eitaa logo
🕊️عشـــ❤ـــق‌آسمانے🕊️
16.4هزار دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
1.7هزار ویدیو
38 فایل
#اللهم‌بارک‌لمولانا‌صاحب‌الزمان💚 🔴در آخرالزمان همه هلاک میشوند مگر کسانی که برای تعجیل فرج دعاکنن🌷 #رفیق👈 هر کاری میکنی به نیابت از حضرت نذر سلامتی و فرج مولا کن❗
مشاهده در ایتا
دانلود
•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸°∞°❀🌸❀ •🌸°∞° •🌸° ✨﷽✨ ♥️ ✍ دوست عزیز کپی و ارسال رمان به کانالها و گروها و پیویتون حرااامه❌ - کدوم محبت؟ همش صبح تا شب گیر میده! دوستای من هرجا دلشون بخواد میرن هرچی دوست داشته باشن میخرن! علی آقا با حرص گفت - ببینم حدیث تا حالا چی کم و کسری داشتی ها؟تو اصلا حواست هست همین پولهایی که از مادرت میگیری با چه زحمتی بدست اومده؟ نه! نمیدونی. چون فقط خرج کردن بلدی، چون مادرت برا اینکه دلت نشکنه و ناراحت نشی لای پر قو بزرگت کرده! حدیث همونطور که گریه می کرد جواب داد - کدوم لای پر قو؟؟ اینکه تو یه خونه ی کوچیک زندگی کنی و اون وقت هر کسی یه سرکوفتی بهت بزنه که شما بدبختین و فقیرین، این از نظر شما خوشبختیه؟ علی آقا اخمش غلیظ تر شد و جواب داد - مادرت تمام تلاشش رو برای تومیکنه که کم و کسری نداشته باشی و خوشحال باشی. اصلا بگو ببینم همین گوشی که الان باهاش حرف میزنی میدونی چجوری خرید؟ نه نمیدونی چون فقط مثل بچه های کوچیک خودت رو زدی به نفهمیدن و هر چی دلت خواست، انتظار داری برات فراهم شه. پس بذار من بگم خواست ادامه بده که صدیقه خانم مانعش شد و گفت - علی آقا لطفا سکوت کن! بذار به درد خودم بمیرم علی اقا قدمی به سمت حدیث برداشت و انگشت اشاره ش رو به سمتش گرفت -همین مادرت که اونو عامل بدبختیات میدونی، برای اینکه اون گوشی کوفتی رو که الان باعث دردسرش شده، برای تو بخره به هزار نفر منت کشید تا پولش رو جور کنه! اون شبهایی که تو راحت میخوابیدی، برای اینکه قرضش رو بده از بیرون کارهای بسته بندی میاورد و تا نصفه شب ساعت سه بیدار میموند و از خوابش میزد تا صبح تحویل صاحب کارش بده. یا همون لپ تاپی که کلی زمین و آسمون رو بهم دوختی و گفتی تو مدرسه ت گفتن باید باشه و من میدونستم دروغ میگی تا پیش دوستات کم نیاری، تنها یادگاریه مادرش رو که یه گردنبندطلا بود به خاطر تو فروخت تا به خیال خودت پیش دوستات پزش رو بدی! صدیقه خانم سرش رو پایین انداخته بود و آه میکشید، از شنیدن این حرف ها و بی انصافی حدیث واقعا ناراحت شدم.نگاهی به حدیث که با لبهای آویزون به فرش زیر پاش نگاه می کرد انداختم. امیدوارم حداقل با این حرف ها یکم به خودش بیاد و کم، خون به جگر این مادر بکنه. علی آقا که مثل کوه آتشفشان بود دوباره ادامه داد - یه نگاهی به مادرت بکن همون روزایی که بعد ازفوت پدرت، افسردگی گرفتی. هر روز با گریه بهم زنگ میزد و التماس می کرد که کمکت کنیم، تو فقط بلدی قسمت خالی لیوان رو ببینی، اون موقع که خاتواده پدرت گفتن میخوان تو رو ببرن و در رفاه زندگی کنی مادرت میدونست اگه بری روز خوش نمیبینی! میدونی چرا مخالفت کرد؟ چون میترسید اون جا بهت سخت بگیرن گفت اشکال نداره بچه م رو با چنگ و دندون حفظش میکنم و اون قدر کار میکنم تا حس یتیمی نکنه! گفت اگه پیش خودم باشه چون بچمه، نمیذارم از گل نازکتر بهش بگن، اما الان چی ؟ کدوم یکی از اینارو فهمیدی؟ همین دوستان که سنگشون رو به سینه میزنی و مادرت رو به خاطرشون عذاب میدی اگه یه روز محتاجشون بشی پا روی رفاقتشون میذارن و میرن دنبال زندگیشون! تا حالا این قدر عصبی و ناراحت ندیده بودمش، کاش میتونستم یه کاری کنم آروم شه - درضمن حدیث خانم خبر داری مادرت ناراحتی قلبی داره؟ حدیث با شنیدن این حرف ها چشم هاش گرد شد - مامان شما... علی آقا به جای صدیقه خانم جواب داد - بله... به خاطر ندونم کاریهای جنابعالی و فشار عصبی. دکترش گفته اگه دوباره حالش بدشه معلوم نیست چه بلایی سرش میاد! اگه اتفاقی براش بیفته همون دوستات پا پیش میکشن! تو محبت رو فقط تو پول میبینی حدیث، یه کاری کن که دعای خیر مادرت پشت سرت باشه نه نفرینش! که اگه ناخواسته هم آهی تو دلش بکشه، بدون که زندگیت رو زیرو رو میکنه. 🔴 اگه میخوای کل رمان رو یکجا بخونی و زودتر از بقیه تموم کنی با پرداخت 40هزار عضو‌ vip شو😍😍 بزنید روی شماره کارت ذخیره میشه👇👇
6037701403767483
بانک کشاورزی مهاجری @Ad_nazreshg ✅ بعد از خرید: 🔸این رمان نزدتون امانته و با واریز هزینه مالک اون نمیشیدو نمیتونید تو کانال شخصیتون یا جاهای دیگه بارگذاری کنید فقط با شرایط ویژه تو کانال خصوصی نویسنده میخونید. ❌ رمان رو کپی نکنید و برای کسی نفرستید، تحت هیچ شرایطی راضی نیستم ❌ ♥️پارت‌اول‌رمان‌ ‌💕👇 https://eitaa.com/eshgheasemani/74667 .... 🚫 •••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈••• ┄•●❥ @eshgheasemani •🌸° •🌸°∞ •🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
32.88M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 مظلومیت مولا علیه‌السلام 🔹کیست مرا یاری کند؟ 🔸ترک دعای فرج ترک یاری امام زمان علیه‌السلام است... « یا رب فرج امام ما را برسان😭 » 🏷 استاد رفیعی 💎یا رب محمد وآل محمد، صل علی محمد وآل محمد، وعجل فرج محمد وآل محمد"💎 🌹اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌹 🌼🌿به نیت فرج مولا نشر دهید 🆔 @eshgheasemani 🌿🌿🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔸من باید پروانه می‌شدم! بس که پیله کرده‌ام به دیدارت، بس که دلم برای دیدنت پر می‌کشد، بس که در حسرت گل لبخند توام...
سيد ابن طاووس می‌فرمايد: اگر از هر عملی در عصر جمعه غافل شدی از صلوات ابوالحسن ضراب اصفهانی غافل نشو چرا كه در اين دعا سري است كه خدا ما را بر آن آگاه كرده است. 🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌷 🌼🌿به نیت فرج مولا نشر دهید 🆔 @eshgheasemani 🌿🌿🌸
AUD-20220506-WA0021.mp3
10.88M
🎧 صلوات ابوالحسن ضراب اصفهانی 🎙 ‌ 🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌷 🌼🌿به نیت فرج مولا نشر دهید 🆔 @eshgheasemani 🌿🌿🌸
36.82M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔹 «عصر آدینه» ▫️موضوع: امام‌زمان‌(عجّل‌الله‌فرجه‌) هویت‌ ماست🌹 💎یا رب محمد وآل محمد، صل علی محمد وآل محمد، وعجل فرج محمد وآل محمد"💎 🌹اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌹 🌼🌿به نیت فرج مولا نشر دهید 🆔 @eshgheasemani 🌿🌿🌸
سلام شبتون مهدوی 🌹14 صلوات🌹 برای سلامتی وظهور اقا بفرسین تا ان شاالله قسمت جدید رو بذارم😊
•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸°∞°❀🌸❀ •🌸°∞° •🌸° ✨﷽✨ ♥️ ✍ دوست عزیز کپی و ارسال رمان به کانالها و گروها و پیویتون حرااامه❌ - من که نمیگم کاری برام نکرده، من مشکلم اینه چرا فکر میکنه من بچه م. منم به فکر آینده م هستم میخوام خوشبخت شم و با اونی که دوست دارم ازدواج کنم! از اینکه تو این سن کم جلوی مادرش از این حرفا میزنه متعجب شدم. نکنه به اون پسره علاقه داره ولی اونی که من دیدم به خاطر ترس از علی آقا پابه فرار گذاشت. صدیقه خانم با اخم جواب داد - با کی هان؟ اون پسره لااوبالی و بی غیرت که هر روز با صدتا دختر حرف میزنه؟ حدیث اخمی کرد و رو بهش گفتم - حدیث خانم! به حرف مادرت اعتماد کن، هیچ مادری دلش نمیخواد زندگی دخترش نابود شه! الان هر چقدر به مادرت احترام بذاری و کمک دستش باشی بچه های خودت هم همونجوری باهات رفتار میکنن. فکر کردی محبتی که پسرهای بیرون به یه دختر میکنن از روی علاقه و دوست داشتنه، نه فقط دنبال یه خوشگذرونین که وقتشون رو بگذرونن. آخرشم مثل یه زباله میندازن تو سطل آشغال و میرن با کسی ازدواج میکنن که با پسری دوست نشده و درست زندگی کرده باشه! حدیث زیر لب به توچه ای گفت که شنیدم. صدیقه خانم بلندشد، مقابل حدیث ایستاد و با تندی بهش گفت - حدیث کور خوندی، من حاضر نیستم جنازه ت رو هم دست این پسره بدم. با این همه سختی تو رو بزرگت نکردم که بدمت دست این پسره ی بی غیرت! باخودم گفتم میام، تو با زهرایینا میگردی یکم ازشون یاد میگیری و سر به راه میشی! سرم رو پایین انداختم، خدایا عزتی بهمون بده که پیش همه روسفید باشیم. حدیث با طعنه گفت - بله اگه منم جای زهرا بودم و یکی بهم توجه و محبت می کرد... نگاهش که به علی آقا افتاد بقیه ی حرفش رو خورد، علی آیا متوجه طعنه ی حدیث شد و جواب داد - اگه توهم درست زندگی کنی مطمئن باش خدا کمکت میکنه، دست از این کارات بردار حدیث! زندگیت رو نابود نکن، اینهمه مادرت رو عذاب نده. اگه تو پاک زندگی کنی مطمئن باش وقتی به سن ازدواجت رسیدی خدا بهترین همسر رو نصیبت میکنه. حرفای این پسر باد هواست، اون اگه میتونست زندگی بچرخونه یه فکری به حال مادرش می کرد که هر روز نفرینش پشت سرش نباشه! ببین حدیث ماهمه دوستت داریم به خاطر خودت میگیم، پس زندگیت رو نابود نکن! حدیث با بغض گفت - نه هیچ کدومتون دوستم ندارین، همش دروغه، اگه واقعا من براتون مهم بودم وقتی مامان میخواست دست روم بلند کنه چادر زهرا رو نمی کشیدی که مانعش بشی!!! فکر کردی ندیدم؟ نگاهم به علی آقا که کمی آرومتر شده افتاد، بدون مکث جواب داد - اره نذاشتم چون باید تنبیه میشدی! تا الانم چون خیلی بهت محبت کرده این همه خودسر شدی! مادرت تا الان صورتش رو با سیلی سرخ کرده. باید یه سیلی میخوردی تا بفهمی بی کس و کار نیستی! کاش اون لحظه که موقع رفتن به حرم، بهم زنگ زد و گفت تو نیستی، اونجا بودی و میدیدی چه حالی داشت! پس اون سیلی حقت بود. اگه خواهر خودم ازاین کارای تو میکرد یه درسی بهش میدادم که یادش نره! چشمم به لبهای خشکیده ی صدیقه خانم افتاد،صبح تا شب اینجا زحمت میکشه اخر شب هم با کارای حدیث این همه حرص میخوره. بلند شدم برم یه لیوان آب بیارم، علی آقا زود پرسید - کجا میرین؟ سریع جواب دادم - میرم یکم آب برا صدیقه خانم بیارم رنگ نگاهش عوض شد و گفت - اگه ممکنه یه لیوان آب هم برای من بیارین چشمی گفتم و به سمت آشپزخونه پا کج کردم 🔴 اگه میخوای کل رمان رو یکجا بخونی و زودتر از بقیه تموم کنی با پرداخت 40هزار عضو‌ vip شو😍😍 بزنید روی شماره کارت ذخیره میشه👇👇
6037701403767483
بانک کشاورزی مهاجری @Ad_nazreshg ✅ بعد از خرید: 🔸این رمان نزدتون امانته و با واریز هزینه مالک اون نمیشیدو نمیتونید تو کانال شخصیتون یا جاهای دیگه بارگذاری کنید فقط با شرایط ویژه تو کانال خصوصی نویسنده میخونید. ❌ رمان رو کپی نکنید و برای کسی نفرستید، تحت هیچ شرایطی راضی نیستم ❌ ♥️پارت‌اول‌رمان‌ ‌💕👇 https://eitaa.com/eshgheasemani/74667 .... 🚫 •••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈••• ┄•●❥ @eshgheasemani •🌸° •🌸°∞ •🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞‌