eitaa logo
اشاره 👈 علیرضا قربان خان
235 دنبال‌کننده
3 عکس
55 ویدیو
0 فایل
اشعار و نوشته های علیرضا قربان خان @alirezaghorbankhan
مشاهده در ایتا
دانلود
۱ بسم الله الرحمان الرحیم به اسم الله همیشه و بسیار نزدیک کلمه واژه ی مقدس و شگفتی ست اصل ریشه ی آن از ( ک ل م ) به معنای و و جای زخم است. در واقع کلمه باید چنان قاطع، کاری و درست باشد و گوینده اش چنان اعتقاد عملی به کلمه ای که بیان می کند داشته باشد که جراحت ایجاد کند و جای و اثر آن از بین نرود. تا در دل ها نفوذ کند و ماندگار گردد. و شنونده و‌ مخاطب نیز باید و باید و باید کلمه را مهم بشمارد و تمام اثر آن را در موضع جمله و یا به تنهایی درک کند. در    چنین می‌خوانیم؛ «در ابتدا کلمه بود و کلمه نزد خدا بود و کلمه خدا بود. همان در ابتدا نزد خدا بود. همه چیز به واسطه او آفریده شده. به غیر از او چیزی از موجودات وجود نیافت. در او حیات بود و حیات نور انسان بود؛ و کلمه جسم گردید و میان ما ساکن شد پر از فیض و راستی و جلال او را دیدیم. تعبیری قرانی ست که با توجه به نحوه ی ولادت عیسی معنای عیسی اثر خدا و ساخته ی خدا را در دل خویش نهفته دارد. و آزمودن ابراهیم به  کلمات چنان که در سوره ی بقره آیه ی ۱۲۴ فرموده است؛ وَ إِذِ ابْتَلی إِبراهیمَ رَبُّه بِکلماتٍ و ابراهیم را به کلماتی آزمودیم شاید به معنای با جراحات و زخم هایی آزمودیم باشد. و این شعر زیبا از در مقدمه ی منظومه ی ؛ در آغاز هیچ نبود، کلمه بود و آن کلمه خدا بود. و خدا یکی بود و جز خدا هیچ نبود. و با نبودن چگونه توانستن بود؟ و خدا بود و با او عدم بود. و عدم گوش نداشت. حرف هایی هست برای گفتن که اگر گوشی نبود، نمی گوییم. و حرف هایی هست برای نگفتن، حرف هایی که هرگز سر به ابتذال گفتن فرود نمی آورند. و سرمایه ی هرکسی به اندازه ی حرف هایی است که برای نگفتن دارد. حرف های بی قرار و طاقت فرس که همچون زبانه های بی تاب آتشند. کلماتش هریک انفجاری را در دل به بند کشیده اند. اینان در جستجوی مخاطب خویشند. اگر یافتند آرام می گیرند و اگر نیافتند ، روح را از درون به آتش می کشند. و خدا برای نگفتن، حرف های بسیار داشت. درونش از آن ها سرشار بود. و عدم چگونه می توانست مخاطب او باشد؟ و خدا بود و عدم. جز خدا هیچ نبود. در نبودن، نتوانستن بود. با نبودن، نتوان بودن. و خدا تنها بود. هرکسی گمشده ای دارد. و خدا گمشده ای داشت. و در پایان به قول ؛ واژه باید خود باد واژه باید خود باران باشد. ✍️ ؛ https://eitaa.com/eshare
نه مومنم نه مقدس نه کافرم نه پلید که هرکه هرچه دلش خواست در نگاهم دید منم. اگرچه به تعداد، یک نفر هستم به قدر ذهن شما در تولد و تولید به قدر کوه دماوند زیر حرف و حدیث به قدر یک سر سوزن نه باور و نه امید نه باوری نه امیدی نه معجزی نه شفا همیشه روی همین پاشنه در چرخید همیشگی شدن ماجرا به من فهماند که باید این همه تکرار را فقط فهمید که باید این همه را دید و دم نزد هرگز که نیست هیچکس اینجا از اهل گفت و شنید که نیست حاصلی از این همه، به قول فروغ؛ « درون جوی حقیری و صید مروارید » «ولی مکالمه یک روز محو خواهد شد » به قول حضرت سهراب در « مسافر » خویش؛ « دم غروب میان حضور خسته ی... اشیا !!! نگاه منتظری حجم وقت را می دید .... مرا به خلوت ابعاد زندگی ببرید  حضور هیچ ملایم را به من نشان بدهید » https://eitaa.com/eshare
407K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نه مومنم نه مقدس نه کافرم نه پلید که هرکه هرچه خودش بود در وجودم دید (که هرکه هرچه خودش خواست در نگاهم دید) منم. اگرچه به تعداد، یک نفر هستم به قدر ذهن شما در تولد و تولید به قدر کوه دماوند زیر حرف و حدیث به قدر یک سر سوزن نه باور و نه امید نه باوری نه امیدی نه معجزی نه شفا همیشه روی همین پاشنه در چرخید همیشگی شدن ماجرا به من فهماند که باید این همه تکرار را فقط فهمید که باید این همه را دید و دم نزد هرگز که نیست هیچکس اینجا از اهل گفت و شنید که نیست حاصلی از این همه، به قول فروغ؛ « درون جوی حقیری و صید مروارید » _________ پ.ن؛ به قول حضرت سهراب در « مسافر » خویش؛ « نگاه منتظری حجم وقت را می دید .... مرا به خلوت ابعاد زندگی ببرید  حضور هیچ ملایم را به من نشان بدهید » _____ "هیچ صیادی در جوی حقیری که به گودالی می ریزد مرواریدی صید نخواهد کرد" « دم غروب، میان حضور خسته اشیاء نگاه منتظری حجم وقت را می‌دید .... مرا به خلوت ابعاد زندگی ببرید. حضور «هیچ» ملایم را به من نشان بدهید. » « ولی مکالمه یک روز محو خواهد شد » ...... https://eitaa.com/eshare
سر رفته است حوصله ی شهر خامشان ای مرگ با جنازه ی خوبی شلوغ کن سهم ما از خاک وقتی مستطیلی بیش نیست جای ما اینجاست یا آنجا چه فرقی می‌کند؟ عاشقان در زندگی دنبال مرهم نیستند دردِ بی‌درمان‌شان را مرگ درمان می‌کند مرگ هر چند خوش نباشد لیک بی رخ دوستان خوشم باشد دیشبش گفتم فلانی! زیرلب گفتا که «مرگ!» طرفه مرگی بود این کز آب حیوان زاده شد یکی است چشم فرو بستن و گشادن من به مرگ، زندگیم چون شرار نزدیک است گر غم مرگ را به سنگ سیاه بنویسند از او برآید آه نشنیدی حدیث خواجه بلخ مرگ بهتر که زندگانی تلخ و نترسیم از مرگ مرگ پایان کبوتر نیست مرگ وارونه یک زنجره نیست مرگ در ذهن اقاقی جاری است مرگ در آب و هوای خوش اندیشه نشیمن دارد مرگ در ذات شب دهکده از صبح سخن می‌گوید مرگ با خوشه انگور می‌آید به دهان مرگ در حنجره سرخ – گلو می‌خواند مرگ مسئول قشنگی پر شاپرک است مرگ گاهی ریحان می‌چیند مرگ گاهی ودكا می‌نوشد گاه در سایه نشسته است به ما می‌نگرد و همه می‌دانیم ریه‌های لذت، پر اکسیژن مرگ است هرگز از مرگ نهراسیده‌ام اگرچه دستانش از ابتذال شکننده‌تر بود هراسِ من باری همه از مردن در سرزمینی‌ست که مزدِ گورکن از بهای آزادیِ آدمی افزون باشد تو ﻣﯽﺩﺍﻧﯽ ﺍﺯ ﻣﺮﮒ ﻧﻤﯽﺗﺮﺳﻢ، ﻓﻘﻂ ﺣﻴﻒ ﺍﺳﺖ ﻫﺰﺍﺭ ﺳﺎﻝ ﺑﺨﻮﺍﺑﻢ ﻭ ﺧﻮﺍﺏ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻧﺒﻴﻨﻢ ___________________ https://eitaa.com/eshare
۵ این غزل کوتاه از زبان شاعر ارجمند زکریا اخلاقی محشری ست که روح مخاطب را تا کرانه های دوردست اشتیاق به پرواز در می آورد. تجربه ای ست شخصی شده در خط سیری که پیش از این مرحوم و زنده یاد از خویش به یادگار گذاشتند. بیت بیت تامل کنیم هیچ عجله ای نیست🙂 ــــــــــــــــــــــــــــ ما را خوش است سیر سکوتی که پیش روست گشت و گذار در ملکوتی که پیش روست بر گیسوی تغزل ما شانه می کشد شیوایی دو دست قنوتی که پیش روست تجریدی از طراوت گل های مریم است این سفره ی معطر قوتی که پیش روست بگذار با ترنم مستانه بگذرد این چند کوچه تا جبروتی که پیش روست ما راهیان وادی سبز سلامتیم آسوده ایم از برهوتی که پیش روست وا می نهیم خستگی خاطرات را در سایه سار خلوت توتی که پیش روست تصنیف سیر ساده ی یک شاخه ی گل است معراج نامه ی ملکوتی که پیش روست یا رب! مباد بی غزل عاشقی شبی موسیقی بلند سکوتی که پیش روست @eshare