•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸°∞°❀🌸❀
•🌸°∞°
•🌸°
✨﷽✨
#رمانانلایننَذْرِعِشْـــــقْــ♥️
✍ #نون_مهاجری
#قسمت403
صدیقه خانم زیر لب به حدیث بد وبیراه میگفت، نمیدونم علی آقا همه چی رو بهش گفته که این قدر عصبانیه یانه!
اخرین پله رو پایین رفتم، علی آقا چند باری به عقب برگشت تا از رفتنم خیالش راحت شه، پشت سرشون وارد نمازخونه شدم صدیقه خانم عصبی مقابل حدیث ایستاد.
منم کنار دیوار تکیه دادم و علی آقا هم با فاصله از من ایستاد.
صدیقه خانم عصبی رو به حدیث گفت
- بگو ببینم کدوم گوری رفته بود؟
حدیث نگاهش بین ما جابجا شد و با مِن و مِن گفت
- مامان به جون خودم هیچ جا فقط....
صدیقه خانم نذاشت ادامه بده صداش رو بالا برد
- فقط چی؟ هان؟ به خیالم دخترم سربه راه شده، رفته با بقیه عزاداری کنه. رفتم از زینب میپرسم حدیث کو؟میگه از وقتی زنگ زدین بیاد پیشتون بعد اون ندیدمش!
میگم کدوم زنگ؟ میگه حدیث گفت مامانم زنگ زده برم پیشش صحن انقلاب!
با چشم های گرد شده نگاهش کردم، حدیث جوابی نداد وصدیقه خانم ادامه داد
- دختره ی چشم سفید میگم کجا بودی؟ حرف بزن تا همین جا سیاه و کبودت نکردم. تو یه ذره آبرو برام نذاشتی پیش اینا!
حدیث عصبی شد و رو به مادرش گفت
- پیش کیا؟ این دوتا؟ چشم همه رو دور دیدن رفته بودن دوتایی خوش گذرونی!
علی آقا از عصبانیت دست هاش رو مشت کرده بود و حرفی نمیزد معلومه خودش رو به سختی کنترل میکنه!
- اونش به تو ربطی نداره من میگم کدوم گوری رفته بودی؟
- بسه دیگه خسته شدم! تا کی میخواین منو مثل بچه ها محدود و محافظت کنین هیچ جا نرم؟ منم واسه خودم عقل و شعور دارم، میدونم باید چیکار کنم.
نگاهی به صدیقه خانم که از عصبانیت صورتش سرخ شده بود کردم با دندونای بهم کلید شده ش سمتش خیز برداشت، از اینکه نکنه تو این شب عزیز دست روی حدیث بلند کنه قدمی جلو برداشتم، با کشیده شدن چادرم حس کردم به چیزی گیر کرد، برگشتم و با دیدن گوشه ی چادرم دست علی آقا متعجب بهش نگاه کردم.
با چشم و ابرو اشاره کرد جلو نرم، هنوز تو شوک بودم چرا نذاشت جلوبرم با صدای سیلی به سمت صدیقه خانم برگشتم.
بادیدن حدیث که دستش روی صورتش گذاشته بود همونجا ایستادم.
حدیث با بغض گفت
- فکر کردی حالا که زدی من دست از کارم برمیدارم؟ نه اتفاقا بعد از این ببین چجوری باهات لج میکنم
صدیقه خانم دوباره دستش رو بالا برد، نباید بذارم، به علی آقا که چادرم رو ول کرده بود نگاه کردم با اشاره گفت برم.
با عجله ما بین حدیث و مادرش ایستادم و گفتم
- بسه صدیقه خانم، امشب شب احیاست حدیثم یه خطایی کرد قول میده دیگه تکرار نکنه
با این حرفم دستش شل شد و همونجا رو زمین نشست، دستش رو روی سرش گذاشت و با گریه گفت
- آخه زهرا توخبر نداری با چه سختی بزرگش کردم!
آخه دختره ی نفهم اگه بری بیرون بلایی سرت بیارن چه خاکی به سرم بریزم
نشستم و دست روی شونه ش گذاشتم
- گریه نکنین، هر کی ندونه، خدا خودش خبر داره که چقدر براش زحمت کشیدین.
واقعا دلم براش سوخت، دوست دارم بدونم کی زیر پای حدیث نشسته که حتی حرمت مادرش رو هم نگه نمیداره و اینهمه اذیتش میکنه
علی آقا نزدیکتر شد و گفت.
- حدیث به همون امام رضایی که الان اومدیم زیارتش، ببینم بازم دست از پا خطا کردی با من طرفی! فقط کافیه مادرت بگه بازم خطا کردی!
حدیث با شنیدن این حرف گفت
- شماچی میدونین از حال من؟ فقط بلدین گیر بدین! همین مامان اگه بهم محبت می کرد مگه من میرفتم سراغ یکی دیگه؟
کمکِ صدیقه خانم کردم تا بلند شه رو به حدیث گفتم
- این همه مادرت محبت میکنه چرا نمیتونی درک کنی!
- کدوم محبت؟ همش صبح تا شب گیر میده! دوستای من هرجا دلشون بخواد میرن هرچی دوست داشته باشن میخرن!
♥️پارتاولرمان #نذرعشـــــــق💕👇
https://eitaa.com/eshgheasemani/74667
#ادامہدارد....
#کپےوفورواردحــــــراموپیگردالهےوقانونےدارد🚫
•••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈•••
┄•●❥ @eshgheasemani
•🌸°
•🌸°∞
•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞
•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸°∞°❀🌸❀
•🌸°∞°
•🌸°
✨﷽✨
#رمانانلایننَذْرِعِشْـــــقْــ♥️
✍ #ناهیدمهاجری
#قسمت404
❌دوست عزیز کپی و ارسال رمان به کانالها و گروها و پیویتون حرااامه❌
- کدوم محبت؟ همش صبح تا شب گیر میده! دوستای من هرجا دلشون بخواد میرن هرچی دوست داشته باشن میخرن!
علی آقا با حرص گفت
- ببینم حدیث تا حالا چی کم و کسری داشتی ها؟تو اصلا حواست هست همین پولهایی که از مادرت میگیری با چه زحمتی بدست اومده؟ نه! نمیدونی. چون فقط خرج کردن بلدی، چون مادرت برا اینکه دلت نشکنه و ناراحت نشی لای پر قو بزرگت کرده!
حدیث همونطور که گریه می کرد جواب داد
- کدوم لای پر قو؟؟ اینکه تو یه خونه ی کوچیک زندگی کنی و اون وقت هر کسی یه سرکوفتی بهت بزنه که شما بدبختین و فقیرین، این از نظر شما خوشبختیه؟
علی آقا اخمش غلیظ تر شد و جواب داد
- مادرت تمام تلاشش رو برای تومیکنه که کم و کسری نداشته باشی و خوشحال باشی.
اصلا بگو ببینم همین گوشی که الان باهاش حرف میزنی میدونی چجوری خرید؟ نه نمیدونی چون فقط مثل بچه های کوچیک خودت رو زدی به نفهمیدن و هر چی دلت خواست، انتظار داری برات فراهم شه. پس بذار من بگم
خواست ادامه بده که صدیقه خانم مانعش شد و گفت
- علی آقا لطفا سکوت کن! بذار به درد خودم بمیرم
علی اقا قدمی به سمت حدیث برداشت و انگشت اشاره ش رو به سمتش گرفت
-همین مادرت که اونو عامل بدبختیات میدونی، برای اینکه اون گوشی کوفتی رو که الان باعث دردسرش شده، برای تو بخره به هزار نفر منت کشید تا پولش رو جور کنه!
اون شبهایی که تو راحت میخوابیدی، برای اینکه قرضش رو بده از بیرون کارهای بسته بندی میاورد و تا نصفه شب ساعت سه بیدار میموند و از خوابش میزد تا صبح تحویل صاحب کارش بده.
یا همون لپ تاپی که کلی زمین و آسمون رو بهم دوختی و گفتی تو مدرسه ت گفتن باید باشه و من میدونستم دروغ میگی تا پیش دوستات کم نیاری، تنها یادگاریه مادرش رو که یه گردنبندطلا بود به خاطر تو فروخت تا به خیال خودت پیش دوستات پزش رو بدی!
صدیقه خانم سرش رو پایین انداخته بود و آه میکشید، از شنیدن این حرف ها و بی انصافی حدیث واقعا ناراحت شدم.نگاهی به حدیث که با لبهای آویزون به فرش زیر پاش نگاه می کرد انداختم. امیدوارم حداقل با این حرف ها یکم به خودش بیاد و کم، خون به جگر این مادر بکنه. علی آقا که مثل کوه آتشفشان بود دوباره ادامه داد
- یه نگاهی به مادرت بکن همون روزایی که بعد ازفوت پدرت، افسردگی گرفتی. هر روز با گریه بهم زنگ میزد و التماس می کرد که کمکت کنیم، تو فقط بلدی قسمت خالی لیوان رو ببینی، اون موقع که خاتواده پدرت گفتن میخوان تو رو ببرن و در رفاه زندگی کنی مادرت میدونست اگه بری روز خوش نمیبینی! میدونی چرا مخالفت کرد؟ چون میترسید اون جا بهت سخت بگیرن گفت اشکال نداره بچه م رو با چنگ و دندون حفظش میکنم و اون قدر کار میکنم تا حس یتیمی نکنه!
گفت اگه پیش خودم باشه چون بچمه، نمیذارم از گل نازکتر بهش بگن، اما الان چی ؟ کدوم یکی از اینارو فهمیدی؟
همین دوستان که سنگشون رو به سینه میزنی و مادرت رو به خاطرشون عذاب میدی اگه یه روز محتاجشون بشی پا روی رفاقتشون میذارن و میرن دنبال زندگیشون!
تا حالا این قدر عصبی و ناراحت ندیده بودمش، کاش میتونستم یه کاری کنم آروم شه
- درضمن حدیث خانم خبر داری مادرت ناراحتی قلبی داره؟
حدیث با شنیدن این حرف ها چشم هاش گرد شد
- مامان شما...
علی آقا به جای صدیقه خانم جواب داد
- بله... به خاطر ندونم کاریهای جنابعالی و فشار عصبی.
دکترش گفته اگه دوباره حالش بدشه معلوم نیست چه بلایی سرش میاد! اگه اتفاقی براش بیفته همون دوستات پا پیش میکشن!
تو محبت رو فقط تو پول میبینی حدیث، یه کاری کن که دعای خیر مادرت پشت سرت باشه نه نفرینش! که اگه ناخواسته هم آهی تو دلش بکشه، بدون که زندگیت رو زیرو رو میکنه.
🔴 اگه میخوای کل رمان رو یکجا بخونی و زودتر از بقیه تموم کنی با پرداخت 40هزار عضو vip شو😍😍
بزنید روی شماره کارت ذخیره میشه👇👇
6037701403767483بانک کشاورزی مهاجری @Ad_nazreshg ✅ بعد از خرید: 🔸این رمان نزدتون امانته و با واریز هزینه مالک اون نمیشیدو نمیتونید تو کانال شخصیتون یا جاهای دیگه بارگذاری کنید فقط با شرایط ویژه تو کانال خصوصی نویسنده میخونید. ❌ رمان رو کپی نکنید و برای کسی نفرستید، تحت هیچ شرایطی راضی نیستم ❌ ♥️پارتاولرمان #نذرعشـــــــق💕👇 https://eitaa.com/eshgheasemani/74667 #ادامہدارد.... #کپےوفورواردحــــــراموپیگردالهےوقانونےدارد🚫 •••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈••• ┄•●❥ @eshgheasemani •🌸° •🌸°∞ •🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞
32.88M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#تلنگر_بسیار_مهم
🔴 مظلومیت
مولا #حضرت_صاحب_الزمان علیهالسلام
🔹کیست مرا یاری کند؟
🔸ترک دعای فرج ترک یاری امام زمان علیهالسلام است...
« یا رب فرج امام ما را برسان😭 »
🏷 استاد رفیعی
💎یا رب محمد وآل محمد، صل علی محمد وآل محمد، وعجل فرج محمد وآل محمد"💎
🌹اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌹
🌼🌿به نیت فرج مولا نشر دهید
🆔 @eshgheasemani
🌿🌿🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
لطف مولا اینگونه به دادش رسید…
#یاصاحبالزمانادرکنی💚
سيد ابن طاووس میفرمايد:
اگر از هر عملی در عصر جمعه غافل شدی از صلوات ابوالحسن ضراب اصفهانی غافل نشو چرا كه در اين دعا سري است كه خدا ما را بر آن آگاه كرده است.
🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌷
🌼🌿به نیت فرج مولا نشر دهید
🆔 @eshgheasemani
🌿🌿🌸
AUD-20220506-WA0021.mp3
10.88M
🎧 #صوت
صلوات ابوالحسن ضراب اصفهانی
🎙#مهدیصدقی
🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌷
🌼🌿به نیت فرج مولا نشر دهید
🆔 @eshgheasemani
🌿🌿🌸
36.82M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔹 «عصر آدینه»
▫️موضوع: امامزمان(عجّلاللهفرجه)
هویت ماست🌹
💎یا رب محمد وآل محمد، صل علی محمد وآل محمد، وعجل فرج محمد وآل محمد"💎
🌹اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌹
🌼🌿به نیت فرج مولا نشر دهید
🆔 @eshgheasemani
🌿🌿🌸