هدایت شده از دوستداران ولایت
#زندگینامهنادرشاه_افشار
#پسرشمشیرفرزنددرگز
#قسمتشصتویکم
پس از پاسخ نیش دار سلطان عثمانی ، نادر در تدارک حمله به آنها بود که خبر رسید با تحریک درویشی صوفی مسلک که او را پیشوا می نامند در ایالت بلخ (شهری در افغانستان کنونی) شورشی گسترده و بَلوا و غائله ای عظیم رخ داده و ممکن است این شورش به دیگر شهرهای افغانستان نیز سرایت نماید ، در این رابطه نادر ، نامه ای به نصراله میرزا ولیعهد ایران نوشت تا با همکاری سردار محمد حسین خان چشمگزکی فرماندار قوچان و حاکم بلخ ، قبل از اینکه شورش به دیگر نقاط افغانستان سرایت ، پیدا کند ، شورش را سرکوب نماید
درویش که از فرقه دراویش و صوفیان شهر بود و در امامزاده ای بنام شاه مردان روزگار می گذرانید به قدری در میان مردم محبوبیت و قداست داشت و آن ها را فریفته بود که مردم تُهی مغز و ساده لوح شهر ، برای تصاحب نیم خورده غذای او ، برای درمان و شفای بیماران خود ، سر و دست می شکستند (لعنت برجهل و خرافات)
درویش تضمین داده بود ریختن خون شیعه و پاشیدن چند قطره از آن بر روی کفن هنگام مرگ ، باعث سعادت و پاداش اُخرَوی و بخشش گناهان بوده و ادعا می کرد با عالَم غیب و اولیاء برجسته خداوند در ارتباط است(چه شباهتهای) و تمامی کارها و صحبت هایش ، از غیب به او الهام می شود ، پس از مدتی ، کار این درویش بقدری بالا گرفت که صدها مرد جنگی و مسلح به شمشیر و تفنگ از او محافظت می کردند
مدتی گذشت ، شهر بلخ عملا از دست نیروهای دولتی خارج شده بود بطوریکه هر لحظه ، جان سربازان و دیگر عوامل دولتی که در همان شهر زندگی میکردند با خطر مرگ روبرو بود
در این اثناء فرماندار بلخ نماینده ای را برای جلوگیری از گسترش شورش و نا امنی ، با دویست نفر از سربازان خود برای مذاکره آشتی جویانه به امامزاده شاه مردان که محل سکونت درویش بود فرستاد تا مهربانانه و با روئی گشاده درخواست ملاقات با او را نموده تا از ایجاد دو دستگی در شهر جلوگیری شود
هنگامیکه نماینده فرماندار بلخ به امامزاده شاه مردان رسید خود را در محاصره انبوه هزاران نفر از مریدان مسلح درویش دید ولی خود را نباخت و با رفتاری دوستانه تقاضای ملاقات نمود ، در این حال درویش از امامزاده بیرون آمد و با دیدن نماینده فرماندار ، رو به آسمان کرد و با وانمود کردن اینکه در حال دریافت الهامات الهی است شروع به زمزمه هایی مبهم و خواندن وردهایی گنگ نمود
ناگهان درویش سر برآورد و با نعره ای بلند رو به مریدان گفت ، با تائید حق تعالی و پشتیبانی شاه مردان ، به این دشمنان خدا مهلت ندهید چون همگی آنها ، فرستادگان شیطانند و باید همین حالا به دوزخ فرستاده شوند
مریدان تاجیک و ازبک درویش ، که فرمان او را ناشی از وَحی ، و الهام الهی می دانستند بیدرنگ شمشرهایشان را از غلاف کشیده و به جان نیروهای بینوای دولتی افتادند و در کمتر از پنج دقیقه ، آنها را تکه و پاره کردند و منتظر فرمان جدید درویش شدند
درویش به کشتارگاه سربازان آمد ، لحظه ای ایستاد و با ظاهر فریبی ، دست های خود را گشود و رو به آسمان کرد و گفت ، فورا به فرمانداری بروید و فرماندار بلخ و سربازانش را که به زودی به صورت بوزینه در خواهند آمد را از میان بردارید تا جهاد فی سبیل الله تان کامل شود ، او سپس یکی از مریدان وفادارش را بنام حشمت اله خان را به فرمانداری بلخ منصوب کرد و همانجا از وی خواست با حمله به فرمانداری ، با دقت ، فرامین خداوند ، که همانا ریختن خون شیعیان است را با سرعت تمام اجراء کند ، مریدان درویش در برابرش به خاک افتادند و بهمراه حشمت اله خان بسوی فرمانداری یورش بردند و در مسیر راه نیز ، هر سرباز و یا مامور حکومتی را که می دیدند سر بریدند و تکه تکه کردند
به فرماندار خبر رسید تمام سربازان اعزامی کشته شده اند و هم اکنون نیز مریدان خشمگین درویش در حال هجوم به فرمانداری هستند ، فرماندار بیدرنگ پیکی به مشهد به نزد نصراله میرزا فرستاد و درخواست نیروی کمکی کرد و سپس دروازه های ارگ حکومتی را بسته و سربازان را در برج و باروهای ارگ مستقر ، و آماده دفاع شد (در قدیم در داخل دژ هر شهری ، ارگ حکومتی وجود داشت که محل استقرار سربازان و بزرگان و ماموران دولتی و خانواده هایشان بود و به عبارتی دژ کوچکی بود که درون دژ بزرگ بنا شده بود)
در جهان کنونی که ما درآن عمری را سپری مینماییم ازخواندن تاریخ چه درسهایی میاموزیم
گاهی ریختن خون شیعه حلال و گاهی برعکس ریختن خون سنی حلال میشود گذشته😔😢
#دوستداران_ولایت
@doostdaranvelayat
https://eitaa.com/doostdaranvelayat
#زندگینامهنادرشاه_افشار
#پسرشمشیرفرزنددرگز
#ادامهقسمتشصتویکم
از این طرف ، به فرمان نصراله میرزای ولیعهد ، محمد حسین خان چشمگزکی که به فرمان نادر از داغستان در قفقاز به مشهد اعزام شده بود برای سرکوبی شورشیان با راهپیمائی سریع بسوی بلخ حرکت کرد و از این طرف فرماندار بلخ با شدت تمام ، از ارگ حکومتی دفاع می کرد و دو طرف با توپ و تفنگ ، به زد و خورد مشغول بودند
چند روزی گذشت ، پیروان درویش که منتظر بوزینه شدن مدافعین ارگ حکومتی بودند و از طرفی ، هنوز موفق به تسخیر ارگ نشده بودند به امام زاده شاه مردان ، نزد درویش آمدند و از او خواستند دعا کند سربازان حکومتی به جای اینکه به صورت بوزینه درآیند بصورت گوسفند یا گاو درآیند تا پس از تسخیر ارگ حکومتی ، بتوانند از گوشت و پوستشان بهره مند شوند و شکمی هم از عزا درآورند😂😂
درویش که دروغ های خودش را باور کرده بود با مریدان خود به سوی ارگ حکومتی به راه افتاد تا دعائی بخواند ، در مسیر راه ، درویش پیوسته دعا می کرد و هو می کشید و پیروانش پیوسته صلوات میفرستادند ، مردم شهر ، پیر و جوان در مقابل او گوسفند و گاو در سر راهش قربانی می کردند و الله اکبر سر می دادند و با فریادهای یا علی مرتضی و یا شاه مردان به پیشواز او می آمدند ، شهر دگرگون شده بود و مردم شهر گروه گروه با داس و بیل و تبر و چکش و کلنگ ، همانند موجی خروشان بدنبال درویش بسوی ارگ به راه افتادند ، در همین اثناء ، محمد حسین خان چشمگزکی به بلخ رسید ، حسین خان به فرمان نادر ماموریت داشت درویش را هر طور شده ، زنده به چنگ آوَرَد
حشمت اله خان که از رسیدن محمد حسین خان آگاه شده بود ارگ حکومتی را رها کرد و به مقابله با او پرداخت ، جنگ سختی درگرفت ، حشمت اله خان که تصور می کرد با دعای درویش روئین تن شده و گلوله و شمشیر بر او اثری ندارد بدون واهمه و ترس ، بهمراه مردم و مریدان درویش بدون واهمه و ترس شمشیر می زد و پیش می راند تا اینکه یکی از سربازان دولتی گلوله ای به سینه حشمت اله خان زد
مردم شهر بدون ترس می جنگیدند و سربازان محمد حسین خان نیز بی رحمانه آنان می کشتند ، سراسر کوچه ها و پشت بام های شهر ، به میدان جنگی تن به تن و هولناک تبدیل شده بود
کشته شدن حشمت اله خان که بعلت دعای درویش و به تصور مردم روئین تن شده و نظر کرده بود و از طرفی پیشروی گام به گام سربازان دولتی و انبوه کشته شدگان و بوزینه نشدن مدافعین ارگ حکومتی ، کم کم باعث تزلزل روحیه مردم شد و متوجه شدند هر چه از کرامات درویش شنیده بودند خیال واهی و باطلی بیش نبوده است و گروه گروه خود را تسلیم کردند
مردم و پیروان درویش که تا واپسین دَم و آخرین لحظه انتظار معجزه و کرامات داشتند او را در حال فرار و مخفی شدن دستگیر کردند و تحویل محمد حسین خان چشمگزکی دادند ، محمد حسین خان نیز به فرمان نادر ، او را در میدان شهر درون قفس بزرگی انداخته و دستور داد تا لحظه مرگ از دادن آب و غذا به وی خودداری کنند
مردم و مریدان درویش که تا دیروز دست و پای او را می بوسیدند و نیم خورده او را بعنوان تبرک و معالجه با خود می بردند اینک بسوی وی آب دهان و سنگ و زباله پرتاب می کردند و به او ناسزا می گفتند ، درویش از درون قفس با التماس از ماموران و رهگذران آب و غذا میخواست تا اینکه پس از پنج روز از تشنگی و گرسنگی مرد و لاشه او را به خورد سگان ولگرد دادند و بدین ترتیب ، فتنه شهر بلخ که امکان سرایت به دیگر شهرهای افغانستان دور از انتظار نبود به پایان رسید
پس از فروکش شدن شورش در بلخ ، به نادر خبر رسید امام مسقط ، سیف ابن سلطان (پایتخت عمان فعلی) که توسط نادر به امارت مسقط برگزیده شده بود به تحریک انگلیسی ها سر به شورش و خیانت برداشته و سه کشتی نیروی دریائی ایران را تصرف ، و تمام ملوانان و سربازان حاضر در کشتی ها را کشته و سه کشتی دیگر را آتش زده و گریخته است
همزمان ، سردار لطیف خان نیز که توسط نادر ، مامور خرید و ساخت و تجهیز و راه اندازی نیروی دریائی ایران و ساخت کشتی های جنگی و توپدار شده بود و پیشرفت های چشمگیری نیز در این زمینه بدست آورده بود در یک مهمانی ، با نوشیدن جامی زهر آلود کشته شد و امورات نیروی دریائی ایران تا مدتی دچار اختلال گردید ، ضمن اینکه در این زمان ، رفت و آمد کشتی های اروپائی علی الخصوص در میان جزایر شدت یافته و زمزمه هائی پنهانی در میان اهالی جزایر ایرانی خلیج فارس ، خبر از وقوع نا آرامی هایی می داد
در یک فرصت مناسب ، دروازه های شهر توسط مردم گشوده شد و سپاهیان دولتی بدرون شهر ریختند و پس از زد و خوردی خونین بین دو گروه ، شهر به تصرف نیروهای حکومتی درآمد ، بسیاری از سران ترکمن و قاجار از ترس نادر ، یا فرار کردند و یا دست به خودکشی زدند و بدین سان این واقعه تلخ و شورش گسترده به پایان رسید
#دوستداران_ولایت
@doostdaranvelayat
https://eitaa.com/doostdaranvelayat
هدایت شده از دوستداران ولایت
#زندگینامهنادرشاه_افشار
#پسرشمشیرفرزنددرگز
#قسمتشصتودوم
با کشته شدن راز آلود لطیف خان که فرمانده نیروی دریائی ایران بود ، دست داشتن انگلیسی ها و هلندی ها در این توطئه دور از انتظار نبود ، نادر سردار میر علی خان را مامور سرکوب شورشیان کرد ، نیروهای ایران با حمله ای غافلگیرانه به آنان ، همه را حتی کسانی را که تسلیم شده بودند را ، از دَم تیغ گذراندند و برای جنگ با امام شورشی مسقط (پایتخت عمان فعلی) به آن سو حرکت کردند
روزی از روزها در طول مسیر سپاهیان ایران به مسقط ، شورشی در کشتی رخ داد و عده ای علیه میرعلی خان شورش کرده و او را کشتند و جنازه اش را به دریا انداختند و چندین کشتی دیگر را به غنیمت گرفته و متواری شدند ، این اخبار ناگوار به نادر در قفقاز رسید و او نیز بیدرنگ سردار محمود تقی خان را برای سرکوبی شورشیان که اینک از هموطنان ایرانی شان بودند فرستاد
نادر از رویدادهائی که گاه و بیگاه در خلیج فارس و با توطئه های پنهانی هلندی ها و پرتغالیها و علی الخصوص انگلیسی ها آگاه بود ولی بعلت نداشتن نیروی دریائی قوی ، خشم خود را فرو می بُرد و بدنبال فرصتی برای تشکیل نیروی دریائی قوی و کارآمد می گشت ، به همین انگیزه به فرانسویان که در آن زمان رفت و آمد چندانی در خلیج فارس نداشتند روی آورد ، ولی نماینده فرانسه بنام لاپورتری اظهار داشت ، دولت ما آگاهی چندانی در زمینه کشتی سازی ندارد و نمی تواند خواسته پادشاه ایران را برآوَرَد
نادر بناچار یکی از سرداران فدائی و دلیر خود را برای کمک به تقی خان به جزایر خلیج فارس اعزام کرد ، این سردار دلیر که از توطئه های اروپائیان آگاه بود پس از رسیدن به جزیره کیش با فریب و نیرنگ و غافلگیری توانست چند کشتی توپدار و مجهز را از آنها به غنیمت گرفته و با همان کشتی ها بسوی عمان حرکت کرد و توانست امام سلطان بن مرشد که به تحریک انگلیسی ها علیه حاکم رسمی مسقط ، امام سیف ابن سلطان که متمایل به ایران بود را شکست داده و مجددا عمان را تحت امارت سیف ابن سلطان به ایران بازگرداند ، وی در اواخر نبرد زخمی شده بود و پس از مدتی درگذشت و امورات نیروی دریائی مجددا به تقی خان واگذار شد
مجددا به قفقاز نزد نادر بازمی گردیم که پیروی عدم قبول درخواستِ به رسمیت شناختن مذهب دین شیعه توسط سلطان عثمانی و فتوای شیخ الاسلام وی مبنی بر کافر بودن شیعیان و مباح دانستن خون آنها و ثواب داشتن قتل آنها و حلال بودن ناموسشان ، با سپاهی گران و بزرگ بسوی بغداد حرکت کرد و در طول مسیر شهرهای سامرا ، حله ، نجف ، کربلا ، حکه ، درماحه و بصره به تصرف سپاه ایران درآمده و در پشت دروازه های بغداد چادر زدند ، احمد پاشا فرماندار بغداد که میدانست حریف نادر نیست ، وحشت زده جهت تعیین تکلیف نامه ای به دربار عثمانی فرستاد
نادر نیمی از سپاه را پیرامون بغداد گمارد و با سرعت بسوی اربیل و موصل و کرکوک و سلیمانیه رفت و پس از جنگ هائی خونین و با تحمیل شکست های پی در پی به عثمانیان ، شهرهای یاد شده را آنچنان با سرعتی شگفت انگیز به تصرف درآورد که باعث وحشت سلطان عثمانی گردید ، دربار عثمانی سراسیمه ، محمد افندی را برای صلح و آشتی بعنوان نماینده تام الاختیار خود به سوی نادر فرستاد و به احمد پاشا فرماندار بغداد نیز پیغام داد تا به هر طریقی که میتواند با وقت کشی منتظر نتایج مذاکرات محمد افندی و نادر بماند و محاصره بغداد را تحمل نماید
محمد افندی پیام سلطان عثمانی را به این مضمون به نادر رسانید که خلیفه مسلمین از شما خواسته که دست از برادر کشی و محاصره بغداد بردارید و راه صلح و آشتی را در پیش گیرید ، نادر خنده ای کرد و گفت
خنده آور است که سلطان شما ، ما را برادر خطاب می کند ولی شیخ الاسلام شما ریختن خون ایرانیان را ثوابی بزرگ که مستحق بهشت است میداند ، محمد افندی سخنان نادر را تائید کرد و گفت از شما خواهش می کنم ابتدا فرمان آتش بس بدهید تا با مذاکره و صحبت های همه جانبه با مفتیان و علمای چهارگانه سنی مذهب (شافعی ، مالکی ، حنفی و حنبلی) راهی پیدا کنیم تا هر دو ملت از این جنگهای خونین رهائی و خلاصی یابند
نادر پیشنهاد محمد افندی را پذیرفت و تا تعیین تکلیف مذاکرات از فرصت پیش آمده استفاده کرد و برای بار دوم برای زیارت بارگاه امام علی ابن ابیطالب علیه السلام بسوی نجف حرکت کرد
در یک فرسنگی نجف ، نادر از اسب پیاده شد و تا مرقد مطهر حضرت علی علیه السلام پیاده راه پیمود و پس از زیارت ، علمای مذهب شیعه جعفری و دیگر علمای اهل تسنن را دعوت کرد تا با گرد هم آیی و مشورت راهی بیابند تا این مُعضَل همیشگی دنیای اسلام به طریقی حل و فصل شود ، با نشست علمای هر دو طرف *باز هم کشمکش بر سر حقانیت مذهب شیعه و اهل تسنن آغاز شد*
#دوستداران_ولایت
@doostdaranvelayat
https://eitaa.com/doostdaranvelayat
#زندگینامهنادرشاه_افشار
#ادامهقسمتشصتودوم
پس از انجمن علمای شیعه و سنی و مشورت آنان با یکدیگر نادر نامه ای به امپراتوری عثمانی فرستاده خواسته های خود را به شرح ذیل اعلام کرداول شیعیان ازدشنام به
بزرگان اهل سنت اجتناب و دوری کنند و مذهب شیعه پنجمین مذهب رسمی فرقه های اسلام به شمار آید
*دوم شیعیان همانند چهار مذهب اهل تسنن در مکه برای خود جایگاه و رُکنی داشته باشند سوم اسرای جنگی هر دو کشور بدون پرداخت جان بهاء آزاد شوندچهارم هنگام حج همانند چهار مذهب دیگر از سوی پادشاه ایران سرپرست و امیر الحاج رسمی تعیین شود و هم تراز امیر الحجاج های ممالک مصر و شام و توران (آسیای میانه فعلی) و قفقاز و دیگر نقاط دنیای اسلام محترم و رسمیت داشته باشند محمدافندی
ماموریت یافت درخواست های نادر را به استانبول برده و تسلیم سلطان عثمانی نماید ، نادر به محمد افندی گوشزد و تاکید کرد در صورتی که امپراتور شما پاسخ مساعد ندهد و هر یک از درخواست های مرا نپذیرد مطمئن باشید با سربازانم پیشروی خود را در خاک شما دنبال کرده و شخصا به استانبول خواهم آمد و با شمشیر و تبرزین حرفم را به کرسی خواهم نشانیددرکشاکش جنگهای
نادر در عراق کنونی ، در ایران شخصی بنام سام در باکو پیدا شد که خود را از فرزندان شاه سلطان حسین صفوی می نامید و مدعی تاج و تخت ایران شد و مردم را به شورش فرا خواند پس از مدتی کار وی بالا گرفت و لزگی ها و داغستانی ها به حمایت از او پرداختند و مجددا شورشی بزرگ و گسترده در قفقاز به راه افتاد که در نهایت با کوشش سردار فتحعلی خان افشار و سردار عاشورخان پاپالو این شورش پس از ریخته خون سربازان و جوانان هر دو طرف نبرد به پایان رسیدباپایان یافتن فتنهدسام در
قفقاز ، شورش دیگری در شیراز آغاز شد و سردار تقی خان که از سوی نادر برای سرکوبی شورشیان خلیج فارس به آن ناحیه اعزام شده بود با تصرف جزایر و شهرهای ساحلی جنوب به سمت شیراز حرکت کرده و آن ناحیه را پس از جنگی کوتاه از دست حکمرانان دولتی خارج و بعنوان پادشاه ایران اعلام استقلال نمود ، نادر با شنیدن این خبر مانند کوه آتشفشان منفجر شد و سردار محمد حسین خان را برای سرکوبی وی اعزام و پس از جنگی چند روزه ، تقی خان اسیر و پس از نابینا کردنش وی را نزد نادر فرستادند که بدستور نادر گردن زده شد باخاتمه
شورش تقی خان در شیراز ، مجددا خبر شورشی دیگر در گرگان پدید آمد و علت شورش نیز زیاده خواهی و ناپختگی فرماندار آن ناحیه بنام سردار محمد زمان خان که جوانی بسیار جسور و بی باک بود و به انگیزه رشادت های بی نظیرش در میادین جنگی ، توسط نادر به فرمانداری گرگان انتخاب شده بود ، علت شورش به قرار ذیل بود محمد
زمان خان عاشق دختر بسیار زیبائی بنام لیلی که از تیره قاجار بود شده بود که چند روز دیگر قرار بود با جوانی از بستگان خود ازدواج کند *جهت آگاهی خوانندگان ارجمند ، ذکر این نکته ضروریست که قاجارها اصولا ایرانی نبودند و از طایفه و نژاد مغول بودند که پس از هجوم ویرانگر چنگیز خان مغول و پس از آن تیمور لنگ ، بهمراه ترکمانان در استرآباد (نام قبلی گرگان) ساکن شدند ، این طایفه پس از به قدرت رسیدن در ایران ، چون خود را ایرانی نمی دانستند بیشترین ضربات را به کشور بزرگ ایران زدند و در زمان این سلسله نحس و پلید ، بیش از نیمی از سرزمین های ایران که هزاران سال جزء خاک ایران بود از مام وطن جدا شد* محمدزمان خان افرادی را به خواستگاری لیلی فرستاد که بستگان دختر مخالفت کردند ، کار به تطمیع و در آخر به تهدید کشیده شد که سودی نبخشید تا اینکه چند نفر از اطرافیان چابلوس محمد زمان خان ، برای خوش خدمتی بدون اطلاع وی ، نامزد بینوای لیلی را پنهانی کشتند تا به خیال خود ، خدمتی به محمدزمان کرده باشند لیلی پس از اطلاع قتل
نامزدش ، خود را کشت و این واقعه منجر به انفجار قاجارها که اهالی اصلی شهر بودند شد ، آنها برای انتقام ، نزد بزرگ ایل خود بنام *محمد حسن خان قاجار ، پدر آغا محمد خان قاجار سرسلسله قاجاریه رفتند تا چاره ای بیندیشند ، محمد حسن خان قاجار هر گونه تند روی را به صلاح ندانست ولی در نهایت با توجه به رای اکثریت ، با همکاری طایفه یموت که از ترکمانان ساکن در اطراف گرگان بودند تصمیم به قتل محمد زمان خان گرفتند در اندک
مدتی شهر به تصرف قاجارها و ترکمانان درآمد و تمام ماموران حکومتی کشته و تکه تکه شدند و اموال مردم شهر نیز توسط ترکمانان غارت شد ، محمد زمان خان با سختی موفق به فرار شد و جریان را به نادر که اینک در عراق امروزی بود گزارش داد نادر نیز محمد حسین
نادر نیز محمد حسین خان افشار که پدر محمد زمان خان بود را به گرگان فرستاد ، قاجارها و ترکمانان دروازه های دژ گرگان را بستند و آماده دفاع شدند غافل از اینکه بسیاری از مردم شهر که اموالشان به تاراج رفته بود از آنان بیزار بودند نام این قبیله
ریشه در عبارت آقاجر به معنای جنگجوی جنگل دارد.
#زندگینامهنادرشاه_افشار
#پسرشمشیر
#قسمتشصتوسوم
مجددا به نزد نادر باز می گردیم که با تصرف سریع شهرهای عثمانی و تقاضای مهلت محمد افندی نماینده تام الاختیار عثمانی مبنی بر مشورت و هماهنگی با دربار امپراتوری پیرامون آتش بس تا تعیین تکلیف نهائی ، بی صبرانه منتظر پاسخ آنها بود
درست در همین روزها ، شخصی بنام محمد علی رفسنجانی که خود را صفی میرزا می نامید و در عراق زندگی می کرد مدعی شد که از خاندان صفوی است و پادشاهی ایران حق اوست ، دربار عثمانی بلافاصله با او بطور پنهانی ارتباط برقرار کرد و با گرامیداشت و حمایت همه جانبه از او ، لشگری بزرگ به فرماندهی احمد پاشا آراسته و در اختیار محمد علی رفسنجانی (صفی میرزای دروغین) گذاشت و جاسوسانی نیز به شهرهای مختلف ایران بخصوص شهرهای مرزی فرستاد تا با شایعه سازی و جنگ روانی ، مبادرت به ایجاد دودستگی و اختلاف در میان مردم ایران نمایند
دوستان توجه داشته باشند که سلسله صفویه که مدت ۲۲۸ سال بر ایران حکومت کردندمنهای حکومت ضعیف شاه سلطان حسین و در اوایل حکومت صفویان بزور شمشیر وکشتار مردم ایران را وادار کرد که مذهب شیعه رو بپذیرند و جدای از کمی و کاستی هائی که این سلسله داشتند ولی قومیت های مختلف و گوناگون ایران را که هر قطعه و ناحیه ای از آن در اختیار حکمرانان محلی و بعضا وابسته به اجانب و بیگانگان بود و بشدت تحت ظلم و ستم و تحقیر این و آن بودند را یکپارچه کرده و تا حدود زیادی اقتصاد و فرهنگ و سیاست ایران را ارتقاء بخشیدند و آبادانیهای بسیاری در شهرهای خراب ایران به انجام رسانیدند و دست ازبکان و تاتارها و روس ها و عثمانیان و پرتغالیها و انگلیسی ها و هلندیها را از نواحی مختلف ایران کوتاه کردند و جمعیت پراکنده و فقیر ایران در زمان این سلسله ، از پنج میلیون نفر جمعیت خوار و بی پناه ایرانی ، به شصت میلیون نفر با توانمندی بالای اقتصادی و نظامی افزایش یافت و از طرفی ، بیشتر قومیت های ایرانی ، علاقه زیادی به این خاندان که خود را از سادات و نوادگان پیامبر گرامی اسلام (ص) می خواندند داشتند ، بهمین خاطر ، در زمان نادر و کریم خان زند و حتی تا زمان آغا محمدخان قاجار و فتحعلی شاه قاجار از گوشه و کنار ایران ، افرادی با منسوب کردن خود به این خاندان ، دردسرهائی کوچک و بزرگ برای حکام ایجاد می کردند* البته توضیح کوتاهی در موردصفویان خواهم داد
سپاه بزرگ احمد پاشا به طرفداری از صفی میرزای دروغین به سوی شیروان شهری در آذربایجان سرازیر شد ، فرماندار شیروان سریعا پیکی بسوی نادر که اینک در ابهر بود فرستاد ، نادر به پیک فرماندار شیروان گفت ، به احمدپاشا و صفی میرزا بگوئید شخصا برای خیر مقدم و پذیرائی حرکت خواهم کرد و در پی آن بدون لحظه ای درنگ ، بسوی شیروان حرکت کرد
از سوی دیگر امپراتوری عثمانی گروهی چشمگیر از سربازان عثمانی را با پوشش غیر نظامی و با لباس بازرگان و تاجر به فرماندهی شخصی بنام یوسف پاشا را از طریق قفقاز به ایران فرستاد تا با ایجاد شایعه و طرفداری از سلسله صفویه و صفی میرزا ، مبادرت به آشوب و دو دستگی در میان مردم نمایند که قبل از ورود به ایران توسط جاسوسان نادر شناسایی و توسط سردار گرجی بنام تهمورث خان قلع و قمع و سرکوب شدند و عده کمی از آنان منجمله یوسف پاشا موفق به فرار شدند ، یوسف پاشا که بخاطر این شکست ، روی بازگشت به امپراتوری عثمانی نداشت ، خودکشی کرد
نادر که متوجه شده بود ادعای عثمانیان برای صلح فقط برای وقت کشی و تجدید قواست رو به سرداران خود گفت ، باید به بازی های پنهان و آشکار این روباه های مکار ، هر چه زودتر پایان دهم ، دربار عثمانی که از سرنوشت تلخ یوسف پاشا آگاهی نداشت منتظر اخبار شورش و نا آرامی ، در جای جای ایران بود
نیروهای ایران با وجود سرمای سخت اسفند ماه در قفقاز ، شهر نخجوان را تصرف کرده و بسوی گوگجه رفته و آنجا را متصرف شدند ، نادر تنها بیست و چهار ساعت به سپاه خود استراحت داد و سپس بسوی قارص که بزرگترین مرکز سپاهیان عثمانی بود به راه افتاد (شهر قارص در حال حاضر در استان ارز روم در ترکیه فعلی قرار دارد)
نادر پس از رسیدن به قارص به سختی بیمار شد و بیماری اش شدت یافت ولی باز هم از پای ننشست و با تخت روان به پیشروی خود ادامه داد ، دربار عثمانی نیز یکی از سرداران آزموده خود بنام احمد پاشا را با ساز و برگ فراوان به مقابل نادر فرستاد ، ناگفته نماند این احمد پاشا با احمد پاشائی که فرماندار بغداد بود متفاوت و سرداری
#زندگینامهنادرشاه_افشار
#پسرشمشیرفرزنددرگز
#ادامهقسمتشصتوسوم
سپاه احمد پاشا یک سپاه ضربتی بود و ضمن جنگ با نادر امیدوار بود که با توجه به شورش های داخلی در ایران که یوسف پاشا مامور آن بود ، نادر را در منگنه قرار دهد ، سپاه احمد پاشا زودتر از نادر به میدان جنگ رسید و با استحکام سنگرهای دفاعی و آرایش جنگی ، منتظر نادر که با تخت روان بسوی او در حرکت بود گردید
در سحرگاهی که نیروهای خسته ایران پس از چند روز راهپیمائی به سنگرهای نیروهای عثمانی رسیدند احمد پاشا فرصت را غنیمت شمرد و با یورشی همه جانبه ، حمله سختی را آغاز کرد ، سربازان ایرانی با وجود خستگی در برابر تاخت و تاز ترک ها ، به سختی ایستادگی می کردند و با وجود تلفات بیشتر نسبت به دشمن ، حتی یکقدم ، پا پس نکشیدند و پس از آن که خود را باز یافتند ، دست به حملاتی متقابل زدند
یکایک سربازان ایرانی که از شبیخون احمد پاشا به خشم آمده بودند چنان دیوانه وار و بی باکانه می جنگیدند که گوئی ، تنها برای مردن و کشته شدن ، این راه دراز را طی کرده اند ، نعره های نادر از بالای تخت روان ، کم و بیش بگوش سربازان می رسید و خون آنان را به جوش می آورد آواها و فریادهای خیل عظیم سربازان به هیجان آمده ایران چنان رعب انگیز و وحشتناک بود که پشت هر دشمنی را به لرزه می انداخت
هنگامیکه نخستین اشعه گرما بخش خورشید ، بر زمین سرخ رنگ میدان جنگ تابید و از خون های ریخته شده سربازان دو طرف ، هنوز بخار بر میخاست ، احمد پاشا و سردارانش با شگفتی متوجه شدند در برابر سپاهی پولادین و استوار ایستاده اند که چنانچه به همین منوال ادامه دهند حتی یک سرباز ترک ، بر جای نخواهد ماند ، لذا با سراسیمگی و وحشت زده از سنگرهای خود که در بیرون شهر قارص کنده بودند بیرون آمده و به درون دژ شهر خزیدند ، نادر هنوز از بالای تخت روان نظاره گر میدان جنگ بود و نعره هایش شنیده می شد
چند روز بعد ، پس از عقب نشینی احمد پاشا بدرون دژ ، تیره های لزگی به فرماندهی احمد جغتائی که با نادر سرِ ستیز و جنگ داشت به پشتیبانی از احمد پاشا ، پنهانی از دروازه باختری (غربی) دژ ، وارد شهر شده و آماده دفاع شدند ، با گذشت یک هفته ، دژ قارص مانند نگین انگشتری به محاصره سپاهیان ایران در آمد
احمد جغتائی و سرداران همراهش ، با مشاهده نیروهای در هم ریخته احمد پاشا ، وقتی متوجه شدند نیروهای احمد پاشا فقط در طول چند ساعت از سپاه ایران شکست خورده اند روحیه خود را باخته و رفته رفته این فکر در میان آنان پدید آمد که ما ، چرا بخاطر صفی میرزا باید خود را به کشتن دهیم و اختلاف نادر با عثمانیان چه ارتباطی به ما دارد ، این بود که به این نتیجه رسیدند که پنهانی ، پیکی به نزد نادر بفرستند و قول دهند که دروازه های شهر را باز کنند و در مقابل ، نادر نیز از گناهان آنان گذشت نماید
شبی از شب ها که پاسداری از یکی از دروازه های شهر به عهده لزگیان بود ، آرام و بی صدا دروازه شهر گشوده شد و نادر را آگاه ساخته و خود از داخل دژ ، به بیرون آمدند
احمد پاشا که از خیانت لزگی ها آگاه شده بود بسرعت دروازه دژ را بست و از نفوذ سپاهیان ایران بدرون شهر جلوگیری کرد ، لزگیان نیز آرام آرام در حال دور شدن از قارص بودند و بطرف زادگاه خود حرکت می کردند که ناگهان با سپاه نادر مواجه شدند
نادر که از طایفه لزگی ها بشدت کینه به دل داشت و خسارات زیادی از آنان دیده بود دستور داد آنها را تعقیب و بدون هیچ ترحمی بکشند ، دستور نادر بسرعت اجراء و تمامی لزگیان که در تاریکی شب ، در میان کوه و دشت پراکنده بودند شربت مرگ نوشیدند
از آن طرف احمد پاشا که تا کنون در هیچ جنگی شکست نخورده بود و سرداری بد خلق و بد رفتار بود و نام وی در اروپا ، لرزه بر اندام هر مدافعی می انداخت و به اصطلاح برگ برنده سلطان عثمانی بود ، اینک مانند موشی به تله افتاده بود و از ننگ این شکست ، بی حوصله و خشمگین شده بود ، شروع به آزار سربازان خود و مردم شهر که از محاصره به تنگ آمده بودند نمود
مدت زیادی نگذشته بود که سربازان ترک و مردم عادی شهر که از رفتار احمد پاشا به تنگ آمده بودند از هر فرصتی استفاده می کردند و از شهر می گریختند و تسلیم سپاه ایران می شدند ، از طرف دیگر توپخانه ایران نیز به سپاه اصلی ملحق شد و شهر قارص در آستانه دچار شدن به بلائی بزرگ بود ، به همین منظور فرماندار شهر بنام احمد افندی بهمراه تنی چند از بزرگان شهر که متوجه وخامت اوضاع شهر شده بودند نزد احمد پاشا رفته و درخواست کردند نزد نادر رفته و پیشنهاد صلح و آشتی بدهند
در جلسه فوق ، پس از فراز و فرودهائی به این نتیجه رسیدند که احمد افندی برای مذاکره آشتی جویانه به اردوی نادر برود و تقاضای صلح نماید
گ#زندگینامهنادرشاه_افشار
#پسرشمشیرفرزنددرگز
#ادامهقسمتشصتوسوم
پارت دوم
فردای آنروز احمد افندی بهمراه چند تن از بزرگان شهر به اردوی نادر شتافته و او را که در بستر بیماری بود مشاهده و درخواست صلح و آشتی کردند ، نادر شرط پذیرش صلح را ، تسلیم شدن احمد پاشا و تصرف شهر عنوان کرد ، احمد افندی از نادر مهلت خواست تا با ارسال نامه ای به دربار عثمانی و کسب تکلیف از آنجا ، آتش بس بر قرار شود ، نادر برآشفت و گفت
انسان عاقل از یک سوراخ دو بار گزیده نمی شود ، یا شهر را تسلیم کنید یا آن را بر سرتان خراب می کنم ، بزرگان و ریش سفیدان شهر به پای نادر افتادند و با التماس از او خواهش کردند تا تعیین تکلیف از ناحیه دربار عثمانی ، از بستن به توپ شهر خودداری نماید ، پس از کِش و قوس های فراوان ، خواهش بزرگان شهر در نهایت مورد پذیرش نادر قرار گرفت و آتش بس موقت به اجراء درآمد
با قبول آتش بس توسط نادر ، هیئت مذاکره کننده نزد احمد پاشا رفته و با خوشحالی ، خبر متارکه موقت جنگ را به احمد پاشا اعلام نمودند ، احمد پاشا گفت ، من می پنداشتم که چون نادر سخت بیمار است این بار برگ برنده ای در دست دارم ، ولی دیدم که این گرگ گرسنه ، بیماری و تندرستی اش هیچ فرقی ندارد و من دچار اشتباهی بزرگ شدم که این چنین و بی محابا به کسی حمله کردم که توپال عثمان پاشا را شکست داده بود
با شروع آتش بس ، نادر که اندکی بهبود پیدا کرده بود برای یکسره کردن کار لزگیان و داغستانی ها که هر از چند گاهی ، به تحریک روس ها و عثمانیان و حمایت های مالی و سخاوتمندانه آنان ، هر از چند گاهی ، سر به شورش بر می داشتند و به پادگانهای مرزی ایران حمله می کردند به سوی آن سامان ، حرکت کرد
#دوستداران_ولایت
#زندگینامهنادرشاه_افشار
#قسمتشصتوچهارم
نادر که اندکی بیماری اش بهبود پیدا کرده بود و توانسته بود بر روی اسب بنشیند علیرغم توصیه اکید پزشکان بطور پنهانی بطوریکه احمد پاشا و مدافعین دژ آگاه نشوند بهمراه نیمی از سپاهیان خود با راهپیمائی سریع بسوی داغستان حرکت کرد (داغستان ، شمالی ترین ناحیه قفقاز است که به دریای سیاه و اوکراین دسترسی دارد و در حال حاضر جزء خاک روسهاست
درپارتهای قبلی شیوه راهپیمائی سریع نادر توضیح دادم بدینگونه بود که سپاه ، بدون توقف حرکت میکردند خوردن و نوشیدن و حتی قضای حاجت همشون رو اسب انجام میشد سواران سپاه هر کدام یک یا دو اسب داشتند و در طول مسیر برای اینکه اسبها از پای در نیایند ، غذای اسبها نیز در طول مسیر نواله بود گلوله های خمیری آماده شده در خورجین به آنها خورانده می شد و اسبها احتیاجی به چرا کردن و معطلی ناشی از آن را نداشتند ، سرعت حرکت سپاه نادر که با راهپیمائی سریع حرکت می کرد بقدری زیاد بود که اغلب از پیک هائی که خبر آمدن دشمن را می دادند زودتر به مقصد می رسیدند ، و اغلب پیش می آمد که وقتی سپاه ایران حرکت می کرد قبل از اینکه خبر حمله به شهر و مدافعین برسد تا آماده دفاع شوندبطور ناگهانی و غیر مترقبه خود را با سپاهی جرار و تا بُنِ دندان مسلح ، پشت دروازه های شهرهایشان روبرو می دیدند
پس از رسیدن به قفقاز ، نادر نیروهای خود را به چهار بخش تقسیم کرد و آنها را بسوی پناهگاههای لزگیان و داغستانیها روانه کرد قصد نادر آن بود پیش از آنکه بهار فرا برسد و رهبران شورشی و مزدور عثمانی ها و روس ها ، دوباره سرکشی و شورش نمایند و بلوا و جنجال بپا کنند برای همیشه ، هر گونه تحرکی را در نطفه خفه کند و سرِ مار را با سنگ بکوبد
هنگامیکه در رفتار و زندگی نادر باریک می شویم نمی توان از شگفتی خودداری کرد ، مردی با پنجاه و هشت سال سن بیمار و خسته در سرمای جانگداز زمستان قفقاز ، راهی طولانی به درازای صدها کیلومتر را با شتاب می پیماید و از قارص خود را به دربند (مرکز داغستان) برساند واین حالت روحی وجسمی نادر بی مانند و مثال زدنی است انگار آسودگی و استراحت ، باعث رنج درد نادر می شد بهرحال ، ورود ناگهانی نادر به دربند ، همه را شگفت زده کرد و برای لزگیان و داغستانی ها غیر قابل باور بود که نادر به یکباره و با این سرعت باور نکردنی ، به دربند رسیده باشد
سپاهیان چهارگانه نادری ، مانند غلتک بسوی پناهگاههای زمستانی لزگیان و داغستانی ها بحرکت درآمدند ، دستور نادر به نیروهای چهارگانه بسیار سخت و خشن بود ، به فرمان نادر ، فرماندهان دستور داشتند این دوقبیله مرز نشین را که پیوسته با بیگانگان در ارتباط بودند پس از درهم کوبیدن مدافعان،، روستاهایشان را با خاک یکسان کنند و هر گونه مقاومتی را بدون هیچ ترحمی ، سرکوب نمایند
داغستانی ها و لزگیان که می پنداشتند در زمستان از حمله و تاخت و تاز نادر در امان هستند بقدری تحت فشار قرار گرفتند که بناچار ، پس از دادن تلفات زیاد به چاره جوئی پرداختند بدستور نادر
آبادیهای مدافعین یکی پس از دیگری درهم کوبیده می شد ، سپاهیان نادر ، جوانان را می کشتند و زنان و کودکان و پیرمردان لزگی در سرمای سخت قفقاز آواره و سرگردان ویرانه ها می شدند و عفریت سرما جانشان را می گرفت در این تاخت و تازها ، شمار فراوانی تفنگ و شمشیر و تجهیزات جنگی و سکه های طلا که اهدائی روس ها (لعنت خداوند و رسولش بر روسها و نژاد پلیدشون که هنوزم در کارما به انواع و ترفندهای مختلف کارشکنی میکنند ) و عثمانیان بود بدست سپاهیان نادر افتاد
نادر که با همان حال بیماری ، خود فرماندهی یکی از بخش های چهارگانه را بعهده گرفته بود و بسوی پر جمعیت ترین پناهگاه لزگیان حرکت می کرد و با خشونت و بی رحمی تمام ، به مدافعین داغستانی و لزگی که کینه شدیدی از آنان داشت حمله ور ، و آنان را تار و مار میکرد
کار بر سران شورشیان لحظه به لحظه ، سخت و سخت تر می شد تا اینکه از سوی بزرگان و ریش سفیدان منطقه تحت فشار قرار گرفتند تا اینکه شش نفر از بزرگان لزگی و داغستانی با پرچم سفید خود را به اردوی نادر رساندند و به پای او افتادند و درخواست عفو و بخشش نمودند
نادر که بعلت ضعف حاصل از بیماری ، روی صندلی نشسته بود و بالاپوشی پشمی بر روی دوش خود انداخته بود آنان را به حضور پذیرفت و رو به آنان گفت
شما خود بهتر می دانید دشمنان ایران شما را به بهائی اندک خریده اند و سزای شما که برای خشنودی بیگانگان به برادران ایرانی و مرز نشین خود حمله می کنید چیزی جز مرگ نخواهد بود ، سران داغستانی و لزگیان با فروتنی درخواست کردند که بخاطر عده ای مزدور بیگانه ، به مردم بیگناه رحم کند و سوگند خوردند و متعهد شدند گذشته ها را تکرار نکنند و پیمان بستند که با پرداخت خراج به دولت ایران ، در آینده نیز ، پیشاهنگ نگهداری و نگهبان مرزهای ایران باشندو به دولت مرکزی ایران وفادار بمانند
#زندگینامهنادرشاه_افشار
#پسرشمشیرفرزنددرگز
#ادامهقسمتشصتوچهارم
نادر که در اندیشه محاصره شهر قارص در عثمانی بود با سامان یافتن اوضاع داغستان بیدرنگ دستور بازگشت نیروها را صادر و با همان حال بیماری با راهپیمائی سریع بسوی شهر یاد شده حرکت کرد
سلطان محمود عثمانی که پس از رسیدن پیک احمد پاشا از محاصره شهر بزرگ قارص آگاهی یافته بود با اتلاف وقت و معطل کردن پیک احمد پاشا دستور داد نیروهای کمکی بزرگی با همه گونه ساز و برگ و جنگ افزارهای مجهز به کمک احمد پاشا بشتابند
این سپاه بسیار بزرگ در دو ستون حرکت کردند ستون نخست به فرماندهی سپهبد محمد پاشا که از دلاورترین و هوشمندترین سرداران عثمانی بود و ستون دوم نیز به فرماندهی عبداله پاشا که او نیز از نام آوران ارتش عثمانی بود به سوی سپاه نادر حرکت کردند این سپاه عظیم و مجهز با سرداران برجسته و نامدار دیگری مانند علی بیک پاشا و عثمان بیک پاشا همراهی می شدند
شایان ذکر است این سپاه گران را بهترین شمشیر زنان و برنامه ریزان همراهی می کردند که در حقیقت امپراتوری عثمانی عزیزترین عزیزان و پاره های جگرش را برای تسویه حساب نهائی بسوی نادر گسیل می داشت
ستون یکم مستقیما بسوی شهر قارص حرکت کرد ولی ستون دوم راهی دیاربکر شد (شهری در ترکیه امروزی) و موصل (شهری در عراق امروز) تا از آنجا به خاک ایران بتازد و پشت سرِ نادر را تصرف و از آنجا با همراهی ستون اول مانند گازانبر سپاهیان ایران را از دو سو مورد تهاجم قرار دهند
خبر این لشگر کشی بزرگ به نادر رسید نادر بلافاصله به نصراله میرزا (ولیعهد و فرزند دوم نادر) دستور داد بیدرنگ بسوی مرزهای غربی ایران حرکت کند و اجازه ندهد پای حتی یک سرباز عثمانی به داخل خاک ایران باز شود نصراله میرزا که دلاوری و جنگاوری را از پدر به ارث برده بود در حضور نادر و سرداران لشگر گفت ، *اگر روزی شنیدید که عثمانیان از مرز ایران گذشته و پای بدرون خانه بزرگ ما گذاشتند بدانید نصراله میرزا کشته شده است* ، نادر با شنیدن این سخن فرزند ، با غرور او را در آغوش گرفت و نصراله میرزا بسوی مرزهای غربی ایران حرکت کرد
پس از رفتن نصراله میرزا ، نادر سرداران خود را فراخواند و گفت ، همه شما می دانید که نیروی عظیمی به فرماندهی سپهبد محمد پاشا در حال رسیدن به ما هستند ، ما باید به آنان نشان دهیم که هرگز آنان را به حساب نمی آوریم ، به همین خاطر قصد دارم دو عروسی بزرگ در همین اردو در کنار شهر قارص برگزار کنم تا سلطان عثمانی بداند که نادر بیدی نیست که از هر بادی بلرزد
فردای آن روز قرار شد دو تن از دختران بزرگان لزگی که نادر با خود به اردو آورده بود به عقد ازدواجِ پسر سوم خود بنام امامقلی میرزا و برادر زاده اش بنام ابراهیم خان درآیند و بدین ترتیب ، مقدمات جشن بزرگی در اردوی نادر برپا شد
خبر این جشن بزرگ و پایکوبی حاصل از آن ، بگوش سپهبد محمدپاشا رسید ، او از این گزارش بسیار شادمان شد و به سرداران خود گفت ، اینک بهترین زمان برای وارد آوردن ضربه ای دردناک و مرگ آفرین به نادر است زیرا او و سردارانش در تدارک جشن بزرگ زناشوئی هستند و از آمادگی لازم برخوردار نخواهند بود
بدستور سپهبد محمد پاشا ، ماشین جنگی ترک ها به استعداد یکصد و پنجاه هزار تن سوارِ تا دندان مسلح بهمراه چهل هزار تفنگدار پیاده ، مانند سیلی بنیان کن بسوی شهر قارص به حرکت درآمدند ، نادر و سپهبد محمدپاشا را در کنار شهر قارص رها می کنیم و بدنبال نصراله میرزا می رویم
همانطور که گفته شد ستون دوم سپاهیان عثمانی به فرماندهی عبداله پاشا و دو دستیار جنگ دیده اش بنام علی بیک پاشا و عثمان بیک پاشا از طریق دیاربکر و موصل قصد نفوذ به مرزهای ایران و گشودن جبهه دیگری برای حمله از پشت سر به نادر را در دستور کار خود داشتند
مینورسکی ، تاریخ نگار روسی ، ستون تحت فرماندهی عبداله پاشا را یکصد و ده هزار سوار جنگی و سی هزار تفنگدار پیاده و دویست ارابه توپ دور زن تخمین زده است که با پانزده هزار مرد جنگی از کردهای مخالف نادر به فرماندهی سلطان وردی خان جمعا به استعداد یکصد و پنجاه و پنج نفر در مقابل نصراله میرزا صف آرائی کرده بودند*
از این سو ، نیروهای نصراله میرزا از سواره نظام و پیاده نظام به سختی به هفتاد و پنج هزار می رسید که با ده هزار نفر از کردهای موافق سپاه ایران به فرماندهی خان بابا شهر زوری و هشتاد ارابه توپ ، پشتیبانی می شد
دو سپاه در حوالی مراد تپه در حوالی شهر ایروان (پایتخت ارمنستان امروزی) به یکدیگر رسیدند و در مقابل هم به صف آرائی پرداختند ، به دستور نصراله میرزا ، توپخانه ایران در خط مرزی مستقر شد و به فرمانده توپخانه دستور داد در صورت کشته شدن همه ما ، اگر ترک ها خواستند به مرز نزدیک شوند همه را زیر خط آتش خود قرار دهند ، به گفته دیگر نصراله میرزا ، هیچ نیروی ذخیره و پشتیبان در پشت سر خود نگذاشت
#زندگینامهنادرشاه_افشار
#پسرشمشیرفرزنددرگز
#قسمتشصتوپنجم
پیروزی قاطع و چشمگیر نصراله میرزا بر ستون دوم ارتش تا دندان مسلح امپراتوری عثمانی باعث شادی و خوشحالی زیادی در اردوی نادر که اینک در تدارک جشن ازدواج بود گردید از آنطرف ستون یکم ارتش عظیم و یکصد و پنجاه هزار نفره سپهبد محمد پاشا به دو فرسنگی اردوی هفتاد و پنج هزار نفره نادر رسید و در دامنه کوه چادر زدند و بلافاصله به جنب و جوش پرداخته و شروع به سنگر بندی و استقرار توپخانه و آرایش جنگی نمودند
نادر که در ظاهر مشغول برگزاری مراسم جشن عروسی پسر و برادر زاده اش بود و در باطن لشگر سپهبد محمد پاشا را زیر نظر دقیق خود داشت مانند ببری کمین کرده با هوشمندی نظاره گر فعالیت های عثمانیان بود
شب جشن فرا رسید و آئین های عروسی زیر نگاه هوشیارانه نادر و آماده باش سپاه برگزار شد ، محمد پاشا که سرگرم ساختن استحکامان نظامی بود نتوانست این جشن را بر هم بزند
با طلوع سپیده دم صبح روز بعد ، اکنون نوبت نادر بود که از ساختن استحکامات جنگی محمد پاشا پیشگیری نماید ، این بود که دستور تاخت و تاز صادر نمود و با توجه به اینکه بیماری اش تا حدودی کاهش یافته بود سوار بر اسب بسوی دشمن شتافت و به عبارتی دیگر ، در جنگ پیش دستی کرد زیرا میدانست هر چه بر سنگرهای نیروهای عثمانی افزوده شود با توجه به اینکه پشت به کوه داشتند از موقعیت بهتری برخوردار می شدند که با حمله زود هنگام نادر ، سنگربندی آنان کامل نشد
دلاوران به راستی بی باک ایرانی ، با حملات برق آسای خود شمشیر کشان به خط مقدم جبهه تاختند ، از آنطرف عثمانی نیز که از گستاخی سربازان ایرانی در شِگِفت شده بودند برای انتقام شکست های خوار کننده قبلی ، دست به دفاعی سخت زدند و بی محابا با سپاهیان ایران در آویختند و جنگ با شدتی هراس آور ، با همه زشت و زیباهایش ، رخ می نمود
امواج یکصد و پنجاه هزار نفره سپاهیان عثمانی پی در پی در صف های منظم به خط مقدم جبهه اعزام می شدند ولی درست مانند موج های دریا که پس از برخورد با صخره های سخت ساحل متلاشی می شوند و از بین می روند و از نو بر میگردند و باز هم با برخورد به صخره های سنگی درهم کوفته می شوند و باز موجی دیگر و برخوردی دیگر
بر اثر این برخوردهای سخت و سهمگین ، بطور متوسط در برابر هر سرباز ایرانی که در خون خود غوطه ور می شد ، سه یا چهار مرد جنگی ترک در خون خود در می غلتید
در این هنگامه لرزش آور و دلهره انگیز که خاک و خون به هم در آمیخته و گرد و غبار و دود ، فضا را تیره و تار کرده و آوای شیهه اسبها و چکاچک شمشیرها و تبرزین ها و غرش تفنگها ، کوه و دشت و بیابان را تکان می داد ، گهگاه فریادهای تندر آسای نادر به گوش می رسید که با ندای الله اکبر فرمان می داد هیچکس حتی یک گام و یک قدم عقب ننشیند و فقط به پیش بروند ، این فریادها نادر ، باعث حملات بی امان نیروهای ایرانی با جسارت و بی باکی مثال زدنی می گردید
روز هنوز به نیمه خود نرسیده بود که دامنه کوه و دشت ، پوشیده از پیکرهای بی جان و زخمی سربازان ایرانی و ترک شده بود ، در همین حال بدستور نادر بیست هزار نفر از نیروهای گارد ویژه شاهی ، با عبور از روی پیکرهای بی جان و نیمه جان دوست و دشمن ، به مصاف نیروهای سپهبد محمد پاشا شتافتند
شدت حمله و سرعت عمل این نیروها بقدری شدید و برق آسا و کمرشکن و دیوانه وار و هولناک بود که روحیه ترک ها را متزلزل نمود و پراکندگی چشمگیری در صفوف آنان پدیدار کرد
سپهبد محمد پاشا که از بلندی به وسیله افسران خود ، میدان جنگ را اداره می کرد از این همه دلاوری و گستاخی و اعتماد به نفس سربازان ایرانی مات و مبهوت شده و باور نمی کرد نیروئی چنین اندک ، چنین توان و نیروی کوبنده و شکننده ای داشته باشد ، او به افسری که در آن هنگام نزد او بود گفت
آدم های عادی و طبیعی هرگز نمی توانند اینچنین بی باکانه و دست از جان شسته ، شمشیر بزنند و اسب بتازند ، اینها یا همگی دیوانه اند و یا حشیش (حشاشین) استعمال کرده اند ، اما او از یک نکته غافل بود و آن ، این بود که سرباز ایرانی ، شاه و بزرگان و سرداران لشگر را در کنار خود می دید که مانند یک سرباز ساده همانند او می جنگد و شمشیر می زند ، زخم می زند و زخم میخورَد ، ولی سرداران و فرمانده ترک ها ، از دامنه و ارتفاعات کوهستان و دور از میدان جنگ ، سربازانشان را به جنگ می فرستند و روشن است که تفاوت توان جنگی این دو نیرو با هم متفاوت است
در پی حملات بیست هزار نفره گارد ویژه نادر ، سپهبد محمد پاشا نیز سی هزار نفر از نیروهای ذخیره و تازه نفس خود را به جناح چپ سپاه ایران اعزام کرد ، نادر که اینچنین دید جناح چپ را با ده هزار نفر پوشش داد و گارد ویژه را از قلب میدان فراخواند و به جناح چپ و رویاروئی با نیروهای تازه نفس گسیل کرد (باپوزش از دوستان آذری زبان اگر در متن کلمه ترک استفاده شده منظور عثمانیها میباشد🙏🙏
#زندگینامهنادرشاه_افشار
#پسرشمشیرفرزنددرگز
#ادامهقسمتشصتوپنجم
گارد ویژه نادر مانند گرگهائی که به گله گوسفندان حمله می بَرَد به نیروهای عثمانی تاختند و چنان ضرب شستی به آنان نشان دادند که ظرف نیم ساعت نظم و ترتیب آنان را به هم ریخته و گروه گروه به محاصره ای کُشنده در آمدند و یک به یک طعمه ضربات مرگبار سربازان ایرانی می شدند
سپهبد محمدپاشا که متوجه شده بود اگر جنگ به همین منوال ادامه یابد ، جز شکست و سرافکندگی چیزی بدست نخواهد آورد دستور داد سپاهیانش آرام آرام طوری که محاصره نشوند عقب نشینی کنند و به سنگرهای از پیش ساخته شده خود که در چند کیلومتری میدان جنگ و در بیرون شهر قارص بود پناه ببرند ، ناگفته نماند که غروب خورشید و تاریکی هوا نیز به کمک عثمانیان آمد ، با فرا رسیدن شب ، نادر دستور داد بصورت نیم دایره ، سنگرهای نیروهای عثمانی را محاصره کنند و آنان را بدقت زیر نظر داشته باشند
با فرا رسیدن نیمه شب ، سپهبد محمد پاشا چند ستون هزار نفره از بهترین سربازان پیاده خود را بسوی اردوگاه اصلی نادر فرستاد و به فرماندهان خود دستور داد این ستون های پیاده را از دو سو پستیبانی کنند و پا به پای آنان پیش بروند و پس از رسیدن به نزدیکی چادر فرماندهی ارتش ، با یک شبیخون همه جانبه به سراپرده نادر ، او را از پای در آورند
ستون های سپاهی ترک بی آنکه به مانعی برخورد کنند نزدیک به یک فرسنگ در دل سیاهی شب راه پیمودند و به نزدیک ترین نقطه اردوی اصلی ارتش ایران رسیدند ، شادمانی این ستون ها بیرون از اندازه بود زیرا می دیدند با یک فرمان تاخت و تاز در کمتر از چند دقیقه به سراپرده نادر خواهند رسید و کار را تمام خواهند کرد
ولی این شادمانی بی پایه بود زیرا آنها نمی دانستند که نادر از نخستین گامی که آنان برداشته اند آنها را زیر نظر داشته و به نگبانان ایرانی دستور داده خود را کنار بکشند و پنهان کنند و اجازه دهند راه برای آنان باز نمایند تا پیشروی کنند ، در حقیقت ستونهای اعزامی دشمن و پشتیبانان آنان نمی دانستند با پای خود بسوی کشتارگاه می روند
هنگامی که سربازان محمد پاشا به سیصد متری چادر نادر رسیدند پیکی به نزد محمد پاشا فرستادند ، محمد پاشا که از این پیشروی شگفت انگیز آگاه شد به اندیشه فرو رفت و با خود گفت که محال است نادر تا این اندازه بی احتیاط باشد که نیروهای دشمن تا سیصد متری چادرش رفته باشند و او غافل بماند ، این بود که به پیک دستور داد به فرمانده نیروهای یاد شده بگوید اندکی عقب نشینی کنند تا با اعزام سربازان پشتیبان و بررسی بیشتر ، منتظر فرمان بعدی بمانند تا اگر دامی گسترده شده باشد بتوان از آن بیرون آمد
ولی دیگر دیر شده بود و پیش از آنکه پیک محمد پاشا برسد پلنگ تیز چنگ ایران به سواران خود فرمان داد که مانند سیل خروشان و بنیان کن به تک و تاخت بپردازند
جنگی کور و هراس آور در دل سیاهی شب درگرفت ، بدستور نادر برای اینکه سربازان ایرانی آسیب نبینند و خودی ها یکدیگر را نکشند یا بدست دوستان خود زخم بر ندارند پیوسته باید نعره بزنند و با فریاد ، یا علی و یا محمد بگویند
این کار دو سود داشت ، یکی اینکه سربازان ایرانی یکدیگر را می شناختند و دوم آنکه فریاد همزمان هزاران سرباز ایرانی ، زَهره شیر را آب می کرد و وحشتی عظیم در دل دشمن می انداخت ، جنگ به سختی مغلوبه شد و عده زیادی از سربازان دشمن که در دام افتاده بودند زهر تلخ مرگ را نوش جان کردند عده ای دیگر به سختی عقب نشستند
نادر دستور داد فراریان را تعقیب کرده و امان ندهند تا خود را به سنگرهایشان برسانند ، در اجرای این دستور ، سواران ایرانی در تاریکی شب بدنبال سپاهیان از هم پاشیده دشمن تاختند و در پی آن بسیاری از آنان حتی از سنگرهای عثمانیان گذشتند و آنجا را به تصرف خود در آوردند ، سربازان جان به در برده عثمانی به ناچار به درون شهر قارص رفته و در درون دژ شهر پناه گرفتند
سپیده دم روز دوم نبرد ، سپهسالار ترک عثمانی که نامش در اروپا ، لرزه بر اندام جنگاوران آن سامان می انداخت پی برد که نه در روز و نه در شب نمی تواند بر این اعجوبه نظامی چیره شود و لکه ننگی در تاریخ افتخارات گذشته اش توسط نادر بر پیشانی پر چین و چروکش ، نقش بسته است
سپهبد محمد پاشا که در دلاوری و بی باکی یکی از آزموده ترین سرداران امپراتوری عثمانی بود اکنون که مزه و طعم تلخ حقارت آمیز ترین شکست ها را بدست این نابغه دوران چشیده بود اکنون که کاخ آرزوهایش را ویران می دید و در حلقه محاصره نادر افتاده بود نمی دانست چگونه خود را رها کند و پاسخ سلطان عثمانی را چه بدهد ، او که عمری را با سرافرازی در میادین مختلف جنگیده بود و اینک غرورش پایمال گردیده بود تاب نیاورد و از غصه و اندوه زیاد ، جان به جان آفرین تسلیم کرد و دق کرد و مرد (یه جورایی سکته کرد و نفله شد😂😂)
#زندگینامهنادرشاه_افشار
#پسرشمشیرفرزنددرگز
#قسمتپایانی
کشته شدن نادروهرج و مرج در کشور
سالهای ۱۱۵۹ و ۱۱۶۰ هجری قمری را در تاریخ قرون اخیر ایران باید از سال های بدشگون دانست در این سالهای نامیمون نادرشاه از کثرت فشار روحی که بزرگترین علت آن نابینایی فرزند دلبندش شاهزاده رضا قلی میرزا ولیعهد بود حالت طبیعی خود را از دست داده با یک سنگدلی و خشونت ناگهانی دست به آزار مردم و کشتار رعایا میزد.نخست ۵٠تن ازسران
کشوری و بزرگان دربار را از خشم اینکه هنگام نابینا نمودن فرزندش حضور داشته و به میانجی گری بر نخواسته بودند شربت مرگ کشانید سپس به دستور او زمامداران و توانگران بزرگ کشور ایرا از هر گوشه و کنار به پایتخت خواسته به تشخیص سه تن از نمایندگان شاه ریاست هیئت تعیین جرایم را داشتند به دلخواه خود جرائم کمرشکن ای برای آنان تعیین نمودند کسانی را که از پرداخت جریمه کوتاهی و یا اظهار عرض می کردند به زور چوب و شکنجه آنچنان درفشار می گذاشتند که یا از جان خود سیر شده تن به مرگ دهند و یا آنچه به نامش آن نوشته شده بود بدون اندک کوتاهی تسلیم نمایند .از یک سو گماشتگان دولت نیز چون بازار را آشفته دیدند دست به آزار رعیت بدبخت دراز کرده از هرکه هرچه می توانستند به زور و بنام جریمه یا افزایش مالیات و یا سرپیچی از فرمان دولت دریافت و به مکیدن خون مردم بیگناه پرداختند.
ولی با این همه هنوز آتش خشم شاه فرونشست و فرمان داد تا چندین تن از بازرگانان مسلمان هندی و ارمنی را در میدان نقش جهان اصفهان زنده در آتش بیداد بسوزانند.در ماه محرم
سال ۱۱۶۰ هنگامیکه از اصفهان به سوی خراسان می رفت به هر آبادی که می رسید از سر مردم بی گناه آنجا مناری ساخته با دیدن آن مناظره جانگداز آبی بر آتش خشم خود می ریخت. شاه مانند پلنگ خشمناک که هیچ گونه حس ترحمی در دل نداشته باشد به خونریزی پرداخت و گماشتگان وی نیز مانند گرگهای گرسنه آتش به خرمن جان و هستی مردم بینوا میزدند. رفته رفته این رفتار
ناهنجار همه را به ستوه آورده و مردم با اینکه شاهنشاه خود را از جان و دل دوست می داشتند تاب این همه بیدارگری ها را نیاورده به شورش برخاستند.
کشته شدن نادر شاه
هنگامی که سرتاسر کشور ایران در آتش بیداد می سوخت مردم سیستان که بیش از همه در فشار کارگزاران درباری بودند به جان آمده شورش آغاز نمودند از یکسو هیئت تشخیص جرائم پانصد هزار تومان به نام علی قلی خان و ۵۰ هزار تومان به نام سردار جلایر فرمانروای کابل و فرمانده نیروی شرق تعیین نموده سوارانی چند برای دریافت جرائم به سیستان و کابل گسیل داشتند .
علی قلی خان چون می دانست سرپیچی از فرمان شاه سودی ندارد با شورشیان سیستان هم دست شده از پرداخت جریمه سر باز زد و نافرمانی آغاز نمود نادر شاه این رفتار برادرزادهاش سخت خشمناک گردید فرمانی بهنام طهماسب قلی خان جلایر فرستاده وی را مامور نمود که علی قلی خان را زنده یا مرده دستگیر و شورشیان سیستان را گوش مالی شدیدی بدهد.سردارجلایر چون از تیرگی اوضاع کشور آگاه بود و می دانست که دیگر به نادر شاه امیدی نمی توان داشت چنین اندیشید که یکی از شاهزادگان افشار را بر تخت نشانده علی قلی خان را به سپهسالاری ارتش بگمارد ولی علی قلی خان که هوای سلطنت در سر داشت به اندرزهای خیرخواهانه آن سردار با وفا گوش نداده و او را با زهر مسموم کرده و کشت.
رفته رفته دامنه شورشها به کردهای قوچان و تیره های دیگر نیز سرایت نمود و کردها یکباره از فرمان نادرشاه سرپیچی نموده ایلخی شاه را که در دشت رادکان پراکنده بودند غارت نمودند.
نادر شاه برای سرکوبی کردها با خشم بسیاری به سوی قوچان رهسپار و چون به آنجا رسید دست به خونریزی هولناکی زد علی قلی خان همینکه از چگونگی آگاه شد پیغامی برای فرمانده پاسداران و چند تن از نزدیکان شاه فرستاد آنان را به کشتن شاه وادار و وعده داد که در ازای این کار پاداش خوبی به آنها خواهد داد
تا این که در شب یکشنبه یازدهم ماه جمادی الثانی سال ۱۱۶۰ هجری قمری در فتح آباد نزدیک قوچان خواجه بیک قاجار ایروانی؛ موسی بیک امیر لوی افشار طارمی و قوجه کوندوز لوی افشار اورومی به همدستی صالح بیک قرخلوی افشار اورومی و محمد خان افشار اورومی فرمانده پاسداران ویژه شاهی نیمه شب به سراپرده نادر شاه هجوم بردند نادر شاه در اثر همهمه از خواب بیدار و با خنجری که همیشه زیر سر می گذاشت دو تن از آن تبهکاران را کشت ولی صالح بیک با ضربت سختی از پشت او را از پای درآورد و شاهنشاه افشار جان به جان آفرین تسلیم نمود
از دوستان عزیزی که در طول این چند ماه با زندگینامه نادر همراه من بودن سپاسگزارمامیدوارم لذت برده باشید و کم و کاستی ها رو ببخشید اگر در جایی از قومی وقبیله ای بمیان آمد نظر نویسنده کتاب بوده
آنچه ارسال شد خلاصه ای از زندگینامه نادرشاه افشارپسر شمشیر بود که نویسنده انرا قبلا معرفی نمودم این کتاب را نوراله لارودی نوشته است.