✨دختر بسیجی
°•| پارت هشتاد و ششم |•°
با بدحالی و سرفه های پی درپی رو ی زمین و روی یک پام زانو زدم که آرام با نگرانی روبه روم نشست و گفت : خواهش می کنم برو! تو هر لحظه داره حالت بدتر می شه!
به چهره ی نگرانش نگاه کردم و تو ی اوج بدحالی لبخند زدم و گفتم : تو نگران منی.....
_اگه بگم نگرانتم خیالت راحت می شه؟! آره من نگرانتم و ازت می خوام هنوز که حالت بدتر از اینی که هست نشده از اینجا بر ی!
از ته دل لبخند زدم و گفتم : آرام! من وقتی از اینجا می رم که مطمئن بشم تو برای همیشه مال منی و کنارم می مونی!
_تو رو خدا بس کن آراد! چرا چیزی رو ازم می خوای که......
من که حالا به سرفه های بی امانم معده درد هم اضافه شده بود و با هر بار سرفه کردن سوزش شد ید ی رو تو ی معده ام احساس می کردم، دستم رو جلو ی دهنم گرفتم و رو ی زانوم بیشتر خم شدم.
آرام که حرفش رو نصفه رها کرده بود با ترس گفت : آراد! حالت خوبه؟
به کف دستم که خونی شده بود نگاه کردم و آرام با ترس و نگرانی بیشتری گفت : چی به روز خودت آوردی؟!
دستم رو مشت کردم تا خونی که نمی دونستم به خاطر سینهی خرابم یا معده ی داغونم از گلوم خارج شده دیده نشه و آرام از جاش برخاست و خواست به سمت خونه بره که گوشه ی چادر رنگیش رو گرفتم و او با تعجب نگران نگاهم کرد و گفت : بزار به امیر حسین بگم بیاد و تو رو به دکتر ببره.چادرش رو تو ی دستم فشار دادم و گفتم : من هیچ کجا نمی رم!
دوباره سر جاش نشست و گفت : خواهش می کنم! بزار برم تو اصلا حالت خوب نیست.
_اگه خیلی نگرانمی و می خوای که برم بگو که هنوز هم دوستم داری و می خوای کنارم بمونی! بگو که من رو بخشید ی و می خوای به این جدایی پایان بدی!
_آراد! الان وقت مناسبی برای این جور حرفا نیست!
_پس! من همینجا می مونم تا وقت مناسبش برسه!
کلافه به من که از درد به خودم می پیچیدم و سرفه می کردم نگاه کرد و گفت : باشه قبوله! هر چ ی که تو بخوای! تو رو خدا بزار به امیر حسین بگم بیاد! تو هر لحظه داره حالت بدتر می شه!
از ته دل لبخند زدم با درد به چشماش خیره شدم و گفتم : چی قبوله؟
_هر چی که تو بخوای!
_من می خوام که تو بگی که من رو بخشیدی و می خوای برای همیشه کنارم بمونی!
_باشه گم!
_الان بگو!
کلافه نفسش رو بیرون داد و بعد بستن چشماش گفت : قول می دم تا آخر عمر کنارت بمونم!
گوشه ی چادرش رو رها کردم و او با عجله به سمت خونه دوید و لحظه ای بعد به همراه امیرحسین و مادرش از خونه خارج شد و به سمتم اومد.
به کمک امیرحسین که زیر بغلم رو گرفته بود از جام برخاستم و به سمت ماشین رفتم و قبل نشستم توی ماشین به چهره ی نگران آرام که در ماشین رو برام باز کرده و منتظربود توی ماشین بشینم نگاه کردم و گفتم : نگران نباش! من حالم خوبه!
نگاه خجالت زده اش رو به زمین دوخت و بعد اینکه من تو ی ماشین نشستم امیرحسین در ماشین رو بست و خودش پشت فرمون نشست.
با بی حالی به تصویر آرام توی آینه ی بغل نگاه کردم که هر لحظه ازم دور تر می شد تا اینکه ماشین توی خیابون اصلی پیچید و دیگه نتونستم ببینمش!
ادامه دارد....
پارت هشتاد و ششم تقدیم نگاه قشنگتون🌿
بزرگواران همانطوری که اول رمان گفته شد این رمان با پایانی خوش تموم میشه☺️🌹
و نویسنده این رمان : به قلم خانم اسماء مومنی هست✍
#همراهمون_باشید
••
زنی از خاک، از خورشید، از دریا، قدیمیتر☀️
زنی از هاجر و آسیه و حوا قدیمیتر🌊
زنی از خویشتن حتی، از أعطینا، قدیمیتر✨
زنی از نیّت پیدایِش دنیا، قدیمیتر🌏
که قبل از قصۀ »قالوا بلی» این زن بلی گفتهست🌱
نخستین زن که با پروردگارش یا علی گفتهست🌈
ملائک در طواف چادرش، پروانه پروانه🦋
به سوی جانمازش میرود سلانه سلانه🌿
شبی در عرش از تسبیح او افتاد یک دانه📿
از آن دانه بهشت آغاز شد، ریحانه ریحانه🌸
نشاند آن دانه را در آسمان با گریه آبش داد🌧
زمین خاکستری بود، اشک او رنگ و لعابش داد💫
چه بنویسم از آن بیابتدا، بیانتها، زهرا🌙
ازل زهرا، ابد زهرا، قدر زهرا، قضا زهرا☔️
شگفتا فاطمه! یا للعجب! واحیرتا! زهرا☄
چه میفهمم من از زهرا و ما أدراک ما زهرا!🍇
مرا در سایۀ خود بُرد و جوهر ریخت در شعرم🖋
رفوی چادرش مضمون دیگر ریخت در شعرم📕
مدام او وصله میزد، وصلۀ دیگر بر آن چادر🧷
که جبرائیل میبندد دخیل پر بر آن چادر🔮
ستون آسمانها میگذارد سر بر آن چادر🎈
تیمّم میکند هر روز پیغمبر بر آن چادر💌
همان چادر که مأوای علی در کوچهها بودهست❣
کمی از گرد و خاکش رستخیز کربلا بودهست🖤
غمی در جان زهرا میشود تکرار در تکرار〰
صدای گریه میآید به گوشش از در و دیوار😭
تمام آسمانها میشود روی سرش آوار🌬
که دارد در وجودش روضه میخواند کسی انگار⚡️
برایش روضه میخواند صدایی در دل باران⛈
که یا أماه! أنا المظلوم، أنا المقتول، أنا العطشان😔
خدا را ناگهان در جلوهای دیگر نشان دادند♥️
که خوبِ آفرینش را به زهرا ارمغان دادند🎁
صدای کودکش آمد، تمام عرش جان دادند👶🏼
ملائک یک به یک گهوارۀ او را تکان دادند🧚🏼
صدای گریه آمد، مادرم میسوخت در باران🌧
برای کودک خود پیرُهن میدوخت در باران👕
وصیت کرد مادر، آسمان بیوقفه میبارید☔️
حسینم هر کجا خُفته، قدم آرام بردارید!👟
تن او را به دست ابری از آغوش بسپارید☁️
جهان تشنهست، بالای سر او آب بگذارید💧
زمان رفتنش فرمود: میبخشید مادر را🌪
کفنهایم یکی کم بود، میبخشید مادر را🍃
بمیرم بسته میشد آن نگاه آهسته آهسته🎏
به چشم ما جهان میشد سیاه آهسته آهسته🥺
صدای روضه میافتد به راه آهسته آهسته
زنی آمد به سوی قتلگاه آهسته آهسته
بُنَّیَ تشنهای مادر برایت آب آورده…
#سیدحمیدرضابرقعی
ایام شهادت #حضرتمادر رو تسلیت میگیم خدمتتون😔
*یه کار باحال فرهنگی*
*🎁 هدیه ای به امام زمانم(عج)🎁*
💌 متولدین فروردین: *ده صلوات*
💌 متولدین اردیبهشت: *پنج سوره حمد*
💌 متولدین خرداد: *چهارده صلوات*
💌 متولدین تیر: *سه سوره قدر*
💌 متولدین مرداد: *ده سوره توحید*
💌 متولدین شهریور: *پنج صلوات و دو سوره حمد*
💌 متولدین مهر: *پنج سوره ناس*
💌 متولدین آبان : *یک آیه الکرسی*
💌 متولدین آذر : *پنج سوره فلق*
💌 متولدین دی: *پنج سوره کافرون*
💌 متولدین بهمن: *پنج صلوات با پنج سوره توحید*
💌 متولدین اسفند: *ده صلوات و یک سوره حمد*
#فورواردکنید
.▪️قالَ رسُولُ اللّه صلی الله علیه و آله و سلم : یَا فَاطِمَهُ مَن صَلَّی عَلَیکِ غَفَرَاللّهُ لَهُ
▪️ای فاطمه هر کسی که برتو دورد بفرستد، خداوند گناهانش را می بخشد
🏴 مراسم عزاداری ایام شهادت ام الشهدا حضرت زهرا سلام الله علیها
🔹سخنرانان :
▪️حجت الاسلام و المسلمین محمود ریاضت
▪️حجت الاسلام و المسلمین ناصر خلج
🔹مداحان :
▪️سیدمهدی حسینی
▪️حاج ابوذر بیوکافی
▪️حاج مهدی رسولی
⏳زمان :
▪️پنجشنبه ۴ الی دوشنبه ۸ دی ماه به مدت پنج شب ، همزمان با نماز مغرب و عشا
🔻مکان :
▪️میدان رسالت ، خیابان فرجام ، خیابان شهیدان محمدباقری ، مسجد سپهسالار حسین (ع)
🔹مراسم با رعایت تمامی پروتکلهای بهداشتی و در فضای باز برگزار میگردد
🔹همراه داشتن ماسک جهت حضور در مراسم الزامی می باشد
#هیئت_عاشورائیان
#بسیج_مسجد_سپهسالار_حسین_ع
@ashoraeian_net
🍃🕊
وَأَنتَ لاتَعرِفُ
ماذا فَعَلتَ بِقَلبِ المَهدۍ ♥
+ وَ تو نِمیدانے
ڪہ با [ قلبِ #مهدۍ ]چه کَردهایۍ!!!
سوریه نرفتهاے..!؟
باشد قبول🙂
اما در کوچه و بازار این سرزمین
هم میشود #مدافع_حرم شد💪🏽
آرے آن هنگام که در اوج جوانی
چـ👀ـشم میبندی بر روی صورت نامحرم یعنی #مدافع_حرمی🙃
آن هنگام که بخاطر حیای چشم متلک میشنوی و به خود افتخار میکنی که چشمانت را کنترل کردی✌️🏻...
#مدافع_حرمی💔
آن هنگام که در مجازی هیچ دختری را به خیال خودت خواهر نمیدانی🙅🏻♂...
#مدافع_حرمی✨
آن هنگام که با گریه برا پاک دامنی دعا میکنی...🍃
#مدافع_حرمی😍
یک نکته☝️🏻
"در جوانی پاک بودن شیوهی پیغمبری است"
°•| #تَـلَنْـگُرٰانِـہ🙃|•°
اهݪبیٺ گفتݩ😇
ڪونوا لَنا زَیْناً...
براےما زینٺ باشید🍃⚘..؛
شهید زینالدیݩ از بس زیبا بود
ڪہ خوشگلِ خوشگلا،
یوسف زهرا♥️، خریدش!
تا خریدنے نشیم
شهید🌹 نمیشیم...((:
#حاج_حسیـن_یڪتـا 🌸
پرچم اسرائیل
تا نابودی کامل بہ زیر پاے ماست😎✌️🏿
#الموت_السرائیل👊🏿
•°•علـمـدارکـمـیـل•°•
سلام دوست جونیم❤️😊
چه کانالایی تو گوشیت داری؟
رمان؟!
مطالب مذهبی؟!
پروفایل؟!
استوری؟!
دل نوشته؟!
حدیث؟!
داستان کوتاه؟
طنز؟!
چالش؟!
مسابقه؟!
بیا که برا ایام فاطمیه کلی برنامه دارن بیا و منتظر باش😉...
....
یه کانال برات اوردم منشا همشونه😍😍
بیا که امام زمان برات دعوت نامه فرستاده ...مطمئن باش بیای پشیمون نمیشی
https://eitaa.com/joinchat/292749313C1aed7b47db
@emamzaman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هرگـز نـرود از یادمـ
آندمـ ڪھ بھ طُ دلـ دادمـ•🌱
#سلام_آقا✋🏻
زندراسلام
زنده...،
سازنده...،
ورزمندهاست...؛☝️
بہشرطےکہلباسرزمش،
لباسعـفتشباشـد...(:♥️
#شھیدبهشتی
_______
°•[#بی_تاب_مولا]°•
#طنزجبهه🙈😂
تازه اومده بود جبهه
یه رزمنده رو پیدا کرده بود و ازش می پرسید:
وقتی توی تیررس دشمن قرار می گیری ، برا اینکه کشته نشی چی میگی؟
اون رزمنده هم فهمیده بود که این بنده تازه وارده
شروع کرد به توضیح دادن:
اولاْ باید وضو داشته باشی
بعد رو به قبله و طوری که کسی نفهمه باید بگی:
اللهم الرزقنا ترکشنا ریزنا بدستنا یا پاینا و لا جای حساسنا برحمتک یا ارحم الراحمین😶🌿
بنده خدا با تمام وجود گوش میداد
ولی وقتی به ترجمه ی جمله ی عربی دقت کرد ، گفت:
اخوی غریب گیر آوردی؟😶
😂😂😁😂
☘🦋
چندروز قبل تر سالگرد شهادت #حسن_تهرانی_مقدم بود
با دخترها برای گردش بیرون رفته بودیم
پرسیدم "بچه ها حسن تهرانی مقدم رو میشناسید؟"
گفتند نه...
گفتم "از آدمهای مشهور کیارو میشناسید؟"
گفتند "آنجلینا جولی"...
گفتم "دانشمندان؟"
گفتند "ادیسون و اینشتین ..."
گفتم "ایرانی ها؟"
گفتند "ابوعلی سینا"
گفتم "امروزی ها؟"...نمیدانستند
توقعی هم نداشتم از کجا باید بدانند!
کدام رسانه و کدام آموزش و پرورش،
دانشمندان ایرانی را به بچه ها معرفی کرده است!...
برایشان گفتم که دانشمند موشکی بوده
و اینکه امروز جایگاه موشکی ما در جهان کجاست
بادی به غبغب انداختند که
"ما فقط میخواهیم اول باشیم"
گفتم "تلاش کنیم میشود"
عکسش را نشان دادم یکی با همان یله گی رایج این نسل گفت
"زشته خانوم..."!
اول حالم گرفته شد از اهانت به کسی که برایم عزیز است
اما بی تقصیرند و یاد نگرفته اند
احترام گذاشتن را و مودب بودن را...
گفتم "آنجلینا جولی قشنگه؟"
گفتند "بلی"
گفتم "کدومشون برای کشورمون و برای دنیا کاری کردند؟"
فکر کردند و گفتند "خب معلومه دانشمنده..."
آن روز بچه ها با حسن تهرانی مقدم آشنا شدند
و برای اولین بار
فهمیدند که دانشمندانی داشتیم و داریم...
امروز خبر که آمد برایشان نوشتم
"دکتر تهرانی مقدم یادتونه؟...
امروز یک دانشمند بزرگ دیگه مونو ترور کردند"
بچه ها به هم ریختند
اسم و رسمش را پرسیدند ،گفتم... و گفتم
"اگر مشکلاتی داریم برای همین هاست
برای اینکه دشمن نمیذاره نفس بکشیم
دانشمندامونو میزنه آدم بزرگامونو میزنه..."
گفتم "این بار که خواستین مرگ بر آمریکا و مرگ بر اسراییل بگین محکم تر بگین بچه ها..."
دست به دعا شده بودند که ایشان زنده بماند،
دقایقی بعد که خبر شهادت رسید
فضای گروه فضای گریه شده بود،
دخترک خوش صدا نوشته بود
"من خیلی دوستش داشتم"
پری نوشته بود "خیلی بزرگ بود ایشون"
و همه به نحوی محبتشان را نشان میدادند
به کسی که تا دقایقی قبل نمی شناختند!
و اتفاق قشنگ تر وقتی افتاد که دخترک شیطان ناگهان اسم گروه را
به "دانشمندان کوچک" تغییر داد!
نمی توانید تصور کنید چقدر این کار
حال" بد" آن ساعت را "خوبتر" کرد،
و یکی دیگر عکس گروه را تغییر داد
یکی هم نوشت "بچه ها بیاین قول بدیم
برای کشورمون مفید باشیم و از آمریکا و
اسراییل انتقام بگیریم،هر کی هست بگه..."
و بقیه شروع کردند به داوطلب شدن...
پ.ن: بچه ها به فطرت نزدیکترند،
اگر با پنهان کردن حقایق،
به حقیقت جویی آنان ظلم نکنیم..
🍃🕊
وَأَنتَ لاتَعرِفُ
ماذا فَعَلتَ بِقَلبِ المَهدۍ ♥
+ وَ تو نِمیدانے
ڪہ با [ قلبِ #مهدۍ ]چه کَردهایۍ!!!