#شگفتی_های_آفرینش 🐠🐟🐍
🐡 مارماهی پلیکانی !! 😯
🔷 جانور نمایان در عکس، تحت عنوان «مارماهی پلیکانی» شناخته می شود. این نام، به خاطر دهان بزرگ جاندار که شباهت خاصی به دهان پلیکان ها دارد، به او اطلاق شده است.
🔶 دهان بزرگ این جاندار، به او اجازه می دهد نسبت به بلعیدن سایر موجودات (غالباً سخت پوستان) مبادرت ورزد. به همین واسطه، گاهاً او نسبت به شکار جاندارانی اقدام می کند که از جثه ای به مراتب بزرگتر برخوردار هستند.
🌼 الله اکبر 💙
🌐 @EmamZaman
🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
#کتاب_صوتی (تجربه نزدیک به مرگ یک جانباز شیمیایی) #سه_دقیقه_در_قیامت #قسمت_دهم ✔️موضوع: آزار مومن
سه دقیقه در قیامت 11 ؛ حسینیه.mp3
1.08M
#کتاب_صوتی
(تجربه نزدیک به مرگ یک جانباز شیمیایی)
#سه_دقیقه_در_قیامت
#قسمت_یازدهم
✔️موضوع: حسینیه
📚انتشارات شهید ابراهیم هادی
🆔 @EmamZaman
🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
💟 #سوره_های_قرآن 📖🕊 🌓" سوره ی منافقون " 🌗 📗 معرفی : این سوره در مدینه نازل شده و شصت و سومین سور
💟 #سوره_های_قرآن 📖🕊
🗓 " سوره ی جمعه "
📒 معرفی : شصت و دومین سوره قران کریم است که مدنی ست و 11 آیه دارد.
💠 در فضیلت این سوره از رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم رواست شده است: هر کس #سوره_جمعه را قرائت نماید خداوند ده برابر کسانی که در نماز جمعه شرکت می کنند ونیز کسانی که در شهرهای مسلمان نشین به نماز جمعه نمی روند، حسنه عطا می کند.
#آثار_و_خواص_این_سوره :
💞 دورکننده امور خوفناک
💞 دورکننده وسوسه شیاطین 👹
💞 برای حفظ زراعت 🌾
📕 مجمع البیان، ج10، ص5
📔 بحارالانوار، ج86، ص362
📗 علل الشرائع، ج2، ص356
📕ثواب الاعمال، ص118
📘 تهذیب الاحکام، ج3، ص6
📙 تفسیرالبرهان، ج5، ص371
📗خواص القرآن و فوائده، ص131
📚منبع:«قرآن درمانی روحی و جسمی، محسن آشتیانی، سید محسن موسوی»
╭─┅──🌼🌤🌼──┅─╮
@EmamZaman
╰─┅──🌼🌤🌼──┅─╯
🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
#رهایی_از_رابطه_حرام 23 ⭕️ نکته بعد در مورد توبه اینه که هر موقع آدم توبه کنه دقیقا فرداش زمینه های
#رهایی_از_رابطه_حرام 24
☢️ دلیل دومی که بعد از هر توبه ای مجددا خدا زمینه گناه رو پیش میاره اینه که آدم واقعا توبه کرده باشه.
💢 خیلی از توبه هایی که ما آدما میکنیم واقعی نیست!
🔸 مثلا طرف یه خرابکاری کرده و همه فهمیدن و داره آبروش میره بعد یه دفعه ای یاد خدا و توبه میفته! خب این مدل توبه ها زیاد عمیق نیست و با یه زمینه گناه دیگه از بین میره!
یا رفته توی یه جلسه ای براش از اهل بیت علیهم السلام و شهدا گفتن و اینم جو گرفته و توبه کرده.
⭕️ واقعا خدا دوست نداره که آدم الکی بچه مذهبی بشه!☺️
یا باید درست و حسابی مومن بشی یا هیچی!
✅ بنابراین ادم باید سعی کنه که خیلی عمیق و عالمانه توبه کنه و حتی برای بعد از توبه خودش هم برنامه ریزی کنه.
نمیشه که ادم توبه کنه ولی همچنان زمینه های گناه رو برای خودش فراهم کرده باشه.
🔸 اگه کسی گرفتار روابط با نامحرم یا هر گناهی هست حتما بعد از توبه تمام راه های ارتباطی خودش رو از بین ببره و فکر و ذهنش رو به مسائل دیگه ای مشغول کنه.
💠 @emamzaman
🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
#گلهای_کوچک_خانه ۱۴ درس خواندن ۳ به کودکتان بیاموزیید؛ به نحوی درس بخواند که؛ 👈جواب سوالهای قبلی
#گلهای_کوچک_خانه ۱۵
درس خواندن ۴
قبل از امتحانات
✅ درسها را به بخشهای کوچکتر تقسیم کنید تا کودکتان، اضطراب امتحان نگیرد.
✅ به او بگویید که کمی نگرانی و اضطراب کاملا عادی وطبیعی ست.
@EmamZaman
🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
⭕️ جهانی وصف ناشدنی در پیش روست 🔸 "اگر نقاش های چیره دست روزگار دور هم بنشینند و تابلویی به پهنای ج
⭕️ همه با هم؛ در پناه قدرت عدل
🔸 ما امید این را داریم که یک قدرت اسلامی، قدرت عدل؛ قدرتی در پناه عدل، نه در پناه سرنیزه... یک همچو قدرتی پیدا بشود و تمام بشر (به برکت آن) با هم باشند.
🔹 به ما این وعده را داده اند؛ وقتی که امام زمان (سلام الله علیه) ظهور کند این اختلافات از بین می رود و همه برادروار با هم هستند؛ دیگر زورمند و زورکشی در کار نیست...
«امام خمینی ره»
📚 صحیفه امام، ج۱۱، ص۲۹۸
#سخن_علما_و_بزرگان ۲۰
╭─┅──🌼🌤🌼──┅─╮
@EmamZaman
╰─┅──🌼🌤🌼──┅─╯
🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
#مهارتهای_مهرورزی 14 آرامشتـ💗ـو میتونی کنار دوستهای مؤمنت بدست بیاری! همونطور که درکنار خدا آرومی
#مهارتهای_مهرورزی 15
👈خودتونو میتونید؛
از روی علاقه هاتون برای حضور در جمع ها،بشناسین!
شما برای حضور در چه جمعهایی مشتاقید؟
جمعهایی که بوی خـ🌸ـدا میدن؟
یا پُراز ردپایِ شیطانند؟
@EmamZaman
▫️روزی پیامبر صلی الله علیه و آله، در جمع اصحاب دو بار فرمودند: «خدايا! برادرانم را به من نشان بده».
اصحاب گفتند: مگر ما برادران شما نيستيم؟!
فرمود: «نه. شما اصحاب من هستيد.
برادران من، مردمانى در آخرالزمان هستند. با اینكه مرا نديده اند، به من ايمان آورده اند. پایداری آنها به دينشان، بیشتر و سختتر از کسی است که در شبِ تاريك با دستش، درخت پر خار را بتراشد و يا مثل کسی که آتشی پر دوام را با کف دست نگه دارد.
آنان، چراغ هاى تاريكى اند. خداوند، ايشان را از هر فتنه تاریکی، نجات میدهد».
📚 بصائر الدرجات، ج1، ص84.
✋ با این اوصاف، آیا جز با توسل به حضرت صاحب الزمان علیه السلام، میتوانیم دینمان را حفظ کنیم؟!
#حدیث_گرافی
#امتحان_غیبت
#سبک_زندگی_مهدوی
@EmamZaman
💡💡💡
💡💡
💡
#خداومهربانی_های_بی_دریغش
تحمل کن...
اینو بدون اگه همه دنیا هم بخوان تو رو از پای در بیارن
و تو پشتت به #خدا گرم باشه،این تو هستی که پیروز میشی
خداوند تو را در آغوش گرفته، بجای نگرانی ایمان را انتخاب کن خداوند اوضاع را در کنترل دارد، وقتی که پای ایمان خود می ایستی، خداوند بهتر از گذشته تو را از مشکلات خارج می کند...
آرزو میکنم هرچه زودتر نتیجه #صبرتو ببینی
🌸✨ ظهور نزدیک است ✨🌸
🆔 @emamzaman
4_5855009600998212417.mp3
4.17M
#صوت
🌹🌹چرا امام زمان را صدا میکنیم و جواب نمیشنویم
🎤 #دکتر_محمد_دولتی
اللهم عجل لولیک الفرج
🆔 @EmamZaman
🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
💞✨💞 ✨💞 💞 📖 #رمان_جان_شیعه_اهل_سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان»😍 🖋 #قسمت_چهل_و _هشتم در برابر نگاه
💞✨💞
✨💞
💞
📖 #رمان_جان_شیعه_اهل_سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان»😍
🖋 #قسمت_چهل_و_نهم
رنگ مادر پریده بود و از درد، روی شکمش خم شده بود که با نگرانی به سمتش رفتم و گفتم: «مامان! دراز بکش تا برات نبات داغ بیارم.» چشمانش را که از درد بسته بود، به سختی گشود و با صدای ضعیفی پاسخ داد: «نمیخواد مادرجون! چیزی نیس!» وقتی تلخی درد را در چهرهاش میدیدم، غم عمیقی بر دلم مینشست و نمیدانستم چه کنم تا دردش قدری قرار بگیرد که دستم را گرفت و گفت: «الهه جان! دیشب که شوهرت نبوده، حالا هم که اومده، تو اینجایی، دلخور میشه! پاشو برو خونهات.» دستش را به گرمی فشردم و گفتم: «مامان! من چه جوری شما رو با این حال بذارم و برم؟» که لبخند بیرمقی زد و گفت: «من که چیزیم نیس! عصبی شدم دوباره دلم درد گرفته! خوب میشه!» و بلاخره با اصرارهایش مجبورم کرد تا تنهایش بگذارم و به طبقه بالا نزد مجید بروم.
درِ اتاق را که باز کردم، دیدم مجید روی مبل نشسته و مثل اینکه منتظر بازگشت من باشد، چشم به در دوخته است. لبخندی زدم و گفتم: «فکر کردم خسته بودی، خوابیدی!» با دست اشاره کرد تا کنارش بنشینم و با مهربانی پاسخ داد: «حالا وقت برای خوابیدن زیاده!» کنارش که نشستم، دست در جیب پیراهن سورمهای رنگش کرد و بسته کوچکی که با زَر ورق بنفشی کادوپیچ شده بود، در آورد و مقابل نگاه مشتاقم گرفت که صورتم از خنده پُر شد و هیجان زده پرسیدم: «وای! این چیه؟» خندید و با لحن گرم و گیرایش پاسخ داد: «این یعنی این که دیشب تا صبح به فکرت بودم و دلم برات خیلی تنگ شده بود!» هدیه را از دستش گرفتم و با گفتن «خیلی ممنونم!» شروع به باز کردن کاغذ کادو کردم.
در میان زَر ورق، جعبه کوچکی قرار داشت که به نظر جعبه جواهرات میآمد و وقتی جعبه را گشودم با دیدن پلاک طلا حیرت زده شدم. پلاک طلایی که به زنجیر ظریفی آویخته شده و در میان حلقه باریکش، طرحی زیبا از نام "الهه" میدرخشید. برای لحظاتی محو زیبایی چشمنوازش شدم و سپس با صدایی که از شور و شعف به لکنت افتاده بود، گفتم: «مجید! دستت درد نکنه! من... من اصلاً فکرش هم نمیکردم! وای مجید! خیلی قشنگه!» کاغذ کادو را از دستم گرفت و در جواب هیجان پُر ذوقم، با متانت پاسخ داد: «این پیش قشنگیِ تو هیچی نیس!» نگاهش کردم و با لحنی که حالا پیوندی از قدردانی و نگرانی بود، پرسیدم: «مجید جان! این هدیه به این گرونی فقط برای یه شب تنهاییِ منه؟» چشمانش را به زیر انداخت، لحظاتی سکوت کرد و بعد با حیایی لبریز مهربانی پاسخ داد: «هم آره هم نه! راستش هدیه روز زن هم هست!» و در مقابل نگاه پرسشگرم، صادقانه اعتراف کرد: «خُب امروز تولد حضرت زهراست (سلام الله علیها) که هم روز مادره و هم روز زن!»
سپس چشمانش در غمی کهنه نشست و زمزمه کرد: «من هیچ وقت نتونستم همچین روزی برای مامانم چیزی بخرم! ولی همیشه برای عزیز یه هدیه کوچیک میگرفتم!» و بعد لبخندی شیرین در چشمانش درخشید: «حالا امسال اولین سالی بود که میتونستم برای همسر نازنینم هدیه بخرم!» میدانستم که بخاطر تسننِ من، از گفتن مناسبت امروز اینهمه طفره میرفت و نمیخواستم برای بیان احساسات مذهبیاش پیش من، احساس غریبی کند که لبخندی زدم و گفتم: «ما هم برای حضرت فاطمه (علیها السلام) احترام زیادی قائل هستیم.» سپس نگاهی به پلاک انداختم و با شیرین زبانی زنانهام ادامه دادم: «به هر مناسبتی که باشه، خیلی نازه! من خیلی ازش خوشم اومد!» و بعد با شیطنت پرسیدم: «راستی کِی وقت کردی اینو بخری؟» و او پاسخ داد: «دیروز قبل از اینکه برم پالایشگاه، رفتم بازار خریدم!» سپس زنجیر را از میان انگشتانم گرفت و با عشقی که بیش از سرانگشتانش از نگاهش میچکید، گردنبند را به گردنم بست.
سپس با شرمندگی عاشقانهای نگاهم کرد و گفت: «راستی صبح جایی باز نبود که شیرینی بخرم! شرمنده عزیزم!» که به آرامی خندیدم و گفتم: «عیب نداره مجید جان! حالا بشین تا من برات چایی بریزم!» ولی قبل از اینکه برخیزم، پیش دستی کرد و با گفتن «من میریزم!» با عجله به سمت آشپزخانه رفت و همچنان صدایش از آشپزخانه میآمد :«امروز روز زنه! یعنی خانمها باید استراحت کنن!» از اینهمه مهربانی بیریا و زیبایش، دلم لبریز شعف شد! او شبیه که نه، برتر از آن چیزی بود که بارها از خدا تمنا کرده و در آرزوی همسریاش، به سینه بسیاری از خواستگارانم دست رَد زده بودم!
#ادامه_دارد.....
✍نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤
🌸 @emamzaman
🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
💞✨💞 ✨💞 💞 📖 #رمان_جان_شیعه_اهل_سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان»😍 🖋 #قسمت_چهل_و_نهم رنگ مادر پریده ب
💞✨💞
✨💞
💞
📖 #رمان_جان_شیعه_اهل_سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان»😍
🖋 #قسمت_پنجاهم
نماز مغربم که تمام شد، سجادهام را جمع کردم و از اتاق خارج شدم که دیدم مجید تازه نمازش را شروع کرده است. به گونهای که در دیدش نباشم، روی یکی از مبلها به تماشای نماز خواندنش نشستم. دستهایش را روی هم نمیگذاشت، در پایان قرائت سوره حمد «آمین» نمیگفت، قنوت میخواند و بر مُهر سجده میکرد. هر بار که پیشانیاش را بر مُهر می گذاشت، دلم پَر میزد تا برای یکبار هم که شده، تمنا کنم تا دیگر این کار را نکند. سجده بر تکهای گِل، صورت خوشی نداشت و به نظرم تنها نوعی بدعت بود. اما عهد نانوشته ما در این پیوند زناشویی، احترام به عقاید یکدیگر و آزادی ادای آداب مذهبیمان بود و دلم نمیخواست این عهد را بشکنم، هرچند در این یک ماه و نیم زندگی مشترک، آنقدر قلبهایمان یکی شده و آنچنان روحمان با هم آمیخته شده بود که احساس میکردم میتوانم از او طلب کنم هر چه میخواهم!
میدانستم که او بنا بر عادت شیعیان، نماز مغرب و عشاء را در یک نوبت میخواند و همین که سلام نماز مغرب را داد، صدایش کردم: «مجید!» ظاهراً متوجه حضورم نشده بود که سرش را به سمتم برگرداند و با تعجب گفت: «تو اینجا نشستی؟ فکر کردم سرِ نمازی.» لبخندی زدم و به جای جواب، پرسیدم: «مجید! اگه من ازت یه چیزی بخوام، قبول میکنی؟» از آهنگ صدایم، فهمید خبری شده که به طور کامل به سمتم چرخید و با مهربانی پاسخ داد: «خدا کنه که از دستم بر بیاد!» نفس عمیقی کشیدم و گفتم: «از دستت بر میاد! فقط باید بخوای!» و او با اطمینان پاسخ داد: «بگو الهه جان!»
از جایم بلند شدم، با گامهایی آهسته به سمتش رفتم، خم شدم و از میان جانماز مخملی سبز رنگش، مُهر را برداشتم و مقابلش روی زمین نشستم. مثل اینکه منظورم را فهمیده باشد، لبخندی مهربان زد و با نگاهش منتظر ماند تا حرفم را بزنم. با چشمانی که رنگی از تمنا گرفته بود، نگاهش کردم و گفتم: «مجید جان! میشه نماز عشاء رو بدون مُهر بخونی؟» به عمق چشمانم دقیق شد و من با لحنی لطیفتر ادامه دادم: «مجید! مگه زمان پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) مُهر بوده؟ مگه پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) از مُهر استفاده میکرده؟ پس چرا تو روی مُهر سجده میکنی؟» سرش را پایین انداخت و با سر انگشتانش تار و پور سجادهاش را به بازی گرفت تا با اعتماد به نفس ادامه دهم: «آخه چه دلیلی داره که روی مُهر سجده کنی؟ آخه این یه تیکه گِل...» که سرش را بالا آورد و طوری نگاهم کرد که دیگر نتواستم ادامه دهم.
گمان کردم از حرفهایم ناراحت شده که برای چند لحظه بیآنکه کلامی بگوید، تنها نگاهم میکرد. سپس لبخندی لبریز عطوفت بر صورتش نقش بست. دستش را روی زمین عصا کرد و با قدرت از جایش بلند شد، رو به قبله کرد و به جای هر جوابی، دستهایش را بالا برد، تکبیر گفت و نمازش را شروع کرد در حالی که مُهرش در دستان من مانده و روی جانمازش جز یک تسبیح سرخ رنگ چیزی نبود. همانطور که پشتش نشسته بودم، محو قامت مردانهاش شده و نمیتوانستم باور کنم که به این سادگی سخنم را قبول کرده باشد. با هر رکوع و سجودی که انجام میداد، نگاه مرا هم با خودش میبُرد تا به چشم خود ببینم پیشانی بلندش روی مخمل جانماز به سجده میرود.
یعنی دل او به بهانه محبت من اینچنین نرم شده بود؟ یعنی ممکن بود که باقی گامهایش را هم با همین صلابت بردارد و به مذهب اهل تسنن درآید؟ یعنی باید باور میکردم که تحقق آرزو و استجابت دعایم در چنین شبی مقدر شده است؟ حتی پلک هم نمیزدم تا لحظهای از نمازش را از دست ندهم تا سلام داد. جرأت نداشتم چیزی بگویم، مبادا رؤیای شیرینی که برابر چشمانم جان گرفته بود، از دستم برود. همچنانکه رو به قبله نشسته بود، لحظاتی به جانمازش نگاه کرد، سپس آهسته به سمتم برگشت. چشمانش همچنان مهربان بود و همچون همیشه میخندید. به مُهرش که در دستانم مانده بود، نگاهی کرد و بعد به میهمانی چشمان منتظر و مشتاقم آمد و آهسته زمزمه کرد: «الهه جان! من... من از این نمازی که خوندم هیچ لذتی نبردم!»
#ادامهدارد.....
✍نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤
🌸 @emamzaman
🔶آقا زن داری ؟؟
🔹-- نه....😔
🔶 خب مشکلت چیه که تا حالا مجرد موندی؟!
برید و از جوانان بپرسید چه مشکلی برای ازدواج دارن، هر کمکی از دستتون بر میاد بکنید.
🔸آقا! دختر شما ازدواج کرده یا نه؟
مشکلش چیه؟ چیکار میتونیم انجام بدیم؟!
➕🔹➕🔷➕🔶
🔺مثل ماست که نباید باشیم ...
😒
مدام سوال کنیم از جوونا ✔️
⚠️اونایی که سوال نکردن "ماست" هستن!!!
😒
از مجردا باید بپرسید....
➖اسلام به "حیای جوانها" خیییلی اهمیت داده.
🔸 خب روش نمیشه بیچاره ...
میگه نه میخوام درس بخونم...
🎓💼😔
بهش بگو:
بله میدونم عزیزم
خدا از دلت بشنوه ☺️
☘حتی مجردها هم برای ازدواج بقیه مجردها کمک بدن.
@EmamZaman
🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
#ترک_گناه #ترک_گناه_خودارضایی_در_حمام ❓من عادت به خودارضایی در حمام دارم لطفا کمکم کنید تا از این
#ترک_گناه
#مبارزه_باخودارضایی
🔵 #پرسش_و_پاسخ🗣
📖جواب قرآن به کساییکه کاراشونو اینطور توجیه میکنن :
📛همه دوستام خودارضایی میکنن؛پس منم…💦✊🏻
📛رفیقام دوس دختر دارن؛پس منم…👫
📛خیلیاشون زنامیکنن؛پس منم…🏃🏻
@EmamZaman
•∞•
#ڪـربلآےِعـُشآق
بہقولاستادپناهیان🌱
محبتبہامامحسین(ع)عالےتریننوع محبتہ!🙃
مثلاهرروزدستتوبزارےروےسینتوبگے
سلاماربابخوبم:)♥
#السلـامعلیکیااباعبدﷲالحسینع✋🏻
🕊@emamzaman
✍جوان به پیرمردگفت:
خوشبخت خواهم شد؟
خواستگارم به خاطر من
پدر و مادرش را پس زد
پیرمرد گفت:
خوشبخت نمیشوی
کسی که چشم بر
زحمت پدر و مادر بست
بخاطر تو
روزی چشم بر تو هم
خواهد بست بخاطر دیگری
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
💠 @EmamZaman
🌸🌿🌸
🌿🌸
🌸
✨﷽✨
#داستان_آموزنده
🔴فرجام شش مرد زناكار و عمر که گفت: پس از علی خدا زنده ام نگذارد!!
✍روزی شش نفر مرد زنا كردند، آنان را جهت صدور حكم شرعی و الهی بحضور عمر آورده بودند، تا دستور مجازات آنها را دريافت كنند عمر با عصبانيت گفت: هر شش نفر آنها را سنگسار كنيد.
ولی علی (عليهالسلام) فرمود: ای عمر، حكم بر خون و مال مردم نبايد اين قدر ساده باشد!!
خوبست دستور دهی پيرامون زندگی اين شش مرد گناهكار بررسی به عمل آورند، عمر فرمايش علی (عليهالسلام) را اطاعت كرد: معلوم شد كه نفر اول مردی مسيحی بود كه با زنی مسلمان هم بستر شده بود. علی (عليهالسلام) فرمود گردنش را بزنيد زيرا اين مرد ذمی بود و در پناه حكومت اسلامی زندگی میكرد و با اين تعدی قرار ذمه را درهم شكست.
نفر دوم، مردی زن دار بود و زنش هم در كنارش به سر میبرد لذا علی (عليهالسلام) فرمود: بنا به فرمان قرآن سنگسارش كنند.
نفر سوم، مردی عرب و مجرد بود و مجازاتش هم صد ضربه تازيانه بود كه حضرت حكم را فرمود.
نفر چهارم، بردهای بود كه مرتكب زنا شده بود لذا مجازات بردگان نيمی از مجازات احرار است. حضرت فرمود: بيش از پنجاه ضربه شلاق كيفر ندارد.
نفر پنجم، پسری بود كه هنوز به سن بلوغ نرسيده بود علی (عليهالسلام) دستور داد كه تعزيرش كنيد يعنی تنبيهش كنند تا ديگران از اين غلطها نكنند
نفر ششم، را حضرت دستور داد آزادش كنند چرا كه آن مرد ديوانه بود اينجا بود كه عمر به علی (عليهالسلام) عرض كرد: لا ابقاني الله بعدك يا علي، پس از تو خدا زندهام نگذارد زيرا اگر تو نباشی به لغزشهای بزرگی دچار خواهم شد.
📚منبع کتاب هزارو یک داستان از زندگی امیرالمومنین علیه السلام صفحه 482
╭─┅──🌼🌤🌼──┅─╮
@EmamZaman
╰─┅──🌼🌤🌼──┅─╯
🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
#چهل_گام_تا_بندگی 🔺گام سیزدهم « ۱۳ ذیالقعده» #دل_شکستن_درفضای_مجازی 📱 یه نگاهی به فضای مجازی بند
#چهل_گام_تا_بندگی
🔺گام چهاردهم « ۱۴ ذیالقعده»
#آه_ڪشیدن_ممنوع ⛔️🤫
آه نکشیدوداشته های دیگران را بانگاه حسرت ننگرید.
هرکس نعمتی دارد،قطعاشماچیزهایی دارید که آرزوی دیگران است. راضی به رضای خداباشید.
(حجت الاسلام قرائتی)
پیامبراکرم میفرماید: 🍃
هرگز به آنچه دردست دیگران است چشم ندوزید.
زیرااندوه انسان طولانی شده وحسرت وی پایان نداردونعمت هایی که دارد را کوچک می شمارد ودرنتیجه شکر وسپاس اواندک خواهد شد.
پس همواره درزندگی ات به پایین تر از خود بنگر.
📒عیون الحکم والمواعظ،ص۵۲۰
🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّڪَـــ الْفَـــرَج 🌤
🌸 @emamzaman
🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
#تمثیلات_و_مثالهای_مهدوی #قسمت_هشتم ⭕️ مثلِ آهن... 🔸 آهنی که برای "پل_هوایی_عابر" استفاده میشود،
✨ #تمثیلات_و_مثالهای_مهدوی✨
#قسمت_نهم
⭕️ سنگ فرش، موکت و قالی
🔅 در دعای عهد می گویم: «عَهْداً وَ عَقْداً وَ بَیْعَةً» یعنی اول باید با امام زمان «تعهد» کنم، بعد تعهدم را «عقد» نمایم (یعنی گِرِه بزنم) سپس عَقدم را تبدیل به «بیعت» کنم...
🔹 مثل اینکه میگویند "اینجا را سنگ فرش کن، بعد موکت و سپس قالی بینداز..."
🔺این نشانه ی محکم کاری و کیفیت بهتر است.
🆔 @EmamZaman