eitaa logo
دوست شــ❤ـهـید من
934 دنبال‌کننده
11.7هزار عکس
2.5هزار ویدیو
68 فایل
🌹🌿بسم الله الرحمن الرحیم🌿🌹 #شهید_محمود_رضا_بیضائی: «اذا کان المنادی زینب (س) فأهلا بالشهادة» " «اگر دعوت کننده زینب (س) باشد، سلام بر شهادت»! #خادم_کانال: @gharibjamandeh
مشاهده در ایتا
دانلود
دنیا به وسعت قفسی تنگ خواهد شد وقتی #دلت ، برای شهدا تنگ می‌شود… 🌸اینجا بیت الشهدا🌸 ✨خــوش آمـدیـد.✨ جنــگ نــه ! امــا دفــاع زیبــاست! ایـن کـانال،بـرگِ سبـزی است تقـدیم بـه شهدای عزیـز در دنـیای مجازی🍃 #لینک_دعـوت👇👇 http://eitaa.com/joinchat/2264006657C440d6e71a7 ------------------------ #شهید #شهدا #زندگینامه #سخنان #کرامات #جبهه #دفاع #مقدس #اسلامی
🍃🌹🍃 📜 🍂 ازش گله کردم که چرا دیر به دیر سر می زند،گفت: «پیش دیگه م ام» گفتم «چی؟»😳😳 گفت: «نمی دونستی تا زن دارم؟» دیدم شوخی می کند،چیزی نگفتم گفت:«جدی می گم من اول با ازدواج کردم، بعد با ، بعد با ، آخرش هم با . »🍂 🌹| @dosteshahideman 🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
دوست شــ❤ـهـید من
🍃🌷🍃 📜 🍂 ازش گله کردم که چرا دیر به دیر سر می زند،گفت: «پیش دیگه م ام» گفتم «چی؟»😳😳 گفت: «نمی دونستی تا زن دارم؟» دیدم شوخی می کند،چیزی نگفتم گفت:«جدی می گم من اول با ازدواج کردم، بعد با ، بعد با ، آخرش هم با . »🍂 ✌️ 🌷| @dosteshahideman 🕊🌷 🌷🕊🌷 🕊🌷🕊🌷 🌷🕊🌷🕊🌷
❤️ شراب را جز در نبرد نمی دهند؛ ولاجرم مے الست را باید در ها یافت و ، مصداق اکمل مستان بہ پیوستہ است... ........ حرم محمودرضابیضایی 👇👇 💐 @dosteshahideman
دوست شــ❤ـهـید من
🍃🌹🕊🌹🕊🌹🍃 🕊🌹🌹🕊 در گاهی به این نوع تابلوها برمی‌خوردی که مثلا روی تانک واژگون شده و یا در گِل گیر کرده‌ی دشمن که در برابر رزمندگان ما زمین‌گیر شده بود و ڪارایی خود را از دست داده بود می‌نوشتند : ؛ ؛ اثر دعای امام‌ زمان (عج) ، اثر توسل به اهل ‌بیت ، اثر ذکر یازهرا (س)، اثر دعای پدر و مادر، اثر نماز شبِ حضرت امام ... گاهی هم یا آیاتی از می‌نوشتند که تذکر و تلنگری برای بچه‌ها بود مثل این آیه که ورد زبان رزمنده‌ها بود : 🌻"" 🌻 که معنی ‌اش می‌شود : تو تیر را نینداختی بلکه خدا انداخت. بچه‌‌ها باور داشتند ... که اگر قرار هست یاری شوند باید به یاری‌کننده توجه کنن. 🌟| @dosteshahideman 🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹
🍃🌹🍃🍃🌹🍃🍃🌹🍃🍃🌹🍃 یه 16ساله بود، یه نوار روضه زیر و روش کرد. بلند شد اومد ... یه روز به فرماندمون گفت:من از بچگی نرفتم، می ترسم بشم و رو نبینم... یک 48 ساعته به من مرخصی بدین برم زیارت کنم و برگردم... اجازه گرفت و رفت دو ساعت توی زیارت کرد و برگشت ... توی اش نوشته بود: در راه برگشت از توی ماشین خواب رو دیدم... بهم فرمود: اگر همینطور ادامه بدهی خودم میام می برمت... یه قبری برای خودش اطراف پادگان کنده بود... نیمه شبا تا می خوابید داخل قبر می کرد و میگفت:یا منتظر وعده ام... چشم به راهم نذار... توی ساعت ، روز و مکان رو هم نوشته بود... که شد، دیدیم حرفاش درست بوده دقیقا توی روز،ساعت و مکانی شد که تو اش نوشته بود! 🌺 @dosteshahideman 🍃🌹🍃🍃🌹🍃🍃🌹🍃🍃🌹🍃
دوست شــ❤ـهـید من
📚 #تـ‌وشـ‌ـ‌هـ‌یـد_نـ‌مـ‌یـشـ‌وے📚 روایـت هـایـی از حـیـات جـاودانـه 🌷شـ‌هـيـد مـدافـع حـرم
📚📚 روایـت هـایـی از حـیـات جـاودانـه 🌷شـ‌هـيـد مـدافـع حـرم🌷 💚 💚 🍁 : از تـبـریـز تـا دمـشـق 🌻 🌻 متولد۱۸آذر سال۱۳۶۰بود،درخانواده ای باریشه های مذهبی ودارای خواستگاه روحانیت در. وقتی دانش آموز دبیرستان بود،به عضویت پایگاه مقاومت ،مسجدچهارده معصوم(ع)شهرک پرواز تبریزدرآمد. حضور مداوم و مستمر در جمع بسیجیان پایگاه،نخستین بارقه های عشق به فرهنگ مقاومت و و رادر او شعله ور کرد. درهمین ایام بود که بارزمنده هنرمند، آشناشد. آن روزها در تبریز هرکس که می خواست به و و وصل شود حتما گزارش به دفترکوچک و جمع و جور می افتاد. کافی بود کمی شامه اش تیز باشد تا بوی خوش را ازآن حوالی احساس کند،و شامه اش تیز بود،این آشنایی بعدها زمینه ساز آشنایی مبسوط با میراث مکتوب و تصویری دفاع مقدس و انس با فرهنگ جبهه و جنگ شد. و با خانواده شهدا،گردآوری خاطرات شهدا و جمع آوری کتابها و نشریات حوزه ادبیات دفاع مقدس،از ثمرات هم نشینی با بود. ورزشکار بود. به علاقه داشت و از ده سالگی رفته بود دنبال این ورزش. سال 1372به تیم ورزشکاران استان آذربایجان شرقی رفت و در مسابقات چهارجانبه ی بین الملی در تبریزقهرمان شد. به هم علاقه داشت و به صورت حرفه ای آن را دنبال میکرد. تا اینکه بخاطر درس و مدرسه عطایش را به لقایش بخشید. درسال 1378دیپلم گرفت در رشته ، رفت خدمت . دوره آموزش را در اردکان یزد گذراند و پس از آموزش،خدمتش را در پادگان الزهرا در تبریز ادامه داد. نقطه عطف زندگی محمودرضا آشنایی با نهادمقدس محسوب می شود. بعد از اتمام خدمت سربازی علی رغم تشویق خانواده به ادامه تحصیل در دانشگاه ،با انتخاب خود و با یقین کامل عضویت در نیروی قدس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی را انتخاب کرد. او در بهمن سال 1382وارد دانشگاه (ع) شد. ورود دانشکده افسری،عملاً به معنی هجرتش از به بود. با این هجرت ادامه زندگی را در فی سبیل الله رقم زد. او درسپاه نام مستعار را برای خود انتخاب کرد. نامی که به گفته خودش برگرفته از ندای مولایش و کنایه از لبیک به این ندا بود. ... شـادے روح شــ‌هـیـد 🕊| @dosteshahideman 🌹🕊 🕊🌹🕊 🌹🕊🌹🕊 🕊🌹🕊🌹🕊
دوست شــ❤ـهـید من
👈 #شهیدی که زندیگیش با #امام_رضا(ع) پیوند داشت/ #خوابی که بعد از نوزده سال تعبیر شد #سردار_شهید_محم
🌷 👈 که زندیگیش با (ع) پیوند داشت/ که بعد از نوزده سال تعبیر شد 🕊❤️ (2/1) 🌷هر چه بیشتر از میشنیدم اشتیاقم برای خواندن پرونده ی این شهید بیشتر میشد. وقتی ورق به ورق 📑پرونده را میخواندم بوی خوش و سرای حرم و را حس میکردم.😌 🌷با خودم را مرور میکنم «خواب دیدم (ع) نوزادی را که در پارچه ی سرخ رنگی پیچیده شده به سوی من میفرستد. و چندی بعد خوابی دیگر، دوباره خواب میبینم کنار ی آبی ایستاده ام و سنگ از دستم به داخل آب💦 میافتد، با خودم میگویم این سنگ چقدر برایم بود...» 🌷 شاید آن روز حتی به ذهنش هم خطور نمیکرد 🗯که تعبیر این دو رؤیا « و » باشد. 🌷همان کودکی که در یک سالگی وقتی که چشمان ناامید پدر و مادرش به های طلایی✨ رنگ حرم آقا امام رضا(ع)دوخته شده بود، با یک نگاه آقا . 🌷گویا قرار است آقا لحظه به لحظه شامل حالش شود👌. روزها می گذرد، محمد در مادری سیده بزرگ می شود و قد می کشد👱. او  در کنار خود پدری دارد مهربان و صمیمی، که پابه پای او به مکتب می رود🚶، قرآن یاد می گیرد، در مجالس شرکت می کند. 🌷با تشکیل به فرمان حضرت امام خمینی (ره) محمد دراین نهاد مقدس ثبت نام 📝و فعالیت هایش را آغاز می کند و با شروع جنگ عازم میشود. 🌷محمد بعد از هر به پابوس آقا (ع) می رفت و بعد از آن که روح و جان در فضای معنوی حرم صیقل می داد 😇برای دیدار با خانواده به می رفت. 🌷💥راستی کسی نمی داند بین و امام رضا چه گذشته بود! شاید محمد می رفت برای عهدی که از کودکی با آقا بسته بود.🎗 ... ✍ تهیه و تنظیم: خبرگزاری دفاع مقدس 🌹| @dosteshahideman 🍃🌹 🌹🍃🌹 🍃🌹🍃🌹 🌹🍃🌹🍃🌹
دوست شــ❤ـهـید من
👈 #شهیدی که زندیگیش با #امام_رضا(ع) پیوند داشت/ #خوابی که بعد از نوزده سال تعبیر شد #سردار_شهید_محم
🌷 👈 که زندیگیش با (ع) پیوند داشت/ که بعد از نوزده سال تعبیر شد 🕊❤️ (2/2) 🌷او در یکی از عملیات ها که می شود برای درمان به مقدس منتقل و بعد از سه روز به بر می گردد. شاید این آخرین باری بود که به آقا می رفت. ♨️ اما نه! او یک بار دیگر نیز به می رود☺️ آن هم از شهادتش🌷! شهادتی که در تاریخ 23/12/1363 قسمت اش می شود و روح عرشی و ملکوتی اش در آسمان ها به 🕊 در می آید. 🌷پیکر پاک محمد را⚰ که با شهدای لشکر 5نصر به مشهد می برند. آری! قسمت محمد بود که برای آخرین بار با مشهد دور حرم آقا داده شود😍 و این گونه به «آخرین زیارت » مشرف می شود👌 و بعد از سه هفته به برمی گردد تا  روی دست های مردم انقلابی و مؤمن آمل و در جوار امام زاده ابراهیم (ع) این شهر آرام بگیرد. 🌷نحوه ی سردار شهید محمد تیموریان آن چنان بود که خود گفته بود و حتی در نوشته هایش📝 نیز آمده است که:  «صدام لعنتی هنوز تیر و ترکشی نساخته که با آن مرا بکشد...»✊ 🌷با کمی دقت در نحوه ی شهادتش می بینم شهید سالم به خانواه اش می رسد. شهید تیموریان در در هور الهویزه در حالی که شهدا و مجروحان عملیات را از آب بیرون می آورد بر اثر انفجار💥 یک گلوله در داخل آب به 🕊 رسید و این چنین بود که بعد از 19 سال تعبیر می شود.🙂 ✍ تهیه و تنظیم: خبرگزاری دفاع مقدس 🌹| @dosteshahideman 🍃🌹 🌹🍃🌹 🍃🌹🍃🌹 🌹🍃🌹🍃🌹
دوست شــ❤ـهـید من
📚 #تـ‌وشـ‌ـ‌هـ‌یـد_نـ‌مـ‌یـشـ‌وے📚 روایـت هـایـی از حـیـات جـاودانـه 🌷شـ‌هـيـد مـدافـع حـرم
📚📚 روایـت هـایـی از حـیـات جـاودانـه 🌷شـ‌هـيـد مـدافـع حـرم🌷 💚 💚 🍂 🍁: از مایکل جردن تا شکیل اونیل یکی از علایق در ایام نوجوانی تعقیب مسابقات لیگ حرفه ای آمریکا 'ان بی ای'بود. یادم هست که جمعه ها صبح،مسابقات لیگ حرفه ای آمریکا از شبکه یک پخش می شد. همیشه قید خواب صبح جمعه را می زد و می نشست پای تماشای بستکبال. اطلاعاتش هم درباره لیگ آمریکا خوب بود و اخبار آن را علاوه بره تلویزیون گاهی از طریق نشریه های ورزشی هم دنبال می کرد. عکس این مسابقه ها را از مجله های ورزشی می برید و نگه می داشت. مدتی هم پوستری از با دیوار اتاقش بود. از اسامی بازیکنان و مربیان بگیر تا جدول لیگ و ....را خوب می دانست و مرتب درباره شان حرف می زد. یک صبح جمعه با هم نشسته بودیم و اگر اشتباه نکنم داشتیم مسابقه تیم را که محبوب محمودرضا بود تماشا می کردیم. محمودرضا به بازیکن سیاه پوست و این تیم علاقه داشت و طبق معمول شروع کرد به تعریف و تمجید از او و تکنیک بازی کردنش و از این حرف ها. من وسط حرفش همین جوری گفتم: به مایکل جردن نمی رسد،گفت نه شکیل اونیل فرق دارد گفتم چه فرقی ؟گفت شکیل اونیل هرهفته می رود. بعد گفت یک بار روز جمعه مسابقه داشته و هرچه مربیان تیم به او اصرار می کنند که آن روز نماز جمعه نرود نمی پذیرد . دست اخر مجبور می شوندچند نفر همراه او بفرستند که به محض تمام شدن نماز، را سوار ماشین کنند و سریع برگردانند تا به مسابقه برسد. آن روز به من ثابت کرد که شکیل اونیل از مایکل جردن سرتر است .چون اش ترک نمی شود. روح شـ‌هـیـد 🌷🍃 @dosteshahideman 🍃🌷 🍂 🍁: رزمـنـده جـبهـه فـرهـنـگی یادم هست کلاس دوم دبیرستان بود که یک روز دفترچه مخصوص ثبت را که از بنیاد شهید گرفته بود باخودش به خانه آورد. دونفراز جنگ تحمیلی را برای جمع آوری خاطراتشان انتخاب کرده بود یکی شان دانش آموز بود و دیگری ،بی سیمچی شهید باکری که در کربلا ۵شهید شد. خیلی جدی برای جمع آوری خاطرات این دو شهید وقت گذاشت وهردو دفترچه را پرکرد . با معزز شهید شریف زاده مصاحبه ای انجام داده و یک کاست پر کرده بود. درباره هم به بهزاد_پروین_قدس مراجعاتی کرده بود. با حاج بهزاد ارتباط نزدیکی برقرارکرده بود آن چنان که سبب آشنایی من با ایشان هم شد. اینها همه به خاطر تعلقی بود که از زمان نوجوانی به فرهنگ و داشت. همکاری اش با مستندی که در سوریه ساخت هم ادامه همین مسیر بود . براساس همین علایق فرهنگی ،درسوریه خیلی زود با سهیل کریمی و محمد تاجیک جوش خورده بود و حسابی باهم رفیق شده بودند . چند بار راش هایی را که سهیل کریمی در آنجا از او گرفته بودبه من نشان داد. عکسی هم ازاو در کنار سهیل کریمی هست که نشسته اند پای لب تاپ و راش هایی را که گرفته اند ،بازبینی می کنند. روح شـ‌هـیـد 🕊| @dosteshahideman 🌹🕊 🕊🌹🕊 🌹🕊🌹🕊 🕊🌹🕊🌹🕊
📚📚 روایـت هـایـی از حـیـات جـاودانـه 🌷شـ‌هـيـد مـدافـع حـرم🌷 💚 💚 🍂 🍁 :زنـدگی با شـهـدا شوق طلبی داشت به ویژه از چندماه مانده به اما این چیزی نبود که یک شبه در او ایجاد شده باشد. علی رغم اینکه در و این همه توی سر تبلیغ از جبهه و جنگ گفتن و نوشتن از دفاع مقدس می زنند به عنوان می گویم که او هرچه داشت از فرهنگ مقدس داشت. شخصیت حاصل انس باهمین ها و ها و ها ها و ها از مقدس بود. آموز بود که با حاج پروین قدس در تبریز رفاقتی به هم زده بود.مرتب برای دیدن آرشیو عکس هایش سراغش می رفت. اولین ریشه های علاقه مندی به فرهنگ و جنگ را حاج بهزاد در او ایجاد کرده بود.کتابخانه ای که از او به جامانده،تقریبا تمام کتاب های منتشر شده در حوزه مقدس در چندسال گذشته را درخود گنجانده است.مثل همه ی بچه های به یاد و نام و تصاویر سرداران دفاع مقدس به ویژه تعلق خاطر داشت. این اواخر پیگیر محصولات جدید ادبیات دفاع مقدس بود.گاهی از من می پرسید فلان کتاب را خوانده ای؟و اگر میگفتم نه، نمی گفت بخوان،خودش می خرید و می داد. آواخر چندتا کتاب را توصیه کرد که بخوانم،از بین این کتاب ها، نقاش ها، یک، صاعقه و متقابل یادم مانده است،مجموعه شش جلدی<<سیری_در جنگ_ایران_و_عراق>> را که از کتابخانه خودش به من هدیه کرد،هنوز به یادگار دارم، یک بار هم رمانی که براساس زندگی نوشته بود،ازتهران برایم پست کرد که بخوانم. یادم هست باهم در مراسم رونمایی این کتاب شرکت کرده بودیم. سلیمانی هم در آن مراسم حضور داشت. به سردار و موسسه فرهنگی میثاق هم علاقمندبود و بدون استثنا ،هرسال با رفقایش در که سردار حضور می یافت، حاضر می شد. چند بار هم به من گفت که بیا . هربار گفتم می آیم ولی نمی رفتم! شـادے روح شـ‌هـیـد 🌷🍃 @dosteshahideman 🍃🌷 🍂 🍁 :آرزوے نـبـرد در کـربـلا بعدازاینکه عراق را اشغال کرد مدام از آموزش جوانان برای جنگیدن با آمریکا میگفت آن موقع اگراشتباه نکنم خودش هنوزتوی دانشکده ودرحال آموزش بود. یک بار درباره ی نحوه ی عمل های کنارجاده ای توضیح دادآن اوایل درعراق ازاین بمب برای زدن تانک هاوخودروهای نظامی می شد. های زیادی هم ازلحظه بمب هاوازبین رفتن ادوات آمریکایی ها داشت که با هم تماشا کردیم اما هرچه اصرار کردم از هیچ کدام اجازه کپی نداد. صحنه های هدف قرارگرفتن خودروهای آمریکایی ونفراتشان درحین ترددخیلی تاثیر گذاروعجیب بود مدام روی تصاویر کلیک میکرد ونگه می داشت وبعد توضیح می داد. پرسیدم با این های دست ساز با آمریکا می جنگندگفت آن قدرتلفات ازآمریکایی ها گرفته اند که الان نظامیان آمریکایی کشیده شده اند داخل پادگان هایشان طرف آمریکایی از قاسم خواسته فتیله رابکشدپایین. یک بار اوایل بحران سوریه که او مدام به می رفت و می آمد گفت جنگ که در تمام بشود میرویم بجنگیم جنگیدن حال دیگری دارد. شـادے روح شـ‌هیـد 🌷| @dosteshahideman 🍃🌷 🌷🍃🌷 🍃🌷🍃🌷 🌷🍃🌷🍃🌷
#خاطرات قبل از اذان صبح برگشت. پیکر #شهید هم روی دوشش بود.👀 خسته بود و خوشحال. می گفت: یک ماه قبل روی ارتفاعات بازی دراز عملیات داشتیم. فقط همین شهید جا مانده بود. پیرمردی جلو آمد.👴 #پدرشهید بود.🕊 همان که ابراهیم پسرش را از بالای ارتفاع آورده بود. سلام کردیم و جواب داد.😊 همه ساکت بودند. انگار می خواهد چیزی بگوید اما! لحظاتی بعد سکوتش را شکست: آقا ابراهیم ممنون!❤️ زحمت کشیدی!🌹 اما پسرم...! پیرمرد مکثی کرد و گفت: پسرم از دست شما ناراحت است!😳 لبخند از چهره همیشه خندان ابراهیم رفت.😔 چشمانش گرد شده بود از تعجب! بغض گلوی پیرمرد را گرفته بود.😔 چشمانش خیس از اشک بود. صدایش هم لرزان و خسته:😔😔 دیشب پسرم را در خواب دیدم.💤 می گفت: در مدتی که ما #گمنام و بی نشان بر خاک #جبهه افتاده بودیم، هر شب مادر سادات #حضرت_#زهرا(س) به ما سر می زد.😍 اما حالا، دیگر چنین خبری برای ما نیست...!😭 می گویند #شهدای_گمنام مهمانان ویژه حضرت زهرا(س) هستند!❤️😔 پیرمرد دیگر ادامه نداد. سکوت جمع ما را گرفته بود. به ابراهیم هادی نگاه کردم.👀 دانه های درشت اشک از گوشه چشمانش غلط میخورد و پایین می آمد.😔😭 می توانستم فکرش را بخوانم. ابراهیم هادی گمشده اش را پیدا کرده بود! #گمنامی... #شهید_ابراهیم_هادی @dosteshahideman