گفتم حاجی گرد و خاک فتنه جلوی چشم همه رو گرفته!
گفت چیزی نیست، دستمون رو خرخرهی اسرائیله،
دست و پا میزنه تا هوا غبارآلود بشه!
#لبیک_یا_خامنه_ای
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@eshghe4harfe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
هرچہمیخوآهددلِتنگتبگو...シ!🤍'
https://harfeto.timefriend.net/16739465521025
مثلاقبولڪردیدمنمبیام
مثلاتوۍاتوبوستوۍراهشلمچم
مثلابیامودیگہنزاریدبرگردم
#شهیدانه
#شرححال
#دختر_مشکی_پوش_حسین
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@eshghe4harfe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
زڪودڪےچنینگرفتارم
یڪےبیادبگہمنمتوۍسپاهیارم
#امام_زمان
#چیریکی
#دختر_مشکی_پوش_حسین
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@eshghe4harfe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
هدایت شده از حࢪف دلیِ🖤
خونریختنپاۍمحبوب
شیرینتراستبہخدا...💔🕊
#شهادت
#دختر_مشکی_پوش_حسین
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@eshghe4harfe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
عشقـہ♡ چهارحرفہ
•┈┈┈┈┈••✾🕊✾••┈┈┈┈• •┈┈┈┈┈••✾🕊✾••┈┈┈┈• رمان"ماهنقرهاۍوطنینصدایٺ" #پارت_18 #نویسنده_خاد
•┈┈┈┈┈••✾🕊✾••┈┈┈┈•
•┈┈┈┈┈••✾🕊✾••┈┈┈┈•
رمان"ماهنقرهاۍوطنینصدایٺ"
#پارت_19
#نویسنده_خادمالرقیه
#کپی ❌
در واحد روبه رویی باز شد و با دیدن کسی که از در بیرون اومد ضربان قلبم رفت رو هزار وای خدای من اصلا فکر نمیکردم ببینمش امیر عباس ، اینجا؟
خیره خیره داشتم نگاهش میکردم که سریع سرش و انداخت پایین و با تعجبی که تو صداش بود گفت: سلام ، شما ، ایران ؟
به انگلیسی گفتم : سلام ، بله خیلی دوس دارم برم مشهد برای همین اومدم ایران.
عشقیعنۍهمانلحظهاۍکه
نگاهترا ازنامحرممیگیرۍتامھدۍ
فاطمھ نگاهتکند :)
دستی به صورتش کشید و گفت : بله خوش اومدید یاعلی
تا پشت کرد و خواست بره سمت اسانسور که یهو دختره ریزه میزه ای از خونشون اومد بیرون و با عجله گفت: امیرررررر عباس صبر کن
امیر عباس با شنیدن صدای دختره سریع برگشت طرفش و با دیدنش چشماش گرد شد و گفت: این چه وضعیه 🤨
با تعجب به دختره نگاه کردم یه لباس سرهمی پوشیده بود موهاش هم ازاد دورش بود ، اینکه لباسش بد نبود پس چرا گیر داد بهش؟
با صدای دختره برگشتم طرفش
دختره:خب...خب ببخشید داداش میترسیدم بری با عجله اومدم یادم رفت چادر سر کنم 😢
امیر عباس پوفی کشید و گفت: باش حالا زود کارت و بگو برو داخل
(#کپی از رمان فقط با ذکر نام نویسنده وگرنه حرام و پیگرد قانونی دارد)
•┈┈┈┈••✾❣✾••┈┈┈┈•
@eshghe4harfe
•┈┈┈┈••✾❣✾••┈┈┈┈•
عشقـہ♡ چهارحرفہ
•┈┈┈┈┈••✾🕊✾••┈┈┈┈• •┈┈┈┈┈••✾🕊✾••┈┈┈┈• رمان"ماهنقرهاۍوطنینصدایٺ" #پارت_19 #نویسنده_خاد
•┈┈┈┈┈••✾🕊✾••┈┈┈┈•
•┈┈┈┈┈••✾🕊✾••┈┈┈┈•
رمان"ماهنقرهاۍوطنینصدایٺ"
#پارت_20
#نویسنده_خادمالرقیه
#کپی ❌
دختره رفت جلو و یه پاکت گرفت طرف امیرعباس و گفت: اینو مامان داد بدم
بهت و بعد سریع رفت داخل و در و بست
دستی تو موهاش کشید و رفت منم بعد چند دقیقه به سمت اسانسور رفتم که دیدم طبقه پایین یکم منتظر موندم تا بیاد بالا وقتی اومد سوار شدم که دیدم یه دختره هم داخله یه چیز مشکی روی سرش بود که نفهمیدم چیه ولی خیلی قشنگ بود وقتی اسانسور رسید اول دختره پیاده شد بعد من، رفتم سمت خیابون که چندتا پسره داشتن رد میشدن با دیدن من سرعت قدم هاشون و کم کردن و یکی شون
گفت: واو ببینید دختر خارجی و
یکی دیگشون گفت: چشاشو ، چند دادی واسه لنز خوشگله؟
اولیه دوباره گفت: کلا چند دادی واسه این صورت هوم؟ یه امروز و بیا با ما خوش میگذره ها
دیگه داشت گریم میگرفت که یهو سایه کسی و کنارم دیدم و بعد صدای امیر عباس و : زود بزنید به چاک تا صبرم تموم نشده ...
یکی از پسرا گفت: اووو ببینید جوجه سپاهی و ، مثلا اگه صبرت تموم بشه چیکار میکنی؟😏😂
برگشتم طرف امیرعباس تو اون لباس خیلی قشنگ شده بود تاحالا از این لباسا ندیده بودم
امیر عباس خونسرد دستاش و توی جیب شلوارش فرو برد و گفت: بچه ها انگار این دوستان دلشون گونی میخواد مگه نه؟
صدای چندتا پسر دیگه و از پشت سرمون شنیدم که گفتن: بله چجورم قربان😁
(#کپی از رمان فقط با ذکر نام نویسنده وگرنه حرام و پیگرد قانونی دارد)
ناشناس بگوشیم:
https://harfeto.timefriend.net/16729325764576
•┈┈┈┈••✾❣✾••┈┈┈┈•
@eshghe4harfe
•┈┈┈┈••✾❣✾••┈┈┈┈•
امشبشبآرزوهاست
امشبشبحاجتهاست
امشببرایفرجشدستبهدعابرداریم
امشبماراهممیاندردودلهایتانیادکنید
#لیله_الرغائب
#دختر_مشکی_پوش_حسین
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@eshghe4harfe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شبآرزوهافقطهمینآرزومہ
چشمبازڪنمببینموسط
بینالحرمینم
شبآرزوهافقطهمینآرزومہ
چشمبازڪنمببینمضریححسین
روبہرومہ
شبجمعہاستهوایتنکنممیمیرم
#شبجمعه
#لیله_الرغائب
#دختر_مشکی_پوش_حسین
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@eshghe4harfe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•