السلام علیک یا مولانا یا صاحب الزمان (عج)
آقای مهربانم سلام...!
مدتی میشود که بهانههای مختلف، پنجره ی روشنی را بر من بسته است...
مثل همه ی اهل زمانهام!
آخر مردمان زمانه ی ما،
به بهانه ی زندگی پر ز نور، در تاریکی سر میکنند...
به بهانه ی چیدن گلی، به بوستان نقاشی شده ی تابلوی کاغذی چشم میدوزند...
به بهانه ی سیرابی، سرابها از پس هم میگذرانند...
و به بهانه ی انتظارت، بر پشت دیوار غیبت تکیه میزنند...
و...
بهانه پشت بهانه...
گویی کسی نیست تا برخیزد و بیبهانه، سنگی از این دیوار غیبت برچیند...!
#دلنوشته_مهدوی
❀[ @EmamZaman ]❀
┄┅═✧❁✧═┅┄
❀#طنز_جبهه_سوریه
#زنگ_تفریح
قبل از عملیات بود...
داشتیم با هم تصمیم میگرفتیم اگر گیر افتادیم چطور توی بی سیم به هم رزمامون خبر بدیم...
که تکفیریا نفهمن...
یهو سیدابراهیم(شهید صدرزاده)از فرمانده های تیپ فاطمیون😍
بلند گفت:آقا اگر من پشت بی سیم گفتم همه چی آرومه من چقدرخوشبختم...بدونید دهنم سرویس شده......😂♂😐
#شهیدمصطفےصدرزاده
#یادش_باصلوات
❀[ @EmamZaman ]❀
┄┅═✧❁✧═┅┄
✅ کودکان هر آنچه که میبییند فرا میگیرند، پس الگوی مناسبی برای آنان باشیم.
❀[ @EmamZaman ]❀
┄┅═✧❁✧═┅┄
🌼آیت الله بهجت(ره):
کسالت در نماز شب به این شکل رفع میشود که بنا بگذارید هر شبی که موفق به خواندن آن نشدید ، قضای آن را به جا آورید.
📒به سوی محبوب
#سخن_بزرگان
❀[ @EmamZaman ]❀
┄┅═✧❁✧═┅┄
🇮🇷 امام زمان (عج) 🇵🇸
❀ 🙇♀💛🙇♀💛🙇♀💛🙇♀ #رمان #بی_تو_هرگز #پارت_هجدهم این بار هم موقع تولد بچه ها علی نبود. زنگ زد، احو
🙇♀💛🙇♀💛🙇♀💛🙇♀
#رمان
#بی_تو_هرگز
#پارت_نوزدهم
احدی حریف من نبود، گفتم یا مرگ یا علی.
به هر قیمتی هست باید برم جلو.
دیگه عقلم کار نمی کرد.
با مجوز بیمارستان صحرایی خودم رو رسوندم اونجا، اما اجازه ندادن جلوتر برم.
دو هفته از رسیدنم می گذشت هنوز موفق نشده بودم علی رو ببینم که آماده باش دادن.
آتیش روی خط سنگین شده بود جاده هم زیر آتیش.
به حدی فشار سنگین بود که هیچ نیرویی برای پشتیبانی نمی تونست به خط برسه. توپخونه خودی هم حریف نمی شد.
حدس زده بودن کار یه دیدبانه و داره گرا میده.
چند نفر رو فرستادن شکارش اما هیچ کدوم برنگشتن.
علی و بقیه زیر آتیش سنگین دشمن، بدون پشتیبانی گیر کرده بودن،ارتباط بی سیم هم قطع شده بود.
دو روز تحمل کردم، دیگه نمی تونستم. اگر زنده پرتم می کردن وسط آتیش، تحملش برام راحت تر بود.
ذکرم شده بود علـی، علـــــی.
خواب و خوراک نداشتم.
دیگه طاقتم طاق شد رفتم کلید آمبولانس رو برداشتم.
یکی از بچه های سپاه فهمید دوید دنبالم:
- خواهر، خـــــواهر
جواب ندادم.
- پرستار؟؟ با توئم پرستار؟
دوید جلوی آمبولانس و کوبید روی شیشه، با عصبانیت داد زد:
- کجا همین طوری سرت رو انداختی پایین؟
فکر کردی اون جلو دارن حلوا پخش می کنن؟؟
رسما قاطی کردم:
- آره ، دارن حلوا پخش می کنن.
حلوای شهدا رو،
به اون که نرسیدم می خوام برم حلوا خورون مجروح ها.
- فکر کردی کسی اونجا زنده مونده؟؟
توی جاده جز لاشه سوخته ماشین ها و ... جنازه سوخته بچه ها هیچی نیست.
بغض گلوش رو گرفته بود:
_به جاده نرسیده می زننت.
این ماشین هم بیت الماله زیر این آتیش نمیشه رفت.
ملائک هم برن اون طرف، توی این آتیش سالم نمیرسن.
- بیت المال؟؟
اون بچه های تکه تکه شده ان من هم ملک نیستم. من کسیم که ملائک جلوش زانو زدن.
و پام رو گذاشتم روی گاز دیگه هیچی برام مهم نبود حتی جون خودم.
و جعلنا خوندم و پام تا ته روی پدال گاز بود.ویراژ میدادم و می رفتم جلو.
حق با اون بود جاده پر بود از لاشه ماشین های سوخته،بدن های سوخته و تکه تکه شده، آتیش دشمن وحشتناک بود.
چنان اونجا رو شخم زده بودن که دیگه اثری از جاده نمونده بود
.
تازه منظورش رو می فهمیدم وقتی گفت دیگه ملائک هم جرات نزدیک شدن به خط رو ندارن.
واضح گرا می دادن آتیش خیلی دقیق بود.
باورم نمی شد توی اون شرایط وحشتناک رسیدم جلو.
تا چشم کار می کرد شهید بود و شهید.
بعضی ها روی همدیگه افتاده بودن.
با چشم های پر اشک فقط نگاه می کردم دیگه هیچی نمی فهمیدم صدای سوت خمپاره ها رو نمی شنیدم ، دیگه کسی زنده نمونده که هنوز می زدن.
چند دقیقه طول کشید تا به خودم اومدم .
بین جنازه شهدا دنبال علی خودم می گشتم.
غرق در خون، تکه تکه و پاره پاره، بعضی ها بی دست، بی پا، بی سر، بعضی ها با بدن های سوراخ و پهلوهای دریده،
هر تیکه از بدن یکی شون یه طرف افتاده بود.
تعبیر خوابم رو به چشم می دیدم.
بالاخره پیداش کردم ، به سینه افتاده بود روی خاک.
چرخوندمش هنوز زنده بود، به زحمت و بی رمق، پلک هاش حرکت می کرد.
سینه اش سوراخ سوراخ و غرق خون شده بود.
از بینی و دهنش، خون می جوشیدو با هر نفسش حباب خون می ترکید و سینه اش می پرید.
چشمش که بهم افتاد لبخند ملیحی صورتش رو پر کرد، با اون شرایط هنوز می خندید.
زمان برای من متوقف شده بود.
سرش رو چرخوند یکطرف دیگه، چشم هاش پر از اشک شد.
علی محو تصویری که من نمی دیدم شد،
لبخند عمیق و آرامی، پهنای صورتش رو پر کرد.
آرامشی که هرگز، توی اون چهره آرام ندیده بودم.
پرش های سینه اش آرام تر می شد.
آرام ،آرام ،آرام تر از کودکی که در آغوش پر مهر مادرش خوابیده بود.
پ.ن: برای شادی ارواح مطهر شهدا علی الخصوص شهدای گمنام و شادی ارواح مادرها و پدرهای دریا دلی که در انتظار بازگشت پاره های وجودشان سوختند و چشم از دنیا بستند صلوات.
ان شاء الله به حرمت صلوات ادامه دهنده راه شهدا باشیم نه سربار اسلام ...
👈ادامه دارد…
❀[ @EmamZaman ]❀
┄┅═✧❁✧═┅┄
🇮🇷 امام زمان (عج) 🇵🇸
🙇♀💛🙇♀💛🙇♀💛🙇♀ #رمان #بی_تو_هرگز #پارت_نوزدهم احدی حریف من نبود، گفتم یا مرگ یا علی. به هر قیمتی
❀
🙇♀💛🙇♀💛🙇♀💛🙇♀
#رمان
#بی_تو_هرگز
#پارت_بیستم
وجودم آتش گرفته بود می سوختم و ضجه می زدم.
محکم علی رو توی بغل گرفته بودم.
صدای ناله های من بین سوت خمپاره ها گم می شد.
از جا بلند شدم بین جنازه شهدا، علی رو روی زمین می کشیدم، بدنم قدرت و توان نداشت هر قدم که علی رو می کشیدم محکم روی زمین می افتادم.
تمام دست و پام زخم شده بود.
دوباره بلند می شدم و سمت ماشین می کشیدمش، آخرین بار که افتادم، چشمم به یه مجروح افتاد.
علی رو که توی آمبولانس گذاشتم، برگشتم سراغش بین اون همه جنازه شهید، هنوز یه عده باقی مونده بودن.
هیچ کدوم قادر به حرکت نبودن تا حرکت شون می دادم ناله درد، فضا رو پر می کرد.
دیگه جا نبود، مجروح ها رو روی همدیگه می گذاشتم.
با این امید که با اون وضع فقط تا بیمارستان زنده بمونن و زیر هم، خفه نشن.
نفس کشیدن با جراحت و خونریزی اون هم وقتی یکی دیگه هم روی تو افتاده باشه.
آمبولانس دیگه جا نداشت چند لحظه کوتاه، ایستادم و محو علی شدم.
از امبولانس کشیدمش بیرون پیشونیش رو بوسیدم:
- برمی گردم علی جان، برمی گردم دنبالت.
و آخرین مجروح رو گذاشتم توی آمبولانس.
آتیش برگشت سنگین تر بود، فقط معجزه مستقیم خدا ما رو تا بیمارستان سالم رسوند.
از ماشین پریدم پایین و دویدم توی بیمارستان تا کمک بیارم.
بیمارستان خالی شده بود فقط چند تا مجروح ، با همون برادر سپاهی اونجا بودن.
تا چشمش بهم افتاد با تعجب از جا پرید باورش نمی شد من رو زنده می دید.
مات و مبهوت بودم:
- بقیه کجان؟ آمبولانس پر از مجروحه باید خالی شون کنیم دوباره برگردم خط.
به زحمت بغضش رو کنترل کرد:
- دیگه خطی نیست خواهرم.
سرش انداخت پایین ادامه داد :
_خط سقوط کرد الان اونجا دست دشمنه.
یهو حالتش جدی شد:
_شما هم هر چه سریع تر سوار آمبولانس شو برو عقب.
فاصله شون تا اینجا زیاد نیست.
بیمارستان رو تخلیه کردن اینجا هم تا چند دقیقه دیگه سقوط می کنه.
یهو به خودم اومدم.
- علی!! وای علی من هنوز اونجاست.
و دویدم سمت ماشین .
دوید سمتم و درحالی که فریاد می زد، روپوشم رو چنگ زد:
- می فهمی داری چه کار می کنی؟ بهت میگم خط سقوط کرده!
هنوز تو شوک بودم .
رفت سمت آمبولانس و در عقب رو باز کرد.
جا خورد ،سرش رو انداخت پایین و مکث کوتاهی کرد:
- خواهرم سوار شو و سریع تر برو عقب.
اگر هنوز اینجا سقوط نکرده بود بگو هنوز توی بیمارستان مجروح مونده بیان دنبال مون.
من اینجا، پیششون می مونم.
سوت خمپاره ها به بیمارستان نزدیک تر می شد.
سرچرخوند و نگاهی به اطراف کرد:
- بسم الله خواهرم، معطل نشو برو تا دیر نشده.
سریع سوار آمبولانس شدم هنوز حال خودم رو نمی فهمیدم:
- مجروح ها رو که پیاده کنم سریع برمی گردم دنبالتون.
اومد سمتم و در رو نگهداشت:
- شما نه خواهرم شما نیا.
اگر همه مون هم اینجا کشته بشیم ارزش گیر افتادن و اسارت ناموس مسلمان ،دست اون بعثی های از خدا بی خبر رو نداره.
جون میدیم اما ناموس مون رو نه.
#چطوری_گناه_میکنیم_به_راحتی😭#جون_دادن_بخاطر_ناموس😭
یا علی گفت در رو بست.
با رسیدن من به عقب خبر سقوط بیمارستان هم رسید.
پ.ن: شهید سید علی حسینی در سن 29 سالگی به درجه رفیع شهادت نائل آمد پیکر مطهر این شهید هرگز بازنگشت.
جهت شادی ارواح طیبه شهدا صلوات ...
👈ادامه دارد…
❀[ @EmamZaman ]❀
┄┅═✧❁✧═┅┄
❀
✨🌙🌟
#دعای_فرج
قرائت هرشب دعا فرج به نیت ظهور
✨🌙🌟
#مهدی_جان
چشمهاے دل من در پےِ دلــدارے نیسٺ
در فراق تو بہ جزگریـہ مـرا ڪارے نیسٺ
سوختن در طلبِ یوسـفِ زهــرا عشق اسٺ
اے بنازم بہ چنین عشق ڪہ تڪرارے نیسٺ
#شب_بخیر_تمام_زندگی_ام❤️
#شبتون_امام_زمانی
✨🌙🌟
❀[ @EmamZaman ]❀
┄┅═✧❁✧═┅┄
❀
❣ #سلام_امام_زمانم❣
#💚سلـام_بابا_جـان💚
🌸امروزبگو میان قُنوتٺ به صد نیاز
☘عَجّل علی ظُهورکَ#یافارسَ_الحِجاز
🌸 هردم بگوبه اشڪ روان، روبه آسمان
☘عَجّل علی ظُهورکَ#یاصاحِبَ_الزَمان
#اللهـم_عجـل_لولیـک_الفـرج🌺
#صبحتون_مهدوے💚
❀[ @EmamZaman ]❀
┄┅═✧❁✧═┅┄
❀
༺༻°❅°{﷽}°❅°༺༻
#یــا_سیـــدالشهدا💚
♡غیر از حسیـטּ عاشقِ هر ڪس شدے بداטּ
بازیچــہ مے شـــود دلِ تو دسٺِ دیگراטּ
♡شــــأטּ ِ دلِ حسینــــےِ خود را نگـاه دار
حیف اسٺ ایـטּ دلٺ بشود جاےِ ایـטּ و آטּ
♡قلبـــے ڪه مے طپـد بہ صداےِ حَرَم حَرَم
نگــذار جــاےِ پاےِ ڪســے را بہ روےِ آטּ
تنها ڪسے ڪه عشــق سزاوارِ نامِ اوسٺ
اربابِ ماسٺ ، حضـرت آقا ، حسیــטּ جـاטּ
❀[ @EmamZaman ]❀
┄┅═✧❁✧═┅┄
❀
#کلام_امام_زمان_عج
🌹 #ای_شیعه_ما
💠من همان مهدى هستم.
من قيامگر زمان ميباشم كه زمين را از عدل پر ميكنم همانطور كه از ظلم و جور پر شده است.
#تعجیل_در_فرج_منجی_عالم_صلوات🌱🌺
#ڪپی_با_ذڪر_صلوات☝️
❀[ @EmamZaman ]❀
┄┅═✧❁✧═┅┄