✨ اشکم روان شده به هوای عراقِ تو
✨ پابند نوکرت شدهام در فراقِ تو
#مادری
#اربعین
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۱۰۰۸
#سفر_اربعین_با_فرزندان
#پیادهروی_اربعین
#اربعین
#قسمت_اول
سال پیش توفیق نصیبم شد تا به همراه همسر و پسرم راهی کربلا شویم در عین ناباوری چون به لحاظ شرایط جسمانی امکان اینکه تا قم هم بروم نبود حالا چطور میخواستم پیاده به کربلا بروم نمیدانم. اینکه چطور شد چنین تصمیمی گرفتم بماند، به هر حال به همراه خانواده ای از نزدیکان راهی شدیم.
لب مرز مهران که رسیدیم همسر و پسرم کوله هاشون رو روی دوششان انداختند
من ساکی داشتم که اگر ویلچر همسفرمان نبود نمیدانم چطور حملش میکردم
همسفر ما هم یک ویلچر داشتند و یک کالسکه که برای بچه ها آورده بودند و دو تا ساک کوچیک برای بچه ها و دو تا ساک هم برای مادربزرگ بچه ها که همه را روی ویلچر گذاشتیم.
در میان بارها کیسه ی بزرگ سفیدی هم بود که حجم زیادی داشت ولی وزن چندانی نداشت که توجهم را جلب کرد. وقتی پرس و جو کردم متوجه شدم تعدادی ماشین اسباب بازی حدودا متوسط بودند برای هدیه به بچه های عراقی
خلاصه از مرز عبور کردیم. با یک ون عراقی راهی نجف شدیم. در راه به همسفرمان گفتم چرا گلسر یا عروسک پارچه ای یا هدیه ای دخترونه نگرفتید که کوچکتر باشد؟ پاسخ داد چون اغلب زائرها وسایل دخترونه میآورند چون حجم کمتری دارد و سبکتر هست، ما تصمیم گرفتیم متفاوت باشیم و برای پسر ها هدیه بیاوریم.
گفتم خب چرا از این ماشین های کوچک نگرفتید حالا چه لزومی داشت اینقدر بزرگ باشند؟ گفت خواستیم به نحو احسنت عمل کرده باشیم
قانع شدم دیگر هیچ نگفتم البته یادم رفت بگویم همسفر ما خودشان سه کودک شش ساله و چهار ساله و هشت ماهه داشتند.
در بین راه همسرم چون با عربی آشنایی داشت با راننده صحبت میکرد و متوجه شدیم راننده دو همسر و هفت فرزند دارد
از میهمان نوازی عراقی ها در مسیر دیگر نمیگویم که شاید بسیار شنیده باشید هرچند که شنیدن کی بود مانند دیدن
خلاصه ما شب به نجف رسیدیم. موقع خداحافظی همسرم پرسید پسر چهار پنج ساله داری گفت بله و همسرم یکی از ماشین اسباب بازی رو با اجازه ی همسفرمان به راننده داد. البته ایشان نمیپذیرفت تا اینکه همسرم گفت این هدیه است از طرف سیدنا قایدنا الحسینی الخامنه ای حفظه الله که ایشون گرفت بوسید و روی چشم خود گذاشت و خوشحال شد.
راهی مشابه شدیم البته چون خسته بودیم بعد از نماز و مختصری شام به یک منزل عراقی رفتیم و خوابیدیم. صبح قبل از اینکه راهی مشایه شویم یکجا نشستیم تا چای عراقی بخوریم که همسفرمان یکی از ماشینها رو به جوان عراقی که چای میریخت داد، چون متوجه شد یک پسر کوچک دارد.
دوباره به راه افتادیم در مسیر چند جا پسر بچه های عراقی بودند ولی وقتی به همسفرمان گفتم ماشینها رو بده تا زودتر تمام شود گفت نه چون اغلب زائر ها بخاطر اینکه بارشون سبک بشه همین ابتدای مسیر هدایا رو میدهند ما نیت کردیم تا کربلا برسونیم.
خلاصه حدود ساعت ده یازده به یک موکب عراقی رفتیم تا استراحت کنیم حدود ساعت پنج بعد از ظهر که بچه ها رو بیدار کردیم تا راه بیوفتیم دیگر موکب خالی از زائر شده بود و خدام عراقی مشغول تمیز کردن موکب بودند.
یکی از بچه ها خسته بود و نمیخواست بیدار شود و گریه میکرد. خادم عراقی نزدیک آمد و به عربی چیزهایی گفت که متوجه شدم که از گریه ی بچه فکر کرده که خودش رو خیس کرده.
با هر درد سری بود بهش فهموندم که نجس نکرده، اون خادم عراقی هم شروع کرد به عذر خواهی و حلالیت گرفتن، همسفر ما که بچه ها رو از دستشویی آورده بود و متوجه عذرخواهی خادمه ی عراقی شد داستان رو جویا شد.
در موکب چند کودک عراقی با هم بازی میکردند و مادرانشان هم کنار هم نشسته بودند و صحبت میکردند. موقع حرکت همسفر ما رفت و چهار ماشین رو آورد تا به خادم موکب بدهد ابتدا خادم قبول نمیکرد و مدام عذرخواهی میکرد بخاطر شکی که کرده بود تا اینکه گفتیم این ماشینها هدیه ای از طرف امام سید علی خامنه ای هست که خوشحال شد و دعا میکرد و آنها رو به بچه ها داد که بچه ها خیلی خوشحال شدند.
ادامه👇
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۱۰۰۸
#سفر_اربعین_با_فرزندان
#پیادهروی_اربعین
#اربعین
#قسمت_دوم
شب باز در منزلی عراقی وارد شدیم که چون اکثر موکبها پر بودند ناچار شدیم جلوی درب حیاط بخوابیم. صبح هم با بالا آمدن آفتاب همه بیدار شدند و رفتند ما هم آماده ی حرکت شدیم که همسفرمون رفتند و دو تا ماشین دیگر به صاحب خانه داد یک زائر عراقی که متوجه کیسه ی ماشین ها شد جلو آمد و گفت یک پسر دارد و یک ماشین خواست که بهش دادیم.
خلاصه ما برای اینکه در روز اربعین به کربلا برسیم از عمود ۲۱۸ ماشین گرفتیم و تا عمود ۱۰۸۰ رو با ماشین طی کردیم چون ماشینها جلوتر نمیتوانستند بروند و ما بقیة ی مسیر رو میبایست پیاده میرفتیم پس انرژی رو گذاشتیم برای پایان راه
ماشینها به کربلا رسیدند در مسیر چند ماشین دیگر هم دادیم به پسر بچه های عراقی که در موکبها مشغول پذیرایی و کمک بودند. پسر بچه ها اینقدر ذوق زده شده بود که نمیتوانست خوشحالی شون رو پنهان کنن.
خلاصه ماشینها هدیه شد تا فقط ماند دو تا، خب تو مسیر چند جا میخواستیم این دو تا رو هم بدیم ولی مسائلی پیش میآمد که منصرف میشدیم مثلا یکجا بچه ها یهو دعوایشان شد و یا یک موکب کودک رفت پشت چادر و دیگر نیامد و یا یک جا بند کیسه ی ماشینها چنان گره خورد که هرچه کردیم باز نشد انگار که طلسم شده بودند.
نهایتا گفتیم این دو تا هم در موکب بعدی که استراحت کردیم میدهیم. نزدیک ظهر بود و خسته و بیحال به دنبال یک جا برای استراحت وارد موکبها میشدیم ولی هرچه به پایان راه نزدیکتر میشدیم موکبها شلوغ تر بودند و جا برای استراحت به سختی پیدا میشد.
بالاخره موکبی پیدا کردیم و من به همراه دو کودک همسفرمان وارد موکب شدیم و نگاهی انداختم و یک جای خالی پیدا کردم و پرسیدم آیا اینجا برای کسی هست؟ یک خانم عرب زبان متوجه ما شد و بلند شد و پرسید چند نفر هستید من هم با اشاره ی انگشتان دست و به زبان فارسی گفتم به اندازه ی دو نفر هم باشد کافیه
اون خانم به دو تا دختر جوان کنارش به عربی گفت بلند شید یاالله یاالله
من ناراحت شدم و به ایشون گفتم لا لا بلندشون نکن من نمیخواهم کسی اذیت بشه همون جای خالی آنطرف موکب کافیمان هست که یک خانم دیگر که لباس عربی تنش بود ولی فارسی حرف میزد گفت ناراحت نشو ایشون خادم اینجا هستند و این دو دخترهای خودشان هستند. اون خادم به من کمک کرد تا به محل خالی بروم.
همسفر ما وارد موکب شد با دختر هشت ماهه اش و بطرف ما آمد و بچه را به من داد و رفت تا ساکها را بیاورد.
خادم عراقی مجددا پیش ما آمد و به عربی چیزهایی گفت که نفهمیدم اون خانم مترجم رو صدا کرد و گفت لباس بچه خیس هست و جلوی کولر هستید مریض میشود اگر لباس ندارد برایش لباس نو بیاوریم گفت به ما لباس هم داده اند برای بچه های زائرین که تشکر کردم و گفتم مادرش رفته ساکش رو بیاره.
همسفرمون که آمد لباس بچه رو عوض کرد من برایش داستان پیش آمده رو گفتم و اون خادم رو که کنار ما نشسته بود و دو کودک در دوطرفش نشسته بودند رو نشانش دادم.
همسفرمون گفت این دو تا بچه های خودش هستند گفتم نمیدانم ولی اینطور به نظر میرسد چون بچه ها سرشون رو روی پای مادر گذاشته بودند
همسفر مون بلند شد و رفت و دو تا ماشین باقی مانده را هم آورد و لای روسری به من داد و گفت این دو تا را هم یواشکی به این بچه ها بده چون موکب به شدت شلوغ بود و بچه زیاد و ما دیگر ماشین نداشتیم.
ادامه 👇
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۱۰۰۸
#سفر_اربعین_با_فرزندان
#پیادهروی_اربعین
#اربعین
#قسمت_سوم
کیسه ی اسباب بازی ها را جلوی خادم عراقی گذاشتم و گفتم این هدیه برای شماست. اول قبول نمیکرد. با اصرار گفتم هدیه از طرف امام خامنه ای برای بچه های شماست.
خادم عراقی با تعجب پرسید بچه های من گفتم بله همین دو بچه ای که کنار شما هستند. مجدد با دستهایش به دو تا بچه ها اشاره کرد و پرسید اینها گفتم بله
بچه ها که هم سن و سال بنظر میرسیدند متوجه صحبت ما شده بودند بلند شدند و صاف نشستند یکی دختر بود و دیگری پسر که البته دختره سرش رو باندپیچی کرده بودند مادرشون کیسه رو گرفت و به آرامی لای اون رو باز کرد و انگار که اتفاقی افتاده باشد برای لحظاتی خشکش زد و به آرامی گفت سیاره.
دو کودک هیچان زده کیسه رو باز کردند و با خوشحالی میگفتند سیاره سیاره و هرکدام ماشینی را به بغل گرفت و خیلی سریع به چشم برهم زدنی جعبه ی ماشین رو باز کردند و به خوشحالی پرداختند.
برای لحظاتی اطراف ما سکوت شد خادمه ی عراقی به عربی و با گریه چیزهایی میگفت که ما نمیفهمیدم و من فقط تکرار میکردم هدیه از طرف امام سید علی خامنه ای هست. تا اینکه اون خانم مترجم رو صدا کردند آمد و صجبت های خادم عراقی رو برایمان ترجمه کرد حالا ما خشکمان زده بود و شوکه شده بودیم.
داستان این بود که بچه ها از مدتها قبل به مادر اصرار میکردند که برایمان ماشین بخر مادر برای اینکه بچه ها را ساکت کند به آنها میگوید اگر ماشین میخواهید، باید اربعین بیایید برویم موکب خادمی زوار امام حسین را بکنیم تا آقا به شما ماشین بدهد و بچه ها پذیرفته بودند.
مادر به خیال خودش گفته بود چند روز بچه ها پیش هم هستند و از ماشین یادشان میرود.
با توجه به اینکه فردا اربعین بود روز قبل میخواستند به شهر خودشان برگردند ولی بچه ها در عین ناباوری مادر میگویند که ما که هنوز ماشینی نگرفتیم پس به خانه نمیآییم.
خانم مترجم میگفت دیروز هرچه کرد این مادر این دو تا بچه گریه کردند و راضی به برگشت نشدند میگفت ما دیدیم اینها خیلی گریه میکنند ما را هم به گریه انداخته بودند.
به مادر بچه ها گفتیم چون سر دخترت هم شکسته و خون آمده شاید به صلاح نیست امشب بروی بمان تا فردا، فردا برو
و حالا هم این دو تا ماشین در دستان این دو کودک پایان ماجرا بود.
حالا من چشمهایم پر از اشک شده بود به مترجم گفتم اینها نزدیک بیست ماشین بوده که ما در مسیر هدیه دادیم این دو تا هم از دیشب هرچه کردیم مشکلی پیش آمد و نشد که هدیه بدهیم و برایمان هم عجیب شده بود ولی حالا فهمیدیم این دو تا روزی و سهم این دو کودک بودند هدیه ای از طرف امام حسین علیه السلام.
آنجا بود که احساس کردم من آمدنم به پا و خواست خودم نبود و ما ماموریتی داشتیم که باید انجام میدادیم چون اگر ما نبودیم با توجه به مشکلاتی که برای همسفرمان پیش آمد کرده بود شاید همان روز اول از همان عمودهای نخست برمیگشتند و این ماشینها اصلا به کربلا نمیرسیدند.
ابنجا بود که تازه فهمیدم هرکدام از ما مانند قطعه ای از یک پازل بودیم حتی اتفاقاتی که برای همسفرمان پیش آمد کرده بود، همه و همه میبایست رخ میداد تا ما در زمان مشخص در اون مکان مشخص قرار میگرفتیم.
حتی ما در موکبهای قبلی موقع خروج ماشینها را میدادیم ولی اینجا بدو ورود ماشینها را دادیم و چون خسته بودیم زود خوابمان برد وقتی بیدار شدیم دیگر اون خانم و فرزندانش رو ندیدیم شاید رفته بودند تا زودتر به منزل برسند.
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این طفلکی رو همچی قنداق پیچش کردن، بخواد هم نمی تونه از درونش بیاد بیرون 😂😍
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#آیت_الله_حائری_شیرازی
✅ نحوه ی مواجه با ظلم برادر دینی...
اگر کسی به تو ظلم کند و تو بخواهی دلت خنک شود، دو راه داری: یک راه زودگذر و یک راه درازمدت. راه زودگذر این است که اگر مثلاً به تو فحشی داده، به او فحشی بدهی تا دلت خنک شود! اما اینگونه خنک شدن، مثل این است که روی قسمت سوختۀ بدن آب بریزی؛ با این کار، ابتدا محل سوختگی کمی خنک میشود، اما بعد آب در آن نفوذ میکند و باعث میشود که آن قسمت چرک کند و بدتر شود. راه درازمدت این است که دعایش کنی. در این راه، ابتدا به تو سخت میگذرد، اما بعد دلت خنک میشود. البته این راه نسبت به برادر دینی است، نه دربارۀ دشمن.
📚کتاب تمثیلاتاخلاقی، جلد یک، صفحه ١٧
#سبک_زندگی_اسلامی
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#دکتر_سعید_عزیزی
📌به بچه ها باید اتاق مستقل بدیم یا نه؟
#تربیت_فرزند
#سبک_زندگی_اسلامی
#خانواده_مستحکم
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#میرزا_اسماعیل_دولابی
✅ خدای خوب...
لبت را کنترل کن. ولو به تو سخت می گذرد، گله و شکوه نکن و از خدا خوبی بگو. حتّی به دروغ از خدا تعریف کن و این کار را ادامه بده تا کم کم بر تو معلوم شود که به راستی خدا خوب خدایی است و آن وقت هم که به خیال خودت به دروغ از خدا تعریف می کردی، فی الواقع راست می گفتی و خدا خوب خدایی بود.
#سبک_زندگی_اسلامی
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#استاد_عباسی_ولدی
سفر اربعین را باید امام زمانیترین سفر کرد. نکند در این سفر لحظهای از یاد امام حاضر غافل شویم!
اگرخواستیم میزان تقرببخشی این سفر را بسنجیم،به اندازهای که پس از آن، به امام زمانمان نزدیک شدهایم توجه کنیم.
حداقل با خواندن هرروزۀ دعای سلامتی امام زمان علیه السلام یکدیگر را به یاد ایشان بیندازیم.
#پیادهروی_اربعین
#اربعین
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#پیام_مخاطبین
✅ التماس دعا...
#اربعین
#پیادهروی_اربعین
#رویای_مادری
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#استاد_تراشیون
علت خانوادگی بودن پیادهروی اربعین شاید این است که حرکت امام حسین(ع) از مدینه به مکه و سپس به کربلا یک حرکت کاملاً نظامند و خانوادگی بود؛ این حرکت به نوعی جایگاه خانواده را بالا برده و به آن تقدس داد، لذا وجود مبارک اباعبداللهالحسین(ع) یکی از شاخصههای رفتاریشان، توجه ویژه به نظام خانواده است.
#اربعین
#امام_حسین
#خانواده_مستحکم
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خدام الحسین...😍
#اربعین
#امام_حسین
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#پیام_مخاطبین
📌آیا سزارین چهارم و پنجم امکان پذیر هست؟
#فرزندآوری
#سزارین_چهارم_و_پنجم
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075