eitaa logo
اشاره 👈 علیرضا قربان خان
192 دنبال‌کننده
1 عکس
33 ویدیو
0 فایل
اشعار و نوشته های علیرضا قربان خان @alirezaghorbankhan
مشاهده در ایتا
دانلود
تضمین غزلی از ؛ آن را که نیست درد چه می فهمد از دوا آن را که نیست قرب چه‌کارش به اقربا آن‌را که نیست دست گشاده شود گدا « آن را که نیست وسعت مشرب درین سرا در زندگی به تنگی قبرست مبتلا » از من مخواه صبر که هیچم صبور نیست تاریکی است و روزنه ای غرق نور نیست دور است و دیر، زود نگو دیر و دور نیست « هر چند آب شد دل من بی شعور نیست بیگانه را تمیز کند بحر از آشنا » خوبان؛ هماره جام بلا را به سرکشند عشاق؛ ناله از سر شب تا سحر کشند از خودگذشتگان هدف تیر و ترکشند « پاکان؛ ستم ز جور فلک بیشتر کشند گندم چو پاک گشت خورد زخم آسیا » فرهاد تیشه زد به سر و صورت پر آب خسرو نشست و کام گرفت از گل و گلاب مجنون گرفت راه بیابان پی سراب « جست آب را سکندر و شد خضر کامیاب روزی به قسمت است نه کوشش درین سرا » از قطره کمترم بنگر این حباب را دریا که نیستم بنگر این سراب را این گنگ را ببین بنگر ناحساب را « داغم که خار خار طلب آفتاب را چندان امان نداد که خاری کشد ز پا » می ترسم عاقبت سر این قصه وا شود می ترسم اینکه در حق خوبان جفا شود خوب است حق مطلب خوبان ادا شود؛ « رسم است قد نخل ز حاصل دو تا شود گردید قامت تو ز بی حاصلی دوتا » آماده باش تا به کف آری شعور فیض در راه باش تا که ببینی عبور فیض با کم بساز تا که ببینی مرور فیض « در پرده ی سیاهی فقرست نور فیض آب حیات در دل شب می زند صلا » غم موج می زند دل دریا فشرده است ریگ روان تشنه به صحرا فشرده است درد آمده گلوی مداوا فشرده است « کوه غمی که در دل من پا فشرده است شود ز سایه ی او نیلگون، سما » _____________&________________  آن را که نیست وسعت مشرب در این سرا در زندگی به تنگی قبرست مبتلا... https://eitaa.com/eshare
سر رفته است حوصله ی شهر خامشان ای مرگ با جنازه ی خوبی شلوغ کن سهم ما از خاک وقتی مستطیلی بیش نیست جای ما اینجاست یا آنجا چه فرقی می‌کند؟ عاشقان در زندگی دنبال مرهم نیستند دردِ بی‌درمان‌شان را مرگ درمان می‌کند مرگ هر چند خوش نباشد لیک بی رخ دوستان خوشم باشد دیشبش گفتم فلانی! زیرلب گفتا که «مرگ!» طرفه مرگی بود این کز آب حیوان زاده شد یکی است چشم فرو بستن و گشادن من به مرگ، زندگیم چون شرار نزدیک است گر غم مرگ را به سنگ سیاه بنویسند از او برآید آه نشنیدی حدیث خواجه بلخ مرگ بهتر که زندگانی تلخ و نترسیم از مرگ مرگ پایان کبوتر نیست مرگ وارونه یک زنجره نیست مرگ در ذهن اقاقی جاری است مرگ در آب و هوای خوش اندیشه نشیمن دارد مرگ در ذات شب دهکده از صبح سخن می‌گوید مرگ با خوشه انگور می‌آید به دهان مرگ در حنجره سرخ – گلو می‌خواند مرگ مسئول قشنگی پر شاپرک است مرگ گاهی ریحان می‌چیند مرگ گاهی ودكا می‌نوشد گاه در سایه نشسته است به ما می‌نگرد و همه می‌دانیم ریه‌های لذت، پر اکسیژن مرگ است هرگز از مرگ نهراسیده‌ام اگرچه دستانش از ابتذال شکننده‌تر بود هراسِ من باری همه از مردن در سرزمینی‌ست که مزدِ گورکن از بهای آزادیِ آدمی افزون باشد تو ﻣﯽﺩﺍﻧﯽ ﺍﺯ ﻣﺮﮒ ﻧﻤﯽﺗﺮﺳﻢ، ﻓﻘﻂ ﺣﻴﻒ ﺍﺳﺖ ﻫﺰﺍﺭ ﺳﺎﻝ ﺑﺨﻮﺍﺑﻢ ﻭ ﺧﻮﺍﺏ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻧﺒﻴﻨﻢ ___________________ https://eitaa.com/eshare