eitaa logo
کانال عشق
316 دنبال‌کننده
13.8هزار عکس
10.6هزار ویدیو
95 فایل
الله کانالی عمومی بافرهنگ معنوی خاصان ان شاالله اللهم عجل لولیک الفرج ❤️🍎عشق یعنی : به ؛ خدای حسین رسیدن خدای حسین راداشتن خدای حسین راچشیدن خدای حسین رابه ادراک نشستن و... ♥️ارتباط با ادمین خادم عزیزان دل @eshgh_14
مشاهده در ایتا
دانلود
💟 #مخصوص_پدرها ✅ یک #پدر_هنرمند میداند که کودکش او را #خدای_خود میپندارد پس به قولی که به او داده است #عمل میکند. 🎴شاید قولی که به او داده باشید در حد خرید یک چیپس باشد اما حتما عمل کنید چرا که #اصل_عمل_کردن مهم است نه #کوچک و بزرگ بودن قول شما #کانال_روانشناسی_خانواده 👇 http://eitaa.com/joinchat/1570963458Ced84a594b8
🔴 پیامبراکرم صلی الله علیه واله 💠 لَوْ أَنَّ جَمِيعَ مَا فِي اَلْأَرْضِ مِنْ ذَهَبٍ وَ فِضَّةٍ حَمَلَتْهُ اَلْمَرْأَةُ إِلَى بَيْتِ زَوْجِهَا ثُمَّ ضَرَبَتْ عَلَى رَأْسِ زَوْجِهَا يَوْماً مِنَ اَلْأَيَّامِ تَقُولُ مَنْ أَنْتَ إِنَّمَا اَلْمَالُ مَالِي حَبِطَ عَمَلُهَا وَ لَوْ كَانَتْ مِنْ أَعْبَدِ اَلنَّاسِ إِلاَّ أَنْ تَتُوبَ وَ تَرْجِعَ وَ تَعْتَذِرَ إِلَى زَوْجِهَا 💠 اگر تمام چیز‌هایی که در روی زمین از #طلا و نقره وجود دارد و زن آن‌ها را به خانه #شوهرش بیاورد. سپس روزی بر سر شوهرش #مـــنت بگذارد و بگوید تو کیستی؟ این اموال مال من است. در این صورت اجر و #عمل زن از بین می‌رود اگر چه از عابدتریــن مردم باشد. مـــگر اینکه #توبه کند و برگردد و از شوهرش عـــذرخواهی کند. 📙مکارم الاخلاق ص۲۰۲ 🍃❤️ @zanashooi_amoozesh
هدایت شده از آموزش مداحی معنا 🎤
🌹عیسی مسیح علیه السلام، به مردم موعظه می‌فرمود: 🔸که دانه #خردل از جمیع #تخمها کوچکتر است، 🔸ولی چون آن را #بکارند بنوعی نموّ نماید 🔸 که درخت می‌شود، 🔸که پرنده‌ها بر بالای آن لانه می‌سازند و در سایه او می‌آرامند، 🔸یعنی عمل #خیر در #ملکوت عالم همین طور است، یک #عمل خیر هر چند #کوچک باشد، در #ملکوت عالم #بزرگتر است 📔مجموعه مقالات 🌿علامه حسن زاده آملی 🌿نفوس مستعد🔰🔰 @samad1001 http://eitaa.com/joinchat/3585409024C29a819a057
📗 ۳و۲ ، حجّت باطنی و ، حجّت ظاهری است و با هماهنگی این دو است که وجودمان حقایق را می‌چشد. از این رو اگر این هر دو حجّت را در تمام معارف (مبدأ، معاد، نبوت، امامت و...) هماهنگ با هم حرکت دهیم، همان دو بال و هستند که باعث می‌شوند حقایق دین در جانمان بنشیند و با ما پیدا کند. معرفت نور تا عصر ظهور، جلد ۱، صفحۀ ۹۲ 〰❁🍃❁🌸❁🍃❁〰 🌐 سایت saehat.ir 📚 کانال معرفی کتاب‌های سرکار خانم لطفی‌آذر: @ProfessorBooks
💟 از تا این بار صندلی خالی پیدا شد و نشستم. نفر کناری‌ام به دوستش گفت: «آخه چقدر کلاس و تفسیر و بریم؟ من که می‌خوام یه مدت هیچ جا نرم و به چیزایی که یاد گرفتم عمل کنم.» دوستش گفت: «مگه بین علم و عمل تو فاصله است؟ مگه تو وقتی آب می‌خوری، چند روز بعد تأثیرشو می‌بینی و تشنگیت رفع می‌شه؟! - معلومه، نه. - علم حقیقی‌ هم از عمل جدا نیست؛ با همن.» بلندگوهای مترو اعلام کرد به ایستگاه بعدی رسیده است. آن‌ها پیاده شدند و من در فرو رفتم. برگرفته از بحث 〰❁🍃❁🌸❁🍃❁〰 📱کانال تلگرامی:👇 @Lotfiiazar 📀 کانال معرفی صوت‌ها: @ProfessorCD 🌐 سایت: saehat.ir
🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀🕊 🌦🌈 از خیابان آرام آرام در حال گذر بودم!🤔 . 🌷اولین کوچه به نام شهید همت؛ محمد ابراهیم با صدایی آرام و لحنی دلنشین... نامم را صدا زد! گفت: توصیه ام بود! چه کردی؟... جوابی نداشتم؛ سر به زیر انداخته و گذشتم...😞 . 🌷دومین کوچه شهید عبدالحسین برونسی؛ پرچم سبز سلام الله علیها بر سر این کوچه حال و هوای عجیبی رقم زده بود! انگار همین جا بود... عبدالحسین آمد! صدایم زد! گفت: سفارشم توسل بود به حضرت زهرا و رعایت خدا... چه کردی؟ جوابی نداشتم و از 😓 از کوچه گذشتم... . به سومین کوچه رسیدم! 🌷شهید محمد حسین علم الهدی... به صدایی ملایم،اما محکم مرا خواند! گفت: و در کجای زندگی ات قرار دارد؟ چیزی نتوانستم جواب دهم! با چشمانی که گوشه اش نمناک شد! سر به گریبان؛ گذشتم... . به چهارمین کوچه! 🌷شهید عبدالحمید دیالمه... آقا وحید بر خلاف ظاهر جدی اش در تصاویر و عکس ها! بسیار مهربان و آرام دستم را گرفت؛ گفت: چقدر برای روشن کردن مردم! کردی؟! برای خودت چه کردی؟! برای دفاع از !؟! همچنان که دستانم در دستان شهید بود! از او جدا شدم و حرفی برای گفتن نداشتم...😓 . 🌷به پنجمین کوچه و شهید مصطفی چمران... صدای نجوا و شهید می آمد! صدای و ناله در درگاه پروردگار... حضورم را متوجه اش نکردم! شدم😓، از رابطه ام با پروردگار... از حال معنوی ام... گذشتم... . 🌷ششمین کوچه و شهید عباس بابایی... هیبت خاصی داشت... مشغول تدریس بود! مبارزه با ، نگهبانی ... کم آوردم...😭 گذشتم... . 🌷هفتمین کوچه انگار بود! بله؛ شهید ابراهیم هادی... انگار مرکز کنترل دل ها بود!! هم ! هم ! هم ! مراقب دل های دختران و پسرانی بود که در خطر لغزش و تهدیدشان می‌کرد! را دیدم... از کم کاری ام شرمنده شدم😞 و گذشتم... . 🌷هشتمین کوچه؛ رسیدم به شهید محمودوند... انگار پازوکی هم کنارش بود! پرونده های دوست داران شهدا را می‌کردند! آنها که اهل به وصیت شهدا بودند... شهید محمودوند پرونده شان را به شهید پازوکی می سپرد! برای ارسال نزد ... . پرونده های باقیمانده روی زمین! دیدم وساطت میکردند،برایشان... . اسم من هم بود! وساطت فایده نداشت... از تا ! فاصله زیاد بود...😭😭😭 . دیگر پاهایم رمق نداشت! افتادم... خودم دیدم که با چه کردم! تمام شد... . از کوچه پس کوچه های دنیا! بی شهدا، نمی توان گذشت... 🥀🕊 🥀🕊🥀🕊 🥀🕊