eitaa logo
شهید ابراهیم هادی
13.3هزار دنبال‌کننده
9.4هزار عکس
659 ویدیو
61 فایل
"کاری کن که خدا خوشش بیاد" تو دعوت شده ی خاصِ آقا ابراهیم هستی تا کمکت کنه به خدا برسی❤️ 🛍فروشگاه: @EbrahimhadiMarket ⚠️تبلیغات: @Ebrahimhadi_ir 👤ارتباط با مدیر: @Khademe_ebrahim ❌حذف‌آیدی‌ازروی‌عکسهاموردرضایت‌مانیست❌
مشاهده در ایتا
دانلود
❤️ ❤️ ســـلام... من خیلی وقت بود کتاب رو داشتم یکی از دانش‌آموزانم بهم داده بود ولی نمیدونم چرا تا چند مدت قبل نخونده بودمش. وقتی شروع به خوندنش کردم یه جاذبه‌ی عمیقی من رو تشویق به ادامه دادن میکرد. به وسطای کتاب که رسیدم کتاب رو بستم و بلند گفتم من که اصلا تاثیر نگرفتم. اصلا نمیدونم برای چی اینهمه تعریف میدن ولی بازم همون روز به خوندن ادامه دادم... . هرچقدر جلوتر میرفتم یه حسه نااشنای اشنا منو به خودش جذب میکرد، احساس واااقعا عجیبی بود که نمیتونم تو کلمات توصیفش کنم تنها چیزی که میتونم بگم اینه که وقتی کتاب تموم شد من با تمام وجودم به پهنای صورت گریه میکردم. بدون هیچ دلیلی و بلند بلند با شهید حرف میزدم. چیزی که میدونم اینه اصلا دست خودم نبود... من خودم ادم معتقدی هستم ولی نماز خوندن شهید ابراهیم برام الگو شده و چون معلم هستم از ایشون نحوه‌ی درست امر به معروف رو یاد گرفتم. الان مدتهاست با اولیای دانش آموزام میدونم چجوری صحبت کنم و چیکار کنم که بچه‌هام جذب حجاب و چادر بشن... تا اخر عمر به شهید ابراهیم هادی میدونم 🆔 @Ebrahimhadi
🔆غافل نباشیم🔆 ❤️ ❤️ من اسم و عكس اين شهيد بزرگوار رو خيلي ديده بودم و خيلي متعجب از اين بودم كه چرا اينهمه پيج و كانال براي اين شهيد درست شده. تا اينكه چند روز پيش پي دي اف كتاب سلام بر ابراهيم در يكي از گروه هاي مذهبي گذاشته شد و من همون موقع به پسرم گفتم اي كاش كتابش رو يكي از ايران برام ميفرستاد از پي دي اف دوست ندارم بخونم. با كمال تعجب پسرم گفت من اين كتاب رو دارم . دفعه پيش كه ايران بودم يكي از دوستانم اين كتاب رو به من هديه داده و گفته هر شب بخون. وقتي كتاب رو اورد نميدونستم چي بگم از خوشحالي شروع به خوندن كردم تا نيمه خوندم و اشك ريختم ميترسيدم به اخر كتاب برسم و لحظه شهادت رو بخونم😭 خلاصه با اشك و سوز كتاب رو تموم كردم. از اونروز حس عجيبي به اين شهيد بزرگوار پيدا كردم. براشون سوره قران ميخونم و صلوات هديه مي كنم. فكر مي كنم اتفاقي نبوده كه اين كتاب رو خوندم. حس مي كنم چقدر از شهدا ميشه فيض برد و ارتباط برقرار كرد. چرا تا به حال انقدر غافل بوديم؟!!!!! 🆔 @Ebrahimhadi
‌‌❤️ ❤️ ‌به نام الله سلام من فاطمه هستم ... یه دختر ۲۱ ساله ● دوران دبیرستان، پدر یکی از دوستام یدونه کتاب بهم هدیه دادند به اسم (حکایت زمستان ) شروع کردم به خوندنش همیشه فکر میکردم این داستانهای جنگ دروغه مگه میشه ادم اینقدر پست باشه که ادمهارو اینقدر اذیت کنند. کتاب رو خوندم و هر لحظه گریه کردم برای زجر روحی و بدنیشون..... ● آغاز اشناییم با شهدا شروع شده بود. تازه تلگرام نصب کرده بودم. محرم پارسال داخل گروهای مختلف تیترهای کوچیکی از طرز برخورد یک فردی میخوندم اما اسمشو نمیدونستم؛ ولی خیلی از رفتار و مردونگیش خوشم امده بود. ● یه روز یه عکسی برام فرستادند درمورد سفر به کربلا که یه شهید که به دوستش میگه سالهای دیگه مردم دسته دسته از این راهی که ما الان نمیتونیم عبور کنیم به کربلا سفر میکنند.. پایین عکس نوشته بود ســـلـــامـــ بــر ابــراهـیمـــ ● کتابش رو توی کتاب خونمون پیدا کردم اولین کتاب توی یک قفسه پیداش کردم و خوندمش اما بعدا هرچی سراغ قفسه ها رفتم کتابو پیدا نکردم. باب اشناییم با شهید باز شد.. ● یه شبم خوابشون رو دیدم توی خوابم سراغ اقای موذن زاده اردبیلی رو که همون شب فوت کرده بودند ازم میگرفتند.. ● داداش هادی زندگیم، حجابم و طرز برخوردم رو عوض کردند و باعث شدند من ارایش هامو کنار بذارم و توی مشکلاتم تنها نباشم. ● همچنین باعث شدند من با شهدای زیادی اشنا بشم. شهدا رو توی خوابم دیدم. شهید محمد رضا دهقان رو که هم سن هستیم و خیلی از طرز فکرها و رفتارهامون شبیه هم دیگس رو بهم معرفی کردند به عنوان دوست شهید که بتونم راهشو ادامه بدم. ● شاید اگه شهید هادی نبود منم تو منجلاب دوستای بد غرق میشدم. هرماه براشون صدقه کنار میگذارم. اگه شهید کمکم کنند حتما براشون یاد بود میگیرم و مردم منطقم رو با شهید اشنا میکنم. کتابهاشونم وقف در گردش میکنم. ● شاید اگه نبودند من خیلی وقت پیش زندگیمو باخته بودم. شهید بهم یاد دادند که دنیا هیچ ارزشی نداره جز خــدا.... 🆔 @Ebrahimhadi
❤️ ❤️ ـ🍃🌸🌹 سلام من یه دختر 15ساله‌ام.. تا حالا با شهدا اشنا نشده بودم.. تا این که راهیان نور رفتیم کرمانشاه.. اونجام برای من زیاد حال و هوای معنوی زیادی نبود.. تا این که اخرین شبی بود اونجا بودیم بیرون نشسته بودیم و برامون مداحی میکردن.. دلم گرفته بود..خیلی گریه میکردم..کم کم حضور شهدارو احساس میکردم.. سنگینی نگاشون حس میشد.. دلم خیلی گرفته بود میخواستم با یه نفر حرف بزنم.. شب تو خوابگاه خیلی اتفاقی کتاب سلام بر ابراهیم به من هدیه شد.. من هرچقدر میخوندم دلم میخواست بیشتر بخونم.. کم کم غرق کتاب شدم.. همش با خودم فکر میکردم خدایا..! بنده ات چقدر میتونه خالص باشه.. من با ابراهیم هادی انس گرفتم.. سعی میکنم همیشه رفتارمو به رفتارش نزدیک کنم.. نمیدونم چرا ابراهیم هادی خواست که کتابش به دستم برسه.. حضورش توی زندگیم واقعا حس میشه و خیلی کمکم میکنه.. تا کتابش رو تموم کردم تصمیم گرفتم برم سر مزارش.. اونجا که رفتم پیداش نمیکردم.. یک جارو دیدم که شلوغه.. به اونجا رفتم. وقتی عکسش رو دیدم که به روبرو نگاه میکرد یک لحظه شکی بهم وارد شد. بغضم ترکید. تمام بدنم میلرزید. بعد از این اتفاقا تو زندگیم ارامش عجیبی دارم. خیلی خدارو شکر میکنم تمام سعیم هم بر اینه که دیگران رو با ابرهیم هادی اشنا کنم. پس اگر شمام الان پیام رو تو این کانال میخونین بدونین که ابراهیم هادی میخواد که با زندگیش اشنا بشین. پس منتظرش نزارین... 🆔 @Ebrahimhadi
❤️ ❤️ ‌🌸سلام...من چند ماه پیش سعادت آشنایی با شهید ابراهیم هادی نصیبم شد..خیلی ارادت به ایشون دارم... 🌹چند وقت پیش شبی تو عالم خواب دیدم پای منبر آیت الله حق شناس بین کلی مرد نشستم. سرم لخت بود و حجاب نداشتم.آیت الله میگفتن لحظه ای که نامحرم شما و موهاتون رو میبینه اثر همه موعظه ها و تلاشهای ما از بین میره. 🌺اشاره به شخصی بین جمعیت کردن و گفتن ایشون در راه حجاب و امر به معروف شهید شدن. به اون شخص که نگاه کردم دیدم آقا هستش. آیت الله میگفتن زحماتشون رو هدر ندید... 🆔 @Ebrahimhadi
سلام وقت بخیر. من آموزگار کلاس اول هستم و نام کلاسم را به نام شهید ابراهم هادی مزین کردم و برای دانش آموزانم داستان های رشادتها و دلاوری های این شهید را برایشان تعریف کردم. حالا دانش آموزانم در کلاس اول ابتدایی دوست آسمانی بنام ✨ شهید ابراهیم هادی✨ دارند. #ارسالی_اعضا 🆔 @Ebrahimhadi
❤️ ❤️ سلام به نظر من دنیا پر از آدمایی با قلبای سیاه و سفید و خاکستریه . از این بشر ممکن الخطا که سفید موندن بعیده ولی از ته ته همین قلب خاکستریم آرزو می کنم که قلب هیچ کس سیاه نشه !! بگذریم .... به نظر من کتاب سلام بر ابراهیم مثله آب می مونه چون کم کم تیرگی های قبلمون رو می شوره و می بره ، خدارو چه دید از رحمت خدا که به دور نیست ... شاید یه روزی قلبای ماهم سفید شد این کتاب حداقل کاری که می کنه اینه که ناخواسته آدمو مجبور می کنه درباره ی رفتار شهید ابراهیم هادی فکر کنه و با رفتار خودش مقایسه ش کنه و به نظرم بهترین کاری که می کنه هم همینه چون وقتی بخوای شهید هادی رو بشناسی حتما باهاشون دوست می شی و وقتی باهاشون دوست شدی حتماطرز فکرت رو به طرز فکرشون نزدیک می کنی ... من هنوز کتاب رو کامل نخوندم ولی با قاطعیت پیشنهاد می کنم که حتما بخونیدش (مخصوصا بخشی که مربوط به شهادتشون و کانال کمیل هست) هر چند که می دونم اگه بیشترتون شهید هادی رو می شناسید و الان توی این کانال هستید به واسطه ی همین کتابه ...ولی به هر حال خوندش خالی از لطف نیست امید وارم همیشه قلبتون شفاف و سفید رنگ باشه و زیر سایه ی نگاه مهربون خدا زندگی بر وفق مرادتون باشه 😊 یاعلی 🌸 🆔 @Ebrahimhadi
❤️ چند وقت میشد دوستانم برام آهنگ هایی میفرستادن، یا خودم بعضی از آهنگای جدیدو که بقیه تعریف میکردن دانلود میکردم و گوش میدادم، یه شب خواب دیدم من راهیان نور رفتم اونجا با چندتا از بچها تو اتوبوس آهنگ گوش میدادیم. راننده اتوبوس به ما گفت شماها باید پیاده شید، من شما رو نمیبرم. خیلی ازشون خواهش کردیم، گفت اگه میخواید بخشیده بشید کتاب سلام بر ابراهیم 2 بخوانید.... بیدار که شدم فهمیدم من نصف کتاب سلام بر ابراهیم 2 رو خونده بودم، بقیشو هر وقت خواستم بخونم یه اتفاقی پیش میومد... مطمئن بودم قراره یه چیزی به من بگن، مشتاقانه رفتم ادامه کتابو بخونم به اولین داستان که رسیدم تا این متنو دیدم (عکس زیر) فهمیدم اوضاع از چه قراره و یه بار دیگه شهید هادی منو راهنمایی کرد و مواظبم بود... 🆔 @Ebrahimhadi
❤️ ❤️ این روزا افکارم جوری تو وجودم غوطه ور میشن که انگار هیچوقت این حالی که الان دارمو نداشتم حال و هوای این روزای من و همه ی آدما بجای خودش میخوام از حال و هوای ابراهیم بگم قهرمانی که نه بزور بازو نه با هزار و یک خودنمایی و نه با هیچ شهرتی قهرمان این روزای زندگی من شده قهرمانی که هیچ جوره نمیتونم وصفش کنم با خوندن این کتاب برای اولین بار تو زندگیم دلم خواست جای یه ادم دیگه باشم دلم خواست ابراهیم باشم ابراهیمی که هر نفسش پیش خدا تبرک داشت کسیکه لحظه هاش غرق خدا بود قهرمانی که کاش بشه ازش نماد انسانیت ساخت ,گذاشت وسط شهر گفت این همون کسیه که دنیا به وجودش نیاز داره این پهلوان خود ساخته... این قهرمان بی مزار کسیکه فقط و فقط انسان بود راه و رسم انسانیتو از بر بود روزی هزار بار غبطه میخورم به آدمایی مثل ابراهیم به قهرمانایی که انقدر ساده و بی ریا تموم زندگیشون وقف ادماست دلم میگیره از خودم که خیلی جاها کم کاری کردم کاش زندگی ابراهیم الگوی زندگی همون بشه که اونوقت دنیا دیگه دنیا نیست بهشته نمیشه به ترکیب دنیا دست زد نمیشه دنیا رو بهشت کرد و ادما رو فرشته هایی مثل ابراهیم ولی میشه به ترکیب افکارم دست بزنم جوری افکارمو غرق بهشت کنم که رفتارم انگشت به دهن، فقط از عقایدم پیروی کنن ابراهیم نیستم و نفسم صواب نیست ولی میتونم یه راهی بسازم که یک راست به رویاهام ختم بشه به همشون که رسیدم بگم الگوی من یه قهرمانه بی مزاره ی ابراهیم واقعی... ♥️ 🆔 @Ebrahimhadi
❤️ ❤️ چند وقتي ميشد كه مامانم خیلي زیاد از خوبي هاي کسي میگفت که من قبل از آشنایي با اون انسان یه همچین فردي رو فقط  میتونستم تو داستان ها وافسانه ها پیداش کنم آخه اصلا تو این دنیا این همه خوبي یه انسان مطمئنن غیر ممکن بود😶... مدام اسمشُ از زبون مامانم میشنیدم ، ابراهیم هادي ... ابراهیم هادي ... هميشه بهم ميگفت یه رفیق شهید براي خودت انتخاب كن و باهاش حرف بزن ازش كمك بخواهُ..... کتاب شهید  هادي که اسمش (سلام بر ابراهیم) بود ساعتها میگرفت جلوي چشماش و بهش خیره میشد... گاهي هم میشنیدم که با عكسش حرف ميزنه!! من با خودم میگفتم خب این فرد هم مثل تمام شهداي دیگست دیگه ...! ویژگي ها و خصوصیات فردي این شهید هم درباره ي تمام شهداي دیگه هم صدق میکنه ... (اما غافل از اينك هر كدوم از شهيدا يه اسطوره اي بودن من سعادت اينو نداشتم كه ببينم ) اون موقع حتي از اینکه مامانم اسمش رو زیاد  مي آورد عصبي هم ميشدم چند باري مامانم بهم گفت تو هم این کتاب روبخون وبه این شهید متوسل شو حتی اسم فضای مجازیشم سلام بر ابراهیم بود ولي من هر دفعه يادم ميرفت هیچوقت نشد که بخونمش یكي از اون شبايي که توي حرم امام رضا (ع) بودم مشغول صحبت و راز ونیاز با خداي خودم و امام رضا بودم و ازشون ميخواستم كه كمكم كنن تا مسیر زندگیم رو تغییر بدم همین که این تصمیم رو گرفتم چشمم افتاد به کتاب شهید ابراهیم هادي! یه کم به عکس روي جلدش خیره شدم ومتوجه ي لبخند پر از آرامشش شدم انگار که من و باتمام  وجود به خاطر این تصمیمم تشویق میکرد ، انگار یه جورایي داشت بهم میگفت من پشتتم ...😍🌹🙌 کتابش و برداشتم تا وقتي كه حرم بودم خوندمش زار زار گریه میکردم ، چه کتابي بود!!😍 مامانم حق داشت ... با هر  بند بند خاطراتش مثل ابر بهاري گریه میکردم اغراق نميكنم واقعا اين مرد رويايي بود از وقتي  بهش متوسل شدم و خواستم كه رفيقم بشه واقعا هر مشكلي كه داشتم تا اسمش رو آوردم كمكم كردو حل شد🙌💙💙 اون قهرمان منه😍💙 توي اين مدت دوستيمون انگار سالهاست که تو رو میشناسم نمیدونم چه رازیه,راز بودن تو... چه مهریه, مهر به تو... که زندگیم رو از پاییز به رسوندي سپاس خدايي كه تو رو به من داد دعا كن رهرو راهت باشيم,باشد كه ما هم شويم... خورشيد كميل هزاران نذر بودنت ❤️ 🌹 💪💝 خيلي خيلي توصيه ميكنم كتاب سلام برابراهيم جلد1و2 رو بخونيد🙌 🆔 @Ebrahimhadi
❤️ ❤️ سلام تولد کانالتون رو تبریڪ میگم منکه تازه عضو کانال خوب و قشنگتون شدم اونم ب برکت داداش ابراهیم نازنینم ک همه ی وجودم شد داداش ابراهیمم مسیر زندگیمو عوض کرد مثل خیلیای دیگه که بهشون لطف نظر داشته-اصن مگه میشه دست کسیو نگیره؟هروقت که به مشڪلی برمیخورم میگم داداشم شما تا بودی مشڪل حل میکردی رفتی هم خیلی از مشڪلاتو حل کردی نظری ب حال من ڪن ک داغونم-یکی از خاطراتش این بود ی روزی رو به آسمون کرده بود و داشت با خدا صحبت میڪرد رفیقش دیدش و گفت چی میگی داداش ابرام؟اونم گفت امروز کسی نیومده پیشم ک مشکلشو حل کنم دارم ب خدا میگم خطایی کردم ک کسی نیومد؟کسی که اینقدر مشتی بودو بامرام حالا ک رفته هم مشتی تر وبامرام تره-مگه میشه اصلا صداش کنی وجوابتو نده؟ حسش میڪنم ک میبینه ک میشنوه من تازگیا با این شهید آشنا شدم تازگیا ینی 3-4ماهے میگذره ک کتابشو خوندم اینک چطو باهاش آشنا شدم خودش یه داستان دیگه ایه و اینڪ چطور کتابش ب دستم رسید توسطـ داداشم ی معجزه من دختر بےحجابی بودم ک همش با مانتو جلوباز و شلوار نود و دیگه نگم براتون بی حجاب دگ خودتون بگیرید مطلبو... ولی همش نمازامو میخوندم ذکرامو میگفتم روزه هامم تمام وکامل میگرفتم بعد اینکه کتاب سلام بر ابراهیم جلد اول رو خوندم ب اخراش ک رسیدم خیلی گریه کردم مخصوصا اونجایی ک شهیدشد. براے اینڪ شهید شدو نموند همش میگفتم کاش بود و میدیدمش باهاش حرف میزدم-و کلی کاشای دگ بعد اینڪ جلد اول رو خوندم و تموم شد رفتم گوگل مداحےواذان داداش ابراهیمو دانلود کردم و گوش میدادم خیلی بهش فکر میکردم تا اینڪ ی شب خوابے دیدم خواب دیدم ی نفر ڪ نمیدونم اصلا زن بود یا مرد اومد نزدیکم و بهم یه بسته اے رو داد ب بسته نگاه کردم و گفتم این چیه؟!گفت براےشماست از طرف شهیدابراهیم هادے و امام زمان بسته رو باز ڪردم بود ....😔 چادرے ک دور تا دورش عکس داداش ابراهیمم با طرحای مختلف زده بود خیلےتوخواب گریه کردم بیدار شدم اصلا مونده بودم ک چ کنم رفتم تو فکر چادر اینڪ حجابمو کامل کنم یا نہ ولے بازم خواب دیدم خواب دیدم داداش ابراهیم همراه چنتا از رزمنده ها تو یه اتوبوسے نشسته و نگام میڪنه ولی از اون نگاهایی ک ناراحت و دلخور بود دگ فهمیدم نه مث اینک باید آدم شم باید حجابمو ڪاملش ڪنم روز تولدم خواهرم برام چادر خرید و الان ی هفته اے میشه به لطف داداش ابراهیمم حجابم ڪامل شده .... نمیدونم چرا اینارو براتون گفتم میگم ڪ بقیه هم بدونن ابراهیم هادے هدایتگر زندگے منم شده و خیلے دوسش دارم جلد 2ڪتاب رو هم خوندم ولےاصلا دلم نمیاد بزارمش داخل کتابخونه گذاشتمش روےمیزاتاقم تا همش جلو چشام باشه و ببینمش ... از ڪانال خوب شماهم ممنونم الهے ڪ اجرتون باشهدا و داداش ابراهیم نازنیممم ڪ عاشقشمم 🆔 @Ebrahimhadi
❤️ ❤️ بسم رب الهادی با شور وهیجان همیشگی در سطح شهر در حال پخش نشریه ها بودم یکی یکی انهارا به مردم میدادم و بدون توجه به تشویق ها یا توبیخ هایشان در افکار خودم غوطه ور بودم.فکر به اهدافی که داشتم و داشتیم.اهدافی که خستگی را برایمان بی معنا میکرد و شبیه یک بمب انرژی زا شور و هیجانمان را بیش از پیش میکرد.به این فکر میکردم چه شد که وارد این عرصه شدم.چه شد که این همه شور وهیجان انقلابی در من غلیان کرد.چه شد که... در همین فکرها بودم که نگاهم به انطرف خیابان افتاد.چیزی را رو به رویم میدیدم که به یکباره تمام وجودم را فروریخت.موجودی اشنا که از هر غریبه ای برایم غریبه تر بود همان موجود اشنا که تمام خاطرات تلخ آن روزهایم را برایم تداعی کرد همان روزهایی که تمام دغدغه ی زندگی ام به جلوه گری هایم ختم میشد به اینکه کدام رنگ رژ و مدل لباس مرا بیشتر به چشم می اورد همان روزهایی که تفریحاتم با پسرک های جورواجور انقدر مرا سرگرم کرده بود که از هرچیز دیگری غافل بودم روزهای تلخ بی خبری از که قرار بود عطر حضورش لحظه لحظه ی زندگی ام را پر کند داستان زندگی پر پیچ و خم من از جایی شروع شد که پایم را در دبیرستانی گذاشتم که فقط اسمش دبیرستان بود اما برای من مسلخی بود که با آن به قعر روزهای تلخ و جهنمی زندگی ام پرت شدم محیطی جدید با دخترکانی که تنها اسمشان دوست بود اما رسمشان... امان از رسمشان رسمی گمراه کننده و پر زرق و برق که سیاهی وجودشان را در خود غرق میکرد اغازش با دوستیِ جنس مخالف و پایانش از دست رفتن تمام اعتقاداتم بود اوج داستان این زندگی جدید؛ورودم به دانشگاه بود.آن روزها حتی نماز خواندن دوستانم را هم مسخره میکردم.همه ی ان کارها برایم پوچ و بی معنا بود دوستی ام با پسرها به جایی رسیده بود که تمام دوستان صمیمی ام را آنها تشکیل میدادند در این میان که با یکی از همین پسرها تصمیم گرفتیم رابطه مان را به ازدواج ختم کنیم فرشته ی نجاتی پیدا شد که مانع این وصلت شد.شاید اوایل از او متنفر بودم و اورا مانعی برای خوشبختی ام میدیدم اما بعدها فهمیدم که تمام خوشبختی الانم را مدیون همان صبوری ها و راهنمایی ها و برادرانه هایش هستم. اردیبهشت ماه آن سال از طرف همان فرشته ی نجات به تولد کسی دعوت شدم که حضور پرشورش نه تنها تک تک ثانیه های زندگی ام را پر کرد بلکه نوری شد برای رهایی از ظلمت های زندگی ام و شد یخرجهم من الظلمات الی النور کسی بود ک از به بعد از اشنایی با او زندگیم شد نور و سراسر لذت و خوشبختی. لذت و خوشبختی واقعی ن صرفا همچو گذشته تظاهر و تظاهر شد نور علی نور شد عشق عشقی به بلندای زیبایی معشوق معشوقی که حضورش را با اعماق وجودم احساس میکنم معشوقی که مرا رها کرد از جهلی عمیق و فرو انداخت در عشقی بزرگ 🆔 @Ebrahimhadi
❤️ ❤️ داداش ابراهیم سلام . یادت هست دلم پر میزد برات بیام راهیان ... یادت هست ازت خواستم و گفتم نامردیه اگر خواهر کوچک ترت را دعوت نکنی ... من که یادم نمیره معجزه کردی ... یادم نمیره دیوانه تو بودم و هستم ... می دانی چقدر دلم برایت تنگ شده برای گوشه گوشه کانال کمیل .. میدانی وقتی اسم راهیان نور و جنوب مباد چقدر دلم میلرزه. . نکنه یه وقت به خاطر گناهانم لیاقت اومدن نداشته باشم ... داداش ابراهیم امیدم به نگاه تو و دستان توست .... انگار همه چیز در قلب من است و انگار از احساس فراتر رفته ... انگار شدی تمام باورم ... انگار شدی خودم ... انگار واقعا شدی برادرم ... انگار عقلم عاشق شده و به کمالش رسیده و حالا دلم برات پر میزنه. .. خوش به حالت رفتی پیش ارباب حسین ... یادت نره اسم منو پیش ارباب ببری ... اون شب جمعه هایی که مولایم چون شمع فروزان در میان محفل نشسته و تو در کنارشی. .. بهش بگو برادرم ... بگو یکی از جاماندگان کاروان عشق سلام گرمی رسوند و گفت :《 یا مولا ... یا مولاجانم ... یا حسین (ع) منو کربلا میبری ؟》 نکنه یادت بره .. گرچه میدانم مرام و معرفت تو بوده که تاحالا مهرت در دلم هست وگرنه من که سرم گرم گناهه کسی سرم داد نمیزنه. .. تو سرم داد بزن داداش و بگو خواهر کوچک من بسته ... آخرتت را نفروش. ..مگر نمی خواهی بیای پیش من و شهدایی که عاشقشون هستی ؟ مگه شفاعت ما برادرانت را نمی خواهی ؟! پس تمامش کن ... با نفست مبارزه کن ... ای کاش بهم بگی چیزی نمونده که بیای ای کاش بگی تلاشت رو بکن ..نامه شهادتت و برگ سبزت را امام زمان داره امضا میکنه. .. دلم بال هایی از جنس نور میخواهد نه از جنس بال های دنیایی ، من آن بال را میخواهم که با آن تا نزد خدا بروم ... نور وجودی خدا باشد .... نور منعکس شده با آیینه عشق خدا .... ای کاش بدانی درد دل تنگی چقدر سخت است ... وقتی بفهمی امام زمانت دارد یار جمع میکند و تو مانده آیی اندر خم یک کوچه ... چقدر سخت است بفهمی مادرت زهرا یار انتخاب میکند ..... اما ...... اما..... چادر تو بوی فاطمه نمی دهد 😭 و سخت آن است که بمیری و شهید نشوی .... داداش ابراهیم مارا یادت نرود ... 🆔 @Ebrahimhadi
❤️ ❤️ سلام...من بطور اتفاقی باهاشون آشنا شدم یادمه تقریبا سه سال پیش بود که برادرم کتاب ایشون رو برام هدیه آورد.با خوندنش زندگیم خیلی تغییر کرد من آدم معتقدی بودم ولی اونقدر نه که بعد از خوندن کتاب متوجه شدم این اعتقاد بدرد نمیخوره یعنی هنوز میلنگه.چیزی که بیشتر همه بعد از خوندن کتاب برام مهم شد حق الناس و نماز اول وقته. خداییش خیلی نماز برام مهم شد.دینم برام مهم شد.اخلاقم برام مهم شد.خیلی دنبال جلد دوم کتاب بودم ولی توی شهرمون پیداش نمیکردم. بعد از چندوقت که عازم سفر قم شدیم با خانواده،وقتی پدر و برادرم باهم بیرون بودن و برگشتن،برادرم اومدم پیشم و بهم گفت مژده برات دارم جلد دوم کتابی که دوس داشتی رو پشت ویترین یه کتاب فروشی دیدم....خداییش بال درآوردم. روز آخری یه راست رفتم توی کتابفروشی تا کتاب رو دیدم بدون سلام به صاحب مغازه رفتم سمتش...بیچاره صاحب مغازه مات موند....خلاصه باید بگم این کتاب برام زندگی رو عوض کرد.من تا آخر عمرم مدیون ایشونم و بهشون توکل میکنم تا الان که خوامو داشتن ان شاءالله که تا آخر باهام باشن،یا علی 🆔 @Ebrahimhadi
❤️ ❤️ 🌷🍃خوشنامِ گمنام🍃🌷 خسته بودم.. .خسته... افکار پریشانم مرا در خود محبوس کرده بود. به فکر فرو رفتم. آه و افسوس از گریه های بی هدف. احساس پشیمانی میکردم از روزهایی که بیهوده گذشت. غم تمام وجودم را فرا گرفته بود، تصویر روی جلد کتاب سلام بر ابراهیم ناگهان لرزه ای به تنم انداخت. ابراهیم هادی،چه زیبای آشنایی!! در خواب و بیداری بودم. انگارچیزی مرا فرا می خواند... درآن لحظات، گویا که ابراهیم روشنگر پس کوچه های تیره و تار زندگی ام بود که بوته های خارپستی را که در قلبم ریشه دوانده بود، با انداختن مهر خوب و خالص بودنش در دلم ریشه کن ساخت و این ابراهیم بود که شراب گوارای ایمان را به وجود تشنه ام نوشاند. ابراهیم، مهر و وصالت را در نیمه های شب برپیشانی ادراکم نشاند و لذت عمق وجود عشقه به حضرت مادر(س) را به ضمیر حریصم چشاند تا از رخت خواب کسالت بار برخیزم و لبیک گوی قم الیل الا قلیلا باشم. پس دوباره جریان خوشنامی این گمنام در رگ هایم جاری شد و مویرگ های اندیشه ام برای خواندن ادامه ی کتاب به حرکت افتادند. اشک دیدگانم عشق مرا به این دوست آسمانی نشان میداد و همین مرا کفایت میکرد. در کوچه های نمناک و خیس خورده ی دلم به راه افتادم و رد و پای ابراهیم را دنبال کردم. او در مسجد دلم بود یا نبود ندانستم. به سمت محراب کلمات رفتم،بر سجاده ی سفید صفحات واژه آی که هادی دل هاست به نماز ایستاده بود و هزاران حرف و هجا درپی او غرق نماز بودند. به نماز ایستادم و گفتم دو رکعت نماز عشق می خوانم به نیابت از خوشنام گمنام قربت الی الله، الله اکبر. درآن لحظات پس از مدت ها ناخودآگاه واژگانی ازجنس ایمان بر لبانم جاری شد... 🆔 @Ebrahimhadi
❤️ ❤️ 🌺بنام خدای ابراهیم🌺 من قبلا دختری بودم که زیاد به دوست شهید‌ و اینکه این انسان های بزرگوار به همه عنایت دارن معتقد نبودم...حس میکردم کسی مثل من،چون ادم عادی هستم نمیتونم با شهدا ارتباط برقرار کنم... ماجرای رفاقتم با ابراهیم عزیز از روزی شروع شد که توی اینترنت دنبال رمان میگشتم،اخه تو تایم بیکاریم خیلی مطالعه میکنم!توی یکی از سایتا زد که ایا میخواهید کتاب سلام بر ابراهیم را دانلود کنید؟ منم دانلود کردم ولی نخوندمش،اخه فکر میکردم راجع به شهید ابراهیم همتِ! خلاصه...گذشت تا حدودا یکی دو ماه بعد،یه روز توی دانشگاه داشتم عکسای گالری یکی از دوستامو نگاه میکردم که عکس سه تا شهید بود و نوشته بود با این ستارگان میشود راه را پیدا کرد.عکس سمت راست ابراهیم بود.اولین بار بود که میدیدمش.انگار فقط یه عکس عادی نبود!انگار باهام از توی قاب گوشی حرف میزد... رفتم دنبالش...از کتابخونه کتاب زندگینامشو امانت گرفتم،وقتی دیدم اسم کتابو جا خوردم...دیدم همونیِ که قبلا پی دی افشو دانلود کرده بودم! یکروزه خوندمش...وقتی رسیدم فصل اخر،فصلی که نوشته بود ابراهیم گمنام مونده دلم اتیش گرفت...تا نصفه شب گریه میکردم...وقتی که شناختمش، فهمیدم که هرگز نمیتونم عاشقش نباشم... یه مدت بعد ناراحت بودم، فکرمیکردم اشناییم با ابراهیم جان اتفاقی بوده... امون از وسوسه های شیطان... قهر کردم با ابراهیم سر همین افکار... خداشاهده روز بعد توی دانشکده ، چند تا از دوستام اومدن پیشم و رومو بوسیدن، خیلی هیجان زده بودن...یکیشون با گریه بهم گفت که دیشب خواب دیدم با یه خانمی تو یه جای پر درخت بودیم، دستمو گرفته بود و میگفت بیا بریم مزار شهدا... دوستمم گفت من نمیام میترسم... اون خانم هم به دوستم میگه که نترس، مثل فلانی(بنده) باش که این همه شهید هادی رو دوسش داره... بعد این خواب فهمیدم ابراهیم خیلی با معرفته... اول هم اون بود که دست دوستی داد... خدا رو شکر به واسطه ی ابراهیم جان با شهید هادی ذوالفقاری هم اشنا شدم... اشنایی و‌ علاقم به این دو شهید خیلی جاها کمکم کرده و خیلی روم تاثیر مثبت گذاشته...مخصوصا حجابم ... امیدوارم همیشه عاشقشون بمونم... 🆔 @Ebrahimhadi
❤️ ❤️ من یک گناهکارم ی رو سیاه ک با شناخت داداش ابراهیمم تونستم مسیر زندگیمو عوض کنم😔یا شاید تازه تونستم مسیر زندگیمو پیداکنم.دقیقا جای ک ته ته چاه بود ته ته گناه نمیدونم باید بگم خوب موقعه با داداشم اشنا شدم یا بد موقعه.خوب موقعه وقتی میگم یعنی تو بدترین شرایط گناه باهاش اشنا شدم و از گناه برگشتم ،بد موقعه یعنی خیلی خجالت میکشم از روش بخاطر گناهی ک داشتم مرتکب میشدم.ولی بهرحال از گناه برگشتمو داداشم شد بهترین منجی من.من اولین اشنایم با کتاب رویاهای صادقه ک راجعبه اقا ابراهیم بود شروع شد وقتی کتابو مطالعه کردم درست زمانی بود ک غرق در گناه بودم کتاب باعث شد ی کوچولو ب خودم بیام در همون شب اول ک شاید تازه چند صفحه از کتابو خونده بودم.گفتم میخوام بشی دوست اسمونیم اگه منو قابل میدونی ب خوابم بیا.همون شب خواب دیدم تو مراسم خاک سپاریه چند شهید گمنام دارم پش تابوتها حرکت میکنم یهو ب خودم اومدم گفتم. من.اینجا.شهید.خاک سپاری.یعنی چی؟منکه خیلی گناهکارم اینجا چکار میکنم.ی خانوم اومد بهم گفت تو کاری نکن فقط پشت همین شهدا اروم حرکت کن.صبح ک از خواب پاشدم من خود قبلم نبودم انگار.خیلی روحم سبک بود حس میکردم دادشم منو ب خواهری پذیرفته.قبول کرده ک بشم کنیزش.واسه همین اروم اروم شروع کردم ب نمازو ترک گناه.یکم بعد بهش متوسل شدمو ازش چیزی خواستم گفتم اگه حاجتمو از خدا بگیرم نمازمو اول وقت میخونم.😊حاجتمو گرفتم منم ب قولم عمل کردم.بعد گفتم اگه این یکی حاجتمو هم بگیرم چادری میشمو حجاب میگیرم 😊بازم حاجتمو گرفتم داد.منم ب قولم عمل کردم.خلاصه این شد دوستیه بین منو دادش بزرگم.ترک ی گناه+یه حاجت با توسل ب داداشم از خدا میگیرم 😊 🆔 @Ebrahimhadi
❤️ ❤️ نمی دانم چطور؟نمی دانم کی؟ اما وقتی فهمیدم بخشی از قلبم به نامت بود وقتی فهمیدم که دلداده ات شده بودم نمی دانم میشود گفت اتفاقی نامت را شنیدم، اتفاقی روی برد مدرسه فقط عکس تو بود که هر بار زنگ تفریح میخورد اولین چیزی که توجهم را جلب میکرد تو بودی و من که حتی نامت را نشنیده بودم نمی دانم میشود گفت که اتفاقی بعد از چند وقت اخبار می دیدم و میترا لبافی پرفروش ترین کتاب سال را سلام بر ابراهیم معرفی میکند و من زیر لب آن را چندین بار تکرار میکنم اتفاقی میشود که با کتاب تو روبرو میشوم و با تمام حوصله و دقت آن را میخوانم یعنی همه ی اینها اتفاقی است؟! و چقدر لحظه های که در فکه در کانال سوم( کانال کمیل) بودی من آن لحظها را با تمام رزمندگان کانال همراه بودم و چه لحظهایی بود وقتی که مادر و برادر و خواهر و دوستانت از تو بی خبر بودند و چه اشکهایی که درخواندن این لحظات غم انگیز ریختم درست یادم است وقتی که میخواندم تو رفتی و کسی تو را ندید و چه غریبانه پر کشیدی در اتاق بودم و با مداحی دلنواز میثم مطیعی هق هق گریهایم اوج گرفته بود روزی نبود که به تو فکر نکنم و از خدا نخواهم که تو به خواب من بیایی و چقدر کودکانه فکر میکردم که تو فقط برای منی، فقط من حق دارم تو را رفیق شهیدم بدانم فقط من حق دارم عاشقت باشم و عاشقانه هایم را نثارت کنم فقط حق من است که عکسهایت را عکس پروفایل خودم بگذارم و هر کس که اینکار را میکرد من چقدر آزرده خاطر میشدم که تو نباید او را دوست داشته باشی این منم که فقط حق اینکار را دارم که وقتی آن شخص که عزیزترینم بود قانون عشق را به من یادآور شد من چقدر خوشحال شدم که تو را به تمام خانواده و دوستان و آشنایان معرفی کردم و چقدر شرمنده بابت رفتار گذشته! چقدر با تو خوشحالم چقدر لحظات قشنگی است وقتی نماز میخوانم و تصور میکنم به تو اقتدا کردم و تو روبروی من نماز میخوانی❤️ یا لحظاتی که با هم مداحی حاج مطیعی و سید رضا نریمانی گوش می دهیم چقدر شیرین است و من چقدر تصور با تو بودن را دوست دارم چقدر دوست دارم لحظاتی که کار خطایی انجام دادم از تو عذرخواهی میکنم و تو مرا میبخشی یادت می آید وقتی که چادر نذاشته رفتم برای فلان خواننده در فلان جا بخاطر گرما؟؟ هیچکس ندید اما تو شاهد بودی که وقتی آمدم به عادت همیشگی مداحی میثم مطیعی را گوش کردم و چادرم را سفت بغل کردم های های گریه کردم و چقدر تو قشنگ آرامم کردی ! تو برای من نه مثل یک برادر بلکه عین یک برادری مهربانی و بزرگواری و غیرت و جوانمردی ات فقط بوی برادرانگی و مردانگی را برایم زنده میکند من تا عمر دارم تمام عاشقانه هایم برای خدا و اهل بیت و توست! ❤️ ای عشق بی نشان من❤️ 🆔 @Ebrahimhadi
❤️ ❤️ سلام بر برادرم ابراهیم❤️ چندین ساله که با انواع و اقسام مشکلات و سختی ها دارم دست و پنجه نرم می کنم و تا جایی که تونستم صبر رو پیشه کردم، از اول امسال با چند مشکل جدید و عجیب که بهتره بگم انواع فتنه ها مواجه شدم تو اوج سختی هام بودم، اوج تنش های روزمره، اوج فتنه هایی که بر علیه من در جریان بود، اوج روزهایی که به ناحق شخصیت من داشت خراب می شد، اوج تنهاییم که حرفهام رو به چه کسی بزنم که خب با چند نفر صحبت کردم به عبارتی درد دل کردم اما آروم نشدم و تو اون مدت که چند ماه طول کشید واسم ثابت شد کسی حوصله ی درد دلهای من رو نداره که با عکس العملهایی مواجه شدم که میشه گفت انگار اون آدم های شنونده ی روبروم با زبون بی زبونی بهم میگن هییییسسسس درد دلهای تو هیچ ارتباطی به ما نداره، یه مدت گذشت که واقعا خیلی دلشکسته و غمگین بودم یک روز بدون هیچ برنامه قبلی رفتم محل کار یکی از دوستان، دیگه واقعا کم آورده بودم، قسمتی از اتاق محل کار دوستم چند تا کتاب بود روی یکی از این کتاب ها نوشته بود سلام بر ابراهیم و عکس مردی رو دیدم که در لحظه من رو مجذوب خودش کرد کتاب رو برداشتم و خیره شدم به عکس به دوستم گفتم این آقا چقدر آشناست انگار بارها دیدمش(در صورتی که نه اسمش رو شنیده بودم نه عکسش رو دیده بودم نه با کتاب آشنایی داشتم) چند لحظه خیره شدم به عکس اما یادم نیومد و مطمءن شدم تا حالا ندیدمش اسمش رو نشنیدم و با کتاب هم آشنایی ندارم، به دوستم گفتم این کتاب چیه؟ که ایشون هم پیشنهاد کرد این کتاب رو بخونم و گفت باور نمی کنی که چنین انسانی روی کره زمین زندگی میکرده. کتاب رو با خودم بردم خونه بی صبرانه مشتاق شدم برای خوندنش شروع کردم به خوندن هر چه پیش رفتم بیشتر غرق در دنیای داداش ابراهیم شدم با خوندن خط به خط این کتاب عجیب، خودم رو در اون لوکیشن خاطره ها مجسم میکردم هر چه پیش رفتم نمیتونستم کنارش بذارم هرچه پیش رفتم احساس کردم با مردی آشنا شدم که میشه داداش صداش کرد، قلب مهربون داداش ابراهیم من رو مجذوب خودش کرده بود تا جایی که دو سوم کتاب رو بی وقفه خوندم که واقعا دیگه چشمام اجازه نداد تا آخر بخونم بقیه اش رو گذاشتم برای بعد، وقتی رسیدم به آخرش نا خودآگاه مثل ابر بهار اشک از چشمام سرازیر شدو سرازیر شدو سرازیر شد عاشق این مرد شدم عاشق قلب پاکش شدم عاشق مرام و معرفتش شدم عاشق عاشقانه هاش با خدای خودش شدم عاشق دلسوزی بی ریا و بی توقعش شدم از اون جا بود که فقط بهش گفتم داداش ابراهیم. و واقعا که *سلام بر ابراهیم* عجب اسمی برای این کتاب انتخاب شده که وقتی برداشتی از قرآن عزیز باشه که مسلما چیزی به غیر از معجزه نیست، انصافا معجزه می کنه. به خاطر این اسم واقعا هرکسی که دلش پر باشه و غمگین وقتی روی کتاب رو نگاه کنه و حتی توی ذهنش فقط و فقط اسم کتاب رو بخونه داداش ابراهیم جواب سلامش رو میده و تا آرومش نکنه بی خیال نمیشه 👈به نظر من شهید ابراهیم هادی لطف هایی رو که زمان حضور فیزیکی خودش در اون دوران نسبت به مردم داشته الان با روح خودش داره ادامه میده شک ندارم👉 خیلی مردی داداش ابراهیم❤️ 🆔 @Ebrahimhadi
🍃سلام. منم سالگرد دوست شهیدمو توی خونه گرفتم. جای همگی سبز بود. چند ماه پیش اول شهید ابراهیم هادی رو به دوست مداحم معرفی کردم و کتابشو خوند. روز یک شنبه هم روضه حضرت زهرا(س) خوند به نیابت از شهید و شهید هادی رو به مهمان‌ها معرفی کرد. وعکس شهید رو دادم به مهمان ها. #ارسالی_اعضا 🆔 @Ebrahimhadi
❤️ ❤️ بسم رب شهدا و صدیقین سلام داداش ابراهیم،قشنگ ترین هدیه خدا،رفیق همیشگی من داداش ابراهیم دلم خیلی تنگه برات،خودمم نمیدونم اینکه دلم برات تنگ شده ینی چی!عکست همیشه جلوی چشمامه، هرثانیه ارامش نگاهت بهم منتقل میشه...ولی باز نمیفهمم اینکه دلم برات تنگ شده ینی چی!!! رفیق انقد دلم میگیره وقتی هرطرف نگا میکنم اثری از مرام تو دیگه نیس...کاش یکی توی این دنیا انعکاس زیبایی های توبود کاش یکمی شبیه تو بودم تا بتونم وقتی تو اسمون زل میزنم به امید اینکه نگاهت به منه بهت بگم دیدی ایندفعه تونستم!!! کاش حداقل بال و پر بهم میدادی که پربکشم سمت خودت...یجایی تو اسمونا هربار نگام به اون بالا میفته به هرکی کنارم باشه میگم نگا....داداش ابراهیمم اون بالاس.. دلم یه نگاه قرص از تو میخواد دلم میخواد هر روز و هر روز بهم نشون بدی که حواست بهم هس... دلم میخواد دلم قرص باشه به نگاه همیشگیت میگم اگه ما شیطنت میکنیم یوقت دلخورنشیا محض جلب توجهه که خودت دوباره برمون گردونی دعاکن برامون یهو از اونور بوم نیوفتیم داداش ما که هرکاری میکنیم تا به همه بفهمونیم این داش ابرامی که ما میگیم از صدتارفیق پایه تره!!! رفاقت باهاش شبیه حس بستنی یخی تو اوج گرمای تابستونه ک میخوری و میگی اخیییش...یا شبیه بغل کردنای پرعشق مامان ک بهت انگیزه میده...کسی گوشش بدهکار نیس خودت بهتر میدونی چقد میخوایم این کتاب رو به زور به خورد ملت بدیم تا مثه ما یه حس اخییییش همیشگی داشته باشن ولی میدونی...من تازه فهمیدم تا خودت نطلبی نمیشه... داش ابرام رفاقت باتو بهترین هدیه خدابود و دراخر میخوام بگم خدایااااا دمت گرمممم که همچین رفیقی سر راهمون گذاشتی که یقمونو بگیره پرت کنه تو بغل خودت... شکرت که این اقا ابراهیم و افریدی راستی داش ابرام...اونطرفم رفیقات و سرکارمیذاری؟ نمیشه ماروهم شوخی سوخی سرکارمون بزاری..سفارش کنی مهربزنن رو پیشونیمون که فلانی ادم شد... شاید مارو اشتباه گرفتن نوشتن تو لیست کسایی که ادمشون کردی و از کوچه پس کوچه ها کشوندی شون تو بغل خدا.. خلاصه بعد همه این حرفا..دعابرامون یادت نره...❤️رفیق شهیدم❤️ 🆔 @Ebrahimhadi
❤️ 💠از کجا شروع شد داداش عزیزم؟!... 💠 🟡این سوالیه که هر چند وقت یک بار از خودم میپرسم.غرق میشم تو خاطرات یک و نیم سال پیش و مثل یک کارآگاه که دنبال سرنخ میگرده ، میگردم دنبال یک نشونه که چی شد منو انتخاب کردی؟ تو پاداش کدوم یکی از کارام بودی؟ رزقِ کدوم روضه هام بودی ؟ چی شد که شب قدر اون سال مقدر شدی برای من داداش گلم؟ یا شاید هم برکت زیارت آقام امام رضا بودی که وارد زندگیم شدی... 🟢من که هر چی فکر کردم به نتیجه نرسیدم. حتی یادم نمیاد چجور شد که باهات آشنا شدم،چجور شد که کتابت به دستم رسید، چجوری شدی همدم روزهای تنهاییم ، چجوری شد که شناختم تو رو و همرزمانتو ، منی که قبل از این هیچی نشنیده بودم از شما و حتی عکستون رو هم ندیده بودم چی شد که یهو شدم راوی خاطراتتون برای اطرافیانم؟ ❤️داداش عزیزم... هیچ وقت نتونستم شروع آشنا شدن با تو رو پیدا کنم ولی یک چیز رو خوب یادم هست...میدونی که منظورم چیه ؟ اون شب عاشورا...پای روضه ی آقامون سیدالشهدا(ع)...شونه هام میلرزید و چشمام غرق اشک....خواستم ازشون که نجاتم بدن از مشکلات زندگی...نجاتم بدن از روابطی که داشت منو از خدا دور میکرد...نجاتم بدن از افسردگی و سردرگمی که دچارش شده بودم...و نجاتم دادن...تو رو به من هدیه دادن... 🌱شاید تو اون موقع کنار امام سر جدامون بودی و گفتی که هدایت منو به تو بسپارن...یا شاید علمدار حسین(ع) علمداری زندگی منو به دست تو سپرده... من که نمیدونم چی شد و چه اتفاقی افتاد ولی هر چی بوده تا نفس میکشم دوست دارم همه نفس هام شکر باشه برای تغییری که توی زندگیم ایجاد شد ... 🌺راستی عزیز دل خواهر! خودت میدونی که چقدر مشتاق دیدنتم...نذرها کردم و اشک ها ریختم برای دیدنت...کجایی حضرت برادر گلم... من داداش نداشتم تا قبل از اینکه تو رو بشناسم ولی الان میدونم تو پشتمی تا همیشه...راستی داداش ابراهیم، از کجا شروع شد؟! @Ebrahimhadi @Ebrahimhadi_Market •••••••••••••••••••••••••••••••
💠ابراهیم تونست ؛ تو هم می‌تونی... ❤️ ❤️ سلام. مدت ها بود دنبال کتاب سلام بر ابراهیم بود. نمیگم مشکل مالی داشتم.نه... ولی یجورایی برام سخت بود تهیه اون. 📌تو ایام عید شیفت بودم.تو یه مرکز بهداشت غیر از محل کار خودم. روی میز دنبال دستورالعمل واکسیناسیون همکارم میگشتم که چشمم افتاد به...به کتابی که مدتها دلم دنبالش بود. کتاب سلام بر ابراهیم❤️ ✉️پیام دادم به همکارم.گفت مال اون نیست. از سرپرست اونجا پرسیدم.گفت برای خودت!!!! گفتم آخه نمیشه اینجور. گفت زیاد دارن از این‌کتاب. ازم خواست وقتی خوندمش بذارم تو محل کار خودم برای استفاده باقی همکارام. 📔الان چندروزه که کتاب رو چندین بار خوندم. همش به خودم میگم تا حالا میگفتی ائمه و پیغمبر با ما فرق داشتن و... ابراهیم که معاصر خودمونه. 🌸چطور اون تونسته به این زیبایی زندگی کنه و تو نتونی...🌸 @Ebrahimhadi @Ebrahimhadi_Market •••••••••••••••••••••••••••••••
💠ابراهیم تونست ؛ تو هم می‌تونی... ❤️ ❤️ سلام. مدت ها بود دنبال کتاب سلام بر ابراهیم بود. نمیگم مشکل مالی داشتم.نه... ولی یجورایی برام سخت بود تهیه اون. 📌تو ایام عید شیفت بودم.تو یه مرکز بهداشت غیر از محل کار خودم. روی میز دنبال دستورالعمل واکسیناسیون همکارم میگشتم که چشمم افتاد به...به کتابی که مدتها دلم دنبالش بود. کتاب سلام بر ابراهیم❤️ ✉️پیام دادم به همکارم.گفت مال اون نیست. از سرپرست اونجا پرسیدم.گفت برای خودت!!!! گفتم آخه نمیشه اینجور. گفت زیاد دارن از این‌کتاب. ازم خواست وقتی خوندمش بذارم تو محل کار خودم برای استفاده باقی همکارام. 📔الان چندروزه که کتاب رو چندین بار خوندم. همش به خودم میگم تا حالا میگفتی ائمه و پیغمبر با ما فرق داشتن و... ابراهیم که معاصر خودمونه. 🌸چطور اون تونسته به این زیبایی زندگی کنه و تو نتونی...🌸 💌 https://eitaa.com/joinchat/1500184576C4a4b519be8
💐دسته گل صلوات تقدیم به روح والای شهید ابراهیم هادی https://eitaa.com/joinchat/1500184576C4a4b519be8