ﺻﺪ ﺳﺎﻝ ﺭﻩ ﻣﺴﺠﺪ ﻭ ﻣﯿﺨﺎﻧﻪ ﺑﮕﯿﺮﯼ
ﻋﻤﺮﺕ ﺑﻪ ﻫﺪﺭ ﺭﻓﺘﻪ ﺍﮔﺮ ﺩﺳﺖ ﻧﮕﯿﺮﯼ
ﺑﺸﻨﻮ ﺍﺯ ﭘﯿﺮ ﺧﺮﺍﺑﺎﺕ ﺗﻮ ﺍﯾﻦ ﭘﻨﺪ
ﻫﺮ ﺩﺳﺖﮐﻪ ﺩﺍﺩﯼ ﺑﻪ ﻫﻤﺎﻥﺩﺳﺖ ﺑﮕﯿﺮﯼ
#ﺷﯿﺦ_بهایی
💠 @e_adab 💠
بند دلم پاره شد، کنج دلت جای کیست؟
کنج دلت قسمتِ چشم دلارای کیست؟
شعر و غزلهای من نذر نگاه تو باد
چشم سیاهت کنون محو تماشای کیست؟
نیم نگاهی بکن، جان غزل تشنهام
آب حیات لبت، نوش و گوارای کیست؟
آی اهورای من! بر منِ عاشق ببخش
شهد لبانت کنون، لعل شکرخای کیست؟
سوز و گدازم تویی، محرم رازم تو باش
این همه شوریدگی، بهر تولای کیست؟
یار سیهموی من!"روی مگردان ز من
یوسف قلبم بگو... محو زلیخای کیست؟
ختم کلامم تویی، راحت جانم تویی
جان پریسا قلم، مستِ غزلهای کیست؟
#پریسا_آزادی
💠 @e_adab 💠
باخبر نیستی تو اما از غمِپنهانی ام
خود پر از رنجم تودیگراز چه می رنجانی ام !
گرگ را دیدم ولی بر گله ایمان داشته ام
کاش میرفتم از اول در پی چوپانی ام !
از قفس کردی رهایم تا تورا باور کنم
این بود فرقش که حالا در دلت زندانی ام ؟
یک سر موی تو صد فردوس می ماند مرا
من همانپیغمبری که روی نافرمانی ام ؟
رعد و برق چشمهایت را گرفتی بر دلم؛
لحظه ای رخ داد عشق و سالها بارانی ام
دردِ دوری و غمِ تنهایی و دیوانگی؛
زندگی چیزی ندارد بیش از این ارزانی ام!
خنده ای گاهی به سختی می نشیند برلبم
باخبر نیستی تو اما،از غمِ پنهانی ام
#حسین_وصال_پور
💠 @e_adab 💠
📚زرنگ بازی ملا نصرالدین
ملا نصرالدین هر روز در بازار گدایی می کرد و مردم با نیرنگی٬ حماقت او را دست می انداختند. دو سکه به او نشان می دادند که یکی شان طلا بود و یکی از نقره. اما ملا نصرالدین همیشه سکه نقره را انتخاب می کرد. این داستان در تمام منطقه پخش شد. هر روز گروهی زن و مرد می آمدند و دو سکه به او نشان می دادند و ملا نصرالدین همیشه سکه نقره را انتخاب می کرد.
تا اینکه مرد مهربانی از راه رسید و از اینکه ملا نصرالدین را آنطور دست می انداختند٬ ناراحت شد. در گوشه میدان به سراغش رفت و گفت: هر وقت دو سکه به تو نشان دادند٬ سکه طلا را بردار. اینطوری هم پول بیشتری گیرت می آید و هم دیگر دستت نمی اندازند. ملا نصرالدین پاسخ داد: ظاهراً حق با شماست٬ اما اگر سکه طلا را بردارم٬ دیگر مردم به من پول نمی دهند تا ثابت کنند که من احمق تر از آن هایم. شما نمی دانید تا حالا با این کلک چقدر پول گیر آورده ام.
«اگر کاری که می کنی٬ هوشمندانه باشد٬ هیچ اشکالی ندارد که تو را احمق بدانند.»
#حکایت_های_آموزنده
💠 @e_adab 💠
از کاسبی پرسیدند:
چگونه در این کوچه پرت و بی عابر کسب روزی میکنی؟!
گفت: آن خدایی که فرشته مرگش،مرا در هر سوراخی که باشم پیدامیکند.
چگونه فرشته روزیش مرا گم میکند
🍀 پيامبر صلى الله عليه و آله:
هر كس روزى اى دارد كه حتما به او خواهد رسيد
پس هر كس به آن راضى شود، برايش پُر بركت خواهد شد
و او را بس خواهد بود
و هر كس به آن راضى نباشد، نه بركت خواهد يافت
و نه او را بس خواهد بود
روزى در پى انسان است، آن گونه كه اجلش در پى اوست.
#حکایت_های_آموزنده
💠 @e_adab 💠
ای یوسف آخر سوی این یعقوب نابینا بیا
ای عیسی پنهان شده بر طارم مینا بیا
از هجر روزم قیر شد دل چون کمان بد تیر شد
یعقوب مسکین پیر شد ای یوسف برنا بیا
ای موسی عمران که در سینه چه سیناهاستت
گاوی خدایی میکند از سینه سینا بیا
رخ زعفران رنگ آمدم خم داده چون چنگ آمدم
در گور تن تنگ آمدم ای جان باپهنا بیا
چشم محمد با نمت واشوق گفته در غمت
زان طرهای اندرهمت ای سر ارسلنا بیا
خورشید پیشت چون شفق ای برده از شاهان سبق
ای دیده بینا به حق وی سینه دانا بیا
ای جان تو و جانها چو تن بیجان چه ارزد خود بدن
دل دادهام دیر است من تا جان دهم جانا بیا
تا بردهای دل را گرو شد کشت جانم در درو
اول تو ای دردا برو و آخر تو درمانا بیا
ای تو دوا و چارهام نور دل صدپارهام
اندر دل بیچارهام چون غیر تو شد لا بیا
نشناختم قدر تو من تا چرخ میگوید ز فن
دی بر دلش تیری بزن دی بر سرش خارا بیا
ای قاب قوس مرتبت وان دولت بامکرمت
کس نیست شاها محرمت در قرب او ادنی بیا
ای خسرو مه وش بیا ای خوشتر از صد خوش بیا
ای آب و ای آتش بیا ای در و ای دریا بیا
مخدوم جانم شمس دین از جاهت ای روح الامین
تبریز چون عرش مکین از مسجد اقصی بیا
#شعر
💠 @e_adab 💠