eitaa logo
دختران محجبه
949 دنبال‌کننده
23هزار عکس
7.4هزار ویدیو
464 فایل
به کانال دختران محجبه خوش آمدید! لینک کانال شرایط دختران محجبه⇩ @conditionsdookhtaranehmohajjabe مدیران⇩ @Gomnam09 @e_m_t_r لینک پی‌ام ناشناس⇩ https://harfeto.timefriend.net/16921960135487 حرف‌هاتون⇩ @Unknown12
مشاهده در ایتا
دانلود
✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨ ✨✨✨ ✨✨ ✨ "مدافع عـ♥️ـشق" گوشی آقا‌محمد بود.😞💔 رسول گوشی رو از جیبش بیرون آورد. رنگش پرید. دستشو گذاشت رو سرش. با‌نگرانی گفتم: کیه رسول؟😧 چرا رنگت پریده؟😥 نگاهشو از گوشی گرفت و داد به من. - ع... عطیه‌خانمن.😰 + ای وای...😓 - حالا چیکار کنیم؟🙁 + نمی‌دونم.😔 به نظرم جواب ندیم.🤭 - نمیشه که...😕 جواب ندیم، نگران میشن.☹️ + خب جواب هم بدیم، سراغ آقا‌محمدو میگیرن.😶😕 - من خودم جواب میدم.🙃 یه چیزی بهشون میگم که نگران نشن.🙁 از من دور شد و گوشی رو جواب داد. برگشتم سمت اتاق. داداش زود خوب شو که همه دلتنگتیم... نگرانتیم...🙂💔 فرمانده من قویه...😌💪🏻 مطمئنم زود حالش خوب میشه...😄💔 اما... یه حسی بهم می‌گفت خیلی هم مطمئن نباش...🙂💔 همه اینا رو تو دلم می‌گفتم و اشک می‌ریختم...😭 چند دقیقه بعد رسول برگشت و گفت: فعلاً گفتم محمد رفته جایی موبایلش رو پیش من جا گذاشته... تا آقای عبدی بیاد ببینیم باید چکار کنیم...🙂💔 + باور کردن؟🤔 - امیدوارم باور کرده باشن...😄 همون لحظه سعید بهمون ملحق شد، رنگ و رو نداشت... + خوبی سعید؟🧐 - فرشید از شدّت درد بی‌هوش شد...😔 + اخه برادر من... اون خودش قاچاقی زنده‌س بعد تو رفتی همه چی رو گذاشتی کف دستش؟😤 - نتونستم خودم رو کنترل کنم...😢 + حالش خوبه؟🙂 - اره... دکتر گفت آرام‌بخش هم می‌زنه که هم بیشتر بخوابه هم دردش کمتر بشه...🙃 + بچه ها کارای سایت مونده...😕 رسول: امیر هست... شما دوتاهم یکی‌تون برید😊 + من نمی‌رم... سعید تو برو🙁 سعید سرتکون داد و گفت: باشه مراقب باشید...🙂یاعلی...✨ بعد از خداحافظی سعید رفت و ما موندیم منتظر که آقامحمد به هوش بیاد... فرشید رو بغل کرده بودم و سعی داشتم آرومش کنم که حس کردم وزنش دوبرابر شد!😨 از خودم جداش کردم و دیدم چشماش بسته‌س...😱 اروم درازش کردم روی تخت و دویدم دکترش رو صدا کردم که گفت خداروشکر مشکل جدی نداره و فقط از شدّت درد بی‌هوش شده...😔💔 خداروشکر خانواده‌ش نبودن و نگران نشدن...😢 بعد از اینکه با داوود و رسول حرف زدم رفتم سایت... امیر بنده خدا دست تنها همه کارهارو می‌کرد😄💔 داوود هم همینطوریش توی خودش بود...😕 آقامحمد هم به ناراحتیش اضافه شد...🙁💔 کاش حداقل با یکیمون راحت بود و حرف دلش رو می‌زد...🙂 بعد از اینکه با امیر کمی حرف زدم و اوضاع سایت رو پرسیدم رفتم اتاق آقای عبدی... آقای شهیدی هم اونجا بودن... در زدم، وارد شدم و سلام کردم...😊 صدامو صاف کردم و جواب دادم. - سلاااام...😃 آقا‌محمد...😄 کجایی تو؟😶 قرار بود زود برگردی...🙂 جدیدا خیلی بدقول شدیا...🙃 + سلام... چند ثانیه صدایی نیومد. بعد با تردید گفتن: سلام... من شماره همسرمو گرفتم... شما؟! + من... رسولم عطیه‌خانم... - ببخشید، نشناختم... + اشکال نداره... - میشه... گوشی رو بدین به محمد؟ اصلا... چرا خودش جواب نداد؟ خدایا منو ببخش...😓 خودت می‌دونی من همیشه سعی کردم دروغ نگم... اما الان مجبورم...😞 + آقا‌محمد رفتن جایی... گوشیشون پیش من جا مونده... - آها... پس لطفا بهش بگین حتما یه زنگ به من بزنه... + چشم... کاری ندارین؟ - نه... ممنون... خداحافظ... + خداحافظ... گوشی رو قطع کردم... نفس عمیقی کشیدم... حس کردم حرفمو باور نکردن... خدایا! توروخدا... زود خوبش کن...🙂♥️ چند بار شماره محمدو گرفتم. اما جواب نداد. قرار بود امروز زود برگرده که بریم بیرون و یه دوری بزنیم. اما حالا... دفعه اولش نیست که گوشیشو جواب نمیده... ولی دلم خیلی شور می‌زنه... حس می‌کنم اتفاق بدی افتاده...😓 برای بار چندم شماره‌شو گرفتم... داشت قطع می‌شد که جواب داد... نزاشتم حرفی بزنه... + سلاااام...😃 آقا‌محمد...😄 کجایی تو؟😶 قرار بود زود برگردی...🙂 جدیدا خیلی بدقول شدیا...🙃 - الو... صدای محمد نبود...😶 شماره رو درست گرفته بودم... اما... اما صدا، صدای محمد من نبود...🙂💔 قطع کردم... آقا‌رسول گفتن محمد رفته جایی و گوشیشو جا گذاشته... اما نمی‌تونستم حرفشونو باور کنم...🙃 خدایا...! نمی‌دونم الان کجاست... حالش خوبه یا زبونم لال... خدایا... خودت حافظ و نگهدارش باش...🙂♥️ ادامه دارد... ✍🏻 به قلم: م. اسکینی کپی در ایتا با ذکر نام نویسنده آزاد✅ (🛑اگر در پیام‌رسان دیگه‌ای کپی می‌کنین، نام نویسنده و لینک کانال هر دو باید باشن.) پ.ن1: رسول... داوود... سعید... فرشید...🙃 پ.ن2: عطیه...🙂💔 پ.ن3: جدیدا خیلی بدقول شده‌ها...😄💔 پ.ن4: بابت تاخیر، معذرت می‌خوام... واقعا سرم شلوغ بود و وقت نکردم بنویسم... لینک کانال👇🏻 @dookhtaranehmohajjabe