eitaa logo
دقایقی پیرامون دوران جدید عالم
802 دنبال‌کننده
377 عکس
48 ویدیو
14 فایل
ما به دوران جدیدی از عالم وارد شده‌ایم. به‌تدریج آثار این آغاز، محسوس‌تر می‌شود و تاثیر خود را در تغییر چهره زندگی بشر آشکار می‌کند. در این کانال، این دوران جدید را از سه زاویه مورد تامل قرار می‌دهیم: #روش، #دولت و #استعمار. ارتباط با ادمین: @yas_aa
مشاهده در ایتا
دانلود
⭕️ ضرورت فهم معانی سیاسی معطوف به زمینه‌های فرهنگی مفاهیم در مطالعات انسانی کلا لغزنده هستند و ابهام، بخشی از ماهیت آن‌هاست؛ اما این ابهام در سیاست مضاعف‌تر است و چندپهلویی بیش‌تری دارد. برای گریز و مهار این آسیب، باید مفاهیم سیاسی را معطوف به زمینه‌های فرهنگی و اجتماعی‌ای معنا کرد که در آن متولد شده‌اند. STATE نیز مستثنی از این قاعده نیست. اگر استیت را به دولت ترجمه کنیم و بخواهیم در زمین ایرانی-اسلامی، نهادی مقارن با بسازیم، قطعا چنین کاری پر از کژتاپی و اعوجاج خواهد بود. پیش‌تر به نمونه آلمانی اشاره کردیم تا نشان دهیم که بومی‌سازی این نهاد و مفاهیم سازنده‌ی آن صرفا برای ما - که ایرانیان مسلمان هستیم - حائز اهمیت نیست، بلکه برای هر ملتی که به اختصاصات و ویژگی‌های فرهنگی خودش تعلق خاطر دارد، مهم است. استیت در گذار از «جهان سنت» به «جهان مدرن» موضوعیت پیدا کرده است. بنابراین به یک معنای دیگر، در خروج از این جهان و ساختن دوران جدیدی در عالم نیز ناگزیر از فهم «State» هستیم. ما استیت را از این رو مقدم در مطالعه می‌کنیم، چون گذار از جهان سنت به جهان مدرن برای نخستین‌بار در غرب رقم خورده است. این گذار نه‌تنها سیمای جهان اجتماعی غرب و سپس به‌تدریج سیمای اقصای بلاد را دگرگون کرد، بلکه در گامی عمیق‌تر، مفاهیم اجتماعی مردمان مغرب‌زمین و سپس مفاهیم اجتماعی دیگر ملت‌ها را نیز متاثر از خود نمود و زلزله‌ای در فهم مردمان جهان از فرهنگ‌شان درانداخت. به‌بیان‌دیگر، گذار از سنت به با فاعلیت و عاملیت نه‌تنها قلمروهای فیزیکی، بلکه قلمروهای متافیزیکی و ساحت عقل و خرد را نیز درنوردید و معنای آن‌ها را معطوف به خود سمت‌وسو بخشید. به‌همین‌خاطر است که ما در خواندن سنت‌مان نیز متاثر از جهان مدرن هستیم. ما در مواجهه با فرهنگ و سنت دچار آستیگمات شده‌ایم و ساختمان معانی فرهنگی خومان را آن‌گونه که پیش‌تر در سنت‌مان بازنمایی می‌شد، نمی‌توانیم درک کنیم. تبعا با تحول در و ، نحوه‌ی ساختن و برآمدن نهادی این مفاهیم نیز تغییر پیدا می‌کند. یعنی نه‌تنها واقعیت و ماهیت در دوران مدرن متحول شده، بلکه معنای مفاهیم سازنده‌ی زمام‌داری نیز متحول شده‌اند؛ مضاف بر این دو، نحوه‌ی ساختن و برآمدن نهاد زمام‌داری در میان ملت‌ها نیز تغییرات و دگرگونی‌های ژرفی یافته است. وقتی از جدید صحبت می‌کنیم، باید به جوانب پیچیده‌ی این امر دقت داشته باشیم. این سخن ادامه خواهد داشت. https://www.instagram.com/mh.taheri1980/ https://virgool.io/@mhtaheri
⭕️ مراسمه‌ای برای تغییر و تحولّ در ماهیت آداب و رسوم سنتی مدرنیته، همانند «سنت»، یک دستاورد بشری و حاصل انباشت و نظام‌مندی میلیون‌ها فرآورده‌ی فکری و فرهنگی است که در یک الگوی خاصی قرار گرفته و مراسمه‌ی بسیار متمایزی در مقایسه با پیش از خود را آفریده است. تمایز مدرنیته با دیگر فرآورده‌ها و دستاوردهای بشری این است که مدرنیته، یک عالم است؛ وقتی یک عالمی پدید می‌آید، مردمان زمانه، خواه یا ناخواه در بستر رسم‌ها و رسوماتی قرار می‌گیرند که این مراسمه ترسیم می‌کند. مدرنیته، دستاوردهای پیشین بشری را در خود هضم کرده و دستاوردهای جدیدی را نیز بر آن‌ها افزوده است. این دستاوردها چنان درخشان و چشم‌گیر هستند که به‌مثابه سقفی برای امکان پیشرفت و تعالی بشری تصور می‌شوند. همین نکته‌ی اخیر است که بازاندیشی در مدرنیته را برای یک اندیشمند سیاسی ضروری می‌کند. بازاندیشی برای شکافتن سقف و بیرون‌رفتن از این عالم. این شکافتن سقف نه به‌معنای ستیز و جنگ با مدرنیته است؛ نه به‌معنای انکار و تحقیر آن. تبعا به‌معنای پذیرش بی‌کم‌وکاست آن نیز نیست. دو راه در پیش روی ما قرار می‌گیرد: نخست، برخورد گزینشی با مدرنیته؛ دوم، طراحی بدیل برای آن. راه نخست، اساسا از عدم شناخت مدرنیته حکایت دارد. با عالم‌ها نمی‌توان به‌نحو گزینشی برخورد کرد. عالم‌ها یک ابرسیستم هستند که تک‌تک اجزای آن‌ها باید با همان ترتیبات در کنار هم قرار بگیرند. اما طراحی بدیل، یک کاریست کارستان. مهم‌ترین آسیب آن این است که به یک کار هیجانی، شعاری، احساسی، ایدئولوژیک، پروژه‌ای، سیاست‌بازی و امثال آن تبدیل شود. سهل‌پنداری و تقلیل‌گرایی در مواجهه با مدرنیته بلایی سر یک ملت می‌آورد که امروزه در ایران اسلامی شاهد آن هستیم. نکته‌ای که در این پست‌ها پی خواهم گرفت، شناخت عمیق مدرنیته از منظر دولت مدرن است. پی‌گیری این رهیافت بدین خاطر است که معتقدم قلب تپنده و مرکز پیش‎برنده‌ی مدرنیته، دولت مدرن است. در نبود دولت مدرن، مدرنیته‌ای دیگر وجود نخواهد داشت. تبدیل دولت مدرن به صورتی دیگر از دولت‌داری، موجب تحویل مدرنیته به عالمی دیگر خواهد شد. https://www.instagram.com/mh.taheri1980/ https://virgool.io/@mhtaheri
⭕️ قدرت؛ صورت تصرف‌پذیر اراده‌ رابطه‌ی سه مقوله‌ی «وجود»، «اراده» و «قدرت» می‌تواند ترسیم‌گر نسبت امر «کلی»، «کل» و «حرکت» باشد. کلی‌ترین مفهومی که از انتزاع صورت‌های مختلف هستی قابل نامیدن است، «وجود» است؛ اما وجود چیست؟ کجاست؟ چگونه قابل درک است؟ پرسش‌هایی که هرچقدر هم که بخواهیم پاسخ‌اش دهیم، دست‌مان در حنای بدون رنگی باقی خواهد ماند که آورده‌ای انضمامی برای ما ندارد. فلسفه‌ها برای کاربردی‌شدن نیازمند تغییر مفهوم مرکزی خود بوده‌اند؛ چیزی که در فلسفه‌ی غرب رخ داد و به انضمامی‌شدن‌شان انجامید و بدین‌ترتیب امتداد اجتماعی و سیاسی پیدا کردند. یکی از طرقی که می‌تواند به امتداد اجتماعی پیدا کردن فلسفه رهنمون شود، تعیین یک مفهوم قابل کلّ‌شدن در مرکز فلسفه است. این قابلیت را می‌توان در عبور از وجود به اراده فراهم کرد. اگر وجود یک مفهوم «کلی» و انتزاعی است، اراده مفهومی ناظر به یک «کلّ متغیر تصرف‌پذیر» است. یعنی می‌توان آن را در عالم انسانی مشاهده کرد و همه‌ی امورات را نیز به آن برگرداند. اگرچه فلسفه‌ی قدیم به مفهوم اراده توجه داشت، اما در فلسفه‌ی سیاسی جدید مفهوم اراده ذیل آزادی مورد تامل قرار گرفته است. اگر از مقیاس فلسفه پا به عینیت اجتماعی بگذاریم، اراده به قدرت تبدیل خواهد شد و می‌توان از نظریه‌ی قدرت ذیل فلسفه‌ی اراده سخن گفت. به این ترتیب مطالعه‌ی جایگاه اراده در علوم و رهیافت‌های مختلف پیش رو باید قرار بگیرد. صرفا در روان‌شناسی دست‌کم 13 رهیافت به اراده (نصیری، 1399) وجود دارد: 1. فروید "اراده معطوف به لذت" 2. یونگ "اراده معطوف به خودآگاهی و خود واقعی" 3. آدلر "اراده معطوف به قدرت" 4. ویکتور فرانکل "اراده معطوف به معنایابی" 5. پرز "اراده معطوف به تجربه کردن و زندگی در حال" 6. راجرز "اراده معطوف به پذیرش بدون قید و شرط خود" 7. اسکینر "اراده معطوف به کسب پاداش" 8. آلبرت الیس "اراده معطوف به تفکر عقلانی" 10. گلاسر "اراده معطوف به انتخاب و کنترل درونی" 11.ریک برن "اراده معطوف به من بالغانه" 12. کارن هورنای "اراده معطوف به کسب امنیت" 13. مزلو "اراده معطوف به خود شکوفایی". https://www.instagram.com/mh.taheri1980/ https://virgool.io/@mhtaheri
دوست بزرگواری از دنبال کنندگان کانال، در نقد پست قبلی، مطلبی را خاطرنشان کردند که با کسب اجازه از ایشان در اینجا نقل می‌کنم تا دیگر نظرات و نکات نیز دیده بشه و امکان داوری فراهم بشه. تبعا خود بنده نیز در نقد نقد این دوست عزیز و همراه نکاتی دارم که خواهم نوشت. به هرحال ایشان فرموده‌اند: سلام علیکم. این پیام آخرتون رو دیدم. بحث از اراده رو نباید در فلسفه ی اسلامی ذیل بحث از عقل نظری بنگرید. باید این بحث رو در علم اخلاق اسلامی دنبال کنید. برای رهیافت هایی که از نویسندگان غربی مثال زدید حتما توصیف ها و معادل های خوب و بدی در کتب اخلاقی پیدا می کنید. بنای حکمای ما به دلایل مختلف بر اختصار بوده است. به نظر می رسد عمده ی این اراده ها که معطوف به حوزه ی خاصی مثل قدرت یا خود یا ... هستند دچار افراط و تفریطند و در علم اخلاق متصف به تهور یا بی شرمی هستند. البته در اخلاق عرفانی و صوفی احتمالا معادل های شبیه تری وجود دارد. فلسفه را نمی شود عملی کرد. فلسفه باید به مرحله ای از هستی خود برسد که عملی بشود یعنی دلالت های عملی حضور مفاهیم وجودی در فرهنگ خود را نشان دهند و پی گیری این دلالت ها با پی گیری و تفصیل دادن به اخلاق کاربردی، عقلی، عرفانی و دینی برای ما ضرورت پیدا کند. الان همان موقع است. بحث تاریخی لازم دارد. ملاصدرا اصالت وجود را در موقع تاریخی خودش تدوین کرده بود و علامه ی طباطبایی وجود را به حقیقی و اعتباری تقسیم کردند و البته معنای این تقسیم در قدیم هم وجود داشت. وجود اعتباری یعنی وجود ارادی. بدین ترتیب اراده مثل بسیاری از مفاهیم اصیل دیگر هم چون علم و کثرت و فعلیت و وجوب و حتی مزاج در مرکز اندیشه ی فلسفی قرار دارند. اگر اراده معطوف به خود هستی به منزله ی وجود بی نهایتی که در هیچ شأنی نمی شود از آن غافل بود تعریف شود تقریبا در معتدل ترین ساحت وجودی خودش قرار می گیرد و تبدیل به ورد واحد می شود. وجود ناب انضمامی ترین امری است که می توان تصور کرد و به آن توجه کرد در عین این که مفهومش انتزاعی ترین مفهوم است. برای تقریب به ذهن این قضیه می تونیم و بلکه شاید باید از مفهوم نور استفاده کنیم. نور حتی در جسم هم اصل و اساس هستی اون هست. بخش غیر نورانی جسم بیش تر شبیه عدم هست. می شود در هر موجودی سویه ی نورانی آن را دید در پیوند با همه ی هستی و می توان هم سویه ی ظلمانی آن را دید یا به تعبیر دیگر می توان وجود را ساری در همه ی موجودات دید و با آن همه ی موجودات را هم دید و می توان موجودات را در سایه ی ماهیت های محدودشان دید. اراده و اعتبار وجودی به همین معنی است. از حیث فلسفی و عقلی می توان جهان را وجود اعتبار کرد و می توان ماهیت اعتبار کرد. نباید جهان را ماهیت اعتبار کرد بلکه باید آن را وجود اعتبار کرد زیرا جهان واقعا وجود است و ماهیت ها حدود یا مظاهر وجود هستند. همان ها که شما به آن ها انضمامی می گویید باید از غلبه ی آن ها بر نگاه خودمان به سوی وجود و وجودات ناب الهی فرار کنیم و نباید در آن ها بمانیم و به آن ها اکتفا کنیم. نباید سکون در این نگاه باصطلاح انضمامی را تئوریزه کرد. سرتان را درد نیاورم. گفتمان های غربی دو گانه ساز است و یک چیز را به قیمت نفی چیز دیگر می خواهد. می گوید دیگر وجود بس است بیایید از معرفت بحث کنیم و بعد می گوید دیگر معرتف هم بس است بیایید از زبان و اراده و اعتبار سخن بگوییم. ولی در جهان اسلام تلاش این بوده است که اصل تزاحم که در دنیای مادی یک اصل فراگیر تلقی می شود با تلاش و اراده ی اخلاقی و از طریق نگاه معنوی به کثرت در این عالم به چالشی از طرف عموم انسان ها کشیده شود. در جهان اسلام ادبیات فلسفی ادبیات نزول و صعود است. یک حقیقت است که گاهی در قالب هستی و گاهی در قالب معرفت و گاهی در قالب عمل و اراده ظهور می کند. کاربرد این نگاه توحیدی این است که از اصالت پیدا کردن رقابت ها و دوئیت ها و تضاد ها جلوگیری می کند.
نظریه‌های سیاسی در برخی موارد، به‌منظور نزدیک‌ترشدن به امر واقع و انضمامی‌شدن، موضوعاتی را در دال مرکزی خود قرار می‌دهد و با همان عنوان شناخته می‌شوند؛ نظریه‌های عدالت از آن جمله است. نظریه‌های عدالت یکی از پایه‌های مهم مطالعات دولت هستند؛ هیچ دولتی نمی‌تواند بدون اخذ نسبت با عدالت اجتماعی، یک نظریه‌ی کامل برای دولت‌سازی محسوب شود. ازاین‌رو به‌منظور مواجهه‌ی انضمامی‌تر با مقوله‌ی ، مروری خواهیم داشت به نظریه‌های عدالت و نظریه‌پردازان مهم این عرصه. نخستین متفکر صاحب سبک در این عرصه، «آمارتیا سن» هست که به چند دلیل بر دیگر نظریه‌پزدازان صاحب نام هم‌چون جان رالز اولیت داده‌ام. تلاش می‌کنم در قالب پست‌های کوتاه، چکیده‌هایی از آرای آمارتیا سن در کتاب اندیشه‌ی عدالت را تقدیم همراهان عزیز کنم؛ امید آن‌که در توسعه‌یزمینه‌های مساحمت نظری در باب عدالت شریک شده باشم.
⭕️ قطعه‌ی اول: عدالت‌گرایی واقع‌بینانه آمارتیا کومار سن، استاد فلسفه و اقتصاد در دانشگاه هاروارد است که نوبل اقتصاد را در سال 1998 به خود اختصاص داد. شهرت او مرهون مطالعه‌اش در حوزه‌ی اقتصاد رفاهی و توسعه‌ی انسانی است و چون در باب عدالت و دموکراسی نظرات دامنه‌داری عرضه کرده است، در مطالعات دولت‌پژوهی می‌تواند مورد تامل قرار بگیرد. اهمیت این مطالعه را می‌توان به تلاش وی برای ایجاد همگرایی در مسیر دستیابی حداکثری به آزادی و عدالت توأمان از طریق توسعه‌ی آگاهی انسانی نسبت داد. دغدغه‌ی آمارتیا سن در کتاب «اندیشه‌ی عدالت»، پی‌جویی راهی برای مواجهه با آن‌دسته از بی‌عدالتی‌هاست که راه‌حل روشنی دارند. لذا او می‌کوشد تا میان «عدالت‌خواهی کمال‌گرایانه» با «عدالت‌خواهی واقع‌بینانه» فاصله بگذارد و همت خود را صرف حل «ناعدالتی‌های چاره‌پذیر» نماید. شاید بتوان این رویکرد در آرای سن را نقد نگاه افلاطونی و اتوپیایی به عدالت دانست و در زمره‌ی نوارسطوگرایی در عدالت قرار داد؛ تمایلی که بیش‌تر در آرای فیلسوفان سیاسی جماعت‌گرا (communitrianism) ظهور و تجلی داشته است. دلیل انتخاب این رهیافت در نزد آمارتیا سن این است که ناعدالتی‌های آشکارا درمان‌پذیر، هویداتر از آن هستند که انکار شوند و همین مطلب مبارزه با بی‌عدالتی را به یک جریان نیرومند سیاسی تبدیل می‌کند و دستیابی به آن را ممکن می‌سازد. وی معتقد است که تحقق عدالت زمانی ممکن است که بی‌عدالتی قابل درک باشد و برای چیره‌شدن بر آن عزم عقلانی پدید بیاید. https://www.instagram.com/mh.taheri1980/ https://virgool.io/@mhtaheri
آن‌چه منطقا ما را برمی‌انگیزد، نه صرف تمیز نابسندگی کمال عدالت در جهان - که اندک از ما چشم‌داشت آن داریم - که وجود بی عدالتی‌هایی آشکارا چاره‌پذیر پیرامون‌مان است که در پی زدودن‌شان‌ایم... فارغ از درک و احساس بی‌عدالتی‌های بارز و چیرگی‌پذیر، مردم پاریس موفق به تسخیر باستیل نمی‌شدند؛ گاندی با امپراتوری بریتانیا .... سرشاخ نمی‌شد؛ مارتین لوتر کینگ... آستین برای برچیدن برتری سفیدها بالا نمی‌زد. آن‌ها نه در پی تحقق جهانی کاملا عادل... که در پی زدودن بی‌عدالتی‌های بارز آن بودند، در حد توانی که داشتند. تمیز بی‌عدالتی درمان‌پذیر، نه فقط انگیزه‌ای برای تامل بر سر عدالت و بی‌عدالتی، که گرانیگاهی در نظریه‌ی عدالت است. صص. 13-14 ما می‌بایست در مورد نوع عقل‌ورزی معمول در ارزیابی مفاهیم اخلاقی و سیاسی، نظیر عدالت و بی‌عدالتی نیز پرسش‌گر باشیم. تشخیص بی‌عدالتی یا آن‌چه در کاهش یا زدایش آن اثرگذار است، چگونه عینیت می‌یابد؟ آیا اقتضای چنین تشخیصی، بی‌طرفی (به‌معنایی خاص) نظیر دل‌کندن از منافع شخصی است؟ آیا این تشخیص مستلزم بازسنجی برخی رفتارها نیز هست؛ رفتارهایی حتی رسته از نفع شخصی، اما بازتاب‌دهنده‌ی پیش‌پنداشت‌ها و پیش‌داوری‌هایی که در مواجهه‌ی عقلانی... پایدار نخواهند بود؟ بالاخره خردمندی و خردپذیری چه نقشی در فهم الزامات عدالت دارند؟ ص. 15 هدف این نظریه بیش‌تر تشریح شیوه‌ی حرکت در مسائل مرتبط با به‌سازی عدالت و زدودن بی‌عدالتی است، نه ارائه‌ی راه‌حل‌هایی برای مسائلی معطوف به ماهیت عدالتی کامل و بی‌کم‌وکاست. این امر تفاوت بارزی با نظریه‌های مشهور عدالت در فلسفه‌ی اخلاق و فلسفه‌ی سیاست معاصر دارد... اولا، نظریه‌ی عدالتی که بتواند مبنایی برای عقل‌ورزی عملی باشد، باید به چگونگی کاهش بی‌عدالتی و پیشبرد عدالت بپردازد، نه صرفا چهره‌پردازی از جوامعی کاملا عادل... ثانیا، بحث جاری، احتمال وجود براهینی شاخص در پیوند با عدالت را پی می‌گیرد... ثالثا، بی‌عدالتی‌های درمان‌پذیر، می‌توانند کاملا مرتبط با مرزشکنی‌های رفتاری باشند تا نارسایی‌های نهادی. عدالت در نهایت با معیشت مردمان سروکار دارد، نه صرفا با ماهیت نهادهای پیرامون آنان. درحالی‌که بسیاری از نظریه‌های محوری عدالت عمدتا بر چگونگی نهادهای عادل چشم می‌دوزند و نوعی نقش حاشیه‌ای برای خصایل رفتاری قائل‌اند. ما در فرآیند پیشبرد عدالت، همواره دست‌اندرکار مقایسه‌ایم... (نظیر استضعاف زنان... امکانات پزشکی در بخش‌هایی از آفریقا یا آسیا... فقر و گرسنگی مزمن)... چه بسا وفاق بر سر نقش تغییرات در کاهش بی‌عدالتی و حتی اعمال موفقیت‌آمیز آن‌ها، آن‌چه را که عدالت کامل بتوان نامید، نصیب‌مان نسازد. صص. 17-19
⭕️ ایجاد فرصت‌های برابر برای دسترسی به امکانات اجتماعی ❇️ مباحث آمارتیا سن پیرامون عدالت را می‌توان «نظریه‌ی قابلیت انسانی» (human capabilities) نامید. اگرچه تخصص وی بیش‌تر در حوزه‌ی «اقتصاد رفاه» است، اما این تاملات، سویه‌ی عدالت به خود گرفته و در فرآیند بازبینی در مبانی و فرضیه‌های «دولت رفاهی» به کار آمده‌اند. نقشی که نظریه‌ی قابلیت انسانی در بهینه‌نمودن آکسیوم‌های دولت رفاهی از خود نشان داده، توجه به این نظریه را در دولت‌پژوهی حائز اهمیت ساخته و به‌دلیل جدی‌بودن نظریه‌ی دولت رفاهی در حال حاضر، مطالعه‌ی آن را حائز اولویت کرده است. ❇️ دغدغه‌ی آمارتیا سن، به‌دلیل خاستگاه شرقی‌اش، معطوف به مسائل اقتصادی جهان سوم است؛ لذا برای او، اخلاق در اقتصاد جایگاه برجسته‌ای دارد. او فلسفه و اقتصاد را در هم می‌آمیزد و راهبردهای سیاسی ناظر به عمل ارائه می‌کند؛ لذا به ادبیات حکمرانی بسیار نزدیک است. ❇️ توجه به مولفه‌ای هم‌چون «داشتن فرصت‌های برابر در بهره‌مندی‌های اجتماعی» دیدگاه اقتصادی سن را به نظریه‌های عدالت در فلسفه‌ی سیاسی و گره زده است. به‌نظر سن، برای سنجش رفاه در یک جامعه صرفا نمی‌توان به شاخص «درآمد» توجه کرد، بلکه بهره‌مندی اعضای جامعه از «سلامت» و «آموزش» را نیز به اندازه‌ی میزان درآمد باید جدی گرفت. جامعه‌ای که در حوزه‌ی سلامت و آموزش فرصت‌های برابر ایجاد کرده باشد، شاخص بالاتری را به خود اختصاص خواهد داد. https://www.instagram.com/mh.taheri1980/ https://virgool.io/@mhtaheri
⭕️ محافظت از نابرابری‌های لازم برای تحرک اجتماعی برابری، رفاه و دموکراسی، سه آرمانی برجسته در اندیشه‌ی آمارتیا سن است؛ او در مسیر نظریه‌پردازی می‌کوشد تا بهره‌مندی ملت‌های مختلف جهان از این سه آرمان را بیشینه نماید. تحقیقات سن و دیدگاه او درباره‌ی «توسعه‌ی انسانی» باعث شده است که سازمان ملل از سال 1990 تا کنون، هر ساله «شاخص توسعه‌ی انسانی» را در کشورهای مختلف بسنجد و گزارشی در این باره اعلام کند. این امر نشان می‌دهد که نظریه‌پردازی چقدر می‌تواند در بهبود کیفیت زندگی مردم در جهان موثر واقع شود. سن نشان داده است که چگونه عوامل اجتماعی و سیاسی در شکل‌گیری قحطی، مهم‌تر از کاهش مواد غذایی است. اگرچه موضوع آمارتیا سن زدودن ناعدالتی‌های آشکارا درمان‌پذیر است، اما مبنائا وجود نوعی از نابرابری‌ها را لازمه‌‌ی «حرکت اجتماعی» دانسته و آن‌ها را اجتناب‌ناپذیر می‌شمرد. وی بر این باور است که این نابرابری‌ها عامل و انگیزه‌ی اصلی برای «تحرک اجتماعی» هستند و بدون آن‌ها رشد جامعه قفل می‌شود. به‌این‌معنا می‌توان تلاش سن برای تئوریزه نمودن عدالت در ارتباط با شاخص توسعه‌ی انسانی را ایجاد تعادل در نابرابری‌های اجتماعی دانست، به‌نحوی‌که در عین کاستن از بی‌عدالتی‌های آشکارا درمان‌پذیر، نابرابری‌های لازم برای تحرک اجتماعی برچیده نشوند. از منظر زمینه‌گرایی، تاثیر سویه‌ی فرهنگ شرقی-بودایی و ویژگی‌های جامعه‌ی کاستی هند را که سن در متن آن بالیده است، می‌توان مشاهده کرد. https://www.instagram.com/mh.taheri1980/ https://virgool.io/@mhtaheri
⭕️ عدالت غیرنهادی و چربش متن زندگی بر ساختارها آمارتیا سن از حیث فلسفی در کنار افراد شاخصی هم‌چون: اسمیت، کوندورسه، بنتام، استوارت میل و کارل مارکس قرار می‌گیرد؛ بنابراین طبیعی است که ناقد «جان رالز» باشد و نهادگرایی رالزی را نقد کند. به نظر سن، زندگی بالفعل مردم مهم‌تر از نهادها و قواعد اجتماعی هستند و شاخص عدالت را باید با ارجاع به این ملاک‌ها سنجید، نه ملاک‌های نهادی. برای همین است که خردورزی جمعی، تکثرگرایی، تساهل و بردباری در بهبود وضعیت اجتماعی، عناصری هستند که برای پیشبرد عدالت حائز اهمیت‌تر از نهادهای رسمی‌اند. توجه به همین شاخصه‌ها، اندیشه‌ی عدالت او را به نظریه‌های توسعه نزدیک کرده و موجب پیدایش تاملات تئوریک بین‌رشته‌ای میان توسعه و عدالت شده است. وی نظریه‌ی خود را «نظریه‌ی قابلیت انسانی» نامیده است. به‌موجب این نظریه، برخورداری از کالا به تبع برخورداری از درآمد، الزما به مطلوبیت نمی‌انجامد؛ مطلوبیت با قابلیت‌های هر انسانی تعریف می‌شود؛ افراد با درآمدهای برابر، الزاما مطلوبیت‌های یکسانی را تجربه نخواهند کرد و چون برابرکردن درآمدها الزاما نمی‌تواند مطلوبیت‌های برابر را در پی داشته باشد، لذا ما را به عدالت نزدیک‌تر نخواهد کرد. وظیفه‌ی دولت‌ها برای توسعه‌ی عدالت از دیدگاه سن، گستراندن قابلیت‌های افراد برای دست‌رسی به زندگی دلخواه‌شان است؛ ازاین‌رو عدالت در تاملات او بیش‌تر به‌مثابه ایجاد یک فضا و محیط اجتماعی مورد توجه قرار گرفته، نه یک غایت سیاسی. https://www.instagram.com/mh.taheri1980/ https://virgool.io/@mhtaheri
⭕️ ابعاد اندیشه‌ای تحرکات اخیر در مرزهای شمالغربی مطلوب هر علمی، افزایش امکان تصرف انسان در طبیعت و لجام‌زدن به تغییرات پیش‌بینی‌نشده در پیرامون است. مطلوب دانش سیاست آن است که هیچ تحولی در رقابت‌های سیاسی خارج از معادله‌های شناخته‌شده در دیسیپلین‌هایش رخ ندهد تا چتر حاکمیت متزلزل نشود. برای این مقصود، ساختمان سیاست از ژرف‌ساخت‌های امر سیاسی تا شاخص‌های حکمرانی را دربر می‌گیرد. اگرچه تحولات برون‌مرزی عمدتا در روابط بین‌الملل مطالعه می‌شوند، اما لاجرم این تحولات ریشه در اندیشه‌هایی دارند که برآمده از امر سیاسی یک ملت است. بنابراین هیچ چالشی در بین‌الملل فارغ از چالش‌های اندیشه‌ای نیست. تحولات مرزی اخیر در شمال‌غرب وطن‌مان را ازاین‌منظر می‌توان تحلیل کرد. ابعاد اندیشه‌ای تحرکات اخیر مرزی را می‌توان در عناوین ذیر مورد تامل قرار داد: 1️⃣: دوئالیسم تمدنی و سردرگمی سیاسی در دویست‌سال گذشته 2️⃣: گذرهای ناتمام و طرح‌های فروبسته در مواجهه با مدرنیته 3️⃣: خشم‌های فروخورده و تحقیرهای چگالی‌شده مسلمانان بعد از فروپاشی تمدن اسلامی 4️⃣: فقدان «استیت تئوری» در نهاد علم اسلامی 5️⃣: اختلاف در نمایندگان فکری دولت‌گرایی در چهاردهمین قرن هجری 6️⃣: تغییر در نظم منطقه‌ای و درگیری‌های درون‌تمدنی مسلمانان 7️⃣: حضور همیشه حاضر یک غده‌ی سرطانی 8️⃣: تشدید آشوب اطلاعاتی و اختلال در محاسبات ایران 9️⃣: نوشداروی شرح عناوین در صفحات استوری https://www.instagram.com/mh.taheri1980/ https://virgool.io/@mhtaheri
یک: دوئالیسم تمدنی و سردرگمی سیاسی منطقه‌ی غرب آسیا در دویست‌سال اخیر، آوردگاهی منازعه‌خیز برای تغییر در معادلات تمدنی بوده است. در این منازعات، زیست‌جهان غربی به‌دنبال بیشینه‌سازی هژمونی خود بوده و این مقصود را با تغییر در خط و خال و آب و نان و خلوت و جلوت مسلمین به‌پیش رانده است؛ درسوی‌دیگر، جغرافیای مسلمین به‌دلیل ضعف‌های درونی، بیش‌تر در وضعیت سرگیجه‌ی سیاسی به‌سر برده‌اند و در درک تمدن جدید و طرح تدبیری کارآمد برای مواجهه‌ی فعال با امواج مدرنیته سردرگم بوده‌اند. با وجود تحولات عمده‌ای هم‌چون بیداری اسلامی، این سرگیجه و سردرگمی هم‌چنان پیامدهای خودش را به مسلمانان تحمیل می‌کند. ما در این سردرگمی به یک دوئالیسم تمدنی مبتلا شده‌ایم و در نتیجه هرازچندی از مرزها تجاوز می‌کنیم. دو: گذرهای ناتمام و طرح‌های فروبسته مسلمین برای بازیابی شکوه خود، گاهی مزیت غرب را در تکنولوژی‌های جدید دیده‌اند و به‌قصد تجهیز به این فنون، نخبگان خود را عازم فرنگ کردند؛ گاهی مساله را از این عمیق‌تر یافتند و علوم جدید اروپا را خاستگاه قدرت او تلقی کردند و موج دارالفنون‌سازی را گستراندند؛ زمان که سپری شد، متوجه شدند که این قدرت یک خاستگاه سیاسی دارد و برآمده از نظام جدید سیاسی آن‌هاست، لذا به‌منظور کنستیتیوسیون به موج مشورطه‌خواهی و جریان تنظیمات روی آوردند؛ و باز گذر زمان نشان داد که این نظام سیاسی جدید، روی یک فرهنگ ملی بنا شده و بدون آن زمینه‌ها اساسا امکان گذار به دموکراسی وجود ندارد. این امر زمینه‌ساز ملت‌سازی و توجه به ناسیونالیسم در کشورهای اسلامی گردید. نتایج حاکی از آن هستند که گذار ما در مواجه با مدرنیته ناتمام بوده و طرح‌های فروبسته‌ای را دنبال کرده‌ایم. سه: خشم‌های فروخورده و تحقیرهای چگالی‌شده مسلمانان نتیجه‌ی گذارهای ناتمام و طرح‌های فروبسته، مستعمره‌شدن کشورهای اسلامی مثل هند، تجزیه‌ی امپراتوری عثمانی، تحمیل قراردادهایی هم‌چون ترکمنچای بود که به‌تبع آن، جریان‌های بازگشت به شکوه ازدست‌رفته در میان مردم شکل گرفت. در این بازگشت، گسل‌های ناشناخته‌ای نیز وجود داشتند که در قلب و خیال مسلمین جا داشته‌اند و همانند فنری فشرده و بغضی فروخورده، مستعد رفتارهای پیش‌بینی‌نشده و خارج از معادلات سیاسی بوده‌اند. نمونه‌ی این تولدهای برون‌پارادایمی در پاسخ به تحقیرهای چگالی‌شده را می‌توان در «انقلاب تصورناپذیر ایران» مشاهده کرد. نمونه‌هایی از این دست هم‌چنان در وضعیت آستانگی قرار دارند و می‌توانند در معادلات تمدنی منطقه ایفای نقش کنند. چهار: فقدان «استیت تئوری» در نهاد علم اسلامی آن‌چه در چهار موج «فناوری‌خواهی»، «مدرسه‌خواهی»، «مشروطه‌خواهی» و «ملت‌گرایی» مورد غفلت قرار گرفته و به‌جای بازگشت به شکوه و شوکت پیشین، مسلمانان را به طفیلی غرب تبدیل کرده است، دولت‌بودن غرب است. نخبگان اسلامی کم‌تر به تئوری‌های استیت توجه کرده و دولت‌مندی را امری بدیهی و طبیعی پنداشته‌اند، غافل از آن‌که یک امر برساختی است؛ در فرهنگ سیاسی یک ملت ریشه دارد؛ و پذیرش الگوی غیربومی آن همانند ایجاد سوراخی در انبان ملت است که قوای آن‌ها را استحاله می‌کند. آن‌چه در دهه‌های اخیر به‌تبع انقلاب اسلامی در منطقه شاهد هستیم، توجه گرگ‌ومیشی به نقش استیت در سرنوشت یک ملت است. موج استیت‌خواهی از دیگر امواج مواجهه با تجدد متمایز است. این نگارش جدید اگرچه پر از غلط املایی و انشایی است، اما نشان‌دهنده‌ی استعداد آزادکردن پتانسیل فروخورده‌ی دویست‌ساله است که تحرکات اخیر منطقه‌ای بی‌ارتباط با آن نیستند. پنجم: نمایندگان فکری دولت‌گرایی در چهاردهمین قرن هجری موج دولت‌خواهی ازسوی چهار طیف در جهان اسلام نمایندگی می‌شود: تفکر تکنوکراسی (با محوریت مالزی و اندونزی)، تفکر اخوانی (با محوریت مصر و ترکیه)، تفکر وهابی (با محوریت عربستان) و تفکر مقاومت (با محوریت ایران). تکنوکراسی اسلامی اساسا رویکرد حال‌گرا دارد و با پذیرش وضع موجود، به هضم تمدنی خود معترف است و صرفا می‌کوشد فاصله‌ی خود را با تکنولوژی‌های جدید کم کرده و مستمرا خود را به قله‌ها نزدیک کند؛ سرنوشت این جریان شبیه چین و ژاپن در نسبت با غرب خواهد بود. تفکر اخوانی و وهابی رویکرد سلفی دارند و در اندیشه‌ی بازگشت به قرن‌های طلایی یا دوران سلف صالح به‌سر می‌برند. تنوع طرح در این دو جریان بسیار زیاد است و از مدرنیته‌ی اسلامی تا داعش را دربر می‌گیرد. شاید به‌جرات بتوان مدل عدالت و توسعه‌ی اردوغان و بازیابی امپراتوری عثمانی را جدی‌ترین طرح این جریان قلمداد کرد. این امر در تحرکات اخیر به‌شدت دخیل بوده است. اما رویکرد جریان مقاومت آینده‌گراست. اسلام ایرانی در پی بازیابی شکوه گذشته نیست و به آینده‌ای می‌اندیشد که بتواند نه‌تنها گامی روبه‌جلو در تمدن‌سازی اسلامی محسوب شود، بلکه آورده‌های مدرنیته را نیز در خود هضم نماید.