eitaa logo
🕊️عشـــ❤ـــق‌آسمانے🕊️
16.6هزار دنبال‌کننده
6.2هزار عکس
1.6هزار ویدیو
38 فایل
#اللهم‌بارک‌لمولانا‌صاحب‌الزمان💚 🔴در آخرالزمان همه هلاک میشوند مگر کسانی که برای تعجیل فرج دعاکنن🌷 #رفیق👈 هر کاری میکنی به نیابت از حضرت نذر سلامتی و فرج مولا کن❗ این‌کانال وقف امام زمان علیه السلامه و مطالب غیرمرتبط، تبلیغ‌ و‌تبادل گذاشته نمیشه❌
مشاهده در ایتا
دانلود
•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸°∞°❀🌸❀ •🌸°∞° •🌸° ✨﷽✨ ♥️ ✍ دوست عزیز کپی و ارسال رمان به کانالها و گروها و پیویتون حرااامه❌ - پاک یادم رفت، اره زینب پشت خطه، گفت گوشیت زنگ زده جواب ندادی، زنگ زده تلفن خونه، برو زیاد منتظر نباشه با عجله سمت تلفن رفتم و گوشی رو برداشتم - الو سلام زینب جان خوبی؟ - سلام عزیز خوبم، چقدر دیر کردی، کم مونده بود قطع کنم - شرمنده تو اتاق بودم، جونم کاری داشتی؟ - اره، راستش داداش می گفت یه سری به فروشگاه محصولات فرهنگی بزنیم برای مشهد وسایل بخریم، خودش بیمارستانه، گفتم به توبگم ببینم میای دوتایی بریم؟ - اره الان دستم خالیه، بذار به مامان بگم بهت پیام میدم. - باشه منتظرم، فقط زود خبرم کن باشه ای گفتم و تماس رو قطع کردم، پیش مامان وخانم جون برگشتم. مامان ساک خانم جون رو بست و گوشه ی اتاق گذاشت، نزدیکش رفتم و گفتم - مامانی، زینب میگه میای بریم بیرون خرید کنیم، اجازه هست برم؟ مامان دستش رو پشت کمرش گذاشت وصاف وایستاد، معلومه کمرش درد میکنه - اگه دوست داری برو، فقط زیاد تو گرما نمونین، گرمازده میشین! خوشحال از اینکه میتونم برم، سریع به زینب پیام دادم و آماده رفتن شدم. همزمان که کفشم رو میپوشیدم به مامان وخانم جون گفتم - شما چیزی لازم ندارین بخرم؟ خانم جون گفت لازم نداره و مامان نزدیکم شد، از کیفش مقداری پول درآورد و سمتم گرفت - بیا مادر اینم پیشت باشه، لازمت میشه - نه مامان، نیازی نیست. بابا دیروز به کارتم پول ریخته، دارم مامان دست برنداشت و گفت - حالا اینم پیشت باشه، برا تو راهتون چیزی دلت خواست بخر لبخندی به این همه محبتش زدن و تشکر کردم، بعداز خداحافظی سریع از خونه بیرون اومدم و به محض رسیدنم، زینب در رو باز کرد و سلام داد - سلام، دیر که نکردم - نه اتفاقا به موقع بود، منم تازه اومدم دم در، میگم هوا گرمه صبر کن یه اسنپ بگیریم بریم - باشه، من که گوشیم ساده ست، نمیتونم. تو بگیر زود بریم برگردیم، چون بعداز ظهر هم باید برم مسجد. زینب همونطور که سرش توگوشی بود و اسنپ می گرفت، جواب داد - برا چی میری؟ - خانم اسلامی قراره به خونواده ها زنگ بزنه، فردا سرساعت راه آهن باشن. گفت منم برم کمکش. - اهان ببینم شاید منم اومدم باهم رفتیم چند دقیقه ای گذشت و ماشین اومد. سوار ماشین شدیم، آدرس یکی از فروشگاه های محصولات فرهنگی رو زده بودیم زینب کرایه رو حساب کرد و پیاده شدیم. روبه زینب گفتم - خب اینم ازفروشگاه، بریم داخل ببینیم چیا داره. حالا چیا مدنظرتونه بگیرین؟ - والا داداش گفت برای خادما، پیکسل به تعداد بخریم و یه سری هم دعاهای کارتی پرس شده و هرچی که لازمه. - باشه بریم ببینیم توکل به خدا. به قسمتی که انواع پیکسل داشت رسیدیم، چند نمونه رو انتخاب کردم و به زینب نشون دادم - نظرت چیه، اینارو ببین، به نظرم خادم المهدی قشنگتر از همشونه. زینب نگاهی به پیکسل ها کرد و تایید کرد، به تعداد خریدیم و دوباره داخل فروشگاه قدم زدیم. کمی نگذشته بود زینب گفت - زهرا جان، به نظرت سرویس کجاست -نمیدونم، بذار از این خانمه بپرسم از خانمی که تو قسمت کتابفروشی بود پرسیدیم، همراه زینب به قسمتی که سرویس اونجا بود رفتیم. زینب وسایل هاش رو دست من داد و گفت - فقط زهرا چون تجوید وضو هم میخوام بکنم، شاید یکم طول بکشه، اگه گوشیم زنگ زد جواب بده. باشه ای گفتم و بعداز رفتن زینب روی یکی از صندلی ها نشستم، صدای گوشی زینب بلند شد، از داخلش گوشی رو برداشتم و با دیدن اسم داداش گلم، دودل شدم جواب بدم یانه!! 🔴کل رمان تو وی ای پی کامله و 1566پارته، اگه میخوای همه رو یکجا بخونی با پرداخت 40هزار عضو‌ vip شو😍😍 بزنید روی شماره کارت ذخیره میشه👇👇
6037701403767483
بانک کشاورزی مهاجری @Ad_nazreshg ✅ بعد از خرید: 🔸این رمان نزدتون امانته و با واریز هزینه مالک اون نمیشیدو نمیتونید تو کانال شخصیتون یا جاهای دیگه بارگذاری کنید فقط با شرایط ویژه تو کانال خصوصی نویسنده میخونید. 🔹کپی پیگرد قانونی و الهی داره، رمان رو برای کسی نفرستید، تحت هیچ شرایطی راضی نیستم ❌ ♥️پارت‌اول‌رمان‌ ‌💕👇 https://eitaa.com/eshgheasemani/74667 .... 🚫 •••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈••• ┄•●❥ @eshgheasemani •🌸° •🌸°∞ •🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞