AUD-20220421-WA0019.mp3
13.65M
____________________________________
🌸🍃
🍃
🌹🍃عظم البلا یعنی عزیز فاطمه در بین ما نیست
🌸🍃برح الخفا یعنی که جا برای او در دیده ها نیست😭
#یاصاحبالزمان💚
🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌷
🌼🌿به نیت فرج مولا نشر دهید
🆔 @eshgheasemani
🌿🌿🌸
•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸°∞°❀🌸❀
•🌸°∞°
•🌸°
✨﷽✨
#رمانانلایننَذْرِعِشْـــــقْــ♥️
✍ #ناهیدمهاجری
#قسمت106
❌دوست عزیز کپی و ارسال رمان به کانالها و گروها و پیویتون حرااامه❌
با دقت به حرف های استاد گوش میدادم حمید نفس زنان نزدیکم شد و جوایز رو بهم داد
- س..سلام ببخش،خیلی منتظر موندی.
- اشکالی نداره، خب باهام کاری نداری، من زود برم
- به خانمم سلام برسون
- چشم، آقای عاشق!!!
با عجله از پله ها بالارفتم، وارد کتابخونه شدم.
- سلام شرمنده دیر شد، منتظر موندم تاجوایز رو بیارن.
سحر نزدیکم شد و همزمان که جوایز رو بهش میدادم گفتم
- اقای مجنون سلام رسوندن.
چشم هاش برقی زد و با لبخند جواب داد
- سلامت باشن.
نگاهی به نقاشی بچه ها کردم و برای هر کدوم یه جایزه دادم.
سخنرانی تموم شد و موقع مولودی خوانی، بچه ها پیش مادراشون رفتن.
بعداز جشن پذیرایی کردیم و تقریبا ساعت هفت مسجد خالی شد.
قرار شد به همراه چند نفر از خانم ها، مسجد رو تمیز کنیم و آقایون هم کارهای بیرونی مسجد رو انجام بدن.
جاروبرقی رو برداشتم و شروع به جارو کردم. تقریبا کارهممون تموم شده بود.
حمید زنگ زد و توحیاطیم و به زینب خانمم بگو که داداشش منتظره تا باهم برن خونه.
به سحر و زینب گفتم و به حیاط مسجد رفتیم. حمید و داداش زینب باهم مشغول صحبت بودن.
با دیدن ما هردو به طرفمون برگشتن.
سلام دادیم و جوابمون رو دادن.زینب کنار داداشش ایستاد.
داداش زینب سر به زیر گفت
- دستتون درد نکنه، اجرتون با خود مولا. خیلی زحمت کشیدین
تشکر کردیم و حمید روبه اقای محبی گفت
- خب علی جان، کاری نداری؟ ما دیگه بریم.
- نه داداش به سلامت
با اجازه ای گفتم و موقع خداحافظی از زینب، یهو داداشش انگار چیزی یادش اومده باشه گفت
- خانم فلاح؟
سرم رو پایین انداختم
- بله
- زینب حرفاتون رو بهم رسوند، خواستم بگم، من شرمندتونم. منم مقصر بودم...راستش میخواستم هزینه گوشی رو بدم خدمتتون.
باشرمندگی نگاهی به زینب که میخندید کردم و جواب دادم
- نه آقای محبی، من اونروزم به زینب گفتم خودم مقصر بودم، بابت رفتارمم عذرمیخوام
- ولی خانم فلاح...
- اتفاقیه که افتاده، با اجازه تون من برم. زینب جان فعلا خداحافظ
به همراه سحر و حمید سوار ماشین شدیم و به خونه برگشتیم.
حمید پرسید:
- راستی زهرا علی درباره چی حرف میزد
قضیه گوشی رو بهش توضیح دادم، وقتی متوجه قضیه شد یهو گفت
- اصلا یادم نبود من یه گوشی بهت بدهکارم
- نه داداش همون گردنبنده برام کافیه.
خندید و ماشین رو جلوی در خونه نگه داشت. وارد خونه که شدیم، مامان شام رو بار گذاشته بود و باخانم جون مشغول صحبت بودن.
سلام کردیم و جواب دادن. بعد از عوض کردن لباس هان به حمید گفتم
- میگم داداش هم سخنرانی امروز رو برام بریز تو لپ تاپ، هم اینکه به نظرت استاد فاضل قبول میکنه کلاس مهدویت بذاره؟
- فردا باهاش صحبت میکنم، ببینم اگه قبول بکنه بهت میگم.
شب رو تا صبح فقط از این پهلو به اون پهلو شدم، نمیدونم انگار خواب به چشم هام حروم شده.
نزدیک اذان صبح، وضو گرفتم و دو رکعت نماز شب خوندم
بعداز نماز صبح، چشم هام سنگین شد و خیلی زود خوابم برد.
با صدای بیرون از خواب بیدار شدم و به اشپزخونه رفتم. صبحونه رو خوردم و استکانم رو آب کشیدم. نگاهی به گوشیم که از دیشب بیصدا بود کردم. یه پیام از زینب برام اومده بود.
- سلام زهراجون صبح بخیر، خونه ای یه سر بیام پیشت کار واجب دارم.
♥️پارتاولرمان #نذرعشـــــــق💕👇
https://eitaa.com/eshgheasemani/74667
#ادامہدارد....
#کپےحــــــراموپیگردالهےوقانونےدارد🚫
•••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈•••
┄•●❥ @eshgheasemani
•🌸°
•🌸°∞
•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞
┄┅══🦋🦋﷽🦋🦋
🦋اولین ســـــلام تقـــدیم به ســـــاحت قدســـــے قطب عالــم امکان حضـــرت صاحـــب الـــزمان(عج)
🌹🍃السَّلامُ علیڪَ یا بقیَّةَ اللهِ یا اباصالحَ المَهدي یا خلیفةَالرَّحمن و یا شریڪَ القران ایُّها الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ سیِّدے و مَولاے الاَمان الاَمان
#سلامبرشهیدمظلومکربلا
🌸🍃 الْسَلاٰمُ عَلَيْكَ يَا أبا عَبْدِ اللهِ وعلَى الأرواحِ الّتي حَلّتْ بِفِنائِكَ ، عَلَيْكَ مِنِّي سَلامُ اللهِ أبَداً مَا بَقِيتُ وَبَقِيَ الليْلُ وَالنَّهارُ ، وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ العَهْدِ مِنِّي لِزِيَارَتِكُمْ ،السَّلام عَلَى الحُسَيْن ، وَعَلَى عَليِّ بْنِ الحُسَيْنِ ، وَعَلَى أوْلادِ الحُسَيْنِ ، وَعَلَى أصْحابِ الحُسَينِ.
🌼🍃اللهمَّ العن اولَ ظالم ظلمَ حقَّ محمد و ال محمد و اخِرَ تابِع له علی ذالکَ.
اللهمَّ العنِ العصابةَ التی جاهدتِ الُحسین وَشایعتْ و بایَعتْ و تابَعتْ علی قَتله اللهمَّ العنهم جمیعاً
🌼🌿به نیت فرج مولا نشر دهید
🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌷
🆔 @eshgheasemani
🌿🌿🌸
AUD-20220329-WA0025.mp3
4.87M
____________________________
🌼🍃
🍃
#صوتفوقالعادهزیبا
✨دعای زیبای ال یاسین🌼🍃
#حضرتامامزمان(عجلاللهتعالیفرجهالشریف)
در یکی از نامه هایی که به یاران با وفا خود فرستادهاند میفرمایند:
« هر گاه خواستید به وسیله ما، به سوی خداوند توجه کنید، و به ما روی آورید، پس همان گونه که خداوند فرموده است بگویید: سلام علی آل یاسین …»
🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌷
🌼🌿به نیت فرج مولا نشر دهید
🆔 @eshgheasemani
🌿🌿🌸
#زیارتحضرتنرجسخاتونسلاماللهعلیها
🌹لطفا به نیابت از امام زمان علیه السلام بخونید🌹
🌼🍃بسم الله الرحمن الرحیم
اَلسَّلامُ عَلى رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ
وَآلِهِ الصَّادِقِ الْأَمینِ، اَلسَّلامُ عَلى مَوْلانا اَمیرِ الْمُؤْمِنینَ.
اَلسَّلامُ عَلَى الْأَئِمَّةِ الطَّاهِرینَ، الْحُجَجِ الْمَیامینِ، اَلسَّلامُ عَلى والِدَةِ الْأِمامِ، وَالْمُودَعَةِ اَسْرارَ الْمَلِکِ الْعَلاَّمِ، وَالْحامِلَةِ لِأَشْرَفِ الْأَنامِ
اَلسَّلامُعَلَیْکِ اَیَّتُهَا الصِّدّیقَةُ الْمَرضِیَّةُ، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا شَبیهَةَ اُمِّ مُوسىوَابْنَةَ حَوارِىِّ عیسى، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ اَیَّتُهَا التَّقِیَّةُ النَّقِیَّةُ
اَلسَّلامُ عَلَیْکِ اَیَّتُهَا الرَّضِیَّةُ الْمَرْضِیَّةُ، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ اَیَّتُهَا اْلمَنْعُوتَةُ فِى الْأِنْجیلِ، الْمَخْطُوبَةُ مِنْ رُوحِ اللَّهِ الْأَمینِ، وَمَنْ رَغِبَ فى وُصْلَتِها مُحَمَّدٌ سَیِّدُ الْمُرْسَلینَ، وَالْمُسْتَوْدَعَةُ اَسْرارَ رَبِّ الْعالَمینَ.
اَلسَّلامُعَلَیْکِ وَعَلى آبآئِکِ الْحَوارِیّینَ، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ وَعَلى بَعْلِکِ وَوَلَدِکِ،
اَلسَّلامُ عَلَیْکِ وَعَلى رُوحِکِ وَبَدَنِکِ الطَّاهِرِ، اَشْهَدُ اَنَّکِ اَحْسَنْتِالْکَِفالَةَ، وَاَدَّیْتِ الْأَمانَةَ، وَاجْتَهَدْتِ فى مَرْضاتِ اللَّهِ، وَصَبَرْتِ فىذاتِ اللَّهِ، وَحَفِظْتِ سِرَّ اللَّهِ، وَحَمَلْتِ وَلِىَّ اللَّهِ، وَبالَغْتِ فى حِفْظِ حُجَّةِ اللَّهِ، وَرَغِبْتِ فى وُصْلَةِ اَبْنآءِ رَسُولِ اللَّهِ، عارِفَةً بِحَقِّهِمْ، مُؤْمِنَةً بِصِدْقِهِمْ، مُعْتَرِفَةً بِمَنْزِلَتِهِمْ، مُسْتَبْصِرَةً بِاَمْرِهِمْ مُشْفِقَةً عَلَیْهِمْ، مُؤْثِرَةً هَواهُمْ، وَاَشْهَدُ اَنَّکِ مَضَیْتِ عَلى بَصیرَةٍ مِنْ اَمْرِکِ، مُقْتَدِیَةًبِالصَّالِحینَ، راضِیَةً مَرْضِیَّةً، تَقِیَّةً نَقِیَّةً زَکِیَّةً، فَرَضِىَ اللَّهُ عَنْکِوَاَرْضاکِ، وَجَعَلَ اْلجَنَّةَ مَنْزِلَکِ وَمَاْویکِ، فَلَقَدْ اَوْلاکِ مِنَ الْخَیْراتِ ما اَوْلاکِ، وَاَعْطاکِ مِنَ الشَّرَفِ ما بِهِ اَغْناکِ، فَهَنَّاکِ اللَّهُ بِما مَنَحَکِ مِنَ الْکَرامَةِ وَاَمْرَاَکِ.
پس بالا مىکنى سر خود را و مىگوئى
اَللّهُمَّ اِیَّاکَ اعْتَمَدْتُ، وَلِرِضاکَ طَلَبْتُ، وَبِاَوْلِیآئِکَ اِلَیْکَ تَوَسَّلْتُ، وَعَلى غُفْرانِکَ وَحِلْمِکَ اتَّکَلْتُ، وَبِکَ اعْتَصَمْتُ، وَبِقَبْرِ اُمِّ وَلِیِّکَ لُذْتُ، فَصَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ، وَانْفَعْنى بِزِیارَتِها، وَثَبِّتْنى عَلى مَحَبَّتِها، وَلا تَحْرِمْنى شَفاعَتَها وَشَفاعَةَ وَلَدِها، وَارْزُقْنى مُرافَقَتَها وَاحْشُرْنى مَعَها وَمَعَ وَلَدِها، کَما وَفَّقْتَنى لِزِیارَةِ وَلَدِها وَزِیارَتِها، اَللّهُمَّ اِنّى اَتَوَجَّهُ اِلَیْکَ بِالْأَئِمَّةِ الطَّاهِرینَ، وَاَتَوَسَّلُ اِلَیْکَ بِالْحُجَجِ الْمَیامینِ مِنْ آلِ طه وَیس، اَنْ تُصَلِّىَ عَلى مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ الطَّیِّبینَ، وَاَنْ تَجْعَلَنى مِنَ الْمُطْمَئِنّینَ الْفآئِزینَ الْفَرِحینَ الْمُسْتَبْشِرینَ، الَّذینَ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلا هُمْ یَحْزَنُونَ، وَاجْعَلْنى مِمَّنْ قَبِلْتَ سَعْیَهُ، وَیَسَّرْتَ اَمْرَهُ، وَکَشَفْتَ ضُرَّهُ، وَآمَنْتَ خَوْفَهُ، اَللّهُمَّ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ، وَلا تَجْعَلْهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنْ زِیارَتى اِیَّاها، وَاْرزُقْنى الْعَوْدَ اِلَیْها اَبَداً ما اَبْقَیْتَنى، وَاِذا تَوَفَّیْتَنى فَاحْشُرْنى فى زُمْرَتِها، وَاَدْخِلْنى فى شَفاعَةِ وَلَدِها وَشَفَاعَتِها، وَاغْفِرْ لى وَلِوالِدَىَ وَلِلْمُؤْمِنینَ وَالْمُؤْمِناتِ، وَآتِنا فِى الدُّنْیا حَسَنَةً وَفِى الْأخِرَةِ حَسَنَةً، وَقِنا بِرَحْمَتِکَ عَذابَ النَّارِ، وَالسَّلامُ عَلَیْکُمْ یا ساداتى وَرَحْمَةُ اللَّهِ وَبَرَکاتُهُ
🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌷
🌼🌿به نیت فرج مولا نشر دهید
🆔 @eshgheasemani
🌿🌿🌸
zyarat_narjes khaton_dar_samera.mp3
3.33M
________________________________
🌸🍃
🍃
#صوتفوقالعادهزیبا
✨زیارت حضرت نرجس خاتون🌼🍃
اگر حاجتی دارید بـه حضرت نرجس خاتون، مادر امام زمان(ع) متوسّل شوید. ایشان چون مادر ولیّ وقـت ما هستند، به فـرزندشان مـی فرمایند که: پسرم! این شخص به من متوسّل شده. خواسته اش را بده.
🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌷
🌼🌿به نیت فرج مولا نشر دهید
🆔 @eshgheasemani
🌿🌿🌸
•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸°∞°❀🌸❀
•🌸°∞°
•🌸°
✨﷽✨
#رمانانلایننَذْرِعِشْـــــقْــ♥️
✍ #ناهیدمهاجری
#قسمت107
❌دوست عزیز کپی و ارسال رمان به کانالها و گروها و پیویتون حرااامه❌
- سلام زهراجون صبح بخیر، خونه ای یه سر بیام پیشت کار واجب دارم.
جواب دادم
- خیره ان شاالله اره خونم، بیا
جواب رو فرستادم و باصدای مامان سرم رو بلند کردم،هردو لباس بیرون پوشیده بودن، با تعجب پرسیدم
- کجا میرین؟
مامان نگاهی به خانم جون کرد وگفت
- میریم خونه خانم جون، یکم اونجا رو تمیز کنم
دلخور به خانم جون گفتم
- چرا اینقدر زود میرین؟ خب یه مدت دیگه بمونین
خانم جون با لبخند جواب داد
- قربونت بشم خیلی وقته اینجام، خونه رو همینجوری ول کردم ، دیگه باید برگردم اخه شبم مهمون دارم
- مهمون؟ حالا کی هست
مامان جواب داد
- خانم جون گفت زنگ بزنم، امشب خانواده سحر روبرای پاگشا دعوت کنم، الانم میریم یه سری وسایل بخریم و بریم خونه.
ابروهام رو بالا دادم
- واااااو چه عالی پس نهار شما نمیاین خونه؟
- نه دیگه، وسایل ماکارونی رو آماده گذاشتم،برا خودت و بابایینا بپز بخورین. به حمید بگو موقع سر کار رفتن تو رو برسونه بعد بره.
باشه ای گفتم و بعداز رفتن مامان وخانم جون دستی به خونه کشیدم و کمی میوه آماده کردم.
موهام رو مرتب کردم و منتظر زینب شدم.
زنگ آیفون به صدا دراومد و بادیدن تصویر زینب روی مانیتور آیفون دکمه رو زدم.
در ورودی رو باز کردم، بادیدن زینب خوش امد گفتم
- سلام زینب جون خوش اومدی!
- ممنون عزیز ببخش بد موقع مزاحمت شدم، کسی خونه هست؟
- نه تنهام بیاتو.
میوه و چای رو مقابلش روی میز گذاشتم و پرسیدم
- خب بگو ببینم گفتی کار واجب داری، من درخدمتم
باخنده از داخل نایلون جعبه ای رو به سمتم گرفت
- بیا عزیزم، این امانتیه شما.
باتعجب گفتم
- چه امانتی؟قضیه این جعبه چیه که کادوشم کردی؟
- بازش کن میفهمی
کاغذ کادو رو باز کردم و بادیدن گوشی داخل جعبه ابروهام رو بالا دادم
- برامنه؟ من که گیج شدم، میشه توضیح بدی
- چی بگم زهرا! ازدیشب داداشم منو کچل کرده، نگو پریشب که خونه شما بودیم، حرفامون رو درباره گوشی شکسته ت و گوشی ساده که دستت بود شنیده. همون شب بامن صحبت کردکه هزینش رو بهت بده، وقتی قبول نکردی، دیروز بعداز رفتن شما با کلی اصرار باهم رفتیم اینو برات خریدیم، گفت نمیخوام مدیون کسی باشم.
گوشی رو بهش پس دادم و جواب دادم
- عزیز من ! من که اونروز گفتم فراموش کنن، یه اتفاقی افتاد وتموم شد. من نمیتونم اینو قبول کنم ،شرمنده زینب جان.
لب هاش آویزون شد
- عزیزم! اخه من الان به علی چی بگم، اگه بفهمه ندادم بهت ناراحت میشه. یه اخلاقی که داره حرفش یکیه.
- براچی ناراحت بشه، ایشون خیلی لطف کردن. تو کاری رو که میخواست انجام دادی، اینم خودت استفاده کن.
حالا نمیخواد ناراحت شی، چاییتو بخور تا سرد نشده.
گوشیش رو دراورد و شماره ای گرفت
- الو... سلام داداش، خوبی خسته نباشی؟
- اره الان اینجام
- راستش قبول نکردن، خیلی اصرار کردم، میگن نه
- باور کن جدی میگم
- باشه خداحافظ
تماس رو قطع کرد وپوفی کشید
- حالا باید رفتم خونه بهش جواب پس بدم
- نگران نباش هیچی نمیشه.
♥️پارتاولرمان #نذرعشـــــــق💕👇
https://eitaa.com/eshgheasemani/74667
#ادامہدارد....
#کپےحــــــراموپیگردالهےوقانونےدارد🚫
•••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈•••
┄•●❥ @eshgheasemani
•🌸°
•🌸°∞
•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞