eitaa logo
افـ زِد ڪُمیـلღ
1.5هزار دنبال‌کننده
6.8هزار عکس
5.5هزار ویدیو
212 فایل
"بہ‌نام‌اللّہ" اِف‌زِد‌⇦حضࢪٺ‌فاطمہ‌زهࢪا‌‌‌‌‹س› ڪمیل⇦شهید‌عباس‌دانشگࢪ‌‌‌‌‌‹مدافع‌حࢪم› -حࢪڪٺ‌جوهࢪه‌اصلۍ‌و‌گناه‌زنجیࢪ‌انسان‌اسٺ✋🏿 ‌‹شهید‌عباس‌دانشگࢪ› ڪپۍ؟!‌حلالت‌ࢪفیق💕 -محفل‌ها https://eitaa.com/mahfel1100 -مۍشنویم https://daigo.ir/secret/1243386803
مشاهده در ایتا
دانلود
🕊شهیدی که با امام زمان (عج) حرف میزد... چون کر و لال بود، خیلی جدی نمیگرفتنش. یه روزکنار قبر پسر عموی شهیدش با انگشت یه قبر کشید،نوشت "شهید عبدالمطلب اکبری!" خندیدیم! هیچی نگفت فقط یه نگاهی به سنگ قبر کرد و نوشته‌‌ اش رو پاک کرد و سرش رو انداخت پایین و رفت. فردای اون روز عازم جبهه شد و دیگه ندیدیمش. ۱۰ روز بعد شهید شد و پیکرش رو آوردن. ‏دقیقا جایی دفن شد که برای ما با دست قبر خودش رو کشیده بود و ما مسخره بازی درآورده بودیم! ‏وصیت نامه‌ش خیلی سوزناک بود؛ 😭💔 نوشته بود: "بسم الله الرحمن الرحیم" ‏یک عمرهر چی گفتم؛به من می‌خندیدن! ‏یک عمر هر چی می‌خواستم به مردم محبت کنم،فکر کردن من آدم نیستم و مسخره‌‌م کردن!😔 ‏یک عمرکسی رو نداشتم باهاش حرف بزنم، خیلی تنها بودم! ‏اما مردم! ما رفتیم ‏بدونید هر روز با آقام (عج)حرف می‌زدم... ‏آقا خودش گفت: تو شهید میشی... 💚
مے‌گفت:وقتے‌استغفار‌مے‌ڪنیم حواسموݧ‌باشہ‌براے‌چے‌استغفارمے‌ڪنیم باتوجہ‌باشہ‌...آنقدرباید‌اݪتماس‌ڪنیم‌ واݪتجا‌طلب‌بخشش‌ڪنیم‌تا‌خداوند‌بپذیره حرفاش‌خیلے‌بہ‌دݪ‌مےنشست❤️‍🔥✨ چوݧ‌ا‌ز‌عمق‌جانش‌برمیومد...گاهے‌میگفت: یا أَبانا إِستغفرلنا ذنوبنا إِنا کنا خاطئیݧ
یه سربند داده بود؛ گفت: که شدم ببندیدش به سینه ام... پیکرش که اومد سر نداشت... رو بستیم به سینه اش روی سربند نوشته بود: 💕↬@ef_zed_komeyl
📗 کتابِ 《 راستي دردهایم کو ؟ 》 صبح‌ها که می‌آیم سر کار، تمام فکر و ذکرم رفتن است. و فکر عجیب‌ترین مخلوق خداست... دائم می‌گردم دنبال نشانه‌ای از چیزی که آن‌جا به کارم بیاید. مدتی بود که درجه‌های جدیدم آمده بود اما نه دل و دماغ پیگیری داشتم و نه در اولویتم بود. آدمِ مسافر، درجه می‌خواهد چه کار؟ مجتبی، دوستم که می‌دانست درجه‌ام آمده، یک‌بار پرسید که چرا پیگیرش نمی‌شوم؛ شوخی‌جدی گفتم درجه‌ها ارزانی خودتان، من که دارم می‌روم!..... 📔 💚
📗《 راستي دردهایم کو ؟ 》 دقیقه‌ها زود گذشتند و مرا تشنه گذاشتند. باید می‌رفتیم. سفره‌ی دلی را که باز کرده بودم، حالا کوله‌بارِ راهم می‌کنم. با شما وداع نمی‌کنم. شما حی و حاضرید و من می‌خواهم با شما باشم... حرف‌هایمان با فاطمه چرخ می‌خورد توی ذهنم؛ پرسیده بود برای چه می‌خواهی بروی؟ و من گفته بودم می‌خواهم از حرم حضرت زینب(سلام‌الله علیها)، از انسان و از سرزمینم دفاع کنم. می‌خواهم با تمام وجود درک کنم که در سرزمین آشوب چه می‌گذرد... این‌ها را گفته بودم اما این‌جا خودم را در قامت یک مدافع نمی‌بینم؛ گویی اوست که از ما دفاع می‌کند.... 📔
 صبح که از راه می‌رسد، فرمانده نقشه‌ای پیش رویمان می‌گذارد و شروع می‌کند به تشریح وضعیت منطقه. برایمان از انتحاری‌هایی می‌گوید که گاه و بیگاه، تن به آتش می‌دهند و منطقه‌ای را به آتش می‌کشند. این‌جا به ماشین‌های انتحاری می‌گویند مُفَخَخِه! حتی اسمش هم زمخت است! حرف‌ها که تمام می‌شود، برای استقرار در روستای خلصه اعزام می‌شویم. یکی دو روز اول، به آشنایی با منطقه می‌گذرد. در روستاهای دور و اطراف، گشت می‌زنیم. در تمام مسیرها، تلی از بتن و خاک و آجر، دو سوی جاده را آکنده است؛ روستاهای به کلی ویران، درختانِ نیم‌سوخته‌ی بی‌سر؛ درِ بازِ خانه‌ها؛ لباس‌های رنگارنگ کودکان که فرشِ زمین شده و عروسک‌هایی که با چشم‌های باز، نگاه‌مان می‌کنند... صدای بازی کودکان با عروسک‌ها توی گوشم می‌پیچد؛ مادرانِ خردسال این عروسک‌ها، الان، همین الان، کجا هستند؟ چه شد که زندگی، رختش را از این خانه‌ها کشید؟ چه کسی گردِ وحشت را، گردِ مرگ را بر این منطقه پاشیده است... چند کوچه آن‌سوتر، کودکانی را می‌بینیم که جنگ، نتوانسته آن‌ها را از خانه‌شان دور کند؛ بهتر بگویم، جایی برای رفتن نداشته‌اند و نیافته‌اند... دستِ نوازشی به سرشان می‌کشیم. دیدن‌شان، گرهِ مشت‌هایمان را محکم‌تر می‌کند.... 📔 💚
چند ساعتی که می‌گذرد دوباره دلم هوای فاطمه را می‌کند. انگار عطر روزهایی را که هم‌قدم می‌شدیم در خیابان‌های تهران، در هوا پراکنده‌اند. باید از عشق برایش بنویسم:«میگن آدما دو دسته‌ان؛ یا زنده‌ان یا مرده... زنده‌هاشون دو دسته‌ان: یا خوابن یا بیدار! بیداراشون دو دسته‌ان: کسایی که فقط لاف عشقُ می‌زنن و اداشُ درمیارن که همیشه تا آخر باهات نمیان و کسایی که واقعا عاشقن! کسایی که واقعا عاشقن، فقط یه دسته‌ان: کسایی که زندگی‌شون طعم مهربونی و رابطه‌شون بوی صداقت میده؛ باید با هم تلاش کنیم تا عاشق بشیم! عشقم...» دلتنگی فاطمه، گذشتِ زمان را برایم کُند کرده است. برایش نوشتم این‌جا یک هفته، یک‌ماه می‌گذرد... هربار که جوابی از او می‌رسد، با هر زنگِ پیامش ذوق می‌کنم. فاطمه جواب داد که دلش از تنهایی گرفته؛ گفت کاش زودتر برگردی... به خودم آمدم... دلم لرزید... داریم چه می‌گوییم؟ خدایا! این حرف‌ها را نشنیده بگیر... ناشکری کردم... برای فاطمه نوشتم این راه، سختی‌های خودش را دارد و باید تحمل کرد. نوشتم که دوری سخت است اما هرچه قسمت باشد همان اتفاق می‌افتد... خدا با مومنان است... .... 📔 💚
چند ساعتی که می‌گذرد دوباره دلم هوای فاطمه را می‌کند. انگار عطر روزهایی را که هم‌قدم می‌شدیم در خیابان‌های تهران، در هوا پراکنده‌اند. باید از عشق برایش بنویسم:«میگن آدما دو دسته‌ان؛ یا زنده‌ان یا مرده... زنده‌هاشون دو دسته‌ان: یا خوابن یا بیدار! بیداراشون دو دسته‌ان: کسایی که فقط لاف عشقُ می‌زنن و اداشُ درمیارن که همیشه تا آخر باهات نمیان و کسایی که واقعا عاشقن! کسایی که واقعا عاشقن، فقط یه دسته‌ان: کسایی که زندگی‌شون طعم مهربونی و رابطه‌شون بوی صداقت میده؛ باید با هم تلاش کنیم تا عاشق بشیم! عشقم...» دلتنگی فاطمه، گذشتِ زمان را برایم کُند کرده است. برایش نوشتم این‌جا یک هفته، یک‌ماه می‌گذرد... هربار که جوابی از او می‌رسد، با هر زنگِ پیامش ذوق می‌کنم. فاطمه جواب داد که دلش از تنهایی گرفته؛ گفت کاش زودتر برگردی... به خودم آمدم... دلم لرزید... داریم چه می‌گوییم؟ خدایا! این حرف‌ها را نشنیده بگیر... ناشکری کردم... برای فاطمه نوشتم این راه، سختی‌های خودش را دارد و باید تحمل کرد. نوشتم که دوری سخت است اما هرچه قسمت باشد همان اتفاق می‌افتد... خدا با مومنان است... .... 📔 💚
📗 قسمتی از کتابِ 《 راستي دردهایم کو ؟ 》 ... جای‌جای نبل می‌ایستیم و عکس می‌گیریم. راهی گلزار شهدا می‌شویم. باصفاست. پایت را که در آن می‌گذاری، احساس عجیبی در درونت جریان پیدا می‌کند. میانه مزارها، پر است از درختچه‌ها و گیاهان؛ انگار که گل روییده باشد از مزار شهدا... بر سر برخی مزارها، عکس‌های شهدا را گذاشته‌اند؛ همه جوان‌اند و خیلی‌هایشان هم‌سن‌وسال خودم... شیعه، اینطور از کیانش در برابر اهل ظلم دفاع می‌کند؛ جان می‌‌دهد اما شرافتش را، کرامتش را، عزتش را نه... حتی بچه‌های نبل هم غیرت و شجاعت را می‌فهمند. جایی، دورمان جمع می‌شوند و با لبخندهایشان میزبانی می‌کنند؛ لبخند به لب و شوق در چشم... 📔 💚
خودتان را برای ظهور امام زمان روحی لک الفدا و جنگ با کفار به خصوص اسرائیل آماده کنید که آن روز خیلی نزدیک است. ✅ قسمتی از وصیت نامه شهید حججی: ❇️ از ولایت فقیه غافل نشوید و بدانید من به یقین رسیدم که امام خامنه‌ای نائب بر حق امام زمان است. ❇️ از همه ی خواهران عزیزم و از همه ی زنان امت رسول الله می خواهم روز به روز حجاب خود را تقویت کنید، مبادا تار مویی از شما نظر نامحرمی را به خود جلب کند؛ مبادا رنگ و لعابی بر صورتتان باعث جلب توجه شود؛ مبادا چادر را کنار بگذارید... همیشه الگوی خود را حضرت زهرا و زنان اهل بیت قرار دهید؛ همیشه این بیت شعر را به یاد بیاورید: آن زمانی که حضرت رقیه سلام الله خطاب به پدرش فرمودند: غصه ی حجاب من را نخوری بابا جان چادرم سوخته اما به سرم هست هنوز. ❇️ از همه ی مردان امت رسول الله می‌خواهم فریب فرهنگ و مدهای غربی را نخورید؛ همواره علی ابن ابی طالب امیرالمومنین را الگو و پیشوای خود قرار دهید و از شهداء درس بگیرید. ❇️ خودتان را برای ظهور امام زمان روحی لک الفدا و جنگ با کفار به خصوص اسرائیل آماده کنید که آن روز خیلی نزدیک است. ❇️ همیشه برای خدا، بنده باشید که اگر این چنین شد بدانید عاقبت همه ی شما به خیر ختم می‌شود. 🗓 ۱۸ مرداد؛ سالروز شهادت شهید محسن حججی و روز شهدای مدافع حرم گرامی باد.
- ‏عاشق اگر باشی شهید می‌شوی . . . عاشق‌تر اگرباشی؛ گمنــــــــــــــــــــــام میشوی:)!