eitaa logo
دوتا کافی نیست
46.9هزار دنبال‌کننده
7.2هزار عکس
1.3هزار ویدیو
30 فایل
کانالی برای دریافت اخبار مهم و نکات ناب در زمینه فرزندآوری، خانواده و جمعیت (دوتا کافی نیست، برگزیده دومین رویداد جایزه ملی جمعیت در بخش رسانه) ارتباط با مدیر @dotakafinist3 تبلیغات👇 https://eitaa.com/joinchat/3841589734Cc5157c1c6e
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
می ارزه... ⭐️ امیرالمؤمنین [علیه السلام] قهرمان تعلیم و تربیت است. به خانه یتیمی آمد، هر کاری که کرد این یتیم نخندید. عزیزم، پسرم، هر چه و با هر ادبیاتی حرف زد، این بچه یتیم همینطور غم زده نگاه کرد. خیلی حضرت ناراحت شد. با زانو و دست هایش، چهار دست و پا راه رفت و صدای بزغاله درآود. بَع!!! مَع!!! تا بَع!!! مَع!!! کرد این یتیم خندید. ⭐️ یک کسی آمد و گفت: آقا تو امیرالمؤمنین هستی، رئیس حکومت اسلامی هستی، زشت است صدای بز در می آوری. گفت: می‌ارزد که من صدای بز درآورم و یک یتیم بخندد. دنیا بیاید و ببیند ما چه می گوییم و چه کسانی را داریم. الگوهایی که در اسلام هست، در روی کره ی زمین هیچ کس و هیچ جا ندارند. رهبر یک کشور، صدای بزغاله در بیاورد برای خنده یک یتیم. 🌐 درس‌هایی از قران ۱۳۹۴/۵/۲۹ کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💥شب قدر... شب قدر، شب روشن‌شدن «اندازه‌ها» است. بیایید در شب قدر از خدا بخواهید که اندازهٔ سه چیز را برای ما روشن کند. 1⃣ خودِ «خدا» اندازه‌اش را برای ما بگوید تا حدی که دل ما روشن شود. با درس و بحث و کتاب نمی‌توان رب را فهمید. تشخیص ربّ عالم، یک «دلِ بیدار» می‌خواهد. شب قدر شرایط به گونه‌ای است که خدا کمک می‌کند این‌ها را بفهمیم. خیلی مقام بلندی است که آدم بفهمد جهان ربّ دارد و این ربّ حکیم در زوایای حیاتش حاضر است. 2⃣ اندازهٔ «خودتان» را به شما بفهماند. در شب قدر انسان باید به بصیرتی برسد که بفهمد «بنده» است؛ این که من مرد هستم یا زن، بی‌پول هستم یا پولدار و... همه دروغ و سراب است. انسان باید در شب قدر از خدا بخواهد که قدرش را به او بنمایاند که اگر هرکسی، قدر خود را بفهمد دیگر برای چیزهای بی‌ارزش تلاش نمی‌کند. این که ما بنده هستیم در شب قدر برای انسان باید مشخص شود؛ البته کار مشکلی است اما باید به خدا التماس کرد که خدایا «بندگی» مرا به من نشان بده. 3⃣ از خدا بخواهیم که قدر و اندازهٔ این «دنیا» را هم به ما بفهماند. دنیا «متاعِ غرور» است، محل «امتحان» است. باور کنید که اگر این سه چیز را شما در شب قدر بگیرید از مرز «انسانِ طبیعی» بیرون می‌آیید؛ یعنی نسبت به افراد معمولی ادراک بسیار بالایی پیدا می‌کنید. 📚 برگرفته از جزوه «تفسیر سوره قدر» کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
روایت صعصعه‌بن‌صوحان از لحظات آخر عمر با برکت امام علی(ع) ✉️ علی برایم پیام فرستاده بود تا شاهد وصیتش باشم. پرسشی دلم را ویران کرده ‌بود. نمی‌توانستم نپرسم. جانم قرار پیدا نمی‌کرد. از سویی میدانستم که چنان پرسشی او را آزار می‌دهد. اما او پاسخی به من داد که خواب و آرام را از من گرفت. اکنون که او شهید شده است. تصویرش در برابر چشمانم ثابت مانده است و همان لبخند و همان واژه‌هایی که گویی هزار بار صیقل خورده بودند. پرسیدم: "ای امیرمومنان تو برتری یا آدم؟" در چشمان پر مهرش شعله‌ای از شرم افروخته شد. نگاه‌اش را به سقف دوخت. نگاهی به پسران و دخترانش کرد که دورتادور او ایستاده بودند. سکوت محض بود. همه منتظر بودیم تا واژه‌ها مثل پرنده‌هایی رنگارنگ از آشیانه دهانش بیرون آیند و فضا را پر کنند و ترانه بخوانند. فرمود: از خودستایی بیزارم. سکوت کرد. ادامه داد: " اگر این آیه نبود که: "از نعمت‌های پروردگارتان سخن بگویید." خاموش می ماندم و سخنی نمیگفتم." باز هم سکوت کرد. شعله‌ی شرم در نگاهش میسوخت. " آدم در بهشت عدن متنعم بود. تنها خداوند از او خواست که به خوشه گندم نزدیک نشود. شد و از گندم خورد. از دستور خداوند سرپیچید. به من گفته نشده بود که نان گندم نخورم. اما گویی همان فرمان عتیق در گوشم زنگ می‌زد. گفتم من بار آن فرمان را در زندگی‌ام بر دوش می‌گیرم. صعصعه؛ من در تمام عمرم به اختیار نان گندم نخورده‌ام." فرزنداش آهسته می‌گریستند. زینب چشم از علی بر نمی‌داشت. پرسیدم:" ابراهیم؟" فرمود: " ابراهیم در ملکوت آسمانها سیر کرد. خداوند ملکوت آسما‌نها و زمین، ملکوت هستی را به او نشان داد؛ اما جانش هنوز طمانینه و آرامش ایمان را نیافته بود. مثل نهالی نورس در برابر توفان تردید می‌لرزید. از خداوند پرسید: "چگونه مرده‌ها را زنده می‌کنی؟ خداوند در برابر پرسش او پرسش دیگری مطرح کرد. مگر ایمان نداری؟ گفت دارم؛ اما دیدن ایمانم آرزوست. من در تمام عمرم هیچگاه غبار تردید و تشویش برخاطرم ننشست. اگر همه حجاب‌ها بر طرف شوند بر یقین و طمانینه‌ی جانم اندکی افزوده نمی‌شود." چشم‌هایش خندید. به دور دستی که در افق دید ما نبود نگاه می‌کرد. پرسیدم:"نوح؟" فرمود: "نوح در راه دعوت مردمش به راه خداوند بسیار آزار دید. عمر درازش سرشار از آزار و زخم زبان بود. و نیز زخم‌هایی که بر پیکرش می‌نشست. سرانجام دلش گرفت و بی‌تاب شد و مردم خود را نفرین کرد. از خداوند خواست که هیچ یک از کافران را بر زمین زنده مگذارد. من هم بسیار آزار دیدم. کژی‌ها و ناراستی‌ها. زخم هایی که روح را می‌سوزانید. در هر دم به من زرداب درد نوشانیدند. بی‌تاب نشدم و همیشه از خداوند خواستم آنان را کمک کند. گفتم خدایا آنان را دریاب نمی‌دانند چه می‌کنند؛ نمی‌دانند چه می‌گویند." پرسیدم:"موسی؟" فرمود:" هنگامی که خداوند به موسی گفت: به نزد فرعون برو و او را به راه خداوند دعوت کن. موسی در دلش هراسی پدیدار شد. به خداوند گفت: من یکی از آنان را کشته‌ام. اکنون ترس جانم را دارم؛ مبادا مرا بکشند. هنگامی که پیامبر به من گفت: به کعبه برو و بت،ها را بشکن. به خاطرم نیامد که من بسیاری از سران قریش را کشته‌ام، ممکن است در اندیشه کشتنم برآیند؛ راحت و روان مثل ماهی در آب؛ رفتم و بت‌ها را شکستم." پرسیدم:"عیسی؟" فرمود:" عیسی برادرم! هنگامی که مریمِ پاک، درد زایمان گرفت از حرم بیرون رفت تا در خارج بیت‌المقدس کودکش به دنیا بیاید. مادرم فاطمه به درون حرم رفت. من پسر کعبه‌ام..." از شوق می‌لرزیدم. اما آخرین پرسش رهایم نمی‌کرد. بر زبانم نمی‌گشت. چشمانم را بستم و شتابزده پرسیدم: اما محـمـد؟ علی لبخند زد، شکفته شد. گفت: "من یکی از بندگان محمدم" دیگر بی‌تاب بودم. سر بر دامانش نهادم و گریستم. دست بر شانه‌ام گذاشت. درست مثل آن غروب غم‌انگیز جنگ جمل. هر دو برادرم زید و سبحان شهید شده ‌بودند. من هم زخمی بودم. تشنه و گریان. تصویر آنان با سیمایی خونین و خندان در برابرم بودند. سرود توحید می،خواندند. علی دستم را فشرد و گفت:" صعصعه؛ آن‌ها راحت شدند و ما سهم بیشتری از رنج را باید بر دوش بکشیم. شکیبا باش. تو تنهایی طولانی و غم انگیزی را در پیش روی داری. 🏴 علی را شبانه و غریبانه دفن کردیم. و گفتم: خداوند تو را رحمت کند، ای امیرمومنان! خداوند در سینه تو بزرگ بود و تو به ذات او آگاه بودی. ✨ مشتی از خاک مزار علی را برداشتم. بوئیدم. بوسیدم و بر سر و رویم افشاندم. گریستم و به خاک گفتم: "ای خاک! اگر می دانستی چه کسی را در بر گرفتی، هر گذرنده‌ای نوای ناله و زاری‌ات را می‌شنید. ای مرگ! اگر می‌گفتی که فدیه می‌پذیری جانم را فدای علی می‌کردم. ای روزگار! علی را از ما گرفتی، چه بد زمانه‌ای هستی" ✍ ناصر کاوه 📚الانوار النعمانية ج۱ ،ص ۲۷ کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله: «هنگامى كه زن باردار مى شود ، همانند روزه دارِ شب زنده دار و مجاهدى است كه با جان و مالش در راه خدا جهاد مى كند و هنگامى كه فارغ شود ، پاداشى دارد كه نمى دانى عظمت آن چه قدر است و هنگامى كه شیر بدهد، در هر بار مكیدن، پاداش آزاد كردن یكى از فرزندان اسماعیل (علیه السلام ) براى اوست و آن گاه كه شیردادن تمام شود ، فرشته اى بر پهلوى او مى زند و مى گوید: عمل را از نو آغاز كن كه بى تردید ، آمرزیده شدى.» 📚بحارالانوار، ج ۱۰۱، ص ۱۰۷ کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✍ نوه ی آیت الله مصباح یزدی: تقریباً ۴۵ دقیقه‌ای به اذان مغرب و عشا مانده بود. رفته بودم منزل حاج‌آقا به ایشان سری بزنم. تنها بودند؛ حتی حاج‌خانم هم نبودند. احوال‌پرسی همیشگی و خوش‌و‌بشی کردیم. حاج‌آقا از من خواستند چیزی برایشان بیاورم. می‌خواستند بگویند متکا را بیاور که کلمه‌اش یادشان نیامد! چند ثانیه کشید. مقداری که گذشت متوجه شدم و متکا را برایشان آوردم. سرشان را انداخته بودند پایین. غرق فکر شدند. چند دقیقه‌ای سکوت شد. رو کردند به من و بغض‌آلود و با صدای لرزان گفتند: « آدم گاهی اوقات کلمه به این سادگی که شاید هزاران بار در طول زندگی با آن سروکار داشته، یادش می‌رود، اگر روزی به ما گفتند که خدایت کیست و یادمان رفت آن موقع چه خاکی بر سر کنیم؟ اگر گفتند که امامت کیست و یادمان رفت، اگر گفتند کتابت چیست و یادمان رفت! آنجا باید چه کنیم؟» آن بغض سنگین اشک شد و کم‌کم از چشمانشان سرازیر شد. این سؤال را تکرار کردند. گفتند: «چه کار کنیم؟» فکر می‌کردم این پرسش مقدمه توضیحی است، اما دیدم ادامه دارد. باز هم مرتب از من پرسیدند. «به نتیجه ای رسیدی؟ فکر کردی؟» همزمان خودشان هم حال معنوی دیگری پیدا کرده بودند. نزدیک اذان شد. از وضو که برگشتند دوباره با بغض و اشک پرسیدند: «خب! به نتیجه ای رسیدی چه کار کنیم؟» مبهوت مانده بودم. رفتند سمت چوب‌لباسی‌. عطرهای دم‌دستی‌شان را آنجا می‌گذاشتند. صدای اذان شان در خانه پیچید. وقتی نزدیک سجاده شدند، بغضشان ترکید. به پهنای صورت اشک می‌ریختند. گفتند: «شما که جوابی به این سؤال ندادی! اگر پرسیدند اسم خدایت کیست اگر یادمان رفت چه کنیم. اما فکر می‌کنم این «علی علی» گفتن‌های ما در طول زندگی که هر جا توانستیم و از دستمان برآمد، مدام گفتیم «علی علی» این «علی علی» گفتن‌ها ما را رها نمی‌کند. ما را ول نمی‌کنند. امیرالمؤمنین (علیه السلام) به جایش می‌آیند و جواب این «علی علی» گفتن‌ها را می‌دهند. اگر هم یادمان برود به ما یادآوری می‌کنند.» بعد بلافاصله گفتند: «اگر در این دنیا ایمان‌مان را امانت بدهیم دست امیرالمؤمنین (علیه السلام) به شرطی که ایمان را خراب نکرده باشیم... بگوییم این امانت خدمت شما آن لحظه و جایی که من احتیاج دارم، این را به من برگردانید؛ بعید می‌دانم امیرالمؤمنین کسی باشد که بخواهد از امانت نگهداری نکند و حتماً آدم امینی است. مهم این است که ما ایمان‌مان را امانت دهیم. این علی علی گفتن‌ها آنجا کار خودش را می‌کند.» کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
📌دوری از خدا... گاهی اوقات عصبانیت ما ناشی از گرسنگی است و اگر خود را تغذیه کنیم آرام می شویم. گاهی اوقات بی حالی ما ناشی از خستگی است و اگر کمی استراحت کنیم و سرحال می آییم. گاهی اوقات ضعف‌های ما ناشی از دور بودن از خداست، اگر به قدر کافی به ذکر و عبادت بپردازیم قوت می یابیم و امورمان اصلاح می‌شود. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا