eitaa logo
دوست شــ❤ـهـید من
939 دنبال‌کننده
11.7هزار عکس
2.5هزار ویدیو
68 فایل
🌹🌿بسم الله الرحمن الرحیم🌿🌹 #شهید_محمود_رضا_بیضائی: «اذا کان المنادی زینب (س) فأهلا بالشهادة» " «اگر دعوت کننده زینب (س) باشد، سلام بر شهادت»! #خادم_کانال: @gharibjamandeh
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🕊🍃🕊🍃 هرچه گفتند نرو تو با لبخند همیشگی اش گفت: ما زنده به آنیم ڪه نگیریم ڪه ماعدم ماست در سوریه ایمان به دوستانی ڪه مےڪردند میگه برایم حضـرت ابـوالفضـل بخونید و بهشون میگه برایم ڪنید؛ اگر قرار هست شهیـد بشم یا به آقا ابـوالفضـل یا به روش سـرورمـون آقا امام حسیـن یا به روش خانم فاطمـه زهرا. ایمان به سه روش شد: ڪه عبارت یا رقیـه رویش نوشته شده بود مثـل آقا ابوالفضل، قسمتی از مثل سرورمون آقا امـام حسیـن و قسمـت اصلـی جـراحـت ایمان و شکـم بودمثل خانم فاطمه زهرا. ڪه بعد از مطهرش متوجه میشوند ڪه آن را همان جا در تپـه العیـس مــےکنند. 🕊| @dosteshahideman 🕊🕊 🕊🕊🕊 🕊🕊🕊🕊 🕊🕊🕊🕊🕊
🍁🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🍁 راز بود... و دست‌گیریِ ، که زهرایی‌ها را می‌خرید؛ با نشانی بر ، ، و گاه ماندن.. بر صحرا... @dosteshahideman 🌸🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🌸
ازساچمه تا ترکش سال آخر دبیرستان بود یک روز کلاس کنکور راپیچانده وبا بچه های پایگاه رفته بود اردو. عصری که برگشت انگشت شستش باند پیچی شده بود . اول میخواست پنهان کند ونگویدچه بلایی سر انگشتش آورده اما بعدا معلوم شد که توی اردو چیزی را هدف تیراندازی گذاشته اندتا باتفنگ بادی بزنندیکی ازبچه ها گفته هدف راجابه جاکنید محمود رضا هم هدف را گرفته روی دستش وگفته بزنید ساچمه را زده بودند روی ناخن شستش. درعکس رادیوگرافی ساچمه کنار بنداول انگشت پیدابود محمود رضا آن روز عمل شد، ساچمه راازانگشتش درآوردندوبه خیر گذشت اما ماتحمل همان اندازه جراحت اورا هم نداشتیم . دی ماه همان سال ۹۲وقتی درمعراج شهدای تهران رفتم بالای سرش هنوزلباس رزمش تنش بود. از زخم هایش فقط جای یک زخم زیر چانه وترکشی که به سرش اصابت کرده بوددیده می شد. دربهشت زهراوقبل مراسم تشییع زخم های تنش راکه دیدم یاد ان ساچمه افتادم وتلخی زخم انگشت شستش اما آن زخم کوچک کجا وجراحت ناشی ازاصابت ۳۵ ترکش به #سینه و#پهلو کجا... یکی ازترکش ها از زیر کتف چپش بیرون زده بودوشاید #محمودرضا باهمان ترکش پریده بود. #شهید_محمود_رضا_بیضایی 🌹 🌸 @dosteshahideman
دوست شــ❤ـهـید من
📚 #تـ‌وشـ‌ـ‌هـ‌یـد_نـ‌مـ‌یـشـ‌وے📚 روایـت هـایـی از حـیـات جـاودانـه 🌷شـ‌هـيـد مـدافـع حـرم
📚📚 روایـت هـایـی از حـیـات جـاودانـه 🌷شـ‌هـيـد مـدافـع حـرم🌷 💚 💚 🍂 🍁: ازساچمه تا ترکش سال آخر دبیرستان بود یک روز کلاس راپیچانده وبا بچه های پایگاه رفته بود اردو. عصری که برگشت انگشت شستش باند پیچی شده بود. اول میخواست پنهان کند ونگویدچه بلایی سر انگشتش آورده اما بعدا معلوم شد که توی اردو چیزی را هدف تیراندازی گذاشته اندتا باتفنگ بادی بزنندیکی ازبچه ها گفته هدف راجابه جاکنید هم هدف را گرفته روی دستش وگفته بزنید ساچمه را زده بودند روی ناخن شستش. درعکس رادیوگرافی ساچمه کنار بنداول انگشت پیدابود رضاآن روز عمل شد، راازانگشتش درآوردندوبه خیر گذشت اما ماتحمل همان اندازه جراحت اورا هم نداشتیم . دی ماه همان سال ۹۲وقتی در تهران رفتم بالای سرش هنوزلباس رزمش تنش بود. از زخم هایش فقط جای یک زخم زیر چانه وترکشی که به سرش اصابت کرده بوددیده می شد. در مراسم تشییع زخم های تنش راکه دیدم یاد ان افتادم وتلخی زخم انگشت شستش اما آن زخم کوچک کجا وجراحت ناشی ازاصابت ۳۵ ترکش به و کجا... یکی ازترکش ها از زیر کتف چپش بیرون زده بودوشاید باهمان ترکش پریده بود روح شـ‌هـیـد 🌷🍃 @dosteshahideman 🍃🌷 🍂 🍁: پشت پا به فوتبال و همه چیز در ایام نوجوانی،یک‌ روز توی حیاط خانه یک توپ پلاستیکی‌کاشت جلوی من و گفت: وایسا،می خوام دریبل بزنم ، گفتم:بزن ببینم! و به راحتی دریبلم زد. گفت:دوباره و دوباره ایستادم جلوش و دریبل خوردم. توپ را برداشت زد زیر بغلش و گفت: این دریبل مال بود! بعد گفت دو سه تا حرکت دیگر هم دارد و گفت بایستم تا نشانم بدهد. سه تا تکنیک عجیب و غریب زد که من واقعا نتوانستم کاری بکنم و فقط ایستادم و تماشا کردم. آن موقع ها عشقش بود. با بچه های پایگاه می رفت زمین چمن بیمارستان شهدا تمرین می کرد. معلوماتش درباره دنیای فوتبال خوب بود. همه اخبار فوتبالیست های داخلی و خارجی را دنبال می کرد. بارها شده بود که از درس و مدرسه بزند و برود دیدن بازیکن و مربی تیم هایی که به آمده بودند. خاطرم هست از امضا گرفته بود و با بعضی بازیکن های محبوبش عکس یادگاری داشت. یادم هست روزی که یکی از بازیکن های تیم محبوبش از ایران رفت،گریه کرد. حتی پیراهن مشکی پوشید. نامه اعتراضی و پر احساسی هم برای آن بازیکن نوشته بود که بعدا پاره اش کرد. آن روزها آن قدر غرق بود که درسش به طور کامل به حاشیه رفته بود. جوری که حتی در خرداد لطمه ی جدی خورد. اما وقتی رفت ،فوتبال به یک باره چنان از زندگی اش محوشد که انگارقبل از آن هیچ علاقه ای به این ورزش نداشت. بعد از آن من یک بار ندیدم و نشنیدم که فوتبال تماشاکند یا اسمی از یک بازیکن یا تیمی بیاورد. از روزی که رفت ،همه جوره دگرگون شد. به جرأت می گویم که همه ی تعلقات محو شد. برای نقطه ی عطف بود. قبل از سپاه با محمودرضای بعد از سپاه متفاوت است. خیلی چیزها حتی مباح را هم به راحتی بوسید و گذاشت کنار. روح شـ‌ـ‌هیـد 🕊| @dosteshahideman 🌹🕊 🕊🌹🕊 🌹🕊🌹🕊 🕊🌹🕊🌹🕊
ازساچمه تا ترکش سال آخر دبیرستان بود یک روز کلاس کنکور راپیچانده وبا بچه های پایگاه رفته بود اردو. عصری که برگشت انگشت شستش باند پیچی شده بود . اول میخواست پنهان کند ونگویدچه بلایی سر انگشتش آورده اما بعدا معلوم شد که توی اردو چیزی را هدف تیراندازی گذاشته اندتا باتفنگ بادی بزنندیکی ازبچه ها گفته هدف راجابه جاکنید محمود رضا هم هدف را گرفته روی دستش وگفته بزنید ساچمه را زده بودند روی ناخن شستش. درعکس رادیوگرافی ساچمه کنار بنداول انگشت پیدابود محمود رضا آن روز عمل شد، ساچمه راازانگشتش درآوردندوبه خیر گذشت اما ماتحمل همان اندازه جراحت اورا هم نداشتیم . دی ماه همان سال ۹۲وقتی درمعراج شهدای تهران رفتم بالای سرش هنوزلباس رزمش تنش بود. از زخم هایش فقط جای یک زخم زیر چانه وترکشی که به سرش اصابت کرده بوددیده می شد. دربهشت زهراوقبل مراسم تشییع زخم های تنش راکه دیدم یاد ان ساچمه افتادم وتلخی زخم انگشت شستش اما آن زخم کوچک کجا وجراحت ناشی ازاصابت ۳۵ ترکش به #سینه و#پهلو کجا... یکی ازترکش ها از زیر کتف چپش بیرون زده بودوشاید #محمودرضا باهمان ترکش پریده بود. 🌷شهید محمود رضا بیضایی🌷 🌹| @dosteshahideman
دوست شــ❤ـهـید من
📚 #تـ‌وشـ‌ـ‌هـ‌یـد_نـ‌مـ‌یـشـ‌وے📚 روایـت هـایـی از حـیـات جـاودانـه 🌷شـ‌هـيـد مـدافـع حـرم
📚📚 روایـت هـایـی از حـیـات جـاودانـه 🌷شـ‌هـيـد مـدافـع حـرم🌷 💚 💚 🍂 وسـوم 🍁 :خـبـر آمـد... حدود ساعت بعد از ظهر ، در روز (ص) و(ع)به رسید. روز روز و بود.من در شهرستان ترکمنچای دانشگاه بودم و به تبریز برنگشته بودم. ساعت هشت و نیم عصر بود که یکی از نزدیکش که در سوریه مجروح شده بود، گرفت و بعد از خوش و بش خودش را معرفی کرد و گفت:«من همانی هستم که با آمده بودید عیادتم بیمارستان.» بعدگفت:«تو در تهران یک کلاسی می رفتی،هنوز هم آن کلاس را میروی. » منظورش کلاس مکالمه عربی بود که میرفتم و با قبلا درباره آن صحبت کرده بودم .او از شنیده بود.تماس آن برادر با من غیر منتظره بود. گذشت. یادم افتاد که به گفته بودم،شماره تماس من را به یکی از بچه های خودشان در تهران بدهد. یقین کردم این همان تماس است،اما با این همه حرفی از نبود. بعد ازگپ کوتاهی قطع کردم ،تلفن را که قطع کردم به فرو رفتم، اما موضوع را زیاد جدی نگرفتم. دو ساعت بعد،حدود ساعت ده شب بود، که خانم زنگ زد و گفت خبری هست که باید به تو بدهم. بعد گفت در سوریه شده و او را به آورده اند.تا گفت مجروح شده، را فهمیدم . گفتم #«مجروحیتش چقدر است؟» : «تو پدر و مادر را فردا بیاور تهران،اینجا میبینی.» این را گفت شدم شده است.منتظر بودم خودش این را بگوید . دیدم نمی گوید یا نمی خواهد بگوید و فقط از مجروحیت حرف می زند، قبل از خداحافظی گفتم: #«صبرکن!تو داری خبر به من می دهی یا ؟» گفت: «حالا شما پدر و مادر را بیاورید» گفتم:#«حاجی! برای مجروحیت که نمیگویند مادر را بیاورید تهران.» از او خواستم که اگر خبر دارد بگوید چون من از قبل منتظراین خبر بوده ام. گفت:«طاقتش را دراری؟» گفتم:«طاقت نمی خواهد شده؟» تایید کرد و گفت: #«بله شده» گفتم: #«مـبـارکـش_بــاشــد» بعدا دوباره با آن برادری که اول زنگ زده بود تماس گرفتم ،تا شروع به صحبت کرد داخل خانه شد... شـادے روح شـ‌هـیـد 🌷🍃 @dosteshahideman 🍃🌷 🍂 و چـهارم 🍁 :مجـروح،مـثل حسـین(ع)و زهـرا(س) در یکی از روزهای بعد از ، را آورد و تصاویری را که دقایقی بعد از اصابت تیر به خودش از او گرفته بود نشانم داد. دوتا گلوله به پهلوی چپش خورده بود دوکمه های پیراهنش باز بود و خون پهلویش زیر پیراهن سفید را رنگین کرده بود چشم هایش را روی هم فشار داده بود و آثار درد در چهره مردانه و غیورش پیدا بود. از پرسیدم اینجا؟ تا #«نفس داشت ..._لبیک_یاحـسـین...» درست ماه بعد، پیکر خود آمد. در شهدا در حال انتقال به (س)بود رفتم که ببینمش، پیکر را گزاشته بودند توی آمبولانس و دیدمش.لباس های رزمش هنوز . اما زخم های به جز زخمی که زیر چانه داشت و یک زخم کوچک روی سر که محل وارد شدن ترکش کوچکی بود، پیدا نبود . پیکر به بهشت زهرا منتقل شد و قبل از انتقال برای تشیع فرصت شد تا زخم های پیکرش را ببندند تقریبا از بدن شده بود و به زور بند بود روی بازو تا مچ هم، بر اثر ترکش ها و امواج انفجار داغان شده بود، چپش هم پر از ترکش های ریز و درشت بود،بعداشمردم، روی ۲۵تا ترکش خورده بود. پای چپش شکسته بود. ۱۰تا ترکش هم به پایش گرفته بود. اما باهمه این جراحت هایی که بر پیکرش میدیدم، بود و از این نمی شد که بشود!عمیقا میخوردم به وضعی که پیکرش داشت. سخت احساس کردم شده ام در برابرش. بی اختیار زیر لب گفتم:#«ماشاالله برادر! ای ولله حقا که شبیح (ع)شده ای» اما با آن همه زخم در بیشتر (س). چه می گویم؟.... هیچ کس نمی دانست آخری داشته یا نه. رزمنده هایی که موقع کنارش بودند ، هیچ کدام نبودند اما بچه های خودمان که بعدا رسیده بودند می گفتند های آخرش بود که رسیدیم ، حرفی نمی زد، نمیدانم ، شاید وقتی داخل آن کانال باموج انفجار به خورده بود #«یازهرا» گفته باشد. شـادے روح شـ‌هیـد 🌷| @dosteshahideman 🍃🌷 🌷🍃🌷 🍃🌷🍃🌷 🌷🍃🌷🍃🌷
⚘﷽⚘ رمز پـرواز و دستگیرے حضرت مادر ڪه زهرایی‌ها را مادرانه می‌خرد با نشـانے به و ..... •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘ رمز پـرواز ... بعد از اینڪه از تیر می‌خوره ، خودش را یک ڪیلومتر میڪشه عقب ؛ ۱۰ روز در بیمارستان‌ حلب بسترے میشه ، و ڪلیه هاشو از دست میده شب آخــرے مے گفت : قربون برم چے ڪشیده ؛ وتا لحظه آخر زیارت عاشورا می‌خوند.. و برادر شهیدش به فاصله ۳۰سال هر دو شبِ شهادت حضرت زهرا (س) شهـید شدن ... برادر این شهید عزیز در ۸ به شهادت رسیده است . ◻️تاریخ شهادت : ۱۳۹۴/۱۲/۰۳ ◻️محل شهادت : سوریه ☘☘☘ •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•