🌸💞🌸💞🌸💞
💞🌸💞🌸💞
🌸💞🌸💞
💞🌸💞
🌸💞
💞
#حجاب
#چادر
می گـفت:
پسـرها چقـدر چشـم #نـاپـاک شـده انـد ... یک بـار پشـت سـرش راه افتـادم..
در کوچـه اول ، پسـر جـوانی ایسـتاده بود!
تا نگـاهش به او و مانتـوی تنـگش افتـاد نیشـخندی زد و به سـر تا پـای انـدام دخـتر خیـره شـد ...
همـان پسـر
وقـتی مـن از جلـویش عبـور کـردم ... سـرش را پایـین انداخت و #سرگـرم #گوشی #مـوبایلـش شـد !
در کوچـه دوم که کمـی هـم تنـگ بـود..
چنـد پسـر در حـال حـرف زدن و بلـند بلـند خندیدن بودنـد.
دخـتر که نزدیکـشان شـد
نگـاه ها هـمه سمـت انـدام ..و موهـای بلـند دخـترک چرخـید.
یکـی از پسـر ها نیشـخندی زد
و دیگـری کاغـذی را در کـیف دخـتر انداخـت.
تنـه دخـتر ، هنـگام عبـور از آن کوچه تنگ به تنـه پسـر ها خـورد !
همـان پسـر ها ، وقـتی مـن نزدیک شـدم ... راه را بـرای عبـور مـن باز کـردند و صـدایشـان را پایـین آوردنـد.
و همیـنطور در کوچه سـوم
خیـابـان
بـازار.. اصـلا قبـول چشـم ها هـمه نـاپـاک... امـا ◄تــــو
چـرا با #بـی #حجـابی
طعـمه شـان میـشوی بانـو...
#بانــــــــو!
پریشان است گیسویت ولی...
ولی پریشان تر از گیسوی تو پسری است که
میخواهد نگاهش را نگه دارد
🌙💖الّلهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج💖🌙
🆔 @EmamZaman
💞
🌸💞
💞🌸💞
🌸💞🌸💞
💞🌸💞🌸💞
🌸💞🌸💞🌸💞
🥀🕊💐🌹💐🕊🥀
#مادرانه
#بهانه_دل
#پنجشنبه_های_دلتنگی
شبای #جمعه که میشه
دلا #بهونه میگیره
هر کی میاد سر یه #قبر
ازش #نشونه میگیره
یکی سر قبر #پدر
یکی کنار #مادرش
یکی کنار #خواهر و
یکی پیش #برادرش
اما یه #مادرغمگین و آرام
میاد کنار #شهید_گمنام
یه جعبه #خرما برای فاتحه خونی میاره
آروم میاد میشینه و سر روی #سنگش میذاره
میگه تو جای #بچمی
گوش بده به حرفای من
از بس که اینجا اومدم
درد اومده #پاهای من
آخر نگفتی کسی رو داری
یا که #مث من بی کس و کاری
مگه تو مادر نداری
برای تو #گریه کنه
غروب #پنجشنبه بیاد
به #قبر تو تکیه کنه
غصه نخور من #مادرت
منم همیشه #یاورت
نمیذارم #تنها بشی
مدام میام بالا #سرت
از تو چه #پنهون
یه #بچه دارم
چند #ساله از اون
#خبر ندارم
آخ که #دلم برات بگه
از #پسرم یه خاطره
موقع جبهه رفتنش
ساعتی که میخواست بره
از اون #لباس خاکی و
از اون #پیام آخرش
هر #قدمی میرفت جلو
نگا میکرد پشت سرش
دیگه نیومد
رفت #ناپدید شد
چشام به درِ #خونه سفید شد...
دیگه از اون روز تا حالا
منتظر #زنگ درم
بس که دلم #شور میزنه
نصفه #شب از #خواب میپرم
کاشکی بود و نگاه میکرد
یزید سرش رفت بالا دار
سزای #اعمالشو دید
لکه ننگ روزگار
من مطمئنم الآن اگر بود
#سرگرم شادی از این خبر بود..
او شبی که #نشون میداد
صدام #چشاشو بسته بود
یادم اومد لحظه ای که
دل مارو #شکسته بود
روزایی که #نمک میریخت رو داغ #قلب پدرا
داغ #برادر میگذاشت رو سینه #برادرا
الحمدلله دعام اثر کرد
سوی #جهنم
عزم #سفر کرد ...
***
بسه دیگه #خسته شدی
دوباره خیلی حرف زدم
با اینکه #قول داده بودم
اما بازم #گریه شدم
با صد امید و آرزو
مادر #مفقود_الاثر
بلند شد از کنار #قبر
شاید براش بیاد #خبر
چند ساله #مادر ...
#کارش همینه ...
#خبر نداره ...
#بچه_اش_همینه
@emamzaman