آخر چه بود حاصلِ اشک و دعای من...
شاید نمیرسد به خدا هم صدای من...
بنشین که تا سحر به می و بوسه بگذرد
از هیچکس نترس گناهش به پای من...
#مجید_ترکابادی
#شعر
💠 @e_adab 💠
متنی بسیار زیبا 👌
🌸 پرنده هایی که روی شاخه نشستند، هرگز ترس از شکستن شاخه ندارند...
زیرا اعتماد آنها به شاخه ها نیست، بلکه به بالهایشان است...
🌸 همیشه به خودت اعتماد داشته باش، خودت را باور کن!
🌸 همیشه خودت را نقد بدان، تا دیگران تو را به نسیه نفروشند...
🌸 سعی کن استاد تغییر باشی، نه قربانی تقدیر...
🌸 "در زندگیت به کسی اعتماد کن که به او ایمان داری نه احساس"
🌸 و هرگز، به خاطر مردم تغییر نکن! این جماعت هر روز تو را جور دیگری می خواهند...
🌸 مردم شهری که همه در آن می لنگند، به کسی که راست راه می رود می خندند . . .
#دلنوشته
💠 @e_adab 💠
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زندگی یک چمدان است
که می آوریش
بار و بندیل سبک میکنی
و میبریاش . .
💠 @e_adab 💠
درددلهایم فراوان است و غمها بیشمار...
جز خودم، جز آسمان، دیگر ندارم محرمی...!
#زهرا_عسگری
#شعر
💠 @e_adab 💠
در عشق تو کس پای ندارد جز من!
در شوره کسی تخم نکارد جز من!
با دشمن و با دوست بدت میگویم
تا هیچ کست دوست ندارد جز من!
#عنصری_بلخی
💠 @e_adab 💠
وه چه آسان، جان به پای دلفریبان ریختم
ای دریغ عمر گرانی را که ارزان ریختم
در دلم، تا جای پای عشق را محکم کنم
لب فشردم بر لب و دندان به دندان ریختم
چشم باز و طبع خورشیدم شده پاداش آن
یال و کوپالی که در شبهای زندان ریختم
تا بیاشوبم جهان را ، چون دل دریائیم
موج گیسویی در این شعر پریشان ریختم
کور باش دشمنت، ای رود میبینی که من
زنده رود چشم خود را در سپاهان ریختم
#بهرام_احدی
چوپان دروغگو
چوپانی گله را به صحرا برد به درخت گردوی
تنومندی رسید. از آن بالا رفت و به چیدن گردو
مشغول شد که ناگهان گردباد سختی در گرفت،
خواست فرود آید ترسید. باد شاخه ای را که
چوپان روی آن بود به این طرف و آن طرف
میبرد دید نزدیک است که بیفتد و دست
و پایش بشکند در حال مستاصل شد.
از دور بقعه امامزاده ای را دید و گفت:
ای امام زاده گله ام نذر تو
از درخت سالم پایین بیایم...
قدری باد ساکت شد و چوپان به شاخه قوی
تری دست زد و جای پایی پیدا کرده و خود را
محکم گرفت.
گفت: ای امام زاده خدا راضی نمی شود که زن
و بچه من بیچاره از تنگی و خواری بمیرند و تو
همه گله را صاحب شوی. نصف گله را به تو
میدهم و نصفی هم برای خودم.
قدری پایین تر آمد وقتی که نزدیک تنه درخت
رسید گفت: ای امام زاده نصف گله را چطور
نگهداری می کنی؟ آنها را خودم نگهداری
میکنم در عوض کشک و پشم نصف گله را
به تو می دهم.
وقتی کمی پایین تر آمد گفت: بالاخره چوپان
هم که بی مزد نمی شود کشکش مال تو
پشمش مال من به عنوان دستمزد.
وقتی باقی تنه را سُرخورد و پایش به زمین
رسید نگاهی به گنبد امامزاده انداخت و گفت:
مرد حسابی چه کشکی چه پشمی؟
ما از هول خودمان یک غلطی کردیم
غلط زیادی که جریمه ندارد.
#حکایت
💠 @e_adab 💠
خوش است خلوت اگر یار، یارِ من باشد
نه من بسوزم و او شمع انجمن باشد
#محمدرضا_شجریان
💠 @e_adab 💠
دلبر برفت و دلشدگان را خبر نکرد
یاد حریف شهر و رفیق سفر نکرد
یا بخت من طریق مروت فروگذاشت
یا او به شاهراه طریقت گذر نکرد
گفتم مگر به گریه دلش مهربان کنم
چون سخت بود در دل سنگش اثر نکرد
شوخی مکن که مرغ دل بیقرار من
سودای دام عاشقی از سر به درنکرد
هر کس که دید روی تو بوسید چشم من
کاری که کرد دیده من بی نظر نکرد
من ایستاده تا کنمش جان فدا چو شمع
او خود گذر به ما چو نسیم سحر نکرد
#حافظ
#شعر
💠 @e_adab 💠