eitaa logo
امام حسین ع
22.2هزار دنبال‌کننده
414 عکس
2.1هزار ویدیو
2هزار فایل
کانال مداحی و شعر و سبک https://eitaa.com/emame3vom
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🍃🌸🍃 ترس‌ِ قیمتی و باارزش آگاه باشید که اهل‌بیت هم از روز قیامت می‌ترسیدند !؟ إنَّا نَخَافُ مِن رَّبِّنَا يَوْماً عَبُوساً قَمْطَرِيراً (انسان/۱۰) همانا ما از پروردگارمان، به خاطر روزى عبوس و سخت، مى‏ ترسیم. جالبه، اهل بیت میگن ما از قیامت می‌ترسیم !!! ولی ما، هیچ ترسی از قیامت نداریم !!! هی گناه میکنیم و میگیم امام حسین شفاعت میکنه در حالیکه خداوند در قرآن، اتمام حجت کرد: کسانی به سعادت میرسند که از خدا بترسند وَلِمَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ جَنَّتَان ِ(الرحمن/۴۶) و هر که از مقام (قهر و کبریایی) خدایش بترسد، او را دو باغ بهشت خواهد بود. اگر از خدا و روز قیامت بترسیم، دیگه گناه نمی‌کنیم و باتقوا میشیم ثمره ی تقوا هم اینه که: در روز قیامت که همه گناهکارا می‌ترسند ما دیگه نمی‌ترسیم و با امنیت و آرامش وارد بهشت میشیم لا يَحْزُنُهُمُ الْفَزَعُ الْأَكْبَرُ وَتَتَلَقَّاهُمُ الْمَلَائِكَةُ هَٰذَا يَوْمُكُمُ الَّذِي كُنْتُمْ تُوعَدُونَ(انبیاء/۱۰۳) و هیچ گاه فزع اکبر و هنگامه بزرگ قیامت آنها را محزون نخواهد ساخت و فرشتگان با آنان ملاقات کنند و گویند این است آن روز که در دنیا به شما وعده می‌دادند. @emame3vom .
سلام الله علیها علیه السلام 〰️〰️〰️〰️〰️〰️ حرامی دید آشوب تو را چشم ترَت را نه تحمل میکنم؛ اما وداعِ آخرت را نه لباست کهنه پیراهن، تحمل میکنم باشد ولی ای عشق، غارت کردن انگشترت را نه غریبی تو را شاید دهَم دست فراموشی هجوم و ازدحام شمرها دور و برت را نه فراموشم شود گاهی لبان تشنه ات اما به روی خاک های داغِ صحرا پیکرت را نه اسارت شاید از یادم رود! یک عمر باورکن - - به دختر بچه ها طرز نگاه دخترت را، نه نبودی و به شهر شام بی انصاف ها بردند زنان خویش را در پرده، اما خواهرت را نه بیادم هست گفتی: "زینبم آسوده خاطر باش سرم را میدهم اما نخی از معجرت را نه!" .
بر روی نیزه ماه درخشان برای چه؟ افتاده کنج صومعه قرآن برای چه؟ راهب به خیل می‌زدگان گفت «گِرد نی امشب شده ستاره فراوان برای چه؟»... بر غربتت گریست کواکب که ماهِ دین امشب شده به صومعه مهمان برای چه؟... پرسیده زآن لبان ترک‌خورده از عطش نام تو چیست؟ کشتۀ عطشان برای چه؟ گفتی که زادۀ نبی‌ام، گفت «پس تو را کشتند مردمان مسلمان برای چه؟» آه ای لبت عزیزترین غنچۀ خدا از تو دریغ آمده باران برای چه؟... صورت خضاب کرده‌ای از خونِ خود، چرا؟ موی تو خاکی است و پریشان برای چه؟... این شمع‌ها برای چه هی شعله می‌کشند؟ قندیل‌های صومعه، لرزان برای چه؟ تمثال مریم از چه به محراب، خون گریست؟ چشم مسیح شد به تو گریان برای چه؟... ای در غمت صحایف پیشین گریسته ظلمی چنین بر اشرف انسان برای چه؟ «اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّک‌َالفَرَج» 📚 غزل هزاره دیگر @emame3vom
در فکر گلی بودم و گلزار خریدم گل خواست دلم، خرمن و خروار خریدم در گلشن فردوس برین هم نفروشند این طرفه گلی را که من از خار خریدم دیدم که به کف مایه و مقدار ندارم بهر دو جهان مایه و مقدار خریدم دیگر نکشم ناز طبیبان جهان را زیرا که دوای دل بیمار خریدم تا جلوه‌ فروشد به جهان، گوشۀ دیرم با ذرّه، مِهین مطلع انوار خریدم در جلوه‌گری، غیرتِ خورشیدِ سپهر است ماهی که من از کوچه و بازار خریدم حیف است که با درهم و دینار بسنجم هر چند که با درهم و دینار خریدم خاک دو جهان بر سر صرّافِ فلک باد! سر بود که با قیمت دستار خریدم سودایی از این‌گونه که دیده است به عالم؟ کم دارم و این دولت بسیار خریدم خلق دو جهان گر بخورد غبطه، عجب نیست چیزی که خدا بود خریدار، خریدم شاید که چو من، راهبی اسلام برآرد چون رأس حسین از کف کفّار خریدم در ماتمش از دیده، چرا خون نفشانم؟ آخر سر یار است ز اغیار خریدم دیگر نکنم واهمۀ حشر که این سر شمعی است که از بهر شب تار خریدم از سرّ حقیقت، مگر آگه شوم امشب زر دادم و گنجینۀ اسرار خریدم ای دیده‌! تو را گر سر و سودای تماشاست آیینۀ صد عزّت و ایثار خریدم دوزخ دگری راست که دربست بهشتی امشب من از این لشگر خون‌خوار خریدم «نظمی»! ز هنر هر چه به بازار جهان بود سنجیدم و این طبع گُهربار خریدم «اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّک‌َالفَرَج» 📚 دیوان نظمی تبریزی @emame3vom
دید راهب به ره شام، پریشانی چند دستِ بسته ز قفا، سر به گریبانی چند خون به دل، جمله ز جور فلک کج‌رفتار موکنان، مویه‌کنان، موی پریشانی چند دید عیسی نفسی بسته به زنجیر جفا همرهش، غم‌زده و خسته و نالانی چند از پس قافله، اطفال پریشانی دید پابرهنه به سر خار مغیلانی چند شام‌گه بود ولی صبح امیدش بدمید شد عیان تا به سنان، مهر درخشانی چند سر شاه شهدا را به سنان دید که بود جاری از لعل لبش، آیۀ قرآنی چند داد زر، زرطلبان را و سر شاه گرفت سوی دیر آمد و با ناله و افغانی چند شست با مُشک‌وگلاب،آن رخ و لعل چو عقیق ریخت از دیده به دامان، دُر غلتانی چند هم‌چو آن عاشق دل‌داده که بیند معشوق گفت: کای ‌گِرد رُخت،صف‌زده حیرانی چند! کیستی؟ وز چه جدا گشته ز پیکر، سر تو؟ که شدی دست‌خوش فرقۀ نادانی چند پاسخش داد: منم سبط رسول مدنی گشته‌ام کشته ز بیداد هوس‌رانی چند ناگهان هودجی آمد ز سما، سوی زمین فاطمه آمد و با حوری و غلمانی چند لعل نوشین بگشود و به سر کشتۀ عشق ریخت از دُرج گهر، لعل بدخشانی چند گفت کای سرو چمانِ چمن باغ رسول! داشتی همره خود، سرو خرامانی چند آخر از غارت گلچین، چه رسیدت؟ ای گل! گریَم از هجر تو یا غنچه‌ی خندانی چند؟ کسوت فقر به عشق تو به بر کرد «صفا» دست حاجت نبَرد بر در عریانی چند «اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّک‌َالفَرَج» 📚 دیوان اشک شمع @emame3vom
دید از دور مسیحا نفسی می‌آید دید با قافله فریاد رسی می‌آید صحنه‌ای دید در آن قافله اما جانکاه بر سر نیزه سری دید،سری همچون ماه این سر کیست که اینقدر تماشا دارد؟ صوت داوودی و انفاس مسیحا دارد؟ از سر هر مژه‌اش معجزه برمی‌خیزد با طنینش همه آفاق به هم می‌ریزد با نسیم از غم دل گفت به صدشیون و آه به ادب نافه‌گشایی کن از آن زلف سیاه گرچه این شیوۀ رندان بلاکش باشد حیف از این زلف که بر نیزه مشوّش باشد با دلی سوخته آمد به طواف سر ماه پاره پاره دلش از داغ لب پرپر ماه گفت ای جان جهان نذر غمت! جانم باش امشبی را ز سر لطف تو مهمانم باش ماه را همره خود با دلِ بی‌تاب آورد نذر لب‌های ترک خورده کمی آب آورد خون ازآن چهره‌که‌می‌شُست،دلش خون می‌شد حال او منقلب و دیده دگرگون می‌شد اشک درچشم پر ازشیون راهب می‌خواند روضه می‌خواند از آن اوج مصائب می‌خواند روضه می‌خواند: همه عمردراین چرخ کبود بین زرتشتی و آشوری و ترسا و یهود نشنیدم که سرِ نیزه سری را ببرند یا که در سلسله بی‌بال و پری را ببرند آه از سوز و گدازی که در آن محفل بود عشق می‌گفت به‌شرح،آن‌چه بر او مشکل بود گفت:عالم شده حیرانِ پریشانی تو! کیستی تو؟ به فدای سر نورانی تو! ناگهان ماه،‌ چه جانکاه دمی لب وا کرد محشری در دل آن سوخته‌دل، برپا کرد گفت: من کشتۀ لب‌تشنۀ عاشورایم زینت دوش پیمبر، پسر زهرایم دیدراهب به دلش شعله‌وشور افتاده‌ست شعلۀ‌ آتشی از نخلۀ طور افتاده‌ست تشنۀ عشق شد از غصّه نجاتش دادند ناگهان در دل شب آب حیاتش دادند صورتش را به روی صورت خونین حسین و مُشَرَّف شد از آن لحظه به آیین حسین «اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّک‌َالفَرَج» دید از دور مسیحا نفسی می‌آید دید با قافله فریاد رسی می‌آید صحنه‌ای دید در آن قافله اما جانکاه بر سر نیزه سری دید،سری همچون ماه این سر کیست که اینقدر تماشا دارد؟ صوت داوودی و انفاس مسیحا دارد؟ از سر هر مژه‌اش معجزه برمی‌خیزد با طنینش همه آفاق به هم می‌ریزد با نسیم از غم دل گفت به صدشیون و آه به ادب نافه‌گشایی کن از آن زلف سیاه گرچه این شیوۀ رندان بلاکش باشد حیف از این زلف که بر نیزه مشوّش باشد با دلی سوخته آمد به طواف سر ماه پاره پاره دلش از داغ لب پرپر ماه گفت ای جان جهان نذر غمت! جانم باش امشبی را ز سر لطف تو مهمانم باش ماه را همره خود با دلِ بی‌تاب آورد نذر لب‌های ترک خورده کمی آب آورد خون ازآن چهره‌که‌می‌شُست،دلش خون می‌شد حال او منقلب و دیده دگرگون می‌شد اشک درچشم پر ازشیون راهب می‌خواند روضه می‌خواند از آن اوج مصائب می‌خواند روضه می‌خواند: همه عمردراین چرخ کبود بین زرتشتی و آشوری و ترسا و یهود نشنیدم که سرِ نیزه سری را ببرند یا که در سلسله بی‌بال و پری را ببرند آه از سوز و گدازی که در آن محفل بود عشق می‌گفت به‌شرح،آن‌چه بر او مشکل بود گفت:عالم شده حیرانِ پریشانی تو! کیستی تو؟ به فدای سر نورانی تو! ناگهان ماه،‌ چه جانکاه دمی لب وا کرد محشری در دل آن سوخته‌دل، برپا کرد گفت: من کشتۀ لب‌تشنۀ عاشورایم زینت دوش پیمبر، پسر زهرایم @emame3vom دیدراهب به دلش شعله‌وشور افتاده‌ست شعلۀ‌ آتشی از نخلۀ طور افتاده‌ست تشنۀ عشق شد از غصّه نجاتش دادند ناگهان در دل شب آب حیاتش دادند صورتش را به روی صورت خونین حسین و مُشَرَّف شد از آن لحظه به آیین حسین «اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّک‌َالفَرَج» @emame3vom
بدادم زر، گرفتم در عوض جان چه جان؟ جان‌جهان، وه وه چه ارزان اگر زر دادم امّا، سر گرفتم به عالم زندگی از سر گرفتم همین دولت بس اندر نشأتینم که من سوداگرِ رأس حسینم سراسر کلبه‌ام گردیده پُر نور فکنده در سر سودایی‌ام شور مسیحا را نمودم شاد و خرّم ز غم آزاد کردم جان مریم عبادت‌های چندین ساله آخر ثمر بخشید و شد امروز ظاهر «اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّک‌َالفَرَج» 📚 دیوان وفایی شوشتری @emame3vom
دیر نصرانی مقام جلوۀ دلدار شد شام ظلمانی فروغ مطلع الأنوار شد رشک محراب عبادت نغمۀ ناقوس گشت غیرت تسبیح طاعت حلقه زنّار شد مسکن موسی‌بن‌عمران در حضیض‌خاک‌گشت منزل عیسی بن مریم بر فراز دار شد گفت کی ببریده سر، از تن جدا گشتی چرا چوب نی‌زار از چه زیبش سبزه گلزار شد از کدامین تیغ، گلگون، فرق فرقدسای گشت از کدامین تیر، پر خون، لعل شکّربار شد کیستی آیا گناهت چیست تقصیرت چه بود؟ کاهل بیتت چون اسیر نوبه و تاتار شد از چه رو گلگونه‌ات نیلوفری رخسار گشت از کجا آیینه‌ات خاکستری رفتار شد پاسخش فرمود،ای راهب! من آن لب تشنه‌ام کز قفایم سر جدا از خنجر خونخوار شد رفت عباسم که آب آرد ز بهر تشنگان دستش از پیکر جدا در عرصه پیکار شد بر تن پاکش به جای غنچه پیکان بردمید اکبر آن شاخ گلی کو را سمن گلنار شد آب مهر مادرم بود و شدم عطشان شهید در گلو آب روانم تیر آتش‌بار شد گه فراز نیزه جایم بود گه شاخ درخت گه کبود از چوب کینم لعل گوهر بار شد در رضای‌دوست سهل‌است‌اینکه بعدازقتل‌من خواهرم زینب اسیر لشکر کفّار شد گرمی بازار حسن یوسف مصری شکست یوسفم را تا گذر اندر سر بازار شد «اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّک‌َالفَرَج» 📚 دیوان یحیی @emame3vom
ای جمال ملکوتی! که چنین زیبایی تو مه چارده یا مهر جهان آرایی؟ ای مه منخسف! آیا ز شبستان که ای؟ کامشب از مهر و وفا، شاهد بزم مایی پر زند فوج مَلَک تا به فلک از در دیر ز پی عرض سلام تو؛ مگر عیسایی؟ سال‌ها در طلبت، روزشماری کردم به امیدی که شبی در بر من بازآیی آمدی امشب و آن هم به سر امّا افسوس! که مرا در خور شأنت نبُوَد مأوایی خون مظلومی‌ا‌ت از هر طرفی می‌جوشد تو مگر، ای سر ببریده! سر یحیایی؟ زآن چه در خواب نمودند مرا، دانستم تو حسین بن علی، نور دل زهرایی! من سرت را به یکی بدرۀ زر، بستاندم به خدا! کس نکند بهتر از این سودایی از رُخت، پرتو اسلام به دل تافت، مرا من مسلمان شدم و خود تو مرا مولایی شویَم از اشک و دهم جای تو، در خانه دل چون مرا نیست جز این خانۀ ویران، جایی سر خونین تو را بر سر سجّاده نهم که تو مجلای حق و قبله‌گه دل‌هایی دولت وصل تو، پاداش عبادات من است وه! چه نیکو است، نمازی که تواَش معنایی! لب خشک تو، حکایت کند از تشنگی‌ات ای که لب تشنه شهید از ستم اعدایی! وحشت از عالم برزخ چو «مؤیّد» دارم خوش بُوَد گر ز عنایت، غم ما بزدایی «اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّک‌َالفَرَج» @emame3vom
چون سر حسین یاران، زیب دیر ترسا شد روشن از رخش آن شب، معبد و کلیسا شد تا گرفت آن سر را، رو به سوی دیر آمد دیر روشن از آن سر، همچو طور سینا شد پیرمرد راهب دید، هُودجی به زیر آمد از میان آن هُودج، بانگ واحسینا شد ناله‌ای شنید آن دم، از اَلَم زنی می‌گفت از چه رو سرت مادر، زیب دیر ترسا شد؟! ناگه آن سر پُرخون در جواب مادر گفت بین ز امّت جدّم بر سرم چه غوغا شد گه سرم به نوک نی، گه به مطبخ خولی گه به کوچه و بازار، گه به دیر، مأوا شد @emame3vom در تنور خاکستر، گاه منزلم دادند گاه از سرم پُرخون، نیزه‌های اعدا شد گه به کوفه اهل کین، کرده سنگ بارانم گه به مشرق نیزه، چون هلال پیدا شد در زوال عاشورا، بود جای تو خالی کُشته اکبرم بینی پیش چشم لیلا شد بس که گفته ایی «طالب» تو رثای آل الله بهر نظمت اشک افشان جدّۀ تو زهرا شد «اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّک‌َالفَرَج» @emame3vom
113ـ مدح مولا امیرالمومنین حضرت علی علیه السلام ره صدق و صفا پویم گل باغ وفا بویم زاشکم خاک ره شویم علی گویم ، علی جویم ... بیا ای ساقی کوثر بده زان باده یک ساغر به عشق آن مه انور علی گویم ، علی جویم شریعت باشد آیینم طریقت مسلک و دینم حقیقت حال دیرینم علی گویم ، علی جویم علی دین است و ایمانم علی درد است و درمانم علی آغاز و پایانم علی گویم ، علی جویم @emame3vom چه در مستی چه هوشیاری چه در خواب و چه بیداری چه در صحت چه بیماری علی گویم ، علی جویم علی رازو نیاز من علی سوز و گداز من علی آگه ز راز من علی گویم ، علی جویم علی آرامش دلها ، علی حلال مشکلها به دریا هاو ساحلها علی گویم ، علی جویم علی روح وروان من علی نطق و بیان من علی ورد زبان من علی گویم ، علی جویم من دیوانه در محشر به عشق حیدر صفدر به نزد خالق اکبر علی گویم ، علی جویم علی شد دین وایمانم علی شد راز پنهانم همین یک حرف را دانم علی گویم ، علی جویم @emame3vom
113. استاد ذبیحی.mp3
3.23M
113ـ مدح مولا امیرالمومنین حضرت علی علیه السلام علی گویم ، علی جویم ...