eitaa logo
کانال عشق
317 دنبال‌کننده
13.9هزار عکس
10.8هزار ویدیو
95 فایل
الله کانالی عمومی بافرهنگ معنوی خاصان ان شاالله اللهم عجل لولیک الفرج ❤️🍎عشق یعنی : به ؛ خدای حسین رسیدن خدای حسین راداشتن خدای حسین راچشیدن خدای حسین رابه ادراک نشستن و... ♥️ارتباط با ادمین خادم عزیزان دل @eshgh_14
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از منتظرمنجی
▪️ویروس کرونا که این جهان حدود ۸میلیارد نفری را به هم ریخته تا کنون فقط توانسته ۵۰هزار نفر از ۱میلیون مبتلا را از بین ببرد؛ ولی در همین جهان ویروس بزرگتری به نام بن سلمان سعودی وجود دارد که فقط در یکسال اخیر بیشتر از ۱۰۰هزار کودک یمنی را به قتل رسانده است...
فوق العاده های کانال❤️👇 ❤️ 🍎🍎🍎🍎🍎🍎🍎🍎🍎🍎🍎🍎❤️
هدایت شده از مشق عشق 💞🌷
••🌸🌱•• مشخصات: 🤓 🌺خاطرات خانم زهرا رحیمی ، همسر جانباز 💞کتاب : در حسرت یک آغوش💞 🕊قسمت : هشتاد و پنجم🕊 فصل دوم : پاییز چند روزی بود که احساس می‌کردم بدنم ورم کرده است. یک روز که دیگر دیدم ورم کل بدنم را گرفته، به پزشک👨‍⚕ مراجعه کردم. آزمایش 💉که دادم، جوابش خوشایند نبود. انتظار شنیدن چنین خبری را نداشتم. اصلاً فکرش را نمی‌کردم که فقط 20 درصد از هر دو کلیه‌ام از هر دو کلیه‌ام فعال باشد و مابقی، دیگر فعالیتی نداشته باشد. این فشارهای زیاد، به کلیه‌ام زده و هر دو را از بین برده بود😩. دوست نداشتم سید بفهمد اما چاره‌ای نبود، چون باید خیلی زود دیالیز را شروع می‌کردم. بنا به گفتۀ پزشک👨‍⚕ لااقل هفته‌ای دو مرتبه نیاز به این کار بود و نمی‌دانستم باید به او می‌گفتم که این چند ساعت کجا می‌روم! بلافاصله به اتاق عمل رفتم تا در دستم یک دستگاه کار بگذارند و از طریق آن، دیالیز انجام شود برای چند ساعتی بیهوش شدم. دستگاه را در دست راستم قرار دادند. چند وقتی که از عمل گذشت، شروع به دیالیز کردند. روزهای یکشنبه و سه‌شنبه از صبح تا ظهر به بیمارستان🏨 مدرس کاشمر می‌رفتم تا دیالیز شوم. نگران سید بودم، سمیه که نبود، روح‌الله هم تازه استخدام شده بود و به‌عنوان نیروی خدمات در بنیاد شهید کاشمر مشغول به کار شده بود.🌺 دو روزی که در هفته نبودم، معمولاً همسر🧕 روح‌الله می‌آمد پیش سید تا تنها نباشد. باقی روزها خودم بودم و کارهایش را انجام می‌دادم. روح‌الله اصرار داشت که دیگر حمام🚿 پدرش را انجام ندهم و خودش برای حمام بیاید. می‌گفت هر وقت نیاز بود پدر را از روی تخت🛏 بلند کنیم و روی ویلچر بنشانیم، صدایش بزنم تا او بیاید و این کار را بکند. گاهی صدایش می‌زدم اما بیشترش را خودم انجام می‌دادم. هر وقت از دیالیز برمی‌گشتم، سید می‌گفت بیا کنارم، کنارش می‌رفتم، دستش را جلو می‌آورد، دستم را می‌گرفت💞 و می‌گفت: «تعریف کن چه‌طور بود؟ اذیت شدی؟ آخ بمیرم برات که این همه درد می‌کشی😔» و تا دقایقی بعد دستم در دستش بود و رها نمی‌کرد. اینها را که می‌شنیدم، به آینده امیدوارتر می‌شدم. این کار همیشگی‌اش بود و همیشه خستگی و درد را از تنم می‌برد.💐💐 ادامه دارد ....... eitaa.com/mashgheshgh313 •┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
هدایت شده از مشق عشق 💞🌷
••🌸🌱•• مشخصات: 🤓 🌺خاطرات خانم زهرا رحیمی ، همسر جانباز 💞کتاب : در حسرت یک آغوش💞 🕊قسمت : هشتاد و ششم🕊 فصل دوم : پاییز هر کس به خانه ما می آمد با دیدن وضعیت دست چپ و لنگان لنگان راه رفتنم بخاطر درد پاها، پیشنهاد می‌داد که یک پرستار بگیرم🌷 روزهای اول دیالیز اصرار داشتم که نیاز پرستار نیست، اما بعداً که دیدم درد زانوهایم روز به روز بیشتر و بیشتر می‌شود، پذیرفتم که یا یک پرستار برای سید یا یک کارگر بگیرم که کمک‌ دستم باشد. روحیۀ سید همچنان خوب نبود و از روزی که فهمید کلیه‌هایم را از دست داده‌ام حالش بد و بدتر😔 می‌شد. این برایم نگران ‌کننده بود. هر چقدر با او صحبت می‌کردم که به‌خدا چیزی نیست، سرنوشت این بوده، به کتش نمی‌رفت. او خودش را سبب بیماری من می‌دانست. آن‌قدر زبان تشکر و قدردانی داشت که می‌دانستم هر کاری بکنم، ذره‌ای از آن از چشمش نمی‌افتد. به هر کس که به خانه‌مان می‌آمد، می‌گفت: «زحمت اصلی زندگی رو خانمم کشیده، جانباز اصلی ایشونه نه من🌷!» خیلی قدردان بود. کمتر کسی را می‌شناختم که این‌قدر زبانش به تشکر باشد. تمام سعی‌ام را می‌کردم که لااقل روحیه‌ام بهتر از قبل شود. این را به خاطر سید می‌خواستم. تا حدودی سعی‌ام نتیجه داد و سید کمی از حال و هوای گذشته فاصله گرفت. جدای از همۀ مشکلاتی که در اثر قطع نخاع برای سید به‌وجود آمده بود، زخم‌های بستر درد بی‌درمانی بودند که به‌شدت او را آزار😔 می‌دادند. علم پزشکی همان‌طور که در مواجهه با از کارافتادگی بدن سید از گردن به پایین راهِ علاجی نداشت، دربارۀ زخم‌ها هم بدون‌ چاره بود و می‌دانستم تنها راه مبارزه با آنها، کنار آمدن است. اگر زخم‌ها خوب‌شدنی بودند در 18 ماهی که سید در آلمان به سر برد و بیشتر روی مداوای زخم‌هایش تمرکز کرده بودند، خوب می‌شد. خیلی از اوقات دیگر نمی‌توانست با آنها کنار بیاید. وقتی زخم بسترش بیشتر می‌شد، اعصاب سید هم دست‌خوش تغییر می‌شد.😭 غیر از دو روزی که در هفته برای دیالیز می‌رفتم، سعی می‌کردم بقیۀ اوقات را کنار سید بنشینم و تنهایش نگذارم. کارگر هم از صبح تا عصر می‌آمد و با آمدنش تا حدودی از حجم کارهای من کاسته می‌شد. روح‌الله گفته بود دیگر حق ندارم پدرش را به حمام🛁 ببرم یا از روی تخت🛏 بلندش کنم و خودش می‌آمد و این کارها را انجام می‌داد. ادامه دارد ....... eitaa.com/mashgheshgh313 •┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
هدایت شده از مشق عشق 💞🌷
••🌸🌱•• مشخصات: 🤓 🌺خاطرات خانم زهرا رحیمی ، همسر جانباز 💞کتاب : در حسرت یک آغوش💞 🕊قسمت : هشتاد و هفتم🕊 فصل دوم : پاییز درد زانوهایم دیگر پنهان ‌شدنی نبود. روز را گرفتارشان بودم. پزشکان متخصص در کاشمر و چند پزشک👨‍⚕👨‍⚕ در مشهد پایم را معاینه کرده بودند. بالاتفاق نظرشان بر این بود که بین مفاصل زانو فاصله افتاده و این فاصله روز به روز بیشتر می‌شود و باید خیلی مراقب باشم که کار به عمل جراحی نکشد. این وضعیت همۀ اطرافیانم را نگران😞 و دور و بَرِمان را بیش از پیش شلوغ کرده بود. از خواهرهای خودم و بچه‌هایشان گرفته تا برادرها و خواهرهای سید و بچه‌هایشان بیشتر از قبل به خانه‌مان🏠 می‌آمدند. وقتی سرگرم مهمانان بودم، درد زانوهایم را از یاد می‌بردم. سمیه قبلاً بیشتر به کاشمر می‌آمد، اما از وقتی که ایمان به مدرسه🎒 می‌رفت، رفت وآمدش به کاشمر کمتر شده بود و همیشه منتظر یک روز تعطیل بود که بیاید. گاهی برای آمدنش لحظه‌ شماری می‌کردم. بیشتر از خودش دلتنگ ایمان و فاطمه می‌شدم. بیشتر از ایمان و فاطمه، بنیامین را می‌دیدم. او بیشتر عمرش را در خانۀ ما سپری کرده بود و خیلی از روزها که حتی روح‌الله سرکار می‌رفت، به همراه مادرش به خانۀ ما می‌آمد و گاهی تا شب 🌙همان‌جا می‌ماند. اگر یک روز نمی‌آمد محمد می‌گفت: «زنگ بزن ببین کجان. بگو زودتر بیان!» تعداد نوه‌هایمان داشت بیشتر میشد و قرار بود در آینده‌ای نزدیک دوباره پدربزرگ و مادربزرگ شویم. دومین فرزند👼 روح‌الله در راه بود. شنیدن این خبر لااقل تا چند روزی ما را به خود سرگرم کرد و این سرگرمی لااقل تا چند روزی پس از تولدش در دو روز مانده به پایان بهار پابرجا بود. این یکی هم پسر بود. سید یاسین 😊چهارمین نوه‌مان بود و آمدنش سبب شد تعداد پسرها از دخترها پیشی بگیرد. وقتی سیدبنیامین به دنیا آمد، سید برای درمان در آسایشگاه مشهد به سر می‌برد. روح‌الله و سارا هم روز دهم به مشهد🕌 رفتند و سیدیاسین را روی سینۀ سید گذاشتند و او اذان و اقامه را در گوش راست و چپ بنیامین خواند💐. سید در مسلمانی چیزی کم نداشت . این را هر روز و هر روز احساس می‌کردم و کاملاً به آن ایمان داشتم. خیلی از ماها فقط نام مسلمانی را یدک می‌کشیم، اما سید این‌گونه نبود. این را در رفتار و گفتار و کردارش همیشه می‌دیدم؛🤓 در عبادت‌هایش، نمازهایش، در برخورد با مردم و صبر و استقامتی که داشت و زبانی که همیشه به شکر باز بود و باز می‌شد. گاهی آرزو می‌کردم که کاش همۀ ما مثل او بودیم و دعا🙏 می‌کردم بچه‌هایی که او در گوش آنها اذان می‌گفت، ذره‌ای از مسلمانی را از او به ارث ببرند، شاید همین ذره هم کفایت می‌کرد برای یک عمر بندگی ، با همه مهربان و خوش‌رفتار😍 بود. دهانش به بدگویی باز نمی‌شد. حتی اگر کسی زیردستش بود، باز هم زور نمی‌گفت و به او دستور نمی‌داد، حتی به پرستارش که به نوعی حکم کارگر خانه را هم داشت. یادم می‌آید یک روز جلو مهمان‌هایی که در خانه‌مان حضور داشتند، به کارگرمان چیزی را تذکر دادم. بعداً محمد به‌خاطر اینکه جلو دیگران از او چنین طلبی کرده بودم، مرا مؤاخذه کرد😕 و گفت: «هر تذکری داری، در خفا انجام بده نه پیش کسی. جلو کسی شاید خجالت بکشه.» چون حرفش از دل برمی‌آمد، هر آنچه می‌گفت سریع بر دل می‌نشست. یک بار می‌گفت و همان یک بار کفایت می‌کرد برای یک عمر.💐 ادامه دارد ....... eitaa.com/mashgheshgh313 •┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
خلاقیت با چوب بستنی 😍 کن به دوستات 😊 @bebinobebaf ـــــــــــــــــــ🍃🌺🍃ــــــــــــــــــــــــ کانال دوم ما 🏃🏃 آموزش انواع شیک وخاص و 👏👏👏👏 ❥♥ @mandala ❥♥ ❥♥ @mandala ❥♥
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جاسوزنی بسیار شیک و زیبا با مواد دور ریز😍 کن به دوستات 😊 @bebinobebaf ـــــــــــــــــــ🍃🌺🍃ــــــــــــــــــــــــ کانال دوم ما 🏃🏃 آموزش انواع شیک وخاص و 👏👏👏👏 ❥♥ @mandala ❥♥ ❥♥ @mandala ❥♥
ساخت جامدادی با بطری نوشابه 😍 کن به دوستات 😊 @bebinobebaf ـــــــــــــــــــ🍃🌺🍃ــــــــــــــــــــــــ کانال دوم ما 🏃🏃 آموزش انواع شیک وخاص و 👏👏👏👏 ❥♥ @mandala ❥♥ ❥♥ @mandala ❥♥
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
جشن واژه‌ها 🎉📱 ✍ 🌺✨🌺✨🌺 تولدت مبارک محبوب من زندگی بین این‌همه کاغذ، سخت است. کاغذهای تبریک تولد، کاغذهای تزیینی آویزان از کوچه‌های شهر، کاغذهای رنگی خوشحال و کاغذهایی که از تو، تنها حروف نامت را می‌شناسند! من مردم تشنه‌ای را می‌شناسم که در جستجوی آب، سال‌هاست به دریا می‌زنند؛ اما هرچه می‌گذرد، ترک لب‌هاشان بیشتر می‌شود. مردمی که از آب، تنها به حرف «الف» و «ب» اکتفا کرده‌اند؛ غافل از آنکه برای سیراب شدن، آب را باید نوشید. من در دنیایی زندگی می‌کنم که رودهایش سرگردان و خسته، در جستجوی خاک‌های تشنه می‌گردند؛ و خاک‌هایش از خیس شدن، واهمه دارند! حکایت عجیبی است نازنین! اینجا همه تو را دوست دارند؛ اما از تمام تو تنها به یک اسم کاغذی بسنده کرده‌اند و اگر از کنارشان عبور کنی، آن‌قدر نمی‌شناسندت که ممکن است شربت تولدت را به تو تعارف کنند! زندگی در این دنیای کاغذی سخت است مهربان. خودت کاری کن. من امیدی به بیدار شدن کتاب‌های خاک‌خورده ندارم. تنها دست تو می‌تواند این غبارها را کنار بزند. کاری کن محبوب من! می‌بینی؟! حماقت کاغذی من نیز در این سطور پیداست. مانند تشنه‌ای که در کنار چشمه، به جای نوشیدن آب، فریاد می‌زند: آب مهربان، کاری کن! 🌺✨🌺✨🌺 (عجل‌الله‌فرجه) @Lotfiiazar
جشن واژه‌ها 🎉📱 ✍ 🌺✨🌺✨🌺 چشمانم را می‌بندم و خود را در عالمی می‌یابم که نه جنگی در آن دیده می‌شود، نه ظلمی، نه فسادی، نه خشمی نامتعارف از سوی طبیعت، نه هیچ بیماریِ منحوسی و نه... . شهر رویاهایم را برایش توصیف می‌کنم: «سرسبز و خرم است، با آسمانی آبی. اخلاق انسانی همه جا دیده می‌شود؛ آن هم صفاتی نیکو، برخاسته از اندیشه‌های ناب توحیدی و عقول کامل‌شده. گرگ و میش در کنار هم در صلح‌اند و خصومتی، در هیچ‌کجا دیده نمی‌شود... .» مبهوت، مرا می‌نگرد: «مادر، مگر ممکن است؟ اخبار جهان که دنیایی پربلاتر از هر دوران را گزارش می‌دهد! گناه در بسیاری از مناطق عالم، قانونی شده است و نشانهٔ تمدن و آزادی بشر! تا حدی که دستشان می‌رسد، حمله می‌کنند و غارت می‌کنند و تجاوز می‌کنند و قتل‌عام می‌کنند و ظلم فاحششان را دفاع از خود می‌نامند! مگر می‌شود این عالم سیاه، آینده‌ای چنان سپید داشته باشد؟!» چشمانم را می‌گشایم، او را محکم در آغوش می‌گیرم و می‌گویم: «دربارهٔ فرزندانی شنیده‌ای که درونشان قلبی مهربان می‌تپد، اما خطاهایی داشته‌اند و خود را مطرود پدر و مادر می‌پندارند و از خانه می‌گریزند؟ این‌ها وقتی غریبانه سعی می‌کنند شبی را خارج از خانه بگذرانند، تازه می‌فهمند چه خبرهاست و چه خطرهاست در کمینشان! با این وجود، اندکی از آنان بازمی‌گردند. اما همین اندک، دیدگاهشان با قبل، فرسنگ‌ها فرق کرده است و زندگی پاکی را در آغوش امن والدینشان، آغاز می‌کنند... . این، حال دنیاست.» و نهایت حال وخیم دنیا، ندامت است و بازگشت به آغوش پدر هستی. البته نه برای همگان؛ بلکه برای آنان که در این اوضاع دهشتناک و گاه گناه‌ها، سلامت قلب خود را حفظ کرده باشند. اینان هستند که مشتاقانه و با استیصال، ادراک حضور منجی را استدعا می‌کنند و با تمام وجود، ظهور حضور حاضرش را برای عالم و آدم می‌طلبند. 🌺✨🌺✨🌺 (عجل‌الله‌فرجه) @Lotfiiazar
‍✅بالاترین ریاضت مرحوم علامه طباطبایی قدس سره می فرمودند: بزرگترین ریاضت دینداری است. لذا کاری که مرتاضان ھندی انجام می دھند و بعضی قوایشان را نابود می کنند، این ھنر نیست!! ھنر آن است که شھوت و غضب و سایر قوا باشند اما تحت کنترل دستورات دین وعقل قرار گیرند. @arefin ✅بالاترین تنبیه ✍وقتی حضرت موسی (ع) خواست به کوه طور برود کسی به او گفت : به پروردگار بگو این همه من معصیت میکنم،چرا من را تنبیه نمیکنی!؟ خداوند به حضرت موسی گفت، وقتی رفتی به او بگو: بالاترین تنبیهات این است که نماز میخوانی‌ و لذت نماز را نمی چشی... 📔آیت الله حق شناس(ره) @aerfin ✍مرحوم اسماعیل دولابی : 🌸صلوات خیلی کارها می کند ظرف انسان را بزرگ می کند صلوات به آدم قوت می دهد 👌هم در امر آخرت و هم در خوشی و ناخوشی به انسان قوت می دهد و بهجت می آورد و غم را زائل می کند صلوات در راه خدا به انسان خیلی کمک می کند . صلوات هم در بین دعاها برای رفع خستگی و باز شدن نطق و راه افتادن است. هر وقت با خدای خود صحبت می کنی ، اگر دیدی تعطیل شد و نتوانستی حرف بزنی صلوات بفرست ، دوباره نطقت باز می شود . 🌸اللَّهمَّ صَلِّ عَلَى مُحمَّـدٍ وآل مُحَمَّد🌸 ‌✅ @arefin