🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃
رفیق شهید!
گاهی از آن بالا
نگاهی به ما اسیران
دنیا کن ؛ دیدنی
شده حال خسته ما
و چشم های
پر از حسرتمان !
حسرت پرکشیدن
تا آسمان !
من، خسته میان خاکها جا ماندم
ای کاش کمی دلت برایم میسوخت...
#سلام_بر_ابراهیم
#سلام_بر_هادی_دلها
#سلام_بر_شهدا
🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃
╔═ 🌸════⚘ ═╗
@ebrahimdelha
╚═ ⚘════🌸 ═╝
بخشی از زندگی نامه
#شهید_علیرضا_قبادی
#۵ اردیبهشت
💚
پاسدار شهید مدافع حرم «علیرضا قبادی» متولد 5 اردیبهشت سال 67 از شهدای تخریب چی مدافع حرم حضرت زینب(س) بود که چندی پیش داوطلبانه عازم سوریه شد و 26 اردیبشهت 96 در راه دفاع از حرم عقیله بنیهاشم حضرت زینب(س) توسط تروریست های تکفیری در حومه دمشق به فیض شهادت نائل شد. چندی پیش مادر شهید قبادی برای اولین بار پس از شهادت فرزندش برای زیارت حرم حضرت زینب(س) به همراه کاروان خانواده شهدای مدافع حرم عازم سوریه شد.
💚
🌼🌼
@ebrahimdelha
🌷💚
🚨 مسئولان مراقب و محافظ کارگران باشند
👈 جلوی تبدیل کارخانهها به برج را بگیرید
🔻 رهبرانقلاب، صبح امروز در دیدار کارگران:
🔹️ کسانی هستند که دنبال سوءاستفادهی خودشان هستند؛ کارخانهی سرِپا را از دولت میخرند و از بین میبرند و ماشینهای #کارخانه را میفروشند و در زمین آن #برج میسازند.
👈 باید جلوی اینها را همهی قوهها بگیرند و با آن مبارزه کنند. ۹۸/۲/۴
╔═ 🌸════🕊⚘ ═╗
@ebrahimdelha
╚═ ⚘🕊════🌸 ═╝
#حجاب اسلحه محکمی است که زن با آن می تواند از حقوق و ارزش هایش دفاع کند.
#چالش_دختران_فاطمی
عزیزان وهمراهان همیشگی ،عکس دختر دلبند خود یا اطرافیان عزیزتان را با حجاب برای ما ارسال کنید تا با نام خودشون درکانال به اشتراک بزاریم 😍
🌟لطفا هنگام ارسال عکس به خاطر داشته باشید که:
1)حتما اسم فرزند دلبندتون رو همراه ،سن و نام شهری که ساکن هستید ذکر کنید.
2) لازم به ذکر است رده سنی شرکت در این چالش تا 8 سال میباشد.
عکس رو به آیدی زیر ارسال کنید،منتظر عکس
فرشته های کوچولوتون هستیم 😍
@Yaaliiiiiiii👈
╔═ 🌸════⚘ ═╗
@ebrahimdelha
╚═ ⚘════🌸 ═╝
✨🔹✨🔹✨🔹✨🔹✨
#دلنوشته
📝سلام...
دلم میخواد کمی از برکت وجود شهید براتون بنویسم...
🔹من از دوران دبیرستان با آقا امام زمان(عج) آشنا شدم.🙂
یه اکیپ بودیم که بعدها از هم جدا شدیم و به واسطه ی این جدایی آقا و #مهدویت هم تو زندگیمون کمرنگ شد!😔
🔹تا اینکه با کتابِ📖 "#سلامبرابراهیم" و برادر هادی آشنا شدم...
بعد از تمام شدن کتاب کلی دلم برا اون ایام تنگ شد و با خودم گفتم ای کاش اون روزها برمی گشت...😢
🔹شاید شهید صدامو شنید. چون طولی نکشید که یکی از اعضاء گروه ، پیشنهاد داد دوباره دور هم جمع بشیم و گروه مهدویمون رو راه بندازیم! 🤗
🔹همه موافقت کردن و گروه کوچیک ما به یه گروه بزرگ تبدیل شد و ما تونستیم آقا امام زمان(عج) رو زیر آسمان شهر به خیلیا معرفی کنیم.☺️😇
🔹خب! من معتقدم #شهدا شنونده های خوبی برای حرف دل ما هستند.
#برادرهادی عزیز هرکجا هستی دعاگوی ما هم باش... ✨🙏✨
#شهیدابراهیم_هادی
#ارسالی_از_کاربران
📎 #صلوات
✨🔹✨🔹✨🔹✨🔹✨
╔═ 🌸════⚘ ═╗
@ebrahimdelha
╚═ ⚘════🌸 ═╝
✨🍃🌺✨🍃🌺✨🌺🍃✨🍃🌺
••✾ِدوستان گرامی••✾ِ
سلام وعــرض ادب
✍منتظر دلنوشته هاتون هستیم...
✾دوستانی ڪه عنایت شهدا شامل حالشون شده
باعث افتخار ماست ڪه دلنوشته های خودتونو به آیدی زیر ارسال بفرمایید...☺️
••✾ِ✾•
@ashegeshohada:خادم دلنوشته
╔═ 🌺🍃════⚘ ═╗
✾ @ebrahimdelha✾
╚═ ⚘════🌺🍃 ═╝✨🍃🌺
#طنزجبهه
🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃
با سر و صدای محمود از خواب پریدم.😴
محمود در حالیکه هرهر می خندید رو به عباس گفت: «عباس پاشو که دخلت درآمده. فک و فامیلات آمده اند دیدنت!»😂
عباس چشمانش را مالید و گفت: «سر به سرم نگذار. لرستان کجا، این جا کجا؟»😪
- خودت بیا ببین. چه خوش تیپ هم هستند. واست کادو هم آورده اند!🎁
همگی از چادر زدیم بیرون. سه پیرمرد لر با شلوار پاچه گشاد و چاروق و کلاه نمدی به سر در حالیکه یکی از آنها بره سفیدی زیر بغل زده بود، می آمدند.
عباس دودستی زد به سرش و نالید: «خانه خراب شدم!»😩
به زور جلوی خنده مان را گرفتیم. پیرمردها رسیده نرسیده شروع کردند به قربان صدقه رفتن و همه را از دم با ریش زبر و سوزن سوزنی شان گرفتند به بوسیدن.
عباس شرمزده یک نگاه به آنها داشت یک نگاه به ما. به رو نیاوردیم و آوردیمشان تو چادر. محمود و دو، سه نفر دیگر رفتند سراغ دم کردن چایی.☕️
عباس آن سه را معرفی کرد: پدر👴، آقا بزرگ👳 و خان دایی🤠 پدرزن آینده اش.
پیرمردها با لهجه شیرین لری حرف می زدند و چپق می کشیدند و ما سرفه می کردیم و هر چند لحظه می زدیم بیرون و دراز به دراز روی شکم مان را می گرفتیم و ریسه می رفتیم.
خان دایی یا به قول عباس، خالو جان بره را داد بغل عباس و گفت: «بیا خالو جان، پروارش کن و با دوستانت بخور.»
اول کار بره نازنازی لباس عباس آقا را معطر کرد و ما دوباره زدیم بیرون. ولخرجی کردیم و چند بار به چادر تدارکات پاتک زدیم و با کمپوت سیب و گیلاس🍎🍒 از مهمان های ناخوانده پذیرایی کردیم.
پدرزن عباس مثل اژدها🐲 دود بیرون داد و گفت: «وضعتان که خیلی خوبه. پس چی هی می گویند به جبهه ها کمک کنید و رزمنده ها محتاج غذا و لباس و پتویند؟»
عباس سرخ شد و گفت:«نه کربلایی شما مهمانید و بچه ها سنگ تمام گذاشته اند.»
اما این بار پدر و آقا بزرگ هم یاور خان دایی شدند و متفق القول شدند که ما بخور و بخواب کارمان است والله نگهدارمان!🙄
کم کم داشتیم کم می آوریم و به بهانه های الکی کرکر می کردیم و آسمان و صحرا را نشان می دادیم که مثلا به ابری سه گوش در آسمان می خندیدیم!😁
شب هم پتوهایمان را انداختیم زیرشان و آنها تخت خوابیدند.😴
از شانس بد آن شب فرمانده گردان برای این که آمادگی ما را بسنجد، یک خشم شب جانانه راه انداخت.
با اولین شلیک، خان دایی و آقا بزرگ و پدر یا مش بابا مثل عقرب زده ها پریدند😨 و شروع به داد و هوار کشیدن و یا حسین و یا ابوالفضل به دادمان برس، کردن.😄
لابه لای بچه ها ضجه می زدند و سینه خیز می رفتند و امام حسین را به کمک می طلبیدند.😁
این وسط بره نازنازی یکی از فرمانده هان را اشتباه گرفته بود و پشت سرش می دوید و بع بع می کرد. دیگر مرده بودیم از خنده.😂
فرمانده فریاد زد: «از جلو نظام!» سه پیرمرد بلند فریاد زدند: 🗣«حاضر!» و بره گفت: «بع! بع!» گردان ترکید.
فرمانده که از دست بره مستأصل شده بود دق دلش را سر ما خالی کرد: بشین، پاشو، بخیز!😒
با هزار مکافات به پیرمرد حالی کردیم که این تمرین است و نباید حرف بزنند😩 تا تنبیه نشویم. 😰
اما مگر می شد به بره نازنازی حرف حالی کرد. کم کم فرمانده هم متوجه موضوع شد. زودتر از موعد مقرر ما را مرخص کرد.
بره داشت با فرمانده به چادر مسئولین گردان می رفت که عباس با خجالت و ناراحتی بغلش کرد و آورد. 😆
پیرمرد ها ترسیده و رمیده شروع کردند به حرف زدن که: «بابا شما چقدر بدبختید. نه خواب دارید و نه آسایش. این وسط ما چکاره ایم، خودمان نمی دانیم!»😨
صبح وقتی از مراسم صبحگاه برگشتیم، دیدیم که عباس بره اش را بغل کرده و نگاه مان می کند. فهمیدیم که سه پیرمرد فلنگ را بسته اند و بره را گذاشته اند برای عباس...😝
محمود گفت:
«غصه نخور، خان دایی پیرمرد خوبی است. حتماً دخترش را بهت می دهد!»😂
عباس تا آمد حرف بزند بره صدایی کرد و لباس عباس معطر شد!😖😅😷
#صلوات 😇
🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃
╔═ 🌸════⚘ ═╗
@ebrahimdelha
╚═ ⚘════🌸 ═╝
🎊داماد آسمان ها ...
سفره داماديت را چيده ام
جان مادر حالا بيا داماد شو ..💔
💢حال و هواي منزل شهيد مجيد قربانخاني سفره عقدي كه توسط مادر شهيد تزيين شده است.
💠پیکرمطهر #حر مدافعان حرم،مجیدقربانخانی پس ازسه سال کشف وبه آغوش خانواده بازگشت .
#اطلاع_رسانی
مراسمات وداع ، تشییع و یادبود
#شهید_مدافعحرم_مجید_قربانخانی
#مراسم_وداع
پنجشنبه ۵ اردیبهشت ؛ ساعت ۱۵
معراج الشهدای تهـران
#مراسم_تشییع
جمعه ۶ اردیبهشت (فردا)
ساعت : ۱۰ صبح
یافت آباد ، میدان معلّم
#مراسم_یادبود
جمعه ۶ اردیبهشت ؛ ساعت ۱۵
میدان الغدیر ، شهرک مسلمین
مسجد مسلم بن عقیل (؏)
╔═ 🌸════🕊⚘ ═╗
@ebrahimdelha
╚═ ⚘🕊════🌸 ═╝
🌸🍃 داماد آسمان ها ...
🌹 پیکر مطهر حُر مدافعان حرم , مجید قربانخانی پس از سه سال کشف و به آغوش خانواده بازگشت.
مادر شهید قربانخانی #دامادی پسرش را در #معراج_شهدا جشن گرفت.
╔═ 🌸════🕊⚘ ═╗
@ebrahimdelha
╚═ ⚘🕊════🌸 ═╝
🌺🌱🌺🌱🌺🌱🌺🌱🌺
#قسمت شانزدهم
#ورزش
#در ادامه👇👇
🌱🌱🌱
⏪ يکي از ورزشکاران ميگفت: ازدلایلي كه باعث شد پاي من و خيلي هامثل من،
به مراكز خلاف و... بازنشود،رفاقت با #سيد ميلادبود🌱
وقت مارا پرميكرد🌼 باهم
ورزش ميرفتيم🌼مسجد🌼هيئت🌼اردو🌼کوه🌼و...
برنامه هايي بودکه #سيد براي پرکردن
اوقات مارا به اون سمت ميکشاند🌱
#سيد الگوي اخالق عملي براي تمام دوستان وهمسالان بود🌱
من بعدهاخيلي دقت
كردم🌱به جز پدر و مادرش كه در تربيت او بسيار تأثير داشتند، رفاقت عجيبش با
شهـــ🌹ــدا در شخصيت اوبسيارمؤثربود🌱
امايكي ازمهمترين مسائلي كه تأكيد ميكرد،بحث حيابود🌱ميگفت: اگركسي
باحيا بود، اميد به سعادتش هست، اما انسان بي حيادين ندارد👌
اين حيادرتمام مراحل زندگي #سيد ديده ميشد🌱درمقابل نامحرم به شدت حيا
داشت🌱درباشگاه هم نمونه هاي زيادي رو از حياي #سيد سراغ دارم🌼در بين دوستان و
همسالان،كسان يرا براي رفاقت انتخاب ميكردكه حياداشتند👌
اگرميديدشخصي
دريده وبيحياست، تلاش ميكرد كه رفتارآن شخص را تغييردهد👌👌👌
#ادامه دارد👇👇
@ebrahimdelha
🌺🌱🌺🌱🌺🌱🌺🌱🌺
🌺🌱🌺🌱🌺🌱🌺🌱🌺
⏪مسابقات مهمي بود👌 از شهرهاي مختلف آمده بودند🌱 چند هفته اي ميشد که
مادرش فوت کرده بود😔 با اينکه ازلحاظ روحي شرايط خوبي نداشت، خيلي خوب
مبارزه کردودرمقابل حريفان بسيار نامدار پيروز شد و به فينال راه يافت🌼
همه ما از فيناليست شدن #سيد خوشحال بوديم😊درفينال با اختلاف کم بازنده ونفر
دوم مسابقات شد🌼طي يک مراسم باشکوهی مدالها تقديم ورزشکاران قهرمان شد🌼
من ازاينکه #سيد هم جزو مدال آوران بود خيلي خوشحال بودم😊 اما ازاينکه خودم
مدال نگرفتم ناراحت بودم😔
#سيد از سکوي قهرماني که پايين اومد رفتم سراغش و
تبريک گفتم🌼
بعد با حسرت رو کردم به #سيد و گفتم: خوش به حالت مدال گرفتي، کاش من
هم ميتونستم مقام بيارم، اين همه زحمت کشيدم اما بي فايده بود...
#سيد بلافاصله مدالش رو به طرف من گرفت، گفت بيا اين مدال تقديم به شما ❗️
گفتم: #سيد جان چي داري ميگي⁉️
گفت: به جان خودم شوخي نميکنم🤔اگه
دوست داري بيا، براي من مهم نيست😐از #سيد اصرار و از من انکار🌱هر چقدراصرار
کرد، قبول نکردم👌🌱
#پایان این قسمت
@ebrahimdelha
🌺🌱🌺🌱🌺🌱🌺🌱🌺