•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸°∞°❀🌸❀
•🌸°∞°
•🌸°
✨﷽✨
#رمانانلایننَذْرِعِشْـــــقْــ♥️
✍ #ناهیدمهاجری
#قسمت216
❌دوست عزیز کپی و ارسال رمان به کانالها و گروها و پیویتون حرااامه❌
صبح با صدای خاله، که با مامان تو هال صحبت می کردن، از خواب بیدار شدم.
نشستم و کش و قوسی به بدنم دادم، موهام رو شونه زدم و بالای سرم بستم.
به هال رفتم خاله با دیدنم لبخندی پر از محبت بهم زد
- سلام زهرا جان، صبحت بخیر
نزدیکش رفتم و دست دادم
- سلام خاله، صبح شما هم بخیر، چه عجب اومدین اینورا
خاله چشم هاش رو ریز کرد
- مگه چند شب پیش اینجا نبودیم، تو که دیگه راه خونه ی ما رو هم فراموش کردی!
کنارش نشستم و با محبت نگاهش کردم
- نه خاله جون، این چه حرفیه. یه روز که سعید خونه نبود، زنگ بزنین حتما میام
دستش رو روی پام گذاشت
- زهراجان، من که شرمنده ی کارهای پسرمم، کاری کرد که خواهرمم با اکراه میاد خونم.
مامان که پیش خانم جون نشسته بود و گوش می داد جواب داد
- مریم جان، این چه حرفیه میزنی، یکم سرم شلوغه، بچه ها که برن مشهد میام سر میزنم
خاله نگاهی به من کرد
- به سلامتی کی میرید؟
- ان شاالله پس فردا بعدازظهر حرکت میکنیم
- ان شاالله به سلامت برید و برگردید، ببینم میتونم بیام اونجا ببینمتون
مامان گفت
- اگه حمید با سحر و خانواده ش بیاد، ما میایم دنبالت باهم میریم.
روبه من گفت
- زهرا جان چایی آماده س برو برا خودت بریز، نون تازه هم خریدم صبحونت رو بخور.
چشمی گفتم، خواستم بلند شم که خانم جون پرسید
- از مهسا و سعید چه خبر؟
خاله آهی کشید و با حسرت نگاهش رو به زمین داد، با دقت به لبهای خاله نگاه می کردم ببینم چی میخواد بگه
- والا چی بگم، کم کم متوجه میشم که حرف های سهیل و زهرا حقیقت داشته!
سؤالی به خاله نگاه کردم
- چطور مگه؟
خاله نفسش رو با آه بیرون داد و گفت
- سهیل بدون اینکه به من بگه، پریروز مهسا رو تعقیب کرده، با ماشین سعید رفته بود بیرون، سر راه همون پسر رو سوار میکنه، اینم دنبالشون میره و وقتی مهسا کنار خیابون پارک میکنه، ازشون فیلم میگیره.
چشم هام از تعجب گرد شد و گفتم
- مهسا دیگه چجور آدمیه، ماشین سعید رو می گیره بعد میره با یه پسر دیگه می گرده؟ چطور میتونه به این راحتی محبتهای شما و سعید رو نادیده بگیره و بره با یکی دیگه بگرده، این خیانت به همسره.
خانم جون سرش رو به علامت تأسف تکون داد وگفت
- زهرا جان، کسی که از خدا ترسی نداشته باشه، هرکاری رو به راحتی انجام میده، حالا مریم این فیلم رو به سعید نشون دادین؟
- نه بابا، اصلا نمیدونم چیکار کنم، اگه بفهمه توخونه خون به پا میکنه. حاج احمد گفت بیام ببینم شما راه حلی به ذهنتون میرسه؟ میترسم داد وبیداد کنه پیش همسایه ها بدشه.
🔴کل رمان تو وی ای پی کامله و 1566پارته، اگه میخوای همه رو یکجا بخونی با پرداخت 40هزار عضو vip شو😍😍
بزنید روی شماره کارت ذخیره میشه👇👇
6037701403767483بانک کشاورزی مهاجری @Ad_nazreshg ✅ بعد از خرید: 🔸این رمان نزدتون امانته و با واریز هزینه مالک اون نمیشیدو نمیتونید تو کانال شخصیتون یا جاهای دیگه بارگذاری کنید فقط با شرایط ویژه تو کانال خصوصی نویسنده میخونید. 🔹کپی پیگرد قانونی و الهی داره، رمان رو برای کسی نفرستید، تحت هیچ شرایطی راضی نیستم ❌ ♥️پارتاولرمان #نذرعشـــــــق💕👇 https://eitaa.com/eshgheasemani/74667 #ادامہدارد.... #کپےحــــــراموپیگردالهےوقانونےدارد🚫 •••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈••• ┄•●❥ @eshgheasemani •🌸° •🌸°∞ •🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞