eitaa logo
اشاره 👈 علیرضا قربان خان
235 دنبال‌کننده
3 عکس
55 ویدیو
0 فایل
اشعار و نوشته های علیرضا قربان خان @alirezaghorbankhan
مشاهده در ایتا
دانلود
سر رفته است حوصله ی شهر خامشان ای مرگ با جنازه ی خوبی شلوغ کن سهم ما از خاک وقتی مستطیلی بیش نیست جای ما اینجاست یا آنجا چه فرقی می‌کند؟ عاشقان در زندگی دنبال مرهم نیستند دردِ بی‌درمان‌شان را مرگ درمان می‌کند مرگ هر چند خوش نباشد لیک بی رخ دوستان خوشم باشد دیشبش گفتم فلانی! زیرلب گفتا که «مرگ!» طرفه مرگی بود این کز آب حیوان زاده شد یکی است چشم فرو بستن و گشادن من به مرگ، زندگیم چون شرار نزدیک است گر غم مرگ را به سنگ سیاه بنویسند از او برآید آه نشنیدی حدیث خواجه بلخ مرگ بهتر که زندگانی تلخ و نترسیم از مرگ مرگ پایان کبوتر نیست مرگ وارونه یک زنجره نیست مرگ در ذهن اقاقی جاری است مرگ در آب و هوای خوش اندیشه نشیمن دارد مرگ در ذات شب دهکده از صبح سخن می‌گوید مرگ با خوشه انگور می‌آید به دهان مرگ در حنجره سرخ – گلو می‌خواند مرگ مسئول قشنگی پر شاپرک است مرگ گاهی ریحان می‌چیند مرگ گاهی ودكا می‌نوشد گاه در سایه نشسته است به ما می‌نگرد و همه می‌دانیم ریه‌های لذت، پر اکسیژن مرگ است هرگز از مرگ نهراسیده‌ام اگرچه دستانش از ابتذال شکننده‌تر بود هراسِ من باری همه از مردن در سرزمینی‌ست که مزدِ گورکن از بهای آزادیِ آدمی افزون باشد تو ﻣﯽﺩﺍﻧﯽ ﺍﺯ ﻣﺮﮒ ﻧﻤﯽﺗﺮﺳﻢ، ﻓﻘﻂ ﺣﻴﻒ ﺍﺳﺖ ﻫﺰﺍﺭ ﺳﺎﻝ ﺑﺨﻮﺍﺑﻢ ﻭ ﺧﻮﺍﺏ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻧﺒﻴﻨﻢ ___________________ https://eitaa.com/eshare
۲ از خط ممتد زندگانی نصیب احمد شاملو پاره خطی شد از ۱۳۰۴ تا ۱۳۷۹ این و مرامنامه و زبان شعر احمد شاملوست. قابل تامل و زیبا ؛ موضوع شعر شاعر پیشین از زندگی نبود. در آسمان خشک خیالش او جز با شراب و یار نمی‌کرد گفت‌وگو. او در خیال بود شب و روز در دام گیس مضحک معشوقه پای‌بند حال آنکه دیگران دستی به جام باده و دستی به زلف یار مستانه در زمین خدا نعره می‌زدند. □ موضوع شعر شاعر       چون غیر از این نبود تاثیر شعر او نیز              چیزی جز این نبود. آن را به جای مته نمی‌شد به کار زد در راه‌های رزم. با دست‌کار شعر هر دیو صخره را از پیش راه خلق          نمی‌شد کنار زد. یعنی اثر نداشت وجودش. فرقی نداشت بود و نبودش. آن را به جای دار نمی‌شد به کار برد.   حال آنکه من         به‌شخصه                  زمانی همراه شعر خویش هم دوش شن چوی کره‌ای                       جنگ کرده‌ام. یک بار هم "حمیدی" شاعر را در چند سال پیش بر دار شعر خویشتن                آونگ کرده‌ام... □ امروز      شعر         حربه‌ی خلق است زیرا که شاعران خود شاخه‌ای زجنگل خلق‌اند نه یاسمین و سنبل گل‌خانه‌ی فلان.   بیگانه نیست         شاعر امروز با دردهای مشترک خلق. او با لبان مردم            لبخند می‌زند. امروز شاعر باید لباس خوب بپوشد کفش تمیز و واکس‌زده باید به پا کند آنگاه در شلوغترین نقطه‌های شهر موضوع وزن و قافیه‌اش را، یکی یکی با دقتی که خاص خود اوست از بین عابران خیابان جدا کند:   "همراه من بیایید همشهری عزیز! دنبالتان سه روز تمام است              دربه‌در              همه جا سر کشیده‌ام."   "دنبال من؟ عجیب است! آقا ، مرا شما لابد به جای یک کس دیگر گرفته‌اید."   "نه جانم، این محال است. من وزن شعر تازه‌ی خود را از دور می شناسم"   "گفتی چه ؟        وزن شعر ؟           "تامل بکن رفیق... وزن و لغات و قافیه‌ها را                        همیشه من در کوچه جسته‌ام. آحاد شعر من، همه افراد مردمند، از زندگی [ که بیشتر مضمون قطعه است] تا لفظ و وزن و قافیه‌ی شعر، جمله را من در میان مردم می‌جویم... این طریق بهتر به شعر ، زندگی و رشد می‌دهد...."  □ اکنون هنگام آن رسیده که عابر را شاعر کند مجاب با منطقی که خاصه‌ی شعر است تا با رضا و رغبت گردن نهد به کار ورنه، تمام زحمت او می‌رود ز دست... □ خب، حالا که وزن یافته آمد هنگام جستجوی لغات است:  هر لغت چندان که برمی‌آیدش از نام دوشیزه‌‌ای‌ست شوخ و دل‌آرام... باید برای وزن که جسته است شاعر لغاتِ درخور آن جست‌وجو کند. این کار، مشکل است و تحمل‌سوز لیکن      گزیر          نیست:   آقای وزن و خانم ایشان- لغت- اگر همرنگ و همتراز نباشند، لاجرم محصول زندگانیشان دل‌پذیر نیست مثل من و زنم. من وزن بودم، او کلمات [آسه های وزن] موضوع شعر نیز پیوند جاودانه‌ی لب‌های مهر بود...   با آن که شادمانه در این شعر می‌نشست لبخند کودکان ما [این ضربه‌های شاد] لیکن چه سود؟ چون کلمات سیاه و سرد احساس شوم مرثیه‌واری به شعر داد. هم وزن را شکست هم ضربه‌های شاد را هم شعر بی‌ثمر شد و مهمل هم خسته کرد بی‌سببی اوستاد را! باری سخن دراز شد وین زخم دردناک را خونابه باز شد. □ الگوی شعر شاعر امروز گفتیم     زندگی‌ست. از روی زندگی‌ست که شاعر با آب و رنگ شعر نقشی به روی نقشه‌ی دگر تصویر می‌کند.   او شعر می‌نویسد،  یعنی او دست می‌نهد به جراحات شهر پیر. یعنی او قصه می‌کند                به شب                    از صبح دل‌پذیر. او شعر می‌نویسد  یعنی او دردهای شهر و دیارش را فریاد می‌کند. یعنی او با سرود خویش       روان‌های خسته را آباد می‌کند.   او شعر می‌نویسد یعنی او قلب‌های سرد تهی مانده را ز شوق سرشار می‌کند. یعنی او رو به صبح طالع، چشمان خفته را بیدار می‌کند. او شعر می‌نویسد یعنی او افتخارنامه‌ی انسان عصر را تفسیر می‌کند. یعنی او فتح نامه‌های زمانش را تقریر می‌کند. □ این بحث خشک معنی الفاظ خاص نیز در کار شعر نیست ...             اگر شعر زندگی‌ست ما در تک سیاه‌ترین آیه‌های آن گرمای آفتابی عشق و امید را احساس می‌کنیم.   کیوان  سرود زندگی‌اش را در خون سروده است وارتان  غریو زندگی‌اش را در قالب سکوت. اما اگرچه قافیه‌ی زندگی در آن چیزی به غیر ضربه‌ی کشدار مرگ نیست، در هر دو شعر معنی هر مرگ  زندگی‌ست! ــــــــــــــــــ https://eitaa.com/eshare