eitaa logo
افـ زِد ڪُمیـلღ
1.5هزار دنبال‌کننده
6.8هزار عکس
5.5هزار ویدیو
212 فایل
"بہ‌نام‌اللّہ" اِف‌زِد‌⇦حضࢪٺ‌فاطمہ‌زهࢪا‌‌‌‌‹س› ڪمیل⇦شهید‌عباس‌دانشگࢪ‌‌‌‌‌‹مدافع‌حࢪم› -حࢪڪٺ‌جوهࢪه‌اصلۍ‌و‌گناه‌زنجیࢪ‌انسان‌اسٺ✋🏿 ‌‹شهید‌عباس‌دانشگࢪ› ڪپۍ؟!‌حلالت‌ࢪفیق💕 -محفل‌ها https://eitaa.com/mahfel1100 -مۍشنویم https://daigo.ir/secret/1243386803
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✅ کتابِ " رفیق شهیدم مرا متحول کرد " ✍ 4⃣بخش چهارم 🔶️محبت شهید به خویشاوندان 💠 خانم نظری از بستگان شهید یک روز به امامزاده علی‌اشرف(ع) رفتم. بعد از زیارت امامزاده و شهدا و اهل قبور، به سر مزار شهید عباس دانشگر رفتم و فاتحه خواندم. بهش گفتم: «شنیدم تو حاجت می‌دی؛ ولی من باور نمی‌کنم. من یه حاجت دارم یک ساله درخواست و التماس می‌کنم و حاجتم برآورده نمی‌شه.» موقع خداحافظی از امامزاده دوباره از دور گفتم: «عباس‌جان، از محبت‌هایی که شما به مردم دارید برای من سخته قبول کنم.» همان شب در عالم رؤیا عباس را دیدم. به من گفت: «شما که باور ندارید، چرا سر مزارم اومدید؟ پس باور دارید.» در خواب یک سکه به من داد. وقتی بیدار شدم، بسیار شرمنده شدم که با آن لحن با شهید صحبت کردم. فردای آن روز دعایی که یک سال دنبال آن بودم، به مرز اجابت رسید. یقین کردم که شهدا حرف ما را می‌شنوند. 📗 💚
وقتی شما به کسی علاقه دارید، مغز شما تمام ایرادات اون رو نادیده میگیره و باعث میشه شما فکر کنید اون شخص کامله
افـ زِد ڪُمیـلღ
✅ کتابِ " رفیق شهیدم مرا متحول کرد " ✍ 4⃣بخش چهارم 🔶️محبت شهید به خویشاوندان 💠 خانم نظری از بستگ
✅ کتابِ " رفیق شهیدم مرا متحول کرد " ✍ 4⃣بخش چهارم 🔶️محبت شهید به خویشاوندان 💠 پدر شهید دو-سه ماهی از شهادت عباس می‌‌گذشت. برای زیارت حضرت ثامن‌‌الحجج امام‌رضا(علیه‌السلام) با همسرم به مشهد مقدس رفتیم. روز سوم تصمیم گرفتم یک کاپشن زمستانی بگیرم. موقع رفتن از مسافرخانه به همسرم گفتم: «یادت هست سری قبل با عباس اومده بودیم و موقع خرید با هم به بازار رفتیم؟ اگر الان عباس بود، می‌‌تونستم با اون برم و یه کاپشن بهتر بگیرم.» در نظر داشتم اول به حرم مطهر بروم و بعد از نماز مغرب و عشا به بازار بروم. در داخل حرم جای مناسبی پیدا کردم و نشستم. لحظاتی گذشت. دیدم جوانی خوش‌‌سیما کنارم نشست. با هم سلام‌وعلیک کردیم. نیم ساعتی گذشت. یکی از دوستان و همکاران سمنانی، برادر یغمائیان از جانبازان هشت سال دفاع مقدس با یک پدر شهید از جلویم رد شدند. تا برادر یغمائیان من را دید، به پدر شهید گفت: «ایشان پدر شهید عباس دانشگر هستن.» با هم با گرمی احوال‌پرسی کردیم و از من دور شدند. جوانی که کنارم نشسته بود، گفت: «شما پدر شهید عباس دانشگر هستی؟» گفتم: «بله.» بلند شد و با گرمی احوال‌پرسی کرد. گفت: «من توی دانشگاه امام‌حسین(علیه‌السلام) وصف حال عباس رو شنیده‌‌ام. امشب می‌‌خوام شما رو ببرم خونۀ خودم.» هرچه اصرار کرد قبول نکردم. گفتم: «من قراره به بازار خیابان هفده شهریور برم و یه کاپشن بخرم.» گفت: «اتفاقاً من می‌‌دونم کجا جنس خوب دارن. اگر اجازه بدین، همراه شما می‌آم.» گفتم: «مزاحم نمی‌شم.» گفت: «باعث افتخاره.» ایشان همراه من آمد و یک کاپشن مناسب و خوب گرفتم. بعد از خرید کاپشن به او گفتم: «توی مسافرخونه به مادر شهید گفته بودم ‌ای کاش الان عباس بود و همراه من می‌‌اومد.» ایشان گفت: «من بچه مشهدم. کمتر اتفاق می‌‌افته محلی رو که شما توی حرم نشستید، بنشینم و دعا بخونم. بیشتر می‌رم مسجد گوهرشاد. گویا یه نفر دستم رو گرفت و گفت اینجا بنشین که من کنار شما نشستم و این رو از محبت شهید می‌‌دونم.» 📗 💚
حق..
12.94M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کمک های شما به غزه رسید .... از آب هم مضایقه کردند... به یاد تشنگی ارباب بی کفن و تشنگان دشت کربلا، پخش آب در النصیرات غزه دوشنبه ۱۶ محرم ( ۱ مرداد ) 📣 این پویش همچنان ادامه دارد... شماره کارت جهت مشارکت: 💳
5892107046373166
گروه جهادی شهيدالقدس 💳
5029087001597700
کانون فرهنگی تبليغی شهيدالقدس ⚠️ به جز برنامه "آپ" که برای حساب‌های حقوقی محدودیت در تعداد واریزهای روزانه دارد، از هر برنامه دیگر بانکی و... واریز کنید مشکلی نخواهید داشت. 🇵🇸 @shahideqods
اذن دخول بخونیم 🥺
چایخانه‌ها حرم یه چای بخوریم
ان شاءالله قسمتتون