eitaa logo
افـ زِد ڪُمیـلღ
1.5هزار دنبال‌کننده
7.9هزار عکس
7هزار ویدیو
227 فایل
"بہ‌نام‌اللّہ" اِف‌زِد‌⇦حضࢪٺ‌فاطمہ‌زهࢪا‌‌‌‌‹س› ڪمیل⇦شهید‌عباس‌دانشگࢪ‌‌‌‌‌‹مدافع‌حࢪم› -حࢪڪٺ‌جوهࢪه‌اصلۍ‌و‌گناه‌زنجیࢪ‌انسان‌اسٺ✋🏿 ‌‹شهید‌عباس‌دانشگࢪ› ڪپۍ؟!‌حلالت‌ࢪفیق💕 -محفل‌ها https://eitaa.com/mahfel1100 -مۍشنویم https://daigo.ir/secret/1243386803
مشاهده در ایتا
دانلود
محمد حسین پویانفرenc_16502915721739156593521.mp3
زمان: حجم: 1.1M
سید رویایی من ماه تماشایی من
یوسف زهرایی زیبایی آقایی یا امام حسن
ماه دل آرایی والایی غوغایی یا امام حسن

شاه جوانان بهشت خدا به قلب ما نوشت
تو سرو سامانی ایمانی درمانی یا امام حسن
ماه دل آرایی والایی غوغایی یا امام حسن
🌿🌸 “ای شهیــــــــــــد” ای آنکه بر کرانــه ازلی و ابــدی وجود برنشستــه ای دستـــــی برآر و ما قبــرستــان نشینــان عادات سخیف را از این منجلــاب بیــــــــــرون کش! ❤️
حاج مهدی رسولی4_5879733172215745885.mp3
زمان: حجم: 6.56M
🌿✨ «کاش فورا خبرم را برسانند به او» هیئت‌ثاراللّٰه‌زنجان مداح: حاج مهدی رسولی   چهارشنبه ۱۶ فروردین ماه ۱۴۰۲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
از (ره) پرسیدند: آیا آدم گناهکار هم میتواند، امام زمانش را ببیند؟! جواب دادند: شمر هم امام زمانش را دید! اما نشناخت...! اللَّهُمَّ عَرِّفْنِی حُجَّتَکَ🌱
-دعایِ‌روز‌پانزدهم‌ماه‌مبارک‌رمضآن🌙🌿
- هيچ عملى نزد خداوند، محبوب‌تر از نماز نيست! پس هيچ‌كار ِ دنيايى شما را در وقت نماز به خود مشغول ندارد. امام‌علی«ع»🪴
📚 داستان پسری به نام شیعه 📚 قسمت ۳۳ 🚥 با تعجب گفتم : آن خانم ها کی بودند ؟ 🚥 چطور از آنجا سر در آوردند ؟ 🌹 محمد گفت : 🌹 بعد از آن کشتار وحشیانه ، 🌹 آن خانم ها را ، دزدیدند . 🌹 هر سه خانم ، ایرانی هستند 🌹 و هیچ کس از مفقود شدن آنها خبر ندارد 🌹 اگر بلایی سر آنها می آمد ، 🌹 هیچ کس خبردار نمی شد . 🌹 وقتی در زندان بودیم ، 🌹 آلمانی های کثیف ، 🌹 سعی می کردند ما را اذیت کنند 🌹 و برای اینکه ما را بیشتر عذاب بدهند 🌹 هر ساعت یک نفر می آمد 🌹 و خانمها را اذیت می کرد 🌹 و ما هر بار با آنها ، درگیر می شدیم 🌹 تا اینکه دفعه آخری ، 🌹 تصمیم گرفتیم که فرار کنیم 🌹 چوبی را تیز کردیم 🌹 و به خانم ها دادیم و گفتیم : 🌹 اگر یک آلمانی ، به طرف شما آمد 🌹 با این چوب ، او را بکشید 🌹 ما هم سمت نگهبانان بیرون می رویم 🌹 و آنها را می کشیم 🌹 نقشه را اجرا کردیم و فرار کردیم 🌹 اما درب سفارت قفل بود 🌹 با نگهبانان درگیر شدیم و در را باز کردیم 🌹 رحیم ، ما را از سفارت بیرون کرد 🌹 و خودش همان جا ماند 🌹 و در را قفل کرد 🌹 تا دست کثیفشان ، به ما نرسد 🌹 رحیم به تنهایی ، با آلمانی ها درگیر شد 🌹 و من ، با ناراحتی ، هر چه او را صدا زدم 🌹 بیرون نیامد 🌹 در حین فرار هم ، 🌹 با این دوستان برخورد کردیم 🌹 خدا خیرشان بدهد که خیلی کمکمان کردند 🌹 و ما را به این خانه آوردند . 🇮🇷 گفتم : خدا حفظشان کند 🇮🇷 خدا خیرشان بدهد 🇮🇷 حالا آن خانمها چی شدند ؟ 🌹 محمد گفت : 🌹 خانم ها را ، تحویل سفارت ایران دادیم 🇮🇷 گفتم : خدا را شکر 🇮🇷 واقعا زحمت کشیدی ، خیلی اذیت شدی 🇮🇷 و خدا را شکر ، که حال شما هم خوب است 🇮🇷 راستی ، از آن مرد آلمانی چه فهمیدی ؟ 🌹 گفت : کدام شان ؟ 🌹 فرمانده نظامی آل سعود 🌹 یا آن مردی که با او مناظره کردید ؟ 🇮🇷 گفتم : آن که باهاش مناظره کردم 🌹 گفت : اسمش بیلیان گالر هست 🌹 تا چند سال پیش ، 🌹 برای آل سعود جاسوسی می کرد 🌹 متاسفانه در دفتر کارش ، 🌹 یکی از پرونده هایی که پیدا کردیم ، 🌹 پرونده پدر شما بود 🇮🇷 من هم با تعجب گفتم : پدر من ⁉... 💥 ادامه دارد ...
📚 داستان پسری به نام شیعه 📚 قسمت ۳۴ 🌹 محمد گفت : 🌹 او بوده که به حکومت ، 🌹 گزارش شیعه شدن پدر شما را داد . 🌹 او بوده که در آن حادثه کوچه ، 🌹 مادر شما را سیلی زد 🌹 او بود که درب خانه شما را آتش زد 🌹 او بود که آب و برق شما را قطع کرد 🌹 او بود که مردم را ، 🌹 بر علیه شما تحریک کرد . 🌹 او بود که بین شیعه و سنی ، 🌹 اختلاف می انداخت . 🌹 او بود که به مردم گفت : 🌹 شیعه کافرند پس شما هم کافر شدید 🌹 تا مردم شما را اذیت کنند 🌹 او بود که به فامیل شما اطلاع داد 🌹 که شما قصد داشتید از شهر خارج شوید 🚥 حرفهای محمد ، 🚥 مرا یاد خاطرات تلخم انداخت 🚥 او می گفت و من گریه می کردم . 🚥 واقعا دلم برای مادرم تنگ شده . 🚥 سپس محمد کمی مکث کرد 🚥 سرش را پایین انداخت و با یک بغضی گفت : 🌹 و از همه بدتر ... 🚥 چشمان محمد ، مثل چشمان من ، 🚥 پر از اشک شدند . 🚥 گفتم : چی شده آقا محمد ؟! 🚥 با صدای گرفته گفت : 🌹 او بود که لگد به شکم مادر شما زد 🌹 و بچه در شکمش را سقط کرد 🌹 او بود که خواهر شما را ، 🌹 از دست پدرتان گرفت و انداخت زمین 🚥 گفتم : بسه محمد نگو 🚥 زدم زیر گریه 🚥 محمد مرا در آغوش گرفت 🚥 ناگهان مثل زنان ضجه زدم 🚥 یتیمانه با هم گریه می کردیم 🚥 بعد از اینکه آرام شدم ؛ گفتم : 🇮🇷 محمد جان❗ 🇮🇷 اینها که این بیرون ، می خواستند مرا بکشند 🇮🇷 آنها هم آلمانی بودند ؟ 🌹 گفت : بعد از مناظره آخر شما ، 🌹 محبوبیت شیعیان ، 🌹 بین اهل سنت ، خیلی بیشتر شد 🌹 خصوصا بین جوانان ؛ 🌹 همین باعث شد که گرایش آنها ، 🌹 به شیعه بیشتر شود 🌹 به خاطر همین 🌹 هم آلمانی ها و هم حکومت آل سعود ، 🌹 شما را خطری برای خودشان می دیدند 🌹 به خاطر همین 🌹 تصمیم گرفتند شما را بکشند 🌹 تا دیگه نتوانید از شیعه دفاع کنید . 🚥 محمد در حال صحبت کردن بود 🚥 که ناگهان صدای انفجار آمد . 💥 ادامه دارد ...
ولی چقدر آقا امام حسن مظلومه 🥺💔