eitaa logo
افـ زِد ڪُمیـلღ
1.5هزار دنبال‌کننده
6.6هزار عکس
5.1هزار ویدیو
206 فایل
"بہ‌نام‌اللّہ" اِف‌زِد‌⇦حضࢪٺ‌فاطمہ‌زهࢪا‌‌‌‌‹س› ڪمیل⇦شهید‌عباس‌دانشگࢪ‌‌‌‌‌‹مدافع‌حࢪم› -حࢪڪٺ‌جوهࢪه‌اصلۍ‌و‌گناه‌زنجیࢪ‌انسان‌اسٺ✋🏿 ‌‹شهید‌عباس‌دانشگࢪ› ڪپۍ؟!‌حلالت‌ࢪفیق💕 -محفل‌ها https://eitaa.com/mahfel1100 -مۍشنویم https://daigo.ir/secret/1243386803
مشاهده در ایتا
دانلود
enc_16509773386886684709656.mp3
3.84M
من بۍحیدر بـدون پناهم :)💔!
سرش‌شکستہ.. ولۍعاشـقانہ‌میخندد، نمـانده‌فاصله‌اۍ‌تاوصالِ‌زهـرایش'!🖤
مثلا برای بعضیا کربلا مینویسن :)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شب قدر است؛ مقدر بنما یا الله اربعین، پای پیاده، حرم ثارالله... 🥀
4_318504763102593477.mp3
21.09M
🏝دعای‌پرفیض‌جوشن‌کبیر🏝 🎤دکترحاج میثم مطیعی ⚘التماس‌دعا
آخی 🥺🥺چشممممم حتما انشاالله من که همیشه یادتونم ...... حتما دعا میکنم براتون چون دعای مومن در حق مومن میگیره 🙃 شماهم خواهر کوچیکتونو فراموش نکنید . دمتون گرم 📿❤️
بچه ها قرآنو که باز کردید که رو سر بگیرید ، صفحشو حتما یادتون بمونه که بعد معنیشو بخونید .... یه سری حرفایی داره برا یک سال پیش روتون که خیلی قشنگع .... 🙂 یادتون بمونه بیایید بگید کدوم صفحه رو باز کردید ☺️
هدایت شده از دخـترآنـ آفتــابـ³¹³
کربلا رو از بابامون بگیریم ان شاءالله.....
هدایت شده از دخـترآنـ آفتــابـ³¹³
سرش شکسته ولی عاشقانه می‌خندد نمانده فاصله‌ای تا وصال زهرایش ... @dokhtaranaftab313
هدایت شده از ‹عِـشقِ‌سه‌سالھ.. !𑁍›
از آنهایی باش که حین دوست داشتن میمیرند..! همانگونه که زهرا حین دوست داشتنِ علی اش از این دنیا کوچ کرد:)🖤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
enc_16811521451178136564541.mp3
5.26M
♡ ⎙ㅤ ⌲ ˡᶦᵏᵉ ˢᵃᵛᵉ ˢʰᵃʳᵉ ‎‌‌‎‎‌‌‎‌‎‎‌‎‌‌‎‎‎‎‌‌‎‎‎‌‎‌‎‌‌‎‌‎‎‌‌‎‌‎‌‌‎‎‌‌‎‌‎‎‌‎‌‌‎‎‎‎‌‌‎‎‎‌‎‌‎‌‌‎‌‎‎‌‌‎‎‌‌‎‌‎‎‌‎‌‌‎‎‎‎‌‌‎‎‎‌‎‌‎‌‌‎‌‎‎‌‌‎‎‌‌‎‌‎‎‌‎‌‌‎‎‎‎‌‌‎‎‎‌‎‌‎‌‌‎‌‎‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
•🖤🥀 یتیمان کوچه چرا چشم انتظارید! گرسنه بخوابید دیگر بابا ندارید...💔🥀
إِنَّا لِلَّٰهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ😭💔 و اینك این شما و این دنیای بدون علی....
انا لله و انا الیه الراجعون 🖤 علی به دیدار فاطمه اش شتافت..💔
🎞 |هم‌خدمتۍ‌شہید| یادمه یه بار یه بنده خدایے واسه نماز ظهر توے حسینیه پادگان دکمه هاے پیراهنش رو باز کرد؛😐 بابڪ بهش گفت: "میدونم هواگرمه ولے احترام حسینیه رو نگهدار؛ قراره نماز بخونیم"😇🤲 هنوز حسینیه زیاد شلوغ نشده بود. اون بنده خدا هم با حالت بدے بهش گفته بود: "برو من اعصاب ندارم،همینے که هست😐" بابڪ اومد کنار من جریان رو گفت. منم بهش گفتم: "ولش کن به ما چه ؛ حوصله داریا....یه نگاه بهش بنداز اون عادتشه بیخیال.."🤦‍♂✋ بابڪ داشت امر به معروف میکرد،اما من و اون بنده خدا فکر پنکه و خلاص شدن از این حالت بودیم.|😔 شھیدبابڪ‌نوࢪ؎ھِࢪیس
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
زخم سر بهانه است...💔
🌱.۰🌱 مٵموریتش تموم شده بود‌و داشت وسایلشو جمع میکرد. روز آخر، غسل شهادت کرد و با دوستش قدیر سرلک باهم گفت و شنیدهایی داشتن ڪہ کہ‌کسی‌نفهمید باهم چہ میگویند! یکی از همکاراش اورو جلوی مقر میبینہ و سربہ‌سرش‌میزاره‌وبهش میگہ : روح‌اللہ‌ سوریہ هم تموم شد وداری برمیگردی‌وشهید نشدی!🥀 روح‌اللہ‌ یہ لبخند میزنہ و میگہ اگہ بنا‌باشہ‌ شهید شم‌وخدا‌شهادتو‌قسمتم کنہ همینجا جلوی مقر ‌شهادت‌نصیبم‌میشہ! یکم‌جلوتر ‌از‌مقر، انفجار رخ میده او‌ودوستش‌قدیر‌سرلک باهم بشهادت میرسند...🌱 چہ‌شیرین 💔:)) برگرفتہ‌ازکتاب‌دلتنگ‌نباش!
🌱.۰🌱 از موج تخریب‌ها و تهمـت‌ها نهراسید و غم بہ دل راه ندهید. بدانید هر ڪس ڪه خـط دارد، حتمـاً دشمــن دارد. -ره-
🌱 از‌طـرف‌من‌بہ‌جوانان‌بگوييد! چشم‌شھيدان‌و‌تبلورخونشان‌بہ‌شما‌دوختہ است‌بپاخيزيد‌و‌اسلام‌خود‌را‌دريابيد...
همیشه در مورد شهدا کنجکاو بودم در مورد اسم و زندگیشون نه، در مورد خودشون حقیقت وجودشون. در موردشون زیاد شنیده بودم زیاد بهم در موردشون گفته بودن و برام خیلی قابل احترام بودن آسون نیست بخوای از همه چیزت بگذری و از کشورت دفاع کنی اما هیچوقت نشده بود که برم در موردشون تحقیق کنم در مورد جنوب و راهیان نورم زیاد شنیده بودم در مورد معجزه هایی که اونجا اتفاق افتاده بود هم زیاد شنیده بودم به خاطر همین خیلی دوست داشتم یه بار برم اونجا ببینم اصلا چه خبر هست واقعا این چیزایی که میگن درسته یا فقط میخوان یه چیزی بگن که اشک مردمو در بیارن آخه با اینکه شهدا برام قابل احترام بودن اما به زنده بودنشون باور نداشتم میگفتم قهرمانه درست ولی زنده بودنشون دیگه به نظرم الکی میومد تا اینکه یه روز وقتی رفتم مدرسه شنیدم که بچه ها در مورد یه اردو حرف میزدن میگفتن میخوایم بریم راهیان اون لحظه خیلی خوشحال شدم با خودم گفتم انگار دیگه وقتش رسیده به خاطر همین تا رسیدم خونه به مامانم گفتم و با کمال تعجب خیلی راحت بدون اینکه بخوام خیلی بهش بگم قبول کرد فرداش رفتم و ثبت نام کردم و از همون لحظه شروع کردم به لحظه شماری با خودم میگفتم یعنی میشه این چیزایی که تعریف میکنن برا منم اتفاق بیوفته اصلا اینا واقعی هست؟ لحظه رفتن رسیده بود و من از قبل حتی برای توی راه کلی موزیک ویدیو دانلود کرده بودم تا تو راه اونا رو ببینم، بگذریم که توی اتوبوس که نشستم خجالت کشیدم ببینمشون ولی بازم توی کل سفر داشتم آهنگ گوش میدادم وقتی رسیدیم شب بود رفتیم خوابیدیم و من با خودم گفتم فردا شروع ماجراس اما نبود ما رو چند تا جا بردن و در مورد شهدا برامون حرف زدن اما من به جز اینکه اشک ریخته بودم براشون اتفاق دیگه ای برام نیفتاده بود امیدم به طلاییه بود چون خیلی تعریفشو شنیده بودم و توی ذهنم خیلی در موردش تصویرسازی کرده بودم اما وقتی رسیدیم طلاییه با تصویرسازی توی ذهن من زمین تا آسمون فرق داشت خیلی بهتر بود اما اونجا هم اتفاقی نیفتاد با خودم میگفتم تو یکی دیگه چقد پررویی با این همه گناهی که کردی انتظار اتفاقم داری اصلا مگه باید برات اتفاقی بیفته تا باور کنی مگه تو این آرامشی که اینجا داشتی و جای دیگم داشتی که دنبال چیزه دیگه ای هستی اینو با خودم میگفتم و خودمو دلداری میدادم اما بازم ته دلم اون اتفاق و میخواست سوار اتوبوس که شدیم دیدم که اون صندلی که همیشه میشستم روش پر شده بود به خاطر همین رفتم رو یه صندلی دیگه نشستم و این توی اون سفر اولین و آخرین باری بود که اونجا نشستم دیدم که کنار صندلیا یه سری سربند و کارت آویزون بود خانمی که باهامون بود گفت میتونین هر کدوم یه کارت و بردارین و رفیق شهیدتونو انتخاب کنین چشمامو بستمو انگشتمو تکون دادم و شانسی یکیو برداشتم اما وقتی چشممو باز کردم و کارت و برگردوندم دیدم نمشناسمش پس گذاشتم تو کیفم رفتیم اردوگاه و چند تا برنامه دیگه هم گذاشتن برامون و رفتیم خوابیدیم تا اینکه روز آخر سفر رسید و من دیگه ناامید شده بودم از اینکه اتفاقی بیفته اما بازم توی اتوبوس که نشستم به فکرم رسید که بزار به رفیق شهیدی که انتخاب کرده بودم بگم شاید یه چیزی شد کارت و بیرون آوردم و گفتم ببین من رفیق شهیدو اینجور چیزا نمیدونم چیه ولی میگن که اگه واقعا یه شهیدی رفیقت باشه اگه یه چیزی ازش بخوای بهت میده منم دوتا چیز ازت میخوام اگه اتفاق افتاد تو از این به بعد میشی داداشم خواسته اولمو که خیلی نگذشت که بهم داد موند دومین خواستم ،گذشت و رفتیم شلمچه بعد از سخنرانی که برامون کردن با بچه ها رفتیم تپه سلام و اونجا بود که واقعا اون اتفاقی که میخواستم برام پیش اومد اونجا بود که هم داداش مهرداد شد داداش بزرگترم و هم به این باور رسیدم که شهدا همیشه زندن♡
109K
آه... ای دل آروم بگیر💔 حسینی بمون،حسینی بمیر (:
افـ زِد ڪُمیـلღ
آه... ای دل آروم بگیر💔 حسینی بمون،حسینی بمیر (: #امام_حسین
بنده های خوب خدا این مداحیه رو کی کاملشو داره ؟ من هرچی میگردم هیچ جا نیست 🤦🏻‍♀ اگه دارید میشه برام بفرستید ؟🥺📿 @kanize_roghayeh