🌹امام صادق(علیه السلام):
هر کس با احمق دوستی کند، اخلاق او را به خود میگیرد.
📙امالی:۲۷۰
#حدیث
❀[ @EmamZaman ]❀
┄┅═✧❁✧═┅┄
🌸 حضرت زهرا سلام الله علیها:
آن لحظهای که زن در خانه خود میماند و به امور زندگی و تربیت فرزند میپردازد، به خدا نزدیکتر است.
📗بحارالانوار، ج۴۳ ص۹۲
#حدیث
❀[ @EmamZaman ]❀
┄┅═✧❁✧═┅┄
❀
#یاصاحبالزمان
بہ خوبا سَر مےزنے
مَگہ ما بَدا دِل نَداریم؟! :")😔
#اللهمعجللولیڪالفرج...
#سه_شنبههای_جمکرانی ♥️
❀[ @EmamZaman ]❀
┄┅═✧❁✧═┅┄
🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
❀ #تشرفات #دیدار_آیت_الله_محمدتقی_بافقی_با_امام_زمان(عج) (قسمت اول) مرحوم حجه الاسلام ملا اسدالله ب
❀
#تشرفات
#دیدار_ایت_الله_محمدتقی_بافقی_ با_امام_زمان(عج)
(قسمت دوم،پایانی)
نزدیک او رفتم و او سلام کرد و فرمود:« محمدتقی آنجا جای تو نیست.»
من زیر آن درخت رفتم ،دیدم،در حریم این درخت، هوا ملایم است و کاملا میتوان با استراحت در آنجا ماند و حتی زمین زیر درخت ، خشک و بدون رطوبت است، ولی بقیه صحرا پراز برف است و سرمای کُشنده ای دارد.
به هرحال شب را خدمت حضرت ولی عصر(عج) که با قرائتی متوجه شدم او حضرت بقیه الله(عج) است بیتوته کردم و آنچه لیاقت داشتم استفاده کنم از آن وجود مقدس استفاده کردم.
صبح که طالع شد و نماز صبح را با آن حضرت خواندم ، آقا فرمودند:« هوا روشن شدبرویم»
من گفتم:«اجازه بفرمایید من در خدمتتان همیشه باشم و با شما بیایم.»
حضرت فرمودند:«تو نمیتوانی با من بیایی.»
گفتم:«پس بعد از این کجا خدمتتان برسم؟؟»
حضرت فرمودند:«من در این سفر دوبار تو را خواهم دید و من نزد تو می ایم. بار اول قم خواهد بود و مرتبه دوم نزدیک سبزوار تورا ملاقات میکنم.»
ناگهان ان حضرت از نظرم غایب شد.
من به شوق دیدار ان حضرت، تا قم سر از پا نشناختم و به راه ادامه دادم،تا آنکه پس از چندروز وارد قم شدم و سه روز برای زیارت حضرت معصومه(س) و وعده تشرف به محضر این حضرت در قم ماندم،ولی خدمت آن حضرت نرسیدم. از قم حرکت کردم و فوق العاده از این بی توفیقی و کم سعادتی متاثر بودم،تا آنکه پس از یکماه به نزدیک شهر سبزوار رسیدم.
همینکه شهر سبزوار از دور معلوم شد باخود گفتم:«چرا خُلف وعده شد؟! منکه در قم آن حضرت را ندیدم،این هم شهر سبزوار باز هم خدمتش نرسیدم.»
در همین فکرها بودم،که صدای پای اسبی شنیدم،برگشتم دیدم حضرت ولی عصر(عج) سوار بر اسبی هستند و بطرف من تشریف می اورند و به مجرد آنکه به ایشان چشمم افتاد ایستادند و بمن سلام کردند و من به ایشان عرض ارادت و ادب نمودم.
گفتم آقا جان:«وعده فرموده بودید که در قم هم خدمتتان برسم،ولی موفق نشدم!»
حضرت فرمود«محمدتقی! ما در فلان ساعت و فلان شب نزد تو امدیم، تو از حرم عمه ام حضرت معصومه(س) بیرون آمده بودی،زنی از اهل تهران از تو مسئله ای میپرسید،تو سرت را پایین انداخته بودی و جواب اورا میدادی،من در کنارت ایستاده بودم و تو به من توجه نکردی، من رفتم.»
#برگرفته از منبع گنجینه دانشمندان
پ.ن: امان از لحظه های غفلتی که مشغول گناهیم و آقا کنارمونه و بی توجهیم.😔💔
❀[ @EmamZaman ]❀
┄┅═✧❁✧═┅┄
❀
#یابقیہ_الله_اعظـم🌱💚🌱
🌱اے آنڪه عزیـزے و مرا جانـی و جانـان
🍂صد یوسف مصرے ز غمٺ، سر بہ بیابان
🌱اے ڪـاش بـیـایـی و بـگویـند ڪـه آمد
🍂بر مصـر وجـود من قـحطـی زده، باران
اللهم_عجل_لولیڪ_الفرج_الساعة
#سه_شنبه_جمکرانی💚
❀[ @EmamZaman ]❀
┄┅═✧❁✧═┅┄
❀
#منبر_مجازی
#استاد_فاطمی_نیا
خدا چند گناه را به سختي مي بخشد كه يكي از آنها آبرو بردن است.
حدیثی از امام باقر(علیه السلام) است که حضرت میفرمایند : کسی که از ریختن آبرو و حیثیت مردم چشمپوشی کرده و آبروی آنها را نریزد، خداوند در روز قیامت از گناهان او صرفنظر خواهد كرد.
روایت داریم که میفرماید اغلب جهنمیها، جهنمی زبان هستند!
فکر نکنید همه شراب میخورند و از دیوار مردم بالا میروند. یک مشت مؤمن مقدس را میآورند جهنم به سبب اينكه آبرو مي برده اند!
اسلام میخواهد آبروی فرد حفظ شود.
❀[ @EmamZaman ]❀
┄┅═✧❁✧═┅┄
📡 دلسوزیهای ماهواره ای
❓ اونایی که توی خونه شون ماهواره ای دارن می دونن جواب این سوالا چیه؟
1️⃣ کشورهای غربی برای مردم کدوم کشور اینقدر شبکه رایگان ماهواره ای راه انداخته اند که برای ایرانی ها راه انداخته اند؟!
2️⃣ چرا کشورهای غربی از بین این همه آدم توی دنیا، تصمیم گرفته اند برای ایرانی ها دلسوزی بکنند؟!
3️⃣ واقعا این کشورهایی که اینقدر ایرانی ها رو تحریم می کنند، چی شده که اینجا حاضر شدن این همه هزینه بکنند و شبکه های فارسی زبان و برنامه های به ظاهر سرگرم کننده برای ایرانی ها درست کنند ؟!
4️⃣ بنظر شما این شبکه های فارسی زبان قراره چه دستاورد با ارزشی برای اونها داشته باشه که اینقدر دارن براش هزینه می کنند؟!
5️⃣ این ها همونهایی نیستن که 8 سال همه جوره از صدام حمایت کردند تا ایران رو نابود کنه!! یعنی حالا قصدشون غیر از نابود کردن ایران و ایرانیه؟!
6️⃣ چرا BBC با فروش حق اشتراک برنامه هاش، از مردم کشور خودش پول میگیره اما بصورت کاملا مجانی در خدمت ایرانی هاست؟!
⁉️بهتر نیست در مورد بعضی چیزا بیشتر فکر کنیم؟
❀[ @EmamZaman ]❀
┄┅═✧❁✧═┅┄
🌷پیامبر اسلام(ص):
من در میان شما دو امانت گرانبها میگذارم یکی کتاب خدا قرآن و دیگری عترتم اهل بیت را، تا وقتی که از این دو تمسک جویید هرگز گمراه نخواهید شد و این دو یادگار من هیچ گاه از هم جدا نمیشوند.
(حدیث مشهور ثقلین)
#حدیث
❀[ @EmamZaman ]❀
┄┅═✧❁✧═┅┄
🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
❀ #رمان #عشق_با_طعم_سادگی #پارت_شانزدهم امیرعلی آرنجش رو به لبه شیشه تکیه داده بودو سرش رو به د
❀
#رمان
#عشق_با_طعم_سادگی
#پارت_هفدهم
حرارت ملیح آفتاب صبح زمستونی گونه ام رو نوازش میکرد. نفس عمیقی کشیدم سردی هوا هم گاهی لذت داشت.
گاهی خیلی هم خوب بودچون میتونست حرارت درونیم رو کم کنه
حرارتی که حاصل آشوب فکری دیشبم بود و نتیجه ای که بازم من رو رسونده بود ، که حتی فکر کردن به
امیرعلی هم من رو بی تاب و دلتنگ می کنه.
چه لحظه شماری که برای امروز صبح کردم و دیدنش و این هوای سرد خیلی ماهرانه استرسم رو کم میکرد !
سرو صدای دوقلوها امکان کشیدن نفس عمیق دوم رو ازمن گرفت و نگاهم ثابت شد روی محمدی که شبیه بابا بود، و محسنی که شبیه مامان!
_شما دوتا دیگه کجا ؟
محمد ابرو انداخت بالا:
_خونه عمه، مشکلیه؟؟
چشمهام رو ریز کردم:
_اونوقت کی گفته شمادوتاهم دعوتین؟؟
محسن باصدای لوسی گفت:
_وا محیا جون خونه عمه که دعوت نمی خواد!
صورتم و جمع کردم:
_بی مزه ها.
بابا طبق عادت سوئیچ ماشینش رو توی دستش میچرخوند و بیرون اومد
بازم با اعتراض گفتم:
_ باباجون خودم باآژانس میرفتم روز جمعه ای روز استراحتتونه!
به پیشونی بابا چین مصنوعی افتاد، با یک لبخند واقعی پدرانه روی لبهاش:
_ این یعنی دختر بابا از الان تعارفی شده؟؟!
محمد پوفی کرد:
_نخیر باباجون این یعنی این یکی یکدونه باز داره خودش رو لوس میکنه.
محسن هم دهنش رو کج کرد:
_اه اه دختر خودشیرین!
بابا به جای من چشم غره ای به هردو شون رفت و با ریموت در ماشینش رو باز کرد.
رفتم تا صندلی جلو بشینم کناربابا، دختر بودم خب یکی یکدونه بابا!
_آی خانوم خوشکله، مامان هم داره میادها !
گیج به محسن نگاه کردم:
_مامان؟!
محمد دیگه روی صندلی عقب کنار شیشه جا گرفته بود:
_بله مامان،دسته جمعی میخوایم بریم در خونه عمه تحویلت بدیم بعد خودمون بریم دوردور.
آخ چه صفایی داره حالا بیرون رفتن.چه
خوب شد عروسش کردن نه محسن؟؟
محسن منتظر شد من بشینم تا اون هم کنار شیشه بشینه:
_آره والا دعاش رو باید به جون امیر
علی بکنیم که از شر این دردونه راحتمون کرد.
با اعتراض و لوس گفتم:
_بابااااا
مامان که بیرون اومده بود فرصت به بابا ندادو اینبار اون طرفدارم شد:
_صددفعه گفتم نزنین این حرفها رو. دخترمم اذیت نکنین!!!
لحن تند مامان هم روشون تاثیری نکرد و تازه با خنده ریزی به هم چشمک زدند.
**
عطیه در رو باز کردو بادیدنم دست به کمر شد:
_واا چه عجب نمیومدی! دست مامانم درد نکنه با این عروس آوردنش تالنگ ظهر می خوابه!
_بی خیال شو دیگه عطی جون دقت کردی جدیدا داری میری تو جلد خواهر شوهرای غرغرو.
کیفم زدم به بازوش:
_حالا هم برو کنار اگه همینجا بمونم تا شب می خوای برام دست به کمر
سخنرانی کنی!
عطیه بازوش رو ماساژ داد:
_دستت هرز شده ها...صددفعه هم بهت گفتم اسمم رو کامل بگو.
شانس آوردی امیرعلی اینجا نبود وگرنه حالت رو جا میاورد بدش میاد اسم ها رو مخفف بگن!
ضربان قلبم بالا رفت انگار با حرف عطیه تازه یادم افتاد امروز به عنوان خانوم امیر علی پا گشا شدم و نیامدم دیدن عطیه!
شیطنتم خوابید:
_جدی؟؟نمی دونستم.!
لبخند دندون نمایی زد:
_نگو از داداشم حساب میبری؟!جون من؟!
خنده ام گرفت از لحن بامزه اش، و قدمهام رو برداشتم سمت آشپزخونه و بلند گفتم:
_نه بابا! من؟!
صدای پر خنده اش رو شنیدم:
_آره جون خودت... خلاصه آمار کارها و حرفهایی که امیر علی ازشون متنفره رو خواستی با کمال میل حاظرم بهت بگم که سوتی ندی جلوش میشناسیش که اخمهاش از صدتا کتک بدتره!
با اینکه به حرفهای عطیه می خندیدم ولی با خودم گفتم راست میگه اخم کردنش خیلی جذبه داره
و این روزها فقط شده سهم من..
ادامه دارد...
❀[ @EmamZaman ]❀
┄┅═✧❁✧═┅┄