eitaa logo
دقایقی پیرامون دوران جدید عالم
802 دنبال‌کننده
366 عکس
47 ویدیو
14 فایل
ما به دوران جدیدی از عالم وارد شده‌ایم. به‌تدریج آثار این آغاز، محسوس‌تر می‌شود و تاثیر خود را در تغییر چهره زندگی بشر آشکار می‌کند. در این کانال، این دوران جدید را از سه زاویه مورد تامل قرار می‌دهیم: #روش، #دولت و #استعمار. ارتباط با ادمین: @yas_aa
مشاهده در ایتا
دانلود
⭕️ قطعه‌ی اول: عدالت‌گرایی واقع‌بینانه آمارتیا کومار سن، استاد فلسفه و اقتصاد در دانشگاه هاروارد است که نوبل اقتصاد را در سال 1998 به خود اختصاص داد. شهرت او مرهون مطالعه‌اش در حوزه‌ی اقتصاد رفاهی و توسعه‌ی انسانی است و چون در باب عدالت و دموکراسی نظرات دامنه‌داری عرضه کرده است، در مطالعات دولت‌پژوهی می‌تواند مورد تامل قرار بگیرد. اهمیت این مطالعه را می‌توان به تلاش وی برای ایجاد همگرایی در مسیر دستیابی حداکثری به آزادی و عدالت توأمان از طریق توسعه‌ی آگاهی انسانی نسبت داد. دغدغه‌ی آمارتیا سن در کتاب «اندیشه‌ی عدالت»، پی‌جویی راهی برای مواجهه با آن‌دسته از بی‌عدالتی‌هاست که راه‌حل روشنی دارند. لذا او می‌کوشد تا میان «عدالت‌خواهی کمال‌گرایانه» با «عدالت‌خواهی واقع‌بینانه» فاصله بگذارد و همت خود را صرف حل «ناعدالتی‌های چاره‌پذیر» نماید. شاید بتوان این رویکرد در آرای سن را نقد نگاه افلاطونی و اتوپیایی به عدالت دانست و در زمره‌ی نوارسطوگرایی در عدالت قرار داد؛ تمایلی که بیش‌تر در آرای فیلسوفان سیاسی جماعت‌گرا (communitrianism) ظهور و تجلی داشته است. دلیل انتخاب این رهیافت در نزد آمارتیا سن این است که ناعدالتی‌های آشکارا درمان‌پذیر، هویداتر از آن هستند که انکار شوند و همین مطلب مبارزه با بی‌عدالتی را به یک جریان نیرومند سیاسی تبدیل می‌کند و دستیابی به آن را ممکن می‌سازد. وی معتقد است که تحقق عدالت زمانی ممکن است که بی‌عدالتی قابل درک باشد و برای چیره‌شدن بر آن عزم عقلانی پدید بیاید. https://www.instagram.com/mh.taheri1980/ https://virgool.io/@mhtaheri
آن‌چه منطقا ما را برمی‌انگیزد، نه صرف تمیز نابسندگی کمال عدالت در جهان - که اندک از ما چشم‌داشت آن داریم - که وجود بی عدالتی‌هایی آشکارا چاره‌پذیر پیرامون‌مان است که در پی زدودن‌شان‌ایم... فارغ از درک و احساس بی‌عدالتی‌های بارز و چیرگی‌پذیر، مردم پاریس موفق به تسخیر باستیل نمی‌شدند؛ گاندی با امپراتوری بریتانیا .... سرشاخ نمی‌شد؛ مارتین لوتر کینگ... آستین برای برچیدن برتری سفیدها بالا نمی‌زد. آن‌ها نه در پی تحقق جهانی کاملا عادل... که در پی زدودن بی‌عدالتی‌های بارز آن بودند، در حد توانی که داشتند. تمیز بی‌عدالتی درمان‌پذیر، نه فقط انگیزه‌ای برای تامل بر سر عدالت و بی‌عدالتی، که گرانیگاهی در نظریه‌ی عدالت است. صص. 13-14 ما می‌بایست در مورد نوع عقل‌ورزی معمول در ارزیابی مفاهیم اخلاقی و سیاسی، نظیر عدالت و بی‌عدالتی نیز پرسش‌گر باشیم. تشخیص بی‌عدالتی یا آن‌چه در کاهش یا زدایش آن اثرگذار است، چگونه عینیت می‌یابد؟ آیا اقتضای چنین تشخیصی، بی‌طرفی (به‌معنایی خاص) نظیر دل‌کندن از منافع شخصی است؟ آیا این تشخیص مستلزم بازسنجی برخی رفتارها نیز هست؛ رفتارهایی حتی رسته از نفع شخصی، اما بازتاب‌دهنده‌ی پیش‌پنداشت‌ها و پیش‌داوری‌هایی که در مواجهه‌ی عقلانی... پایدار نخواهند بود؟ بالاخره خردمندی و خردپذیری چه نقشی در فهم الزامات عدالت دارند؟ ص. 15 هدف این نظریه بیش‌تر تشریح شیوه‌ی حرکت در مسائل مرتبط با به‌سازی عدالت و زدودن بی‌عدالتی است، نه ارائه‌ی راه‌حل‌هایی برای مسائلی معطوف به ماهیت عدالتی کامل و بی‌کم‌وکاست. این امر تفاوت بارزی با نظریه‌های مشهور عدالت در فلسفه‌ی اخلاق و فلسفه‌ی سیاست معاصر دارد... اولا، نظریه‌ی عدالتی که بتواند مبنایی برای عقل‌ورزی عملی باشد، باید به چگونگی کاهش بی‌عدالتی و پیشبرد عدالت بپردازد، نه صرفا چهره‌پردازی از جوامعی کاملا عادل... ثانیا، بحث جاری، احتمال وجود براهینی شاخص در پیوند با عدالت را پی می‌گیرد... ثالثا، بی‌عدالتی‌های درمان‌پذیر، می‌توانند کاملا مرتبط با مرزشکنی‌های رفتاری باشند تا نارسایی‌های نهادی. عدالت در نهایت با معیشت مردمان سروکار دارد، نه صرفا با ماهیت نهادهای پیرامون آنان. درحالی‌که بسیاری از نظریه‌های محوری عدالت عمدتا بر چگونگی نهادهای عادل چشم می‌دوزند و نوعی نقش حاشیه‌ای برای خصایل رفتاری قائل‌اند. ما در فرآیند پیشبرد عدالت، همواره دست‌اندرکار مقایسه‌ایم... (نظیر استضعاف زنان... امکانات پزشکی در بخش‌هایی از آفریقا یا آسیا... فقر و گرسنگی مزمن)... چه بسا وفاق بر سر نقش تغییرات در کاهش بی‌عدالتی و حتی اعمال موفقیت‌آمیز آن‌ها، آن‌چه را که عدالت کامل بتوان نامید، نصیب‌مان نسازد. صص. 17-19
⭕️ ایجاد فرصت‌های برابر برای دسترسی به امکانات اجتماعی ❇️ مباحث آمارتیا سن پیرامون عدالت را می‌توان «نظریه‌ی قابلیت انسانی» (human capabilities) نامید. اگرچه تخصص وی بیش‌تر در حوزه‌ی «اقتصاد رفاه» است، اما این تاملات، سویه‌ی عدالت به خود گرفته و در فرآیند بازبینی در مبانی و فرضیه‌های «دولت رفاهی» به کار آمده‌اند. نقشی که نظریه‌ی قابلیت انسانی در بهینه‌نمودن آکسیوم‌های دولت رفاهی از خود نشان داده، توجه به این نظریه را در دولت‌پژوهی حائز اهمیت ساخته و به‌دلیل جدی‌بودن نظریه‌ی دولت رفاهی در حال حاضر، مطالعه‌ی آن را حائز اولویت کرده است. ❇️ دغدغه‌ی آمارتیا سن، به‌دلیل خاستگاه شرقی‌اش، معطوف به مسائل اقتصادی جهان سوم است؛ لذا برای او، اخلاق در اقتصاد جایگاه برجسته‌ای دارد. او فلسفه و اقتصاد را در هم می‌آمیزد و راهبردهای سیاسی ناظر به عمل ارائه می‌کند؛ لذا به ادبیات حکمرانی بسیار نزدیک است. ❇️ توجه به مولفه‌ای هم‌چون «داشتن فرصت‌های برابر در بهره‌مندی‌های اجتماعی» دیدگاه اقتصادی سن را به نظریه‌های عدالت در فلسفه‌ی سیاسی و گره زده است. به‌نظر سن، برای سنجش رفاه در یک جامعه صرفا نمی‌توان به شاخص «درآمد» توجه کرد، بلکه بهره‌مندی اعضای جامعه از «سلامت» و «آموزش» را نیز به اندازه‌ی میزان درآمد باید جدی گرفت. جامعه‌ای که در حوزه‌ی سلامت و آموزش فرصت‌های برابر ایجاد کرده باشد، شاخص بالاتری را به خود اختصاص خواهد داد. https://www.instagram.com/mh.taheri1980/ https://virgool.io/@mhtaheri
⭕️ محافظت از نابرابری‌های لازم برای تحرک اجتماعی برابری، رفاه و دموکراسی، سه آرمانی برجسته در اندیشه‌ی آمارتیا سن است؛ او در مسیر نظریه‌پردازی می‌کوشد تا بهره‌مندی ملت‌های مختلف جهان از این سه آرمان را بیشینه نماید. تحقیقات سن و دیدگاه او درباره‌ی «توسعه‌ی انسانی» باعث شده است که سازمان ملل از سال 1990 تا کنون، هر ساله «شاخص توسعه‌ی انسانی» را در کشورهای مختلف بسنجد و گزارشی در این باره اعلام کند. این امر نشان می‌دهد که نظریه‌پردازی چقدر می‌تواند در بهبود کیفیت زندگی مردم در جهان موثر واقع شود. سن نشان داده است که چگونه عوامل اجتماعی و سیاسی در شکل‌گیری قحطی، مهم‌تر از کاهش مواد غذایی است. اگرچه موضوع آمارتیا سن زدودن ناعدالتی‌های آشکارا درمان‌پذیر است، اما مبنائا وجود نوعی از نابرابری‌ها را لازمه‌‌ی «حرکت اجتماعی» دانسته و آن‌ها را اجتناب‌ناپذیر می‌شمرد. وی بر این باور است که این نابرابری‌ها عامل و انگیزه‌ی اصلی برای «تحرک اجتماعی» هستند و بدون آن‌ها رشد جامعه قفل می‌شود. به‌این‌معنا می‌توان تلاش سن برای تئوریزه نمودن عدالت در ارتباط با شاخص توسعه‌ی انسانی را ایجاد تعادل در نابرابری‌های اجتماعی دانست، به‌نحوی‌که در عین کاستن از بی‌عدالتی‌های آشکارا درمان‌پذیر، نابرابری‌های لازم برای تحرک اجتماعی برچیده نشوند. از منظر زمینه‌گرایی، تاثیر سویه‌ی فرهنگ شرقی-بودایی و ویژگی‌های جامعه‌ی کاستی هند را که سن در متن آن بالیده است، می‌توان مشاهده کرد. https://www.instagram.com/mh.taheri1980/ https://virgool.io/@mhtaheri
⭕️ عدالت غیرنهادی و چربش متن زندگی بر ساختارها آمارتیا سن از حیث فلسفی در کنار افراد شاخصی هم‌چون: اسمیت، کوندورسه، بنتام، استوارت میل و کارل مارکس قرار می‌گیرد؛ بنابراین طبیعی است که ناقد «جان رالز» باشد و نهادگرایی رالزی را نقد کند. به نظر سن، زندگی بالفعل مردم مهم‌تر از نهادها و قواعد اجتماعی هستند و شاخص عدالت را باید با ارجاع به این ملاک‌ها سنجید، نه ملاک‌های نهادی. برای همین است که خردورزی جمعی، تکثرگرایی، تساهل و بردباری در بهبود وضعیت اجتماعی، عناصری هستند که برای پیشبرد عدالت حائز اهمیت‌تر از نهادهای رسمی‌اند. توجه به همین شاخصه‌ها، اندیشه‌ی عدالت او را به نظریه‌های توسعه نزدیک کرده و موجب پیدایش تاملات تئوریک بین‌رشته‌ای میان توسعه و عدالت شده است. وی نظریه‌ی خود را «نظریه‌ی قابلیت انسانی» نامیده است. به‌موجب این نظریه، برخورداری از کالا به تبع برخورداری از درآمد، الزما به مطلوبیت نمی‌انجامد؛ مطلوبیت با قابلیت‌های هر انسانی تعریف می‌شود؛ افراد با درآمدهای برابر، الزاما مطلوبیت‌های یکسانی را تجربه نخواهند کرد و چون برابرکردن درآمدها الزاما نمی‌تواند مطلوبیت‌های برابر را در پی داشته باشد، لذا ما را به عدالت نزدیک‌تر نخواهد کرد. وظیفه‌ی دولت‌ها برای توسعه‌ی عدالت از دیدگاه سن، گستراندن قابلیت‌های افراد برای دست‌رسی به زندگی دلخواه‌شان است؛ ازاین‌رو عدالت در تاملات او بیش‌تر به‌مثابه ایجاد یک فضا و محیط اجتماعی مورد توجه قرار گرفته، نه یک غایت سیاسی. https://www.instagram.com/mh.taheri1980/ https://virgool.io/@mhtaheri
⭕️ ابعاد اندیشه‌ای تحرکات اخیر در مرزهای شمالغربی مطلوب هر علمی، افزایش امکان تصرف انسان در طبیعت و لجام‌زدن به تغییرات پیش‌بینی‌نشده در پیرامون است. مطلوب دانش سیاست آن است که هیچ تحولی در رقابت‌های سیاسی خارج از معادله‌های شناخته‌شده در دیسیپلین‌هایش رخ ندهد تا چتر حاکمیت متزلزل نشود. برای این مقصود، ساختمان سیاست از ژرف‌ساخت‌های امر سیاسی تا شاخص‌های حکمرانی را دربر می‌گیرد. اگرچه تحولات برون‌مرزی عمدتا در روابط بین‌الملل مطالعه می‌شوند، اما لاجرم این تحولات ریشه در اندیشه‌هایی دارند که برآمده از امر سیاسی یک ملت است. بنابراین هیچ چالشی در بین‌الملل فارغ از چالش‌های اندیشه‌ای نیست. تحولات مرزی اخیر در شمال‌غرب وطن‌مان را ازاین‌منظر می‌توان تحلیل کرد. ابعاد اندیشه‌ای تحرکات اخیر مرزی را می‌توان در عناوین ذیر مورد تامل قرار داد: 1️⃣: دوئالیسم تمدنی و سردرگمی سیاسی در دویست‌سال گذشته 2️⃣: گذرهای ناتمام و طرح‌های فروبسته در مواجهه با مدرنیته 3️⃣: خشم‌های فروخورده و تحقیرهای چگالی‌شده مسلمانان بعد از فروپاشی تمدن اسلامی 4️⃣: فقدان «استیت تئوری» در نهاد علم اسلامی 5️⃣: اختلاف در نمایندگان فکری دولت‌گرایی در چهاردهمین قرن هجری 6️⃣: تغییر در نظم منطقه‌ای و درگیری‌های درون‌تمدنی مسلمانان 7️⃣: حضور همیشه حاضر یک غده‌ی سرطانی 8️⃣: تشدید آشوب اطلاعاتی و اختلال در محاسبات ایران 9️⃣: نوشداروی شرح عناوین در صفحات استوری https://www.instagram.com/mh.taheri1980/ https://virgool.io/@mhtaheri
یک: دوئالیسم تمدنی و سردرگمی سیاسی منطقه‌ی غرب آسیا در دویست‌سال اخیر، آوردگاهی منازعه‌خیز برای تغییر در معادلات تمدنی بوده است. در این منازعات، زیست‌جهان غربی به‌دنبال بیشینه‌سازی هژمونی خود بوده و این مقصود را با تغییر در خط و خال و آب و نان و خلوت و جلوت مسلمین به‌پیش رانده است؛ درسوی‌دیگر، جغرافیای مسلمین به‌دلیل ضعف‌های درونی، بیش‌تر در وضعیت سرگیجه‌ی سیاسی به‌سر برده‌اند و در درک تمدن جدید و طرح تدبیری کارآمد برای مواجهه‌ی فعال با امواج مدرنیته سردرگم بوده‌اند. با وجود تحولات عمده‌ای هم‌چون بیداری اسلامی، این سرگیجه و سردرگمی هم‌چنان پیامدهای خودش را به مسلمانان تحمیل می‌کند. ما در این سردرگمی به یک دوئالیسم تمدنی مبتلا شده‌ایم و در نتیجه هرازچندی از مرزها تجاوز می‌کنیم. دو: گذرهای ناتمام و طرح‌های فروبسته مسلمین برای بازیابی شکوه خود، گاهی مزیت غرب را در تکنولوژی‌های جدید دیده‌اند و به‌قصد تجهیز به این فنون، نخبگان خود را عازم فرنگ کردند؛ گاهی مساله را از این عمیق‌تر یافتند و علوم جدید اروپا را خاستگاه قدرت او تلقی کردند و موج دارالفنون‌سازی را گستراندند؛ زمان که سپری شد، متوجه شدند که این قدرت یک خاستگاه سیاسی دارد و برآمده از نظام جدید سیاسی آن‌هاست، لذا به‌منظور کنستیتیوسیون به موج مشورطه‌خواهی و جریان تنظیمات روی آوردند؛ و باز گذر زمان نشان داد که این نظام سیاسی جدید، روی یک فرهنگ ملی بنا شده و بدون آن زمینه‌ها اساسا امکان گذار به دموکراسی وجود ندارد. این امر زمینه‌ساز ملت‌سازی و توجه به ناسیونالیسم در کشورهای اسلامی گردید. نتایج حاکی از آن هستند که گذار ما در مواجه با مدرنیته ناتمام بوده و طرح‌های فروبسته‌ای را دنبال کرده‌ایم. سه: خشم‌های فروخورده و تحقیرهای چگالی‌شده مسلمانان نتیجه‌ی گذارهای ناتمام و طرح‌های فروبسته، مستعمره‌شدن کشورهای اسلامی مثل هند، تجزیه‌ی امپراتوری عثمانی، تحمیل قراردادهایی هم‌چون ترکمنچای بود که به‌تبع آن، جریان‌های بازگشت به شکوه ازدست‌رفته در میان مردم شکل گرفت. در این بازگشت، گسل‌های ناشناخته‌ای نیز وجود داشتند که در قلب و خیال مسلمین جا داشته‌اند و همانند فنری فشرده و بغضی فروخورده، مستعد رفتارهای پیش‌بینی‌نشده و خارج از معادلات سیاسی بوده‌اند. نمونه‌ی این تولدهای برون‌پارادایمی در پاسخ به تحقیرهای چگالی‌شده را می‌توان در «انقلاب تصورناپذیر ایران» مشاهده کرد. نمونه‌هایی از این دست هم‌چنان در وضعیت آستانگی قرار دارند و می‌توانند در معادلات تمدنی منطقه ایفای نقش کنند. چهار: فقدان «استیت تئوری» در نهاد علم اسلامی آن‌چه در چهار موج «فناوری‌خواهی»، «مدرسه‌خواهی»، «مشروطه‌خواهی» و «ملت‌گرایی» مورد غفلت قرار گرفته و به‌جای بازگشت به شکوه و شوکت پیشین، مسلمانان را به طفیلی غرب تبدیل کرده است، دولت‌بودن غرب است. نخبگان اسلامی کم‌تر به تئوری‌های استیت توجه کرده و دولت‌مندی را امری بدیهی و طبیعی پنداشته‌اند، غافل از آن‌که یک امر برساختی است؛ در فرهنگ سیاسی یک ملت ریشه دارد؛ و پذیرش الگوی غیربومی آن همانند ایجاد سوراخی در انبان ملت است که قوای آن‌ها را استحاله می‌کند. آن‌چه در دهه‌های اخیر به‌تبع انقلاب اسلامی در منطقه شاهد هستیم، توجه گرگ‌ومیشی به نقش استیت در سرنوشت یک ملت است. موج استیت‌خواهی از دیگر امواج مواجهه با تجدد متمایز است. این نگارش جدید اگرچه پر از غلط املایی و انشایی است، اما نشان‌دهنده‌ی استعداد آزادکردن پتانسیل فروخورده‌ی دویست‌ساله است که تحرکات اخیر منطقه‌ای بی‌ارتباط با آن نیستند. پنجم: نمایندگان فکری دولت‌گرایی در چهاردهمین قرن هجری موج دولت‌خواهی ازسوی چهار طیف در جهان اسلام نمایندگی می‌شود: تفکر تکنوکراسی (با محوریت مالزی و اندونزی)، تفکر اخوانی (با محوریت مصر و ترکیه)، تفکر وهابی (با محوریت عربستان) و تفکر مقاومت (با محوریت ایران). تکنوکراسی اسلامی اساسا رویکرد حال‌گرا دارد و با پذیرش وضع موجود، به هضم تمدنی خود معترف است و صرفا می‌کوشد فاصله‌ی خود را با تکنولوژی‌های جدید کم کرده و مستمرا خود را به قله‌ها نزدیک کند؛ سرنوشت این جریان شبیه چین و ژاپن در نسبت با غرب خواهد بود. تفکر اخوانی و وهابی رویکرد سلفی دارند و در اندیشه‌ی بازگشت به قرن‌های طلایی یا دوران سلف صالح به‌سر می‌برند. تنوع طرح در این دو جریان بسیار زیاد است و از مدرنیته‌ی اسلامی تا داعش را دربر می‌گیرد. شاید به‌جرات بتوان مدل عدالت و توسعه‌ی اردوغان و بازیابی امپراتوری عثمانی را جدی‌ترین طرح این جریان قلمداد کرد. این امر در تحرکات اخیر به‌شدت دخیل بوده است. اما رویکرد جریان مقاومت آینده‌گراست. اسلام ایرانی در پی بازیابی شکوه گذشته نیست و به آینده‌ای می‌اندیشد که بتواند نه‌تنها گامی روبه‌جلو در تمدن‌سازی اسلامی محسوب شود، بلکه آورده‌های مدرنیته را نیز در خود هضم نماید.
ششم: تغییر در نظم منطقه‌ای و درگیری‌های درون‌تمدنی مسلمانان هژمونی غرب در غرب آسیا فروپاشیده و گرانیگاه چالش‌هایش به سمت جنوب شرق آسیا و همسایگی با چین رفته است. آمریکا در حال خروج از منطقه و واگذاری آن به جریان‌های نیابتی بدون‌هزینه و حاشیه است. غرب روی گسل‌های جهان اسلام حساب باز کرده و در سودای آن است که بدون تحمیل هزینه به بودجه‌ی خود، ضمن شعله‌ورساختن منطقه و استفاده از آورده‌های اقتصادی آن برای خزانه‌ی خود، حضورش در جوار چین را توسعه ببخشد. به‌این‌ترتیب مرزهای ما در حال ورود به دوران پرمخاطره‌ای خواهد بود که فنر فشرده‌ی خواسته‌های تمدن ازدست‌رفته‌ی اسلامی از زبان برخی سیاست‌مداران بیرون خواهد جهید و سناریوهای تغییر در شرایط غرب آسیا را رقم خواهد زد. هفتم: حضور همیشه حاضر یک غده‌ی سرطانی اظهارات رئیس جمهور آذربایجان در وسع ایشان نیست و بیش‌تر به پخش صدای رژیم صهیونیستی در همسایگی شبیه است. اسرائیل دیگر کشور مذهبی این منطقه است که در 7 دهه‌ی گذشته مشغول بوده است. با ازدست‌دادن حضور امریکا در منطقه، به‌دنبال افزایش تاثیر در سرکردگان سیاسی کشورهای مختلف غرب آسیاست؛ دولت باکو نیز سابقه‌ی درازدامنی در این ارتباط منفعلانه دارد. با توجه به استراتژی عمده‌ی رژیم صهیونیستی در دکترین «هزار زخم کوچک»، تحرکات اخیر بیش‌تر در پی ایجاد تردید در داخل کشور است تا کفه‌ی معادلات تمدنی را از به‌سمت اخوانی‌گری سنگین‌تر کند و معامله‌ی قرن را به سرانجام برساند. هشتم: تشدید آشوب اطلاعاتی و اختلال در محاسبات ایران آمادگی نظامی ایران ازیک‌سو، هزینه‌ی بالای جنگ در منطقه ازسوی‌دیگر احتمال وقوع درگیری را به‌جد پایین می‌آورد، اما احتمالش را منتفی نمی‌سازد. قصد اصلی این تحرکات، ایجاد اختلال در محاسبات مسئولین «راستین» و وفادار به و دلبسته‌ی ایران تمدن‌ساز است که در حداقلی‌ترین شکل خود می‌تواند به افزایش هزینه‌ی محاسبه‌ی تهدیدات و بالابردن ضریب خطای محاسباتی (از نوع هواپیمای اوکراین) منتهی شود. دیگر مقصد جدی این تحرکات و تحرکات بعدی که احتمالا با شروع فصل سرما و بالاتررفتن سوخت در ایران آغاز خواهد شد، به‌هم‌ریختن صفوف داخلی ملت و افزایش اختلاف در میان سلایق مختلف سیاسی و دمیدن در شکاف میان دولت و مردم است؛ این امر می‌تواند در کنار گزینه‌های دیگر موجب بالارفتن احتمام آشوب در داخل، به‌ویژه در مناطق مرکزی ایران شود. مقصد دیگر این تحرکات، باج‌خواهی در پیمان‌های بین‌المللی است که می‌تواند در برجام ثمر بدهد. درصورت مقاومت و هوشیاری ایران، دور از انتظار نیست که شاهد تهدیدات ترکیبی از نوع قدرت هوشمند باشیم. نه: نوشداروی دولت‌سازی بحران‌های منطقه‌ای غرب آسیا یک نوشدارو بیش‌تر ندارد که امید است پیش از مرگ سهراب تهیه شود. این نوشدارو دستیابی به الگوی دولت‌سازی خاورمیانه‌ای است که از همه‌ی ظرفیت‌های این منطقه باید بهره ببرد؛ متاعی که بسیار گران‌بها و البته مغفول است. در نبود این الگو، تقویت «امر ملی» و چشم‌پوشی جریان‌های سیاسی از منافع حزبی و اهمیت‌دادن به منافع بلندمدت عمومی ضروری است.
⭕️ تمایز امر سیاسی و امر اجتماعی و تاثیر آن در پیدایش دولت یکی از چالش‌های مهم در فهم دولت، از اختلاف میان و برخاسته است. اجتماعی‌بودن غیر از دولت‌مندبودن است. انسان نه‌تنها موجودی اجتماعی، بلکه موجودی سیاسی و دولت‌مند است. این تمایز زمانی خودش را آشکار می‌کند که بخواهیم حرکت اجتماعی را تحلیل و سرپرستی کنیم. وقتی یک اجتماع بخواهد توسعه پیدا کند، چه کسی متولی حرکت روبه‌رشد آن‌هاست؟ اصلا چه کسی باید درباره‌ی این که رشد چیست و چگونه به‌دست می‌آید، تصمیم بگیرد؟ چه‌کسی بر فرآیند وقوع رشد و تکامل باید نظارت کند؟ چه کسی باید درباره‌ی این‌که این رشد به‌دست آمده یا نه، داوری کند؟ پاسخ این پرسش‌ها بدون درنظر گرفتن دولت – ورای اجتماع – ممکن نیست. ازاین‌رو متفکرانی هم‌چون هگل معتقد بودند اگرچه دولت یک نهاد طبیعی است، اما برآمده از بلوغ تاریخی است. اعصار و ادوار تاریخی مولود ادوارو اعصار پیش از خود هستند؛ گاهی به نقطه‌هایی می‌رسند که یک بلوغ و رشد برجسته‌ای به‌طور طبیعی و تدریجی رخ می‌دهد. ، را مولود رشد مراحل تاریخ آگاهی انسان می‌داند و بر این باور است که نقطه‌ی عطف این رشد را باید در و جست‌وجو کرد. https://www.instagram.com/mh.taheri1980/ https://virgool.io/@mhtaheri .
⭕️ نقطه‌ی ارشمیدسی الگوی دولت مدرن مدعای مطرح‌شده در یادداشت‌هایی که تاکنون منتشر کرده‌ام، این بود که الگوی ، زمینه‌ی بسط تمدنی مدرنیته بوده است؛ یعنی بدون دردست‌داشتن و طراحی این الگو اساسا امکان بسط مدرنیته در اقصی نقاط زمین وجود نداشت. اگر امروزه در دورافتاده‌ترین دهات کشورهای مختلف نیز با جنبه‌هایی از مدرنیته مواجهیم، این عالم‌گیری مرهون الگوی مدرن بوده است. مشخصا به‌نظر می‌رسد که لازمه‌ی پذیرش و تکثیر یک الگو در میان ملت‌ها و فرهنگ‌های مختلف، انعطاف‌پذیری یک الگوست؛ این انعطاف نه باید به‌اندازه‌ای باشد که را از درون خالی کند، و نه آن‌قدر سفت و سخت باشد که به ترد در میان یک ملت بیانجامد. با این مقدمات این سوال قابل فرض و طرح است که توسعه و گسترش الگوی دولت_مدرن، مرهون کدام مفهوم مرکزی این الگوست که ضمن برخورداری از انعطاف، عالم‌گیری این الگو را ممکن ساخته است؟ گمانه‌های مختلفی را می‌توان مطرح کرد؛ یکی از محتمل‌ترین و قابل‌اعتناترین گزینه‌ها را می‌توان در مفهوم «staatstrason» یافت. آموزه‌ی «staatstrason»، یافته و ساخته‌ و پرداخته‌ی است که با مسامحه می‌توان آن را به ترجمه کرد. این مفهوم تمدنی آن‌چنان کشسان و قابل بسط و گسترش است که می‌تواند مورد توجه هر ملتی قرار بگیرد. هر ملتی در پی منافع ملی خاص خودش است؛ طبیعتا می‌توان با تاکید بر این مفهوم، ملت‌ها را جذب الگویی کرد که حول این مفهوم تنظیم شود و نظم و نسق پیدا کند. این توجه نشان می‌دهد که بدون تعریف این دانش‌واژه در میان یک ملت، امکان جذب در الگوی مدرنیته نیز با مانع مواجه خواهد شد. نکته‌ی مهم‌تر نیز آن است که در صورت یافتن یک مفهوم گسترده‌تر از منافع ملی، می‌توان الگوی بدیل را نیز طراحی کرد. به‌راستی چه مفهومی می‌تواند قدرت انعطاف «منافع ملی» را به چالش بکشد، و نظمی استوارتر و عادلانه‌تر و انسانی‌تر از نظم دولت-ملت مدرن را در عالم مورد اقبال قرار داده و بگستراند؟ https://www.instagram.com/mh.taheri1980/ https://virgool.io/@mhtaheri
⭕️ فلسفه‌ی سیاسی، توجه به امر انضمامی در کنار امر انتزاعی معمولا در نزد عامه‌ی مردم، فلسفه یک دانش انتزاعی تلقی می‌شود که موضوع آن امور کلی و ذهنی است. گویا فیلسوف با عالم واقعی کاری ندارد و در عالم مفاهیم که مربوط به ذهن است، غور می‌کند. انگار سعادت و فضیلتی که فیلسوف از آن سخن می‌گوید، ربطی به عالم ما ندارد؛ لذا فلسفه یک دل‌خوش‌کنک است و عملا تغییری در واقعیت‌های تلخ و نامطلوب پیرامونی ما ندارد. این تفکر گاهی شکل تخصصی به خود گرفته و با بالاتر رفتن از عامه‌ی مردم، جریان ضدمبناگرایی یا پراگماتیسم یا عمل‌گرایی را در حوزه‌ی علم پدید آورده است که پایتخت آن، امریکاست. این جریان با نفی هرگونه غور فکری و انکار ریشه‌داشتن عالم عین در عالم ذهن، مفاهیم تاریخی را منقلب ساخته و اصالت کارکرد و عمل‌کرد را بر تخت پادشاهی نشانده است. بدین‌ترتیب است که در دانشگاه‌های امریکایی، هدف از تربیت و آموزش، چیزی جز کارآفرینی و تداوم چرخه‌ی تبدیل نابازار به بازار نیست. فلسفه‌ی سیاسی چنین باور و دریافتی از تفکر فلسفی را می‌شکند و خط بطلانی بر این‌گونه تلقی می‌کشد. فلسفه‌ی سیاسی نشان می‌دهد که با ریشه‌داشتن در عالم فکر و اندیشه است که می‌توان در عالم عین، تصرفات و نفوذهای منطقی‌تر، و در نتیجه، استوارتری را رقم زد. بااین‌وجود، فلسفه‌ی سیاسی که «فلسفه‌ی عمل» است، تطورات تاریخی را از سر گذرانده و با ورود به رنسانس و عصر روشنگری، قدرت عملی خود را بیش‌ازپیش آشکار ساخته است، تاجایی‌که فلسفه به‌جای توصیف، عهده‌دار تغییر عالم شده است. فلسفه‌ای که می‌خواهد تغییر و تحول در عالم واقعیات و عینیات را سرپرستی کند، وام‌دار فیلسوفانی خواهد بود که توانایی تفلسف در عینیت و امتدادبخشیدن به مفاهیم ذهنی را داشته باشند و آن‌ها را از عالم انتزاع به عالم انضمام پایین آورند. در ادامه خواهیم کوشید به برخی از این فیلسوفان بپردازیم و نقصی که در فلسفه‌ی ایرانی-اسلامی از این باب وارد است، به‌تدریج ورود کنیم. https://www.instagram.com/mh.taheri1980/ https://virgool.io/@mhtaheri
ویدئوگرافیک آموزشی برای نشان دادن تمایز میان «عدالت» و «عدالت اجتماعی» که به تبع دولت مدرن صورت پذیرفته است 👇