eitaa logo
🕊️عشـــ❤ـــق‌آسمانے🕊️
16.6هزار دنبال‌کننده
6.2هزار عکس
1.6هزار ویدیو
38 فایل
#اللهم‌بارک‌لمولانا‌صاحب‌الزمان💚 🔴در آخرالزمان همه هلاک میشوند مگر کسانی که برای تعجیل فرج دعاکنن🌷 #رفیق👈 هر کاری میکنی به نیابت از حضرت نذر سلامتی و فرج مولا کن❗ این‌کانال وقف امام زمان علیه السلامه و مطالب غیرمرتبط، تبلیغ‌ و‌تبادل گذاشته نمیشه❌
مشاهده در ایتا
دانلود
•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸°∞°❀🌸❀ •🌸°∞° •🌸° ✨﷽✨ ♥️ ✍ دوست عزیز کپی و ارسال رمان به کانالها و گروها و پیویتون حرااامه❌ صبح با صدای خاله، که با مامان تو هال صحبت می کردن، از خواب بیدار شدم. نشستم و کش و قوسی به بدنم دادم، موهام رو شونه زدم و بالای سرم بستم. به هال رفتم خاله با دیدنم لبخندی پر از محبت بهم زد - سلام زهرا جان، صبحت بخیر نزدیکش رفتم و دست دادم - سلام خاله، صبح شما هم بخیر، چه عجب اومدین اینورا خاله چشم هاش رو ریز کرد - مگه چند شب پیش اینجا نبودیم، تو که دیگه راه خونه ی ما رو هم فراموش کردی! کنارش نشستم و با محبت نگاهش کردم - نه خاله جون، این چه حرفیه. یه روز که سعید خونه نبود، زنگ بزنین حتما میام دستش رو روی پام گذاشت - زهراجان، من که شرمنده ی کارهای پسرمم، کاری کرد که خواهرمم با اکراه میاد خونم. مامان که پیش خانم جون نشسته بود و گوش می داد جواب داد - مریم جان، این چه حرفیه میزنی، یکم سرم شلوغه، بچه ها که برن مشهد میام سر میزنم خاله نگاهی به من کرد - به سلامتی کی میرید؟ - ان شاالله پس فردا بعدازظهر حرکت میکنیم - ان شاالله به سلامت برید و برگردید، ببینم میتونم بیام اونجا ببینمتون مامان گفت - اگه حمید با سحر و خانواده ش بیاد، ما میایم دنبالت باهم میریم. روبه من گفت - زهرا جان چایی آماده س برو برا خودت بریز، نون تازه هم خریدم صبحونت رو بخور. چشمی گفتم، خواستم بلند شم که خانم جون پرسید - از مهسا و سعید چه خبر؟ خاله آهی کشید و با حسرت نگاهش رو به زمین داد، با دقت به لبهای خاله نگاه می کردم ببینم چی میخواد بگه - والا چی بگم، کم کم متوجه میشم که حرف های سهیل و زهرا حقیقت داشته! سؤالی به خاله نگاه کردم - چطور مگه؟ خاله نفسش رو با آه بیرون داد و گفت - سهیل بدون اینکه به من بگه، پریروز مهسا رو تعقیب کرده، با ماشین سعید رفته بود بیرون، سر راه همون پسر رو سوار میکنه، اینم دنبالشون میره و وقتی مهسا کنار خیابون پارک میکنه، ازشون فیلم میگیره. چشم هام از تعجب گرد شد و گفتم - مهسا دیگه چجور آدمیه، ماشین سعید رو می گیره بعد میره با یه پسر دیگه می گرده؟ چطور میتونه به این راحتی محبتهای شما و سعید رو نادیده بگیره و بره با یکی دیگه بگرده، این خیانت به همسره. خانم جون سرش رو به علامت تأسف تکون داد وگفت - زهرا جان، کسی که از خدا ترسی نداشته باشه، هرکاری رو به راحتی انجام میده، حالا مریم این فیلم رو به سعید نشون دادین؟ - نه بابا، اصلا نمیدونم چیکار کنم، اگه بفهمه توخونه خون به پا میکنه. حاج احمد گفت بیام ببینم شما راه حلی به ذهنتون میرسه؟ میترسم داد وبیداد کنه پیش همسایه ها بدشه. 🔴کل رمان تو وی ای پی کامله و 1566پارته، اگه میخوای همه رو یکجا بخونی با پرداخت 40هزار عضو‌ vip شو😍😍 بزنید روی شماره کارت ذخیره میشه👇👇
6037701403767483
بانک کشاورزی مهاجری @Ad_nazreshg ✅ بعد از خرید: 🔸این رمان نزدتون امانته و با واریز هزینه مالک اون نمیشیدو نمیتونید تو کانال شخصیتون یا جاهای دیگه بارگذاری کنید فقط با شرایط ویژه تو کانال خصوصی نویسنده میخونید. 🔹کپی پیگرد قانونی و الهی داره، رمان رو برای کسی نفرستید، تحت هیچ شرایطی راضی نیستم ❌ ♥️پارت‌اول‌رمان‌ ‌💕👇 https://eitaa.com/eshgheasemani/74667 .... 🚫 •••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈••• ┄•●❥ @eshgheasemani •🌸° •🌸°∞ •🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞