•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸°∞°❀🌸❀
•🌸°∞°
•🌸°
✨﷽✨
#رمانانلایننَذْرِعِشْـــــقْــ♥️
✍ #ناهیدمهاجری
#قسمت530
❌دوست عزیز کپی و ارسال رمان به کانالها و گروها و پیویتون حرااامه❌
- باشه بابا اومدم، بذار چادرنمازم رو سر کنم
بالاخره گلرخ اومد و کنارم نشست.رو بهم گفت
- تو بلند بخون منم همراهیت میکنم
باشه ای گفتم و باصدای سوزناک شروع به خوندن فرازهای ال یاسین کردم، ناخواسته اشکم روی صورتم میریخت، چقدر به امام زمانم الان نیاز دارم. گلرخ هم، همزمان با من میخوند، بعداز تموم شدن زیارت گلرخ با چشم های اشکی گفت
- نمیدونستم این قدر صدات قشنگه، خیلی خوب خوندی زهرا، واقعا دلم هوایی شد
- خداروشکر، میدونی وقتی آدم از ته دل چیزی رو بخونه، حس و حالش تو سوز صداش هم تأثیر داره
- میدونم، وقتی آدم با دل شکسته بخونه اون دعا به دلش بدجور میشینه! زهرا من خیلی وقتا به دور از چشم مامان میام اینجا و کلی گریه میکنم
- چرا
- دلم برا مصطفی تنگ شده، قرار بود امسال کارهاش رو روبراه کنه و بیاد. اما الان دوماهه که حتی یه پیامی نداده.
- توکل به خدا کن همه ی کارهای خدا حکمتی داره، ما که خبر نداریم خدا برامون چی در نظر گرفته. پس بهتره کارهامون رو به خودش بسپریم.
- میدونم ولی ببین قبول کن ادم اگه ازش خبر داشته باشه یه جور میتونه تحمل کنه، ولی وقتی یهو ازش بی خبر میشی همش دل نگرانی و فکرت خرابه
گلرخ آروم اشک میریخت، میتونم حالش رو درک کنم چون منم از ظهر خبر ندارم چه اتفاقی افتاده
- اونروز خواهرش راضیه رو دیدم و ازش پرسیدم گفت سرش شلوغه حتما
با چشم های گرد شده گفتم
- مگه اونا خبر دارن که شما هنوزم همدیگرو میخواید؟
اشکش رو با پشت دست پاک کرد
- اره بابا خانواده ش خبر دارن، مصطفی پسر مقیدیه اینجوری نیست که دنبال دوست دختر بازی و این چیزا باشه. بعداز فوت بابا هم دوباره اومدن ولی شرایط روحی ما اصلا خوب نبود مامان هم گفت تا سالگرد بابا نیاد نمیتونیم.
مصطفی هم بهم گفت میرم شهر و تا اونموقع تلاش میکنم تا یه زندگی خوب برات بسازم تا شرمنده خانواده ت نشم.
بعد اون هر ازگاهی از طریق راضیه خبری میداد یا خودش زنگ میزد و از پیشرفت کاراش میگفت. اونا فقط انگشتر نیاوردن و الا رسما خواستگاری شده و به احترام بابا تا سالگرد گفتن صبر میکنیم
- پس چرا مامانت از اینکه خواستگارارو رد میکنی ناراحت بود؟
- نه بابا مامان خودش از حال دلم خبر داره، چون این شرط رو خودش گذاشت ببینه مصطفی به خاطرم حاضره صبر کنه یانه! ولی خب میدونی چیه اعتقادش به اینه خونه ای که توش دختر باشه بالاخره خواستگار رفت و آمد میکنه نمیخواد فردا پس فردا بگن حتما دختره مشکلی داره که هیچ کسی در خونشون رو نمیزنه!
- به نظرم نباید ادم به حرف مردم گوش کنه و زندگیش رو با حرف اونا بگذرونه، خب همه میدونن که مادرت شرط گذاشته بعد از سالگرد بابات بیان، دیگه نگرانی از حرف مردم نداره که!
- نه همون موقع مامان به خانواده ش گفت کسی خبر دار نشه.
بعدش که ازش پرسیدم چرا اینو گفتین؟ گفت سن مصطفی کمه یهو میبینی تو این مدت نظرش عوض شد اون موقع روت اسم میذارن.
- چی بگم والا، امیدوارم خدا به حق صاحب الزمان خیلی زود گره از کارت باز کنه
✅رمان نذرعشق 1566 پارت هست در دو فصل
🔹فصل اول 866پارته، فصل دوم 700پارت
✅❤️به همراه اموزش #همسرداری #مهدویت #تربیتفرزند😊
🔴اگه میخوای زودتر از بقیه بخونی و تموم کنی، با پرداخت 50 هزار عضو vip شو😍😍
بزنید روی شماره کارت ذخیره میشه👇👇
6037701403767483بانک کشاورزی مهاجری @Ad_nazreshg ❌❌مهمتر اینکه چه تو وی ای پی رمان رو بخونید یا توکانال عشق اسمانی، اجازه کپی و انتشار و ارسال رمان جاهای دیگه رو ندارید❌❌ ♥️پارتاولرمان #نذرعشـــــــق💕👇 https://eitaa.com/eshgheasemani/74667 #ادامہدارد.... #کپےوفورواردحــــــراموپیگردالهےوقانونےدارد🚫 •••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈••• ┄•●❥ @eshgheasemani •🌸° •🌸°∞ •🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞