♡
هر ثروتی را با شما تقسیم خواهم کرد
جز گنج نایاب سکوت و کنج تنهایی
#زینب_نجفی
@eitaaparvanegi
هَذَا يَوْمُ الْجُمُعَةِ وَ هُوَ يَوْمُكَ الْمُتَوَقَّعُ فِيهِ ظُهُورُكَ...
نمیدونم کیا منتظر ظهور شما هستن.
من؟ که سرمو کردم توی برف و کاری به جمعه و شنبه ندارم
کمبود شما رو حس نمیکنم
اصلا نمیدونم شما کجای این دنیا هستی
یه اسمی شنیدم از شما
اگه چیزی هم گفتم تاحالا، ادا بوده
اگه صداتون کردم، ادا بوده
منی که تو رو حس نمیکنم...
از ندیدنت دردم نمیاد...
اصلا رنج انتظارو نچشیدم...
منی که هیچ کاری برات نکردم...
تو بازیای خودم سرگرم بودم...
من منتظرم؟
من متوقع ظهورم؟
من دارم چشمچشم میکنم که ببینم آیا امروز صدای تو توی عالم میپیچه؟
من کیْ بودم توی دنیای تو؟
کیْ از دردت دردم اومد؟
کیْ فهمیدم اینهمه سال انتظار یعنی چی؟
تو به ما مهربون بودی
ما نفهمیدیم
تو میخواستی ما رو بالا بکشی
ما چسبیدیم ته چاه
ولی بازم به مهربونیات ادامه بده
بازم دست دراز کن به سمت ما تا هدایتمون کنی...
کسی رو جز شما نداریم ما
هدایت شده از پروانگی 🇵🇸
🍃
پایین بیا دوباره شبی آسمان من!
لبریز نور کن همه را کهکشان من!
در باغ عشق، غنچۀ دلواپسی شکفت
فکری بکن به حال جهان، باغبان من!
از لمس غصّهها تنمان درد میکند
از حال ما بپرس کمی، مهربان من!
در شهر ما رقیبِ محبت زیاد شد
سخت است در کلاس جنون، امتحان من
کوهم که از حرارت خود داغ میشوم
دامان عشق سوختاز آتشفشان من
از قصۀ قدیمی مجنون چه فایده؟
باید شنید قصۀ نو... داستان من...
صد بار هم اگر که برانی مرا چه غم؟
آغوش توست آخر سر آشیان من
پروانۀ توام🦋
#زینب_نجفی
#راجی
@eitaaparvanegi
♡
تصویر عشق در نم چشمت زلال بود
اما سراب چشم قشنگت خیال بود
بااینکه روز و شب به تو مشغول شد دلم
دیدار تو در آینۀ دل محال بود
از باغ عشق، سیب تو را چید قلب من
افسوس! سیب سرخ درخت تو کال بود
من با یقین به سمت تو ای دوست آمدم
غافل از اینکه دیدن تو احتمال بود
در انتظار بارش عشقت گذشت عمر
آخر همیشه شهر دلم خشکسال بود
من در قفس به شوق تو پر میزدم؛ اگر-
بر دوش عشق و شانۀ اندیشه بال بود
آغوش را برای که وا میکنی؟ بگو!
جز من برای هر که به در زد حلال بود
از بخت بد، شبی که به پابوس آمدم
همراه من چه بود؟ زبانی که لال بود!
اصلا مرا به شعر عزیز دلم چه کار؟
این هم غزل نبود! فقط عرض حال بود
در چشم تو به نقش خوش عشق زل زدم
تصویر عشق مثل سرابی زلال بود
یا بعید یا قریب
#زینب_نجفی
@eitaaparvanegi
♥️
مانند چشم خویش، مرا هم خمار کرد
وقتی مرا به خلسۀ چشمش دچار کرد
تا آمدم به خود که به آغوش گیرمش
از دام من شبیه شکاری فرار کرد
دوری ز ساحلش که پسند دلم نبود!
اما مرا به کشتی هجران سوار کرد
قلبم شبیه آینه شفاف بود؛ حیف!
دستان خاک آینه را پرغبار کرد
از آسمان چشم من آنقدر اشک ریخت
تا سرزمین خشک دلم را بهار کرد
تاجر نبود قلب من اما ببین چطور
در راه دوست، هستی خود را قمار کرد!
از نشئۀ لذیذ دو دنیا جدا شدم
وقتی مرا به خلسۀ چشمش خمار کرد
#زینب_نجفی