🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
💐🍃💖 🍃💖 💖 #فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا #قسمت_پنجاه_و_ششم ✍باورم نمیشد جا پای پدر و سازمانش در تمام بدبخ
💐🍃🌸
🍃🌸
🌸
#فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا
#قسمت_پنجاه_و_هفتم
✍به میان حرفش پریدم،کمی عصبی بودم.
- لابد به این شرط که به درخواست شما وارد #داعش بشه و اون اطلاعاتی رو که رابطتون جمع آوری کرده به دستتون برسونه!
درسته پس شما معامله کردین!
جون خانوادش در قبال اون اطلاعات
در سکوت به جملات تندم گوش داد
- نه اینطور نیست،امنیت دانیال یکی از دغدغه های ما بود و هست.
ما فقط کل جریانو از جمله دسترسی به اون چیت،که حاوی اطلاعات بود رو براش توضیح دادیم و اون به دلیل تنفر عجیبی که ازپدرتون،سازمان و وابستگانش داشت،پیشنهادمونو رو هوا زد.
بعد از اون،من بارها و بارها باهاش حرف زدمو خواستم که منصرفش کنم،چندین و چندبار بهش گفتم که حتی اگر اینکارو انجام نده بازم امنیت خانوادش تامینه.
اما اون میگفت که میخواد انتقام بگیره،انتقام تمام بدبختی ها وسختی هایی که مادر و خواهرش از جانب افکار سازمانی پدرش متحمل شدن.
افکاری که حالا پای #داعش رو به زندگیش باز کرده بود.
پس عملیات شروع شد.
دانیال نقش یه نابغه ی ساده رو به خودش گرفت و صوفی با عنوان دختری زیبا و مهربون که از قضا مبلغِ داعش برای جذب نیرو تو آلمانه،وارد بازی شد.
بی خبر از اینکه خودشون دارن رو دست میخورن.
بعد از یه مدت دانیال ژست یه مرد عاشقو به خودش گرفت که تحت تاثیر صوفی داره روز به روز به تفکرات داعشی نزدیک میشه.
از شکل و ظاهر گرفته تا افکارو اعتقادات.
طوری که حتی شما هم این تغییر رو به عینه احساس کرده بودن.
ریشهای بلند و سر تراشیده برادرم در ذهنم تداعی شد،با اخلاقی که دیگر قابل تحمل نبود و کتکی که برای اولین بار از دستش خوردم.
حرفهای حسام درست ودقیق بود
- ما مدام شما رو زیر نظر داشتیم، تعقیبای هر روزتون میتونست دردسر ساز بشه،
هم واسه امنیت خودتونو دانیال، هم واسه ماموریتی که ما داشتیم.
یادمه اون شبی که از دانیال کتک خوردین،برادرتون اونقدر #گریه کرد که فکر کردم دیگه حاضر نمیشه به ماموریتش ادامه بده.
اما اینطور نشد و اون برخلاف تصورم،سختتر از این حرفا بود و بالاخر بعد از یه مدت و فریب صوفی،با اون به #سوریه رفت.
حالا دیگه زمان اجرای عملیات اصلی بود.
سوالی ذهنم را درگیر کرد.
- صبر کن!حرفایی که صوفی در مورد نحوه ی خروجش از آلمان میزد،اون حرفا از کجا میومد؟ منظورم اینه که...
انگار کلامم را خواند:
- تمام حرفهاش درست بود خط به خط،جمله به جمله
اما نه در مورد خودشو دانیال.
اون در واقع خاطراتی واقعی از ماهیت اصلی گروهشون رو براتون تعریف کرد.
اتفاقاتی که هر روز داره واسه اعضای اون گروه رخ میده.
هر روز زنانی هستند که بدون آگاهی و به امید #ماه_عسل، با همسران داعشی شون به #ترکیه میرن،
اما سر از حریم #سوریه و پایگاه این حرومزاده ها برای #جهاد_نکاح، در میارن.
هر روز هستند دخترا و پسرایی که به طمع وعده های دروغین این گروه تو کشورایی مث #فرانسه و #آلمان و الی آخر، خودشونو گرفتار خون یه عده زن و بچه ی مظلوم میکنن.
طمعی که یا مجبورین تا ته،پاش وایستن و یکی بشی عین همون حیوونا،
یا باید فاتحه ی نفس کشیدنشونو بخونن و برن استقبال به #مرگ به بدترین شکل ممکن.
به صورتش خیره شدم
- یه سوال!
چجوری به دانیال اعتماد کردین؟نترسیدین که رابطتونو لو بده؟
سری تکان داد..
⏪ #ادامہ_دارد...
نویسنده:
#زهرا_اسعد_بلند_دوست
📝 @emamzaman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#حجاب
#نگاه_به_نامحرم
اگه نمی تونید به نامحرم نگاه نکنید از دیدن این کلیپ غافل نشید.
چرا پرواز نمیکنیم با اینهمه #سینه و #اشک و #گریه؟
🆔 @emamzaman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#حجاب
#نگاه_به_نامحرم
اگه نمی تونید به نامحرم نگاه نکنید از دیدن این کلیپ غافل نشید.
چرا پرواز نمیکنیم با اینهمه #سینه و #اشک و #گریه؟
🆔 @emamzaman
🌷پیامبر مهربانیها (ص):
🍃 تا جایی که مى توانيد، خود را از همّ و #غم_دنیا رها کنید.
👈 چون هر كس كه بزرگ ترين همّ و غمش #دنیا باشد، خداوند زندگى اش را بی سر و سامان مىکند و #فقر را پيش چشم او قرار مى دهد!
👈 و هر كس كه، بزرگ ترين همّ و غمش #آخرت باشد، خداوند کارهایش را سر و سامان مى دهد و دلش را [از هر جهت] بى نياز مى گرداند.
📙 كنز العمّال: ح ۶۰۷۷
_____________
🌹 وقتی که #امام_سجاد (ع) سائلی را دیدند که #گریه میکند، فرمودند:
اگر همه دنیا در دست این مرد بود و از دستش میرفت، سزاوار نبود که برای آن گریه کند!
📙 بحارالانوار: ۷۸/۷۵۸/۱۰
#داستان_واقعی
🌺شفای دختر #مسیحی به عنایت حضرت #عباس علیه السلام
قسمت اول👇
✍خطیب دانشمند جناب حجة الاسلام آقای صادقی قمی فرموند:
من در ایام #محرم در تهران منبر 🎤داشتم،روز #تاسوعا برای رفتن به مجلس روضه سوار تاکسی شدم، در بین راه به دسته ای🥁 برخوردیم که به مناسبت روز تاسوعا به #عزاداری پرداخته بودند.راننده تاکسی🚕 به من گفت:
آقا چه خبر است؟
گفتم:
امروز روز #تاسوعاست.
احساس کردم که #نفهمید،گفتم:
مگر شما #مسلمان نیستید؟
گفت: نه
گفتم: چه (مذهبی داری؟
گفت: من #مسیحی هستم.
به او گفتم:
#تاسوعا
یعنی روز #ابوالفضل_العباس علیه السلام.
تا این جمله را گفتم، دیدم راننده سرش را رو فرمان ماشین گذاشت و شروع به #گریه😭 کرد.
گفتم:چرا گریه میکنی؟
گفت:
من #شفای دخترم🙎 را از این آقا گرفتم.دخترم #فلج بود برای معالجه او خیلی #خرج کردم،به حدی که #خانه خود🏡 را فروخته در نتیجه #اجاره_نشین شدم، اما مفید واقع نشد....
#ادامه_دارد...
📚روزنه هایی از عالم غیب
🌸➖🍃➖🌸➖🍃➖🌸➖🍃➖
@emamzaman
🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
#الفبای_رفاقت_با_امام_زمان عج ک: #کربلا من و تو یک محبوب مشترک داریم. اما محبت تو به او کجا و محبت
#الفبای_رفاقت_با_امام_زمان عج
گ: #گریه
اشک و گریه نشانه های قلب عاشق هستند. دلی که پیش تو باشد، می سوزد از فراق و می سوزاند؛ می گرید از شوق وصال و می گریاند.
هل من معین فاطیل معه العویل و البکا
آيا ياورى هست كه با او ناله فراق و گريه طولانى سر دهم؟
📘فرازی از دعای ندبه
🆔 @EmamZaman
🥀🕊💐🌹💐🕊🥀
#مادرانه
#بهانه_دل
#پنجشنبه_های_دلتنگی
شبای #جمعه که میشه
دلا #بهونه میگیره
هر کی میاد سر یه #قبر
ازش #نشونه میگیره
یکی سر قبر #پدر
یکی کنار #مادرش
یکی کنار #خواهر و
یکی پیش #برادرش
اما یه #مادرغمگین و آرام
میاد کنار #شهید_گمنام
یه جعبه #خرما برای فاتحه خونی میاره
آروم میاد میشینه و سر روی #سنگش میذاره
میگه تو جای #بچمی
گوش بده به حرفای من
از بس که اینجا اومدم
درد اومده #پاهای من
آخر نگفتی کسی رو داری
یا که #مث من بی کس و کاری
مگه تو مادر نداری
برای تو #گریه کنه
غروب #پنجشنبه بیاد
به #قبر تو تکیه کنه
غصه نخور من #مادرت
منم همیشه #یاورت
نمیذارم #تنها بشی
مدام میام بالا #سرت
از تو چه #پنهون
یه #بچه دارم
چند #ساله از اون
#خبر ندارم
آخ که #دلم برات بگه
از #پسرم یه خاطره
موقع جبهه رفتنش
ساعتی که میخواست بره
از اون #لباس خاکی و
از اون #پیام آخرش
هر #قدمی میرفت جلو
نگا میکرد پشت سرش
دیگه نیومد
رفت #ناپدید شد
چشام به درِ #خونه سفید شد...
دیگه از اون روز تا حالا
منتظر #زنگ درم
بس که دلم #شور میزنه
نصفه #شب از #خواب میپرم
کاشکی بود و نگاه میکرد
یزید سرش رفت بالا دار
سزای #اعمالشو دید
لکه ننگ روزگار
من مطمئنم الآن اگر بود
#سرگرم شادی از این خبر بود..
او شبی که #نشون میداد
صدام #چشاشو بسته بود
یادم اومد لحظه ای که
دل مارو #شکسته بود
روزایی که #نمک میریخت رو داغ #قلب پدرا
داغ #برادر میگذاشت رو سینه #برادرا
الحمدلله دعام اثر کرد
سوی #جهنم
عزم #سفر کرد ...
***
بسه دیگه #خسته شدی
دوباره خیلی حرف زدم
با اینکه #قول داده بودم
اما بازم #گریه شدم
با صد امید و آرزو
مادر #مفقود_الاثر
بلند شد از کنار #قبر
شاید براش بیاد #خبر
چند ساله #مادر ...
#کارش همینه ...
#خبر نداره ...
#بچه_اش_همینه
@emamzaman
#طنز_جبهه
#زنگ_تفریح😃
طلبه های جوان👳 آمده بودند برای #بازدید 👀 از جبهه.
0⃣3⃣ نفری بودند.
#شب که خوابیده بودیم😴، دو سه نفر بیدارم کردند 😧و شروع کردند به پرسیدن سوالهای مسخره و الکی!😜
مثلاً میگفتند:
#آبی چه رنگیه برادر؟!🤔
#عصبی 😤 شده بودم.
گفتند:
بابا بی خیال!😏
تو که بیدار شدی، #حرص نخور بیا بریم یکی دیگه رو #بیدار کنیم!😎
دیدم بد هم نمیگویند!🤔🤗😂
خلاصه همینطوری سی نفر را بیدار کردیم!😉
👨👨👦👦بیدار شدهایم و همهمان دنبال شلوغ کاری هستیم!
قرار شد یک نفر خودش را به مردن بزند و بقیه در محوطه #قرارگاه تشییعش کنند!
فوری #پارچه سفیدی🖱 انداختیم روی محمدرضا و #قول گرفتیم که تحت ⬇️ هر شرایطی خودش را نگه دارد!
گذاشتیمش روی #دوش 🚿بچهها و راه افتادیم🚶.
#گریه و زاری!😭
یکی میگفت:
ممد رضا!
#نامرد! 😩
چرا تنها رفتی؟ 😱
یکی میگفت:
تو قرار نبود #شهید شی!
دیگری داد میزد:
شهیده دیگه چی میگی؟
مگه تو جبهه نمرده؟
یکی #عربده میکشید! 😫
یکی #غش میکرد! 😑
در مسیر، بقیه بچهها هم اضافه➕ میشدند و چون از قضیه با خبر نبودند، واقعاً گریه 😭و #شیون راه میانداختند!
گفتیم برویم سمت اتاق #طلبهها!
#جنازه را بردیم داخل اتاق.
این بندگان خدا📿 که فکر میکردند قضیه جدیه،
رفتند #وضو گرفتند و نشستند به #قرآن 📖خواندن بالای سر #میت!
در همین بین من به یکی از بچهها گفتم:
برو خودت را روی محمدرضا بینداز و یک #نیشگون محکم بگیر!😜😂
رفت گریه کنان پرید 🕊 روی محمدرضا و گفت:
محمدرضا!
این قرارمون نبود!😭
منم میخوام باهات بیام!😖
بعد نیشگونی👌 گرفت که محمدرضا از جا پرید و چنان #جیغی کشید 😱که هفت هشت نفر از این بچه ها از حال رفتند!
ما هم قاه قاه میخندیدیم.😂😂😂
خلاصه آن شب #تنبیه سختی شدیم.
❀[ @EmamZaman ]❀
┄┅═✧❁✧═┅┄