#شعر_آخر_شب ☕
برای سوخته دل، بستر و مزار یکیست
تمشکِ ترشِ لب و تُنگِ زهرمار یکیست
تفاوتی نکند اشک و بغض و هق هقِ ما
مسیر چشمه و سیلاب و آبشار یکیست
هنوز گُردهی سهراب، سرخ مثل عقیق
هنوز رسم پدر سوز روزگار یکیست
هنوز طعنه به جان میخرد زلیخا و
هنوز بر درِ کنعان امیدوار یکیست
هزار بار دلم سوخت در غمی مبهم
دلیل سوختنش هر هزار بار یکیست
حرام باشد اگر بی وضو بغل گیرم
که قوسِ پیکرهی برنو و دوتار یکیست
شبی ترنج به بَر میکشد شبی حلاج
شکایت ازکه کنیم ای رفیق؟! دار یکیست
دو مصرع اند دو ابرو شکسته نستعلیق
میان هر غزلی بیت شاهکار یکیست
به دست آنکه نوازش شدیم، تیغ افتاد
دلیل خون جگریِ من و انار یکیست!
به دشنه کاریِ قلبم برس ادامه بده
خدای هر دوی ما انتهای کار یکیست
#حامد_عسکری #شعر #غزل
💠 @ensani_islami
🕯️ #شعر_آخر_شب
بهتنهایی گرفتارند مشتی بیپناه اینجا
مسافرخانه رنج است یا تبعیدگاه اینجا
غرض رنجیدن ما بود_از دنیا_که حاصل شد
مکن ای زندگی عمر مرا دیگر تباه اینجا
برای چرخش این آسیاب کهنه دل سنگ
به خون خویش می غلتند خلقی بی گناه اینجا
نشان خانه خود را در این صحرای سردرگم
بپرس از کاروان هایی که گم کردند راه اینجا
اگر شادی سراغ از من بگیرد جای حیرت نیست
نشان می جوید از من تا نیاید اشتباه اینجا
تو زیبایی و زیبایی در اینجا کم گناهی نیست
هزاران سنگ خواهد خورد در مرداب ماه اینجا
#شعر #فاضل_نظری #غزل
_
@ensani_islami | فلسفه، شعر، علوم انسانی
#شعر_آخر_شب
«ربنا آتنا» نگاهش را، که هوايم دوباره باراني است
«السلام عليکْ يا» دريا که دلم بي قرار و توفاني است
«اِنّ في خلق» تو خدا هم مست، روحْ حيران، فرشتهها هم مست
«اِنّ في خلق» تو زمين مبهوت، زير يک آسمان پريشاني است
«لا اله»َم ! کجاي «الا»يي؟ روح دريا! کجاي دريايي؟
مثل آبي به چشم ماهيها، اي «هوالظاهر»ي که پيدا نيست!
«يا سريع الرضا»ي لبخندت، عاشقان را کشيده در بندت
«يا وليَّ الذينَ» يک دنيا که در اسم تو غرق حيراني است
«و اذا الشّمسْ» پيش تو تاريک، «واذا البحرْ» از تو در جوشش
واذا القلبِ من که ميپرسند: به کدامين گناه قرباني است؟
از ميِ «اِنّما ولي» مستم، در هواي «هوالعلي...» مستم
از «شراباً طَهورِ» چشمانت، شب ميخانهام چراغاني است
«اشهد انَّ» هر چه دارم تو، «و قِنا من عذابِ نار»َم تو
آه، «يا ايها العزيز»َم آه، توشهام اين غزل که ميخواني است
«ليْتَ شِعري»که شعر من آيا مي رسد تا به ساحلت؟ دريا!
- نالههاي کبوتري زخمي که در اين بند تيره زنداني است-
___
#قاسم_صرافان #شعر #غزل
__
💠 @ensani_islami | شعر, فلسفه ، علوم انسانی
#شعر_آخر_شب ☕
جان پس از عمری دویدن لحظه ای آسوده بود
عقل سرپیچیده بود از آنچه دل فرموده بود
عقل با دل رو به رو شد صبح دلتنگی بخیر
عقل برمی گشت راهی را که دل پیموده بود
عقل کامل بود، فاخر بود، حرف تازه داشت
دل پریشان بود، دل خون بود، دل فرسوده بود
عقل منطق داشت ، حرفش را به کرسی می نشاند
دل سراسر دست و پا می زد، ولی بیهوده بود
حرف منّت نیست اما صد برابر پس گرفت
گردش دنیا اگر چیزی به ما افزوده بود
من کی ام؟! باغی که چون با عطر عشق آمیختم
هر اناری را که پروردم به خون آلوده بود
ای دل ناباور من دیر فهمیدی که عشق
از همان روز ازل هم جرم نابخشوده بود
#فاضل_نظری #غزل
____
❞ زندگی برای علوم انسانی ❝
༺ @ensani_islami ༻
#شعر_آخر_شب ☕
هر نسیمی که نصیب از گل و باران ببرد
میتواند خبر از مصر به کنعان ببرد
آه از عشق که یک مرتبه تصمیم گرفت
یوسف از چاه در آورده به زندان ببرد
وای بر تلخی فرجام رعیت پسری
که بخواهد دلی از دختر یک خان ببرد
ماهرویی دل من برده و ترسم این است
سرمه بر چشم کشد زیره به کرمان ببرد
دو دلم اینکه بیاید من معمولی را
سر و سامان بدهد یا سر و سامان ببرد؟
مرد آنگاه که از درد به خود میپیچد
ناگزیر است لبی تا لب قلیان ببرد
شعر کوتاه ولی حرف به اندازهی کوه
باید این قائله را "آه" به پایان ببرد
شب به شب قوچی ازین دهکده کم خواهد شد
ماده گرگی دل اگر از سگ چوپان ببرد
#حامد_عسکری #غزل
__
❞ زندگی برای علوم انسانی ❝
༺ @ensani_islami ༻