eitaa logo
°•♡بـہ‌وقت‌عـٰاشقے♡°•
477 دنبال‌کننده
9.8هزار عکس
2.3هزار ویدیو
326 فایل
﴾﷽﴿ اینجـا دل حڪم میفرماید...⚖️ - از ۲۲/خرداد/هزار سیصد۹۹ و مینویسیم❥︎ - پل ارتباطی: https://daigo.ir/secret/3211552716
مشاهده در ایتا
دانلود
•♥️• همه‌ۍ ما عاشق آفریده شده‌ایم اما معشوقمان را خودمان انتخاب می‌ڪنیم :) 🌿
بـَࢪ‌ شما‌ بٰاد‌ بھ‌ تَلاش‌ و سخت‌ ڪوشێ‌ و‌ مھیآ‌ شدن‌ ۅ‌ آمـادہ‌ گشتن ! - نهج‌البلاغھ !📚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📚 💛ازآقاۍبهجت ‌درمورداین‌پرسیدن‌کہ شمانقل‌کردین‌هرکس‌نماز‌اول‌خوند‌ وبہ‌جایےنرسید آب‌دهن‌بہ‌طرف‌من‌پرت‌کنہ یعنےاینقدرقطعیہ؟!💛 •استادپناهیان🌿 🌿
تا‌زمانےکھ من‌زنده‌هستم و‌مسئولیت‌دارم؛ نخواهم‌گذاشت حرکتِ‌عظیم‌ِ‌ملت‌ِ‌ایران بھ‌سوی‌آرمان‌ها؛ ذره‌ای‌منحرف‌شود (:✊🏼 🌱 🧡
تا‌زمانےکھ من‌زنده‌هستم و‌مسئولیت‌دارم؛ نخواهم‌گذاشت حرکتِ‌عظیم‌ِ‌ملت‌ِ‌ایران بھ‌سوی‌آرمان‌ها؛ ذره‌ای‌منحرف‌شود (:✊🏼 🌱 🧡
《⛅️'🌿》 خیلی ها مے پرسند : "ڪے گفٺہ ↶ محجبہ ها فرشٺہ اند...؟" - ||•امیرالمومنینــ علے علیه السلام : - ^ همانآ عفیفـ و پاڪدامن ✨ • فرشتہ اے → • ازفرشتہ هاسٺ 🌸💖
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨دختر بسیجی °•| پارت پنجاه و هفتم |•° حتی به لباس تو خونه ای باورت می شه؟! آرام _من نمی دونم تو تو ی خونه چجور لباس می پوشی ولی به قول مامانم یه زن باید توی خونه بیشتر از بیرون به خودش برسه و جور ی باشه که شوهرش وقتی سر کاره دلش بخواد زودتر به خونه بره. آیدا _هه! رابطه ی ما که جوریه که سعید یا به خونه نمیاد! یا اینکه تازه وقتی هم که میاد زورش میاد خودش در رو باز کنه و بیاد تو و من باید در رو براش کنم! آرام _یه جا خوندم که نوشته بود مرد نباید یهویی وارد خونه بشه و باید در بزنه تا خانمش با رو ی خوش در رو براش باز کنه و زن هم وقت ورود همسرش نباید توی آشپزخونه باشه و باید با روی باز به استقبال شوهرش بره! تازه من با خوندن این مطلب بود که فهمیدم چرا بابا با وجود داشتن کلید باز هم در م ی زنه! به نظر من آقا سعید هم این مطلب رو یا شنیده یا خونده ولی تو جوری که خودت خواستی اون رو تفسیر کرد ی بدون اینکه دلیل کارش رو ازش بپرسی. آیدا _یعنی تو هم مثل بقیه و خودم فکر می کن ی مشکل از منه؟ آرام _نه! آقا سعید هم بی تقصیر نیست! او باید بهت بگه از چه کار تو ناراحته و چه رفتاریت رو دوست نداره و به نظر من خودت بهش بگو که بهت بگه! مثال بهش بگو" من خوشحال میشم اگه کاری کردم که تو ناراحت شد ی بهم بگی" و خودتم اگه از رفتارش یا حرفاش ناراحت شد ی بهش بگو. اگه شما از ناراحتی و علت ناراحتی هم خبر نداشته باشین سوء تفاهم پیش میاد و رابطه تون با هم سرد می شه! آیدا _آرام جان من حرفات رو قبول دارم، فقط نمی دونم الان باید چیکار کنم! من نمی تونم برم و بهش بگم تو رو خدا من رو ببخش!دارم دیوونه می شم تو رو خدا! تو بگو من باید چیکار کنم من بدون مرسانا نمی تونم زندگی کنم. _بدون سعید چی؟ بدون او می تونی زندگی کنی؟ آیدا سکوت کرد و لحظه ای بعد گفت :به نظر تو من باید چیکار کنم؟ _به نظر من بهترین راه اینه که فردا که آقا سعید خونه نیست بری خونه و یه ناهار خوشمزه و عاشقانه براش درست کنی و با هم حرف بزنین، ازش بخواه بهت بگه چه کاریت رو دوست نداره و تو هم سعی کن اون کار رو انجام ندی. سعی کنین با هم به مشاوره برین و به خاطر یه سری مسائل پیش پا افتاده که با دونستن یه سری چیزا حل میشه زندگی قشنگتون رو خراب نکنین. _یعنی ممکنه قبول کنه که باهام حرف بزنه و به مشاوره بیاد؟ آرام _مطمئن باش از خداش هم هست! فقط اولش ممکنه روی خوش بهت نشون نده ولی تو صبوری کن و خودت ازش بخواه تا ناهار رو با هم بخورین. البته قبلش با مامان جون هم مشورت کن و اگه تونست ازش بخواه و مرسانا رو بزار پیشش بمونه تا خودتون تنها باشین. در ضمن! یادت باشه هیچ وقت از آقا سعید پیش مامان جون گله نکنی چون او مادره و نمی تونه ناراحتی تو رو ببینه! ممکنه یه روزی مشکل تو با شوهرت حل بشه ولی مادر جون فکر کنه هنوز هم او تو رو اذیت می کنه و با شوهرت بد رفتاری کنه در صورتی که تو با شوهرت هیچ مشکلی نداری.
✨دختر بسیجی °•| پارت پنجاه و هفتم |•° _چقدر خوبه که هستی آرام! تا حالا با کسی اینجور ی دردودل نکرده بودم الان احساس سبکی می کنم! حتما همین فردا از یه مشاوره وقت می گیرم، البته فکر نکنم مشاوره ای بهتر از تو پیدا کنم. _من هر چی که م ی دونم از مامانم یاد گرفتم، هر وقت کوچکترین فرصتی گیر میاره انقدر برام می گه که کلافه ام میکنه! همین دیشب یه مقدار گوجه و بادمجون بهم داد و گفت باید باهاشون شام درست کنم، میگه زن خونه باید بتونه با کمتر ین امکانات شام بپزه. _واقعا! اونوقت تو چی درست کردی ؟ _همهشون رو خورد کردم و ر یختم توی قابلمه و قابلمه رو گذاشتم رو ی شعله ی ملایم و رفتم تو ی اتاقم و به آراد زنگ زدم و مشغول حرف زدن باهاش شدم و نفهمیدم چطوری یک ساعت گذشت که امیرحسین صدام زد و گفت :آبجی بیا شامت آماده شده. آیدا چشمت روز بد نبینه این بادمجونا ی بیچاره انقدر سوخته بودن که اصلا نمی شد فهمید اینا چی بودن حالا بماند که این امیرحسین چقدر مسخره ام کرد و بهم خند ید ! از حرفش دوتایی زدن زیر خنده و من هم که خنده ام گرفته بود برای اینکه متوجه ی بی دار بودنم نشن پتو رو رو ی سرم کشیدم و توی دلم خند یدم. واقعا چقدر خوب بود که آرام بود! او می دونست کی و کجا چجور رفتار کنه! یه وقتایی مثل مادر دلسوز بود و یه وقتایی مثل یه دختر بچه شیطون و لجباز!چقدر خوب بود که آرام بود و با بودنش گرما می بخشید به زندگیمون! از فردا ی اون روز دیگه آیدا رو ندیدم و فقط از مامان شنیدم که با تعجب می گفت نمی دونم چی شده که آیدا و سعید با هم خوب شدن و دیگه دعوا ندارن. ولی من متعجب نبودم چون می دونستم چی شده. حرفای آرام کار خودشون رو کرده و به زندگی آیدا سر و سامون داده بودن. حرفایی که گر چه من از نصفه شنیده بودم ولی عجیب به مزاغم خوش اومده بودن و برا ی چندمین بار خودم رو به خاطر انتخابم تحسین کرده بودم. آیدا رو از اون روز ند یدم تا ای نکه یه روز طبق معمول دیر تر از همه از خواب بیدار شدم و با صدای جیغ و داد و خندهای که از توی حیاط شنیده می شد به طبقه ی پایین رفتم و به مامان که جلو ی پنجره وایستاده بود و با لبخند به حیاط نگاه می کرد سلام کردم و پرسیدم:اون بیرون چه خبره؟ مامان بدون اینکه نگاهش رو از حیاط بگ یره گفت :خودت بیا و ببین چه خبره! با این حرف مامان به سمت پنجره کشونده شدم و در کمال ناباوری آرام و آید ا و آوا رو دیدم که به سمت هم گوله برفی پرت می کنن و بلند بلند می خندن. از مامان پرسیدم :آرام کی اومده؟ ادامه دارد....
ببخشید دیر شد😊 پارت پنجاه و ششم تقدیم نگاهتون🍃✨
『 🌿 』 • . هفته ی بسیجو به اون دوست عزیزی ڪه ایام راهیان بسیم میدادن دستش ڪه ناهارو هماهنگ ڪنه ولۍ اون فاز عملیاتیارو میگرفت تبریڪ میگیم😂✋🏻 😂😁😁😁😂😂😂😂😂
🌿🌸🌿 چادࢪے از شــ🌸ـڪوفه پوشیدے بوے گل ڪوچه ࢪا بهـ🌱ـاࢪے کࢪد ...
{• ♥️🖇•} • تا دِلم یادِ شَهیـدا میِڪُنہ اَشڪ چِشمـام منـو رسـوا میڪنہ :)💔
💚✨ _خوش تر از نقش تو در عالم تصویر نبود 🍀🎨 رهبرآ
🍃✨♥️ اِعطَنی الفَضـ♡ـل| محتاج معجزه توئم..!🍃
...✨ برسد روزی که در سجده بگویم رسیدم کربلا الحمدالله📿✨ 💔
💚✨ بابال شکسته پرکشیدن هنر است🦋
♥️•°○ |مڹ‌همانــم‌که‌مریدقـــــ🌙ــــمرعلـــقمـه‌ام| ﴿ﭐلحسین﴾؏...❥
به درخواست چند تا ممبر ها فعالیت و کمتر کردیم امیدواریم راضی باشید....🌼
°•.♥️ ☂ گفت:‌تجربۍ‌میخونم؛📖 قراره‌پزشڪ‌بشم👨‍⚕ گفتم:‌بندگۍ‌میخونم؛ ‌قراره‌شہیدبشمツ ♥️