eitaa logo
🕊️عشـــ❤ـــق‌آسمانے🕊️
16.4هزار دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
1.7هزار ویدیو
38 فایل
#اللهم‌بارک‌لمولانا‌صاحب‌الزمان💚 🔴در آخرالزمان همه هلاک میشوند مگر کسانی که برای تعجیل فرج دعاکنن🌷 #رفیق👈 هر کاری میکنی به نیابت از حضرت نذر سلامتی و فرج مولا کن❗
مشاهده در ایتا
دانلود
•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸°∞°❀🌸❀ •🌸°∞° •🌸° ✨﷽✨ ♥️ ✍ دوست عزیز کپی و ارسال رمان به کانالها و گروها و پیویتون حرااامه❌ از وقتی زینب گفت از علی آقا خبر نداره دلم شور میزنه، با اینکه تمام تلاشم اینه فراموشش کنم اما دلم مقاومت میکنه، شب تو کلبه ی کوچک گلرخ نشستیم و گلرخ با خودش کمی تخمه و شیرینی آورد و گفت - بیا زهرا جونم اینارو بخور فکر چیزای دیگه رو هم نکن! تشکری کردم، گلرخ کشوی کمدش رو باز کرد و چیزی برداشت و به سمتم اومد نگاه به گوشی توی دستش کردم - بگیر سیم کارتت رو بنداز توش! - نه گلرخ، گوشی خانم جون هست دیگه به من که کسی زنگ نمیزنه، گوشی میخوام چیکار! کنارم نشست و جواب داد.. - بگیر دیگه شاید یه بنده خدایی دلش برات بی قراری کنه و بخواد پیامی بده!! الکی اخم کردم.. - بیخیال گلرخ دلم نمیخواد یادش بیفتم. مثلا اومدم اینجا آرامش داشته باشم. کاش اصلا بهت نمیگفتم با شیطنت خندید و خودش رو نزدیکم کرد - قربون اون اخمت بشم، شوخی کردم. ولی جدی میگم اینو بگیر سیم کارتت رو بنداز کسی خبر نداره که تو سیم کارتت روشنه فقط من میدونم. یهو دیدی دوتایی جایی رفتیم ، گوشی خانم جون هم نمیتونیم ببریم اگه گمت کردم یا کاری داشتم حداقل بتونم باهات در ارتباط باشم حق با گلرخه تو این چند روزی که اینجاییم با گلرخ خیلی بیرون میریم بهتره گوشی داشته باشم. بالاخره قبول کردم و سیم کارتم رو از کیفم برداشتم و داخل گوشی انداختم. به محض روشن شدن سیل پیامکها اومد، گلرخ وقتی دید با خنده گفت - اوووووه ببین چقدر پیام تو گلوش گیر کرده بود. خندیدم و بدون اینکه پیام هارو باز کنم گوشی رو قفل کردم. گلرخ با لب های اویزون گفت - بی ذوق اگه من جای تو بودم نمیذاشتم به ثانیه بگذره، همه رو تو یه دقیقه میخوندم به شوخی گفتم - میدونم اگه بخونم فکرم درگیر میشه نمیتونم تخمه و شیرینی رو بخورم اونوقت همه رو تمومش میکنی با خنده جواب داد - نترس اگه تموم بشه ام توخونه داریم میرم از سهم خانم جون و مامان کش میرم. ولی باور کن من اگه به جای تو بودم و مصطفی بهم پیام میداد نمیتونستم صبر کنم با یادآوری اسم مصطفی حس کردم آهی کشید و به زمین خیره شد. برا اینکه از این حال و هوا درش بیارم گفتم - نگران نباش، به قول خودت یا خودش میاد یا بوی جورابش!! چشم هاش رو ریز کرد و جواب داد - چطور مال تو بوی عطرش میاد مال من بوی جورابش!!! بالاخره شب رو با سر به سر گذاشتن همدیگه گذروندیم. موقع خواب گلرخ گفت - میگم زهرا من گاهی وقتا با دوستم صبح زود میرم کنار دریا قدم میزنم خیلی آرامش میده میای باهم بریم؟ به پهلو خوابیدم و دستم رو تکیه سرم کردم - اره چرا که نه! اتفاقا خیلی دوست دارم صبح زود ساحل باشم با ذوق سرجاش نشست، زیر نور کم اتاق چشم هاش برق میزد - فردا به مامان میگم پس فردا فلاسک چایی برمیداریم دوتایی میریم ✅رمان نذرعشق 1566 پارت هست در دو فصل 🔹فصل اول 866پارته، فصل دوم 700پارت ✅❤️به همراه اموزش 😊 🔴اگه میخوای زودتر از بقیه بخونی و تموم کنی، با پرداخت 50 هزار عضو‌ vip شو😍😍 بزنید روی شماره کارت ذخیره میشه👇👇
6037701403767483
بانک کشاورزی مهاجری @Ad_nazreshg ❌❌مهمتر اینکه چه تو وی ای پی رمان رو بخونید یا تو‌کانال عشق اسمانی، اجازه کپی و انتشار و ارسال رمان جاهای دیگه رو ندارید❌❌ ♥️پارت‌اول‌رمان‌ ‌💕👇 https://eitaa.com/eshgheasemani/74667 .... 🚫 •••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈••• ┄•●❥ @eshgheasemani •🌸° •🌸°∞ •🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞‌