوی اینه یکم ارایش ساده
موهامو بافتم انداختم پشتم
یه بوس برا خودم فرستادم
از پله ها اومدم پایین
رفتم طرف اشپز خونه
که با چهره مامان شوکه شدم
راحیل : سلام مامان چرا نرفتین
مامان : سلام عزیزم موندم تا باهات خدا حافظی کنم خیلی دلم برات تنگ میشه
راحیل: منم دلم براتون تنگ میشه مامان خوشگلم خیلی دوستون دارم
اُو اُو داشت یادم میرفت من باید برم خیلی دیرم شده
مامان : مامان جان وایستا یه لقمه برات بگیرم ضعف نکنی تو راه
چشم
کفش ها مو پوشیدم لقمه رو از دست مامان گرفتم یه بوس اب دار از لپش گرفتم
مامان : مواظب خودت باش عزیزم خداحافظ
راحیل: چشم مامان چشم
ساک مو برداشتم به طرف در حرکت کردم
یه دربست گرفتم تا جای دانشگاه رسوندم پول شو حساب کردم
به طرف در حرکت کردم همه ی بچه ها بودن چشم گردوندم تا فاطمه اینارو پیدا کنم اها اونجان زیر سایه درخت
راحیل:سلام فاطمه
فاطمه: سلام راحیلم خوبی
راحیل : خوبم تو خوبی
فاطمه : خدارو شکر منم خوبم
فاطمه : بچه ها ایشون راحیل جان دوستم البته هم سفرمون
راحیل : خوشبختم با هاشون دست دادم و احوال پرسی کردم
یکی شون زینب بود یکی دیگشون ریحانه
دختر های خوبی بون هر سه تایی شون چادر داشتم فقط من نداشتم
خیلی خجالت کشیدم اخه همه ی چشم ها روی من بود
راحیل : فاطمه جان بریم
فاطمه:میشه با اوتوبوس دوم بریم
من ساک مو خونه جا گذاشتم
زنگ زدم گفتم داداشم برام بیاره
راحیل : باشه مشکلی نیست
ادامه دارد........................
#حرف_قشنگ🌷
وقتی از چیزی که دوست داشتی گذشتی...!
با هوای نفست #مقابله کردی...!
همه کاراهاتو برای رضای خدا
فقط و فقط رضای #خدا انجام دادی...!
وقتی بدی کردن بهت ،
فقط #خوبی کردی..!
وقتی بجز #عشق خدا و اهل بیت (ع)
و شهدا تودلت نبود...!
وقتی عاشق #فداکردن جونتو سرت
در راه #امام_حسین (ع) شدی...!
وقتی تونستی نگاهتو روی کفشات ثابت کنی...!
و راه بری...!
و خیلی وقتی های دیگه...!
شهید میشی...💚
#چگونهشهیدشویم ✨
#نگاهتورویکفشاتثابتکنی
داشتم فکر میکردم . .
عاشقاۍِ ارباب :)
ماهایـےکھ میگن حسین ، میگیم #عشق !
ماهایـے کھ روسیاهے دامن گیرھ وجودمونھ
ولے دلخوشیم با عشقِ ارباب روسفید
میشیم ؛ وقتے داشتیم خلق میشدیم ؛
وقتے خدا داشت با خاکِ رحمتش
وجودمونو میساخت !
شاید با یھ خورده از این خاکِ کربلا ؛
خلقتمونو کامل کرد :)💔