:
خلاصۀ سخنرانی سرکار خانم لطفیآذر در شهر تهران
5 رمضان 1439
موسای روح، فرعون جسم (قسمت سوم)
اینهمه گرفتاری برای این است که معیت و همراهی خدا را پیدا نکردهایم. فضای خدازیستی و رنگ الهی در ما و زندگیمان آنقدر کم و کمرنگ است که حتی نمیتوانیم تصور کنیم کسی در رضایت و #آرامش کامل باشد. اگر هم چنین کسی ببینیم، فکر میکنیم حال ما را نمیفهمد و چون مشکل و گرفتاری ندارد، اینگونه است. اما مگر میشود؟ همۀ ما در دنیا زندگی میکنیم و قوانین و تضادهای دنیا برای همه، یکی است؛ اگرچه ظاهرش فرق داشته باشد.
حتی معصومین(علیهمالسلام) و خانوادههای آنها در همین شرایط بودهاند؛ چون دنیا تا بوده، همین بوده است. چنانکه در همان آغاز، قابیل هابیل را کشت، با اینکه هردو فرزند پیامبرخدا بودند. اما حضرت آدم در همان شرایط، آرامش داشت.
حواسمان باشد! ما همانگونه که زندگی کنیم، میمیریم و همانگونه برانگیخته میشویم. فکر نکنیم با اینهمه اضطراب و تنگی سینه از فشارها، آرام خواهیم مرد.
همین که در اضطراب زندگی میکنیم، موجب کلی #گناه میشود؛ نه فقط گناه فعلی، بلکه وقتی نمیتوانیم در تعادل قوای خود، هدف خدا را ظهور دهیم، خودش بزرگترین گناه است. برای همین حتی اگر به هیچکس آسیب نرسانده باشیم، آرام نیستیم؛ چون خودمان را پیدا نکردهایم و در درونمان نتوانستهایم به آرامش برسیم.
"فَأْتِيا فِرْعَوْنَ فَقُولا إِنَّا رَسُولُ رَبِّ الْعالَمينَ. أَنْ أَرْسِلْ مَعَنا بَني إِسْرائيلَ." (شعرا/16و17)
آن دو نزد #فرعون رفتند و گفتند: «همانا ما رسول و فرستادۀ پروردگار جهانیان هستیم؛ بنیاسرائیل را با ما بفرست.»
اگر آیات قرآن را بررسی کنیم، میبینیم رسول فقط پیامبر نیست؛ بلکه معانی دیگر هم دارد و هرکس در درون خود، رسولی دارد که پیوسته از جانب خدا و عالم معنا برای او خبر میآورد. پیغامش این است که: «جانت را رها کن.»
جسمانیت، تمام قوای وجود انسان را تحت سلطۀ خود درمیآورد؛ همانگونه که فرعون، بنیاسرائیل را تسلیم خود کرده بود و بر امور دنیایشان حکومت میکرد. پس اولین کار #سالک، این است که قوای خود را از دست امیال جسمی جدا کند و چشم و گوش و فکر و خیالش را از اسارت دنیا و خواستههای دنیوی نجات دهد.
بنیاسرائیل، گروهی بودند که لذتِ همراه با هزار دردِ حیات دنیوی را بر لذت حقیقی عالم وجودشان ترجیح میدادند؛ چون برای درک آن لذت باید فشار میکشیدند. این، تیپ آنها بود. برای همین هم در هر زمان، اسیر یک فرعون ظالم و خدای دروغین بودند. البته مدام برایشان تلنگر میآمد تا فطرتشان بیدار شود؛ اما چون دنیا را اصل میدیدند، به خود نمیآمدند و نمیپذیرفتند.
ما نیز اگر نگاهمان دنیوی باشد و خود را فقط با ماده بشناسیم، تمام سود و زیانمان را در همین محدوده میپنداریم. ازاینرو هرلحظه به نحوی تحت تسلط و اسارت دنیاییم و محال است روی آرامش را ببینیم. چون خاصیت دنیا همین است که دوستداران خود را مدام دنبال خواستههایشان بکشاند؛ پس به هر چیزی برسند، چیز دیگری را از آنها میگیرد و هرچه بسازند، دارایی دیگرشان را خراب میکند.
ما یک روز میخواهیم بزرگ و مستقل شویم، یک روز مدرک و شغل میخواهیم، یک روز چشممان دنبال شأن و مقام است، یک روز در سودای ثروتیم...؛ و خلاصه آنقدر دنبال این خواستهها میدویم تا اینکه بالأخره چشم باز میکنیم و میبینیم گذشته و ما هنوز به این در و آن در میزنیم، چون به آرامشی که میخواستیم، نرسیدهایم!
اگر میخواهیم رها شویم، باید این بنیاسرائیل را به موسای روح بسپاریم. البته دنبالۀ مسیر غلطی که تا اینجا رفتهایم، با ماست و ما را به سختی میاندازد. اما اگر این سختی را نپذیریم، راهی به رهایی نداریم.
ادامه دارد...
#خلاصه
#رمضان1439
#جلسه_چهارم
@Lotfiiazarخلاصۀ سخنرانی سرکار خانم لطفیآذر در شهر تهران
5 رمضان 1439
هدایت شده از استاد محمد شجاعی
حرف های من و خدا-۲۴.mp3
6.08M
#حرفهای_من_و_خدا ❤️
#دلنوشته سحر۲۴
دلم برایت تنگ میشود
نميدانم تارمضان دیگر، چه برایم مقدر کرده ای؟
اما بگذار؛ سهم من از این رمضان، همین سجاده خیسی باشد، که در همه طول سال، نمناک بماند!
@ostad_shojae
عرفان:
🌹داستان زیبا و واقعی از علامه جعفری
علامه جعفری میگفتند: عدهای از جامعهشناسان دنیا در دانمارک جمع شده بودند تا در بارهی موضوع مهمی به بحث و تبادل نظر بپردازند. موضع این بود: ارزش واقعی انسان به چیست؟ معیار ارزش انسانها چیست. هر کدام از جامعهشناسان، صحبتهایی داشتند و معیارهای خاصی را ارائه کردند. بعد، وقتی نوبت به بنده رسید، گفتم: اگر میخواهید بدانید یک انسان چهقدر ارزش دارد، ببینید به چه چیزی علاقه دارد و به چه چیزی عشق میورزد. کسی که عشقاش یک آپارتمان دوطبقه است، در واقع، ارزشاش به مقدار همان آپارتمان است. کسی که عشقاش ماشیناش است، ارزشاش به همان میزان است. اما کسی که عشقاش خدای متعال است ارزشاش به اندازه ی خداست. علامه فرمودند: من این مطلب را گفتم و پایین آمدم. وقتی جامعهشناسان صحبتهای مرا شنیدند، برای چند دقیقه روی پای خود ایستادند و کف زدند. وقتی تشویق آنها تمام شد، من دوباره بلند شدم و گفتم: عزیزان! این کلام از من نبود، بلکه از شخصی به نام علی (ع) است. آن حضرت در نهجالبلاغه میفرمایند: «قِیمَةُ کُلِّ أمْرِئٍ مَا یُحْسِنُهُ» / «ارزش هر انسانی به اندازهی چیزی است که دوست میدارد». وقتی این کلام را گفتم، دوباره به نشانهی احترام به وجود مقدس امیرالمؤمنین علی (ع) از جا بلند شدند و چند بار نام آن حضرت را بر زبان جاری کردند
❤️کانال عرفان ❤️
@erfan1212
مرکز نشر آثار آیتالله بهجت :
🔶 حضرت آیتالله بهجت قدسسره :
هرکس میخواهد دعایش مستجاب شود، برای نجات مؤمنین و مؤمنات دعا کند.
📚 درمحضر بهجت، ج۲
کانال عشق
هدایت شده از شادی و نکات مومنانه
علی به عدد ابجد میشه 110
نمک هم به عدد ابجد میشه 110
اهل دلی میگفت :
می دونید وجه اشتراک این دو تا چیه؟؟
اینه که هر کسی علی (ع)
را نشناسه نمک نشناسه😭
http://eitaa.com/joinchat/1264386052C42a3f9bca9
هدایت شده از شادی و نکات مومنانه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تبلیغ خلاقانه کمک به نیازمندان
بسیار جالبه👍👍
کلیپ های هیجان انگیز و جالب👇
http://eitaa.com/joinchat/1264386052C42a3f9bca9
عرفان:
✨در شب قدر چه بخواهیم؟✨
استاد فاطمی نیا:
-در حدیث داریم که از پیامبر اکرم صل الله علیه و اله پرسیدند در شب قدر چه بخواهیم ؟ ایشان فرمودند: «عافیت بخواهید.»
"بیماری ضد عافیت است، داشتن فرزند نا صالح ضد عافیت است، همسایه بد ضد عافیت است، قرض و گرفتاری ضد عافیت است ، بی آبرویی ضد عافیت است، هر چیز بدی ضد عافیت است، پس در عافیت خواستن همه چیز هست."
پس بهترین دعا برای خود و دیگران در شب های قدر طلب عافیت است.
همه دعاها را به همراه عافیت بخواهید.
"این دعا را اول صبح به فارسی یا عربی بگویید:"اللهم عافنا فی جمیع الامور
خدایا در همه کارها به ما عافیت بده.
❤️کانال عرفان ❤️
شب بیست وهفتم رمضان راهم فراموش نکنیم..
هدایت شده از شادی و نکات مومنانه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این گیف قطعا حالتون رو خوب میکنه.
حیوانات در حال دفاع از عزیزاشون...
ولی ما چرا به هم نوع خودمون رحم نمیکنیم؟
http://eitaa.com/joinchat/1264386052C42a3f9bca9
هدایت شده از عرفان
🌹داستان توبه علی گندابی
علی نامی که در محله فعلی که مصلای همدان نام دارد و در گذشته به آن گنداب میگفتند زندگی می کرد! به همین دلیل او را علی گندابی صدا می کردند. علی گندابی چهره ای زیبا بهمراه چشمهای زاغ و موهای بور داشت که یک کلاه پشمی خیلی زیبایی هم سرش میکرد.
لات بود اما یکجور مرام و معرفت ته دلش بود،برای مثال یکروز که تو قهوه خانه نشسته بود و یک تازه عروس به او نگاه میکرد، به خودش گفت علی پس غیرت کجارفته که زن مردم به تو نگاه میکنه؟ بعد کلاهش را درآورد و بعد از ژولیده کردن موهاش از قهوه خونه بیرون رفت.
یک روز آقای شیخ حسنی که از روضه خوان های همدان بود، برای روضه خوانی به یک روستا رفته بود. او تعریف کرده که: رفتم روضه را خواندم آمدم بیام که دیر وقت بود و دروازه های شهر رو بسته بودند و هنگامیکه خواستم به روستا برگردم، یادم افتاد که فردا در نماز جمعه سخنرانی دارم و گفتم اگر بمونم از دست حیوان های درنده در امان نخواهم ماند. زمانیکه خواستم در بزنم، دیدم علی گندابی با رفقاش عرق خورده و داره اربده کشی میکنه. دیگه گفتم خدایا توکل به تو و در زدم که دیدم علی گندابی درو باز کرد، اربده می کشید و قمه دست داشت.
گوشه عبای منو گرفت و کشون کشون برد و گفت: آق شیخ حسن این موقع شب اینجا چیکار میکنی ؟ گفتم: رفته بودم یه چند شبی یه جایی روضه بخونم که گفت: بابا شما هم نوبرشو آوردید، هر 12 ماه سال هی روضه هی روضه. گفتم: علی فرق میکنه و امشب، شب اول محرمه اما تا این رو بهش گفتم علی عرق خورده قمه به دست جا خورد، بطوریکه سرش را به دروازه می زد با خودش می گفت: علی این همه گناه توی ماه محرمم گناه.
به شیخ حسن گفت شیخ به خدا تیکه تیکت میکنم اگه برام همینجا روضه نخونی که شیخ میگه: آخه حسن روضه منبر میخواد . روضه چایی میخواد، مستمع میخواد. گفت: من این حرفاحالیم نیست منبر میخوای باشه من خودم میشم منبرت. چهار دست و پا نشست تو خاک ها بشین رو شونه من روضه بخون، اومدم نشستم رو شونه های علی شروع کردم به روضه خوندن که علی گفت: آهای شیخ این تجهیزات رو بزار زمین منو معطل نکن صاف منو ببر سر خونه آقا ابولفضل عباس و بهش بگو آقا علیت اومده. من هم روضه رو شروع کردم: "ای اهل حرم پیر علمدار نیامد/ سقای حسین نیامد" دیدم یک دفعه دارم بالا و پایین میرم و دیدم علی گندابی از شدت گریه یک گوشه صورتش را گذاشته رو زمینو اشک میریزه.
روضه که تموم شد، علی گندابی گفت: شیخ ازت ممنونم میشم یک کار دیگه هم برام انجام بدی؟ رویت رو بکنی به سمت نجف امیر المومنین به آقا بگی علی قول میده دیگه عرق نخوره. گفتم باشه و رفتیم خونه. فردا که در مسجد بالای منبر رفتم، گفتم : آهای مردم به گوش باشید که علی گندابی توبه کرده. روضه که تموم شد مستقیم به در خونه علی گندابی رفتیم، در که زدیم زنش در رو باز کرد، گفتیم با علی گندابی کار داریم که زنش گفت علی گندابی رفت، دیشب که اومد خونه حال عجیبی داشت گفت باید برم، جایی جز کربلا ندارم یا علی آدم میشه بر میگرده یا دیگه بر نمیگرده.
علی گندابی رفت مدتی مقیم کربلا شد و کم کم که دیگه خالی شده بود رفت نجف اشرف. میرزای شیرازی که به مسجد میومد تا علی رو نمی دید نماز نمیخوند، تاعلی هم خودش رو برسونه. یک روز که با هم تو مسجد نشسته بودن و علی داشته نماز میخونده به میرزای شیرازی خبر میدن که فلان عالم در نجف به رحمت خدا رفته، گفت: باشه همینجا یه قبری بکنید نمازشو میخونم بعد خاکش میکنیم. خبر اومد که قبر حاضره اما مرده زنده شد و قلبش به کار افتاده که میرزا گفت: قبر رو نپوشونید که حتما حکمتی در کاره. نماز دوم شروع کردن تموم که شد گفتن میرزا هر کاری میکنیم علی از سجده بلند نمیشه، اومدن دیدن علی رفته، علی تموم کرده بود .
میرزا گفت: میدونید علی تو سجده چی گفته؟ خدا رو به حق امام علی قسم داد و گفت: خدایا یک قبر زیر قدم زائرای امام علی(ع) خالیه میزاری برم اونجا....
❤️کانال عرفان ❤️
@erfan1212