❌شاید نان و دارو را تحریم کنند، اما وسایل پیشگیری از بارداری را هرگز!
◀️ #صندوق_ضد_جمعیت سازمان ملل که برای اجرای پروژه جهانی «کنترل جمعیت» و به توصیه راکفلر سوم ایجاد شد و بودجهاش را از آژانس توسعه بینالمللی آمریکا (USAID) گرفت، در حرکتی بشر دوستانه پس از #انفجار_بيروت، دور افتاده و به مردم وسایل پیشگیری رایگان میدهد.
👈 لبنان یکی از کمترین نرخهای باروری را در بین کشورهای مسلمان دارد و هر زن لبنانی در سن باروری به طور متوسط در سال ۲۰۱۸، تنها ۱.۷ بچه به دنیا آورده.
⚠️مواقع بحران، فرصت مغتنمی برای تغییر رفتار و ذهنیت مردم هست.
#کنترل_جمعیت
#جمعیت_مولفه_قدرت
کانال«دوتا کافی نیست»
@dotakafinist1
دیوار تحریم، دروازه تشویق
علامه طهرانی (ره) در کتاب ارزشمند «کاهش جمعیت؛ ضربه ای سهمگین بر پیکر مسلمین» می نویسد:
📌«مگر در مدّت جنگ تحميلي مشاهده نكرديد كه دنياي صهيونيزم و استكبار #آمريكا با تحريم اقتصادی، دروازهها را به روي ايران مسدود نمود و حتی دارو و وسائل جراحي را براي مجروحان جنگي منع كرد؛ با آنكه در تمام دنيا هلال احمر موظف است براي مجروحان غذا و دارو ببرد و هيچ قوه عمليه نميتواند مانع گردد. ماهها و سالها گذشت و مجروحان ما براي عمل جراحي نخ بخيه نداشتند و مجروحان مي مردند. روزي در بيمارستان حضرت امام رضا عليهالسلام در همين خيابان كشي هاي ممتد آن مي رفتم؛ ناگاه يك خانم پرستاري از داخل كه مرا ديده بود، دهشت زده به سوي من دويد و گفت: آقا چكار بكنيم؟! نخ بخيه نداريم و مجروحان قابل معالجه در برابر چشمان ما به واسطه كمبود نخ بخيه جان ميسپارند.
📌اين صندوق جهاني پول و خانم دكتر نفيس صديق پاكستانيـ آمريكایي كجا بود آن وقت كه اين صندوق را نه اينكه به كمك بطلبد، بلكه فقط يك ندا كند كه: اجازه ورود نخ بخيه و آلات جراحي پزشكي را به ايرانيان بدهيد! اينك قدم بر چشم ما گذارده، و ايران ما را چندين بار منوّر فرموده و وسائل پيشگيري از آبستني را، از آمپولهاي گرانقيمت و دستگاههاي آی يو دي و انواع قرص و كاندوم و غيره به اقصي نقاط روستاها ميرساند و براي هر عمل بستن لولۀ زنان (توبكتومي) و بستن لوله مردان (وازكتومي) پاداش هاي فراوان مي دهد و آنان را در امور زندگي در اولويت قرار ميدهد.»
#صندوق_ضد_جمعیت
#جمعیت_مولفه_قدرت
کانال«دوتا کافی نیست»
@dotakafinist1
#آیت_الله_حائری_شیرازی
✅خانمها به شوهرشان بگویند، نانی که سر سفره می آوری، اگر کم باشد و حلال، بهتر است که حرام باشد و زیاد. رزق مختصر و حلال، همان جاده تنگی است که منتهی به پل میشود، که آخرش سلامتی است. سفره اگر رنگین باشد و حرام، آن جاده پهنی است که ماشین میتواند به سرعت در آن بتازد، اما پل ندارد و به دره سقوط میکند.
✅ای مرد! این را خوب دریاب که تو راننده ماشین هستی و اهل و عیال تو مسافرانت. مبادا وسوسه ات کنند که «چرا در این جاده ی سنگلاخ و تنگ آمده ای؟ ما یک ساعت در ماشین فلانی نشسته بودیم، چقدر کیف داشت، جاده اش صاف بود و نرم ».
✅ راه تقوی راهی است که سرازیری و سربالایی، سنگلاخ و گردنه، تنگنا و معبر دارد، اما آخرش «پل» دارد اما جاده ی دنیا اتوبانی است که هرچه سریعتر بروند، زودتر به ته جاده که پلی در کار نیست میرسند و به دره پرت میشوند.
✅ گاهی یک عابر، لنگ لنگان میگذرد، نه تنها ماشین ندارد و پیاده است، که لنگ هم میزند، اما او در راه نجات است، با نظر حقارت در او منگر.
#آداب_همسرداری
#سبک_زندگی_اسلامی
#رزق_حلال
کانال«دوتا کافی نیست»
@dotakafinist1
دوتا کافی نیست
✅ دکتر اکبری، مشاور عالی وزارت بهداشت: ❌در نظام بهداشت و درمان، اگه خانم چهل ساله ای بخواد باردار ب
#پیام_مخاطبین
📌مراکز بهداشت و کارشناسانش را دریابیم.
#مراکز_بهداشت
#کنترل_جمعیت
کانال«دوتا کافی نیست»
@dotakafinist1
دوتا کافی نیست
#آیت_الله_تألهی_همدانی ✅ به چشم... از یکی از علمای اصفهان نقل شده است که در سفر کربلای معلّی، ما
#تجربه_من ۳۸۶
#مادری
#فرزندآوری
#سبک_زندگی_اسلامی
#تکریم_سالمندان
من بلافاصله بعد از ازدواج باردار شدم، اصلا آمادگی بارداری رو نداشتم و همسرم هم وقتی متوجه شد، خیلی ناراحت شد. البته ما اوایل ازدواجمون بحران شدید مالی داشتیم، پدر شوهرمو تازه از دست داده بودیم و... اما با این وجود همسرم به زندگیمون خیلی متعهد بود و همین باعث شد منم با قضیه کنار بیام. ما در واقع ماه عسلمونو سهتایی، وقتی باردار بودم رفتیم، یه سفر کوتاه دو روزه اما خوب بود.
دوران بارداری سختی داشتم طوری که حتی صبحها جون نداشتم همسرمو بیدار کنم تا بهم یه تیکه نون بده بخورم، همیشه نون خشک بالای سرم بود تا بذارم دهنم کم کم خیس بخوره، بتونم حرف بزنم بالاخره پسرم هفت ماهه به دنیا اومد که دکترا گفتن حتما باید بره تو دستگاه چون ریه هایش کامل نشده لحظه تولدش انگار دنیا رو بهم دادن، هیچوقت اون حس قشنگو فراموش نمیکنم. وقتی درد زایمان گرفته بودم فقط اهل بیت رو صدا میزدم که پسرم سالم به دنیا بیاد، لطف خدا اصلا بستری نشد و فردای اون روز مرخص شدیم اما تا ۲۰ روز با قاشق شیر میریختم تو دهنش چون جون مکیدن نداشت. خلاصه سختی های فراوانی تحمل کردم اما وقتی سر پسرمو میذاشتم رو قلبم انقد برام لذت بخش بود و انقد آرومم میکرد که همه سختی ها رو فراموش میکردم.
پسرم ۴ ماهه بود که فهمیدیم مادر شوهرم آلزایمر داره و از اونجایی که همسرم تک پسر بود، مادرشوهرمو آوردیم که با ما زندگی کنه، خب برام خیلی سخت بود که با بچه کوچیک از مادری که آلزایمر داره نگه داری کنم اما پذیرفتم.
همسرم هم به خاطر مشغله هایی که داشت، تقریبا هیچ وقت نمیتونست تو بچه داری و نگه داری مادرش بهم کمک کنه. در همین حین شروع کردم به ادامه تحصیل و وقتی پسرم سه ساله شد، لیسانسم رو گرفتم. وقتی پسر اولم سه و نیم ساله شد با توافق همسرم دوباره باردار شدم، این بار خیلی بارداری سختر از اولی داشتم با توجه به اینکه یه پسر و یه مادر که احتیاج به نگه داری داشتن هم کنارم بودن.
وقتی پنج ماهه باردار بودم گفتن جنین داره سقط میشه و مجبور شدم استراحت مطلق باشم اما بازم به لطف خدا و عنایت امام حسین علیه السلام پسر دومم هم به دنیا اومد.
پسر اولم انقد از اومدن برادرش خوشحال بود که قابل توصیف نیست آخه خیلی انتظار اومدنشو کشیده بود و واقعا هم خیلی زحمتشو کشیده بود چون به خاطر شرایط بارداریم، گاهی پسر ۴سالم برام صبحانه میاورد و سفره رو جمع میکرد، خلاصه کلی بزرگ شد.
حالا پسر دومم، سه و نیم ساله اس و آلزایمر مادر شوهرم خیلی شدید شده و زمان زیادی رو باید براش بذاریم اما پسر اولم و حتی کوچیکه تو نگهداریش کمکم میکنن، که البته حالا میفهمم وجود مادر توی خونه چه برکاتی برای زندگی آدم داره و چه بلاهایی رو از زندگی دور میکنه البته اگه متوجه باشی.
یکی از برکاتی که نگهداری مادر شوهرم برام داشت، این بود که خیلی زود یاد گرفتم توی این دنیا هیچی ارزش ناراحت شدنو نداره و باید تا سلامتی داری از همه چیز لذت ببری و به وظیفه ات عمل کنی و قدر سلامتی که خدا بهت داده رو بدونی و متوجه باشی که همین سلامتی عقل از نعمت ها و داشته هات تو زندگیه.
بماند که خدا چه کیفی میکنه وقتی میبینه از یه مادر نگهداری میکنی، بعضی وقتا که اصلا حوصله بچه خودتم نداری باید مادرو رو چشمات نگه داری اون وقته که شیرینی دردونه شدن پیش خدا رو با تمام وجود حس میکنی.
هر وقت تو زندگیمون مشکلی پیش میاد یا گره ای تو کارمون هست همیشه میگیم تا مادر برامون دعا کنه و کاری میکنیم که ایشون خوشحال بشن و معمولا مشکل حل میشه.
سختی هایی که نگهداری ایشون برای من داشته باعث شده تا روحم خیلی بزرگ بشه و نسبت به اطرافیانم از درک بالاتری برخوردار باشم و صبرم بیشتر بشه و مشکلاتی که تو زندگیم پیش میاد خیلی کوچیک به نظرم برسه.
حتی بچه هام زودتر بزرگ میشن چون یاد گرفتن که باید از مادر بزرگشون مراقبت کنند و احساس وظیفه کنند.
الان دو ماهه که بچه سومم سقط شده، با وجود اینکه خانواده و مخصوصا مادرم با توجه به شرایط سخت بارداریم مخالف بچه دار شدنم هستن اما منتظرم تا دوباره تجدید قوا کنم و شرایط محیا بشه تا انشاءالله دوباره باردار بشم چرا که معتقدم بچه دار شدن برای زن یه وظیفه الهی هست و فقط یه زنه که میتونه انسان بسازه و سردار سلیمانی ها رو به جامعه تحویل بده و چه افتخاری از این بالاتر.
من با وجود اینکه شاغل نیستم اما تو اجتماع خیلی فعالیت دارم، دوره های دانش خانواده رو و تربیت فرزند رو گذروندم و حتی آموزش میدم البته گاهی و نظرم اینه که هیچ شغلی برای زن نمیتونه بهتر از تربیت فرزند و در واقع تربیت انسان باشه چون تو جامعه امروز احتیاج زیادی به انسان هایی چون سردار سلیمانی هست.
کانال«دوتا کافی نیست»
@dotakafinist1
✨من جَاءَ بِالحَسنَةِ فَلَهُ عَشرُ أَمْثَالِه
✅ خاطره دکتر علی حائری شیرازی (فرزند مرحوم آیت الله حائری شیرازی) از پدر
مدتی بعد از آنکه پدر امامت جمعه را رها کردند، در قم رحل اقامت گزیدند. متاسفانه بعضاً هم تنها بودند! گاه گداری من و بچه ها سری می زدیم ...
در این ایام، اموراتشان هم نوعاً از سخنرانی هایی که دعوت می شدند، می گذشت. پاکت سخنرانی را هم در جیب بالای قبایشان می گذاشتند. من هم به رسم فضولی، بعضاً پاکت را چک می کردم تا ببینم وسعت دخل و خرج به چه میزان است؟
این بار در پاکت فقط یک تراول پنجاهی بود و میبایست تا سخنرانی بعدی با همین مبلغ مدیریت میکردیم... بماند
یک روز صبح گفتند: فردا کمیسیون خبرگان دارم و می خواهم یک حمام اساسی بروم. تو هم میای؟! اول استقبال نکردم ... بعد ادامه دادند، در یکی از کوچه های فرعی گذر خان، یک حمام عمومی قدیمی هست. قبلاً یکبار تنهایی رفتم؛ خوب دَم می شود، دلاک کار بلدی هم دارد. احساس کردم تنهایی سختشان است که بروند؛ پذیرفتم همراهیشان کنم.
بقچه ای از حوله، لباس و صابون فله ای با خود بردیم. وقتی وارد شدیم، روی در نوشته بود: «هزینه هر نفر دو هزار و پانصد تومان». پیش قدم شدم و حساب کردم.
پدر راست می گفت. آنچنان حمام دم داشت که گویی به سونای بخار رفته ایم. دلاک پیرِ کار بلد هم روی هر نفر قریب نیم ساعت تا سه ربع ساعت وقت می گذاشت! حمام خیلی خیلی خوبی بود. آدم واقعاً احساس سبکی و نشاط میکرد.
در وقت خارج شدن، دم در به من گفتند انعام دلاک را حساب کردی؟ گفتم نه! گفتند: صدایش کن. پیرمرد را صدا کردم آمد. پدر دست در جیب کرد و همان پاکت تراول پنجاهی را به او داد! او تراول را گرفت، بوسید، بر چشم گذاشت و نگاهی به بالا کرد و رفت. من هاج و واج و متعجب به پدر نگاه می کردم. گفتم زیاد ندادید؟ گفتند نه! بعد مکث کردند و گفتند: مگر چقدر بود؟ گفتم پنجاه تومان؛ و این هر آنچه بود که در پاکت داشتید!
نگاهی تیز و تند کردند. پنج یا پنجاه؟ پنجاه!!
نچ ریزی گفتند و برگشتند بسمت حمام. چند قدم نرفته، توقف کردند، برگشتند نگاهی به بالا کردند، بعد به سمت من آمدند. گفتند: «دیگه امیدوار شده، نمیشه کاریش کرد، بریم»
وارد گذر خان شدیم به فکر مخارج تا شب بودم. هنوز چند دقیقه ای نگذشته بود که کسی از حجره ای با لهجه غلیظ اصفهانی بلند داد زد: «حَجا آقا! حجا آقا! خودش را دوان دوان بما رساند و رو به من کرد و گفت: «آقای حائری شیرازی هستند؟» گفتم: بله. گفت: «حاج آقا یه دقه صبر کنید»! رفت و از میز دکان، پاکتی آورد و به پدر داد.
پدر با نگاهی تند گفت: «من وجوهات نمی گیرم!»
گفت: «وجوهات نیست، نذر است».
گفتند: «نذر؟»
گفت: «دیروز برای باری که داشتم در گمرک مرز اشکالی پیش آمد. شما همان موقع در شبکه قرآن مشغول صحبت بودید. مال، خراب شدنی بود. نگاهی به بالا کردم که اگر مشکل همین الان حل شود، مبلغی را به شما بدهم. همان موقع، حل شد و شما امروز از این جا رد شدید!!»
پدر متبسم شد. رو به من کرد پاکت را بگیر. گرفتم. خداحافظی کردیم و راه افتادیم.
در حین حرکت، آرام در گوشم گفتند: «بشمارش!! »
من هم شمردم. ده تا تراول پنجاه هزار تومانی بود.
بعد بدون آنکه چیزی بگویم، در گوشم گفتند: «ده تا بود؟!» بعد این آیه را خواندند: «مَن جَاءَ بِالحَسنَةِ فَلَهُ عَشرُ أَمْثَالِهَا»...
نگاهی به بالا کردند گفتند: «خدا بی حساب می دهد. به هرکه اهل حساب کتاب باشد با نشانه می دهد که بفهمی مال اوست نه دیگری. آنرا در جیبت بگذار تا به اهلش بدهیم»
کانال«دوتا کافی نیست»
@dotakafinist1
✅ بازی خاطره انگیز "کودکان اربعین" را با کودکانتان بازی کنید و عکس موکب خانگی تان را با یادحاج قاسم سلیمانی برای ما ارسال کنید.
🎁صدها جایزه و اطعام متبرک از حرم های مطهر عتبات
👌بیش از ۲۰ میلیون تومان جایزه نقدی
👈 دریافت از کافه بازار:
https://cafebazaar.ir/app/com.mehadgamesstudio.arbaeen_kids3
کانال«دوتا کافی نیست»
@dotakafinist1
#پیام_مخاطبین
✅ فرزندآوریِ به وقت
سال ۸۸ با کمترین هزینه و امکانات یه عروسی ساده گرفتیم. از همون اوایل ازدواجمون منو همسرم میگفتیم که بعد از ۵ سال بچه دار بشیم ( که چه اشتباه بزرگی کردیم )
بعد از گذشت ۳ سال از زندگی مشترک، تصمیم گرفتیم که یه عضو دیگه به خانوادمون اضافه بشه، ولی انگار داشتیم تقاص ناشکری مون رو پس میدادیم که این امر رو به تعویق انداختیم. پس از یه مدتی که گذشت، نتیجه ای نگرفتیم. رفتم دکتر اولش گفتن که من کیست دارم. یه دوره دارو خوردم و رفع شد. اما یه خورده که گذشت بازم نشد. ایندفعه رفتیم پی چک کردن همسر و بعد از کلی دکتر و آزمایش و سونوگرافی فهمیدیم که همسرم واریکوسل دو طرفه داره و باید عمل بشه😔
اوایلش همسرم راضی به عمل نشد با اینکه خیلی بچه دوست داشتیم. خلاصه خیلی زود راضی شد و با کلی استرس رفت زیر تیغ جراحی. چند ماه بعد از عملِ همسر به لطف خدا باردارشدم. با اینکه برای حامله شدن خیلی سختی کشیدم اما خداروشکر بارداری خیلی خوب و راحتی داشتم.
دی ماه ۹۳، دختر نازنینم به دنیا اومد. دخترم تلافی بارداری آسوده رو درآورد. رفلاکس و کولیک شدید تا حدودا ۶ ماهگی. شب بیداریهای فراوان و بیخوابیهای پی در پی ولی با شیرینیهای دخترم، همه سختی ها رو از یاد میبردم.
دکترم بهم گفت وقتی دخترتو از شیر گرفتی برای دومی اقدام کن( ای کاش که گوش میکردم ) دخترم رو که از شیر و پوشک گرفتم، گفتم تازه از آب و گل در اومده باشه چندسال دیگه ( خدا منو ببخشه) وقتی ۴ سالش شد برای دومی اقدام کردیم ولی متاسفانه نشد. بعد یک سال و نیم که میگذره متوجه شدیم همسرم دوباره واریکوسل داره😔😭
خیلی ناراحت شدیم اما به خدا توکل کردیم. از همه عزیزان میخوام که برای من و همه اونایی که در آرزوی فرزند هستن دعا کنن .. و خواهرانه میگم اگه در فکر فرزند آوری هستین، این موضوع رو به تعویق نندازین.
التماس دعا
یا علی
کانال«دوتا کافی نیست»
@dotakafinist1